پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
دربست, خانوم
داستاننویسی در جنوب، حقی انکارناشدنی بر گردن داستاننویسی امروز ایران دارد و این گروه از داستاننویسان هریک به دلایل و شکلهای مختلف و متفاوتی، بهرهیی از این حق را نمایندگی میکنند. از ابراهیم گلستان، آنوقتی که در روابطعمومی شرکت نفت آبادان مشغول کار بود تا نجف دریابندری و ناصر تقوایی و شهرنوش پارسیپور و احمد محمود و نسیم خاکسار و عدنان غریفی و دیگر و دیگر تا قباد آذرآیین که سالهاست بیادعایی گزاف ذهن و زبان به اختیار قلم سپرده و گوشهیی از عرصه داستاننویسی این خطه را رنگ و لعابی ویژه بخشیده، سرفصلهای این تاریخ ادبی جذاب و خواندنیاند. محمد ایوبی، داستاننویس خوب آبادانی که متاسفانه چندسالی است بین ما نیست، طی مقاله مفصلی در ویژهنامه جایزه ادبی اصفهان (که به همت زاون قوکاسیان منتشر میشد) به این مهم پرداخته که جای خواندن دقیقتر دارد.
بعد از این مقدمه و کوتاه که بکنم، حداقل سه راننده تاکسی زن را از نزدیک میشناسم. اولی فقط به مسافران زن و بچهها سرویس میدهد و ترجیح میدهد خالی برود و بیاید، اما مرد سوار نکند. دومی خودش را سفت و سخت قنداقپیچکرده و قاطی رانندهتاکسیهای مرد توی صف میایستد و مثل همانها با سروصدا و جملات «بیا که رفتیم!» و«مستقیم دو نفر!» و «دربست فوری!» و نظایر اینها مسافران را، از هر تیپ و جنس که باشند، دعوت به سوارشدن میکند. سومی سرتاپا اخم و سکوت است و مستقیم فقط جلو را نگاه میکند و جواب سلام آدم را هم نمیدهد! لابد برای اینکه نگویند طرف فلان.
یک راننده تاکسی زن دیگر هم میشناسم. شبیه همانکه خانم بلقیس سلیمانی در کتاب «روز خرگوش»اش معرفی کرده. همین امروز هم، وقتی دختر دانشجویش را به سرکار رساند و با عجله دور زد که به سرویس بچههای پیشدبستانیاش برسد و از آنجا برود تا شهرک تازهساخته نزدیک قشم و خانمی از پرسنل یکی از شرکتهای این اطراف را برساند، دیدمش. ۴۰ سالی سن دارد و هر سه بچهاش را از آبوگل درآورده و درعینحال دارد دلش را در یک نیلبک چوبی مینوازد آرامآرام. گاهی کتاب میخواند و پای حرفش که باشی خوب حرف میزند و زیبا لباس میپوشد و به تفریحات کوچک خود، سفر و دید و بازدید با فامیل و... هم توجه دارد. به نظرم «مهتاب صبوری» آقای آذرآیین، اگرچه خود را تکهتکه از هر چهار مدل بالا وام گرفته، اما کمتر از همه به همین یکی آخری شباهت دارد؛ چراکه به طور کلی فاقد آن بعد از کاراکتر «روز خرگوش» است که همواره به جنبههایی از تحولات اجتماعی و فرهنگی معاصر خود نظر داشت. اگر راننده تاکسی «روز خرگوش» در جای دیگری هم کار میکند (در جایی درس میدهد و در انجمنی فرهنگی هم عضو است) «مهتاب صبوری» بهطور کلی مسائل محدود شخصی خود و فرزندانش را عمده کرده و تحت این عنوان که میخواهد مستقلا روی پای خودش بایستد، تقریبا از برقراری و گسترش هرگونه ارتباطهای غیرخانوادگی تازه پرهیز میکند. او، نمونه مادر فداکار مالوف و زن باوفای سنتی و آدم مستقلی است که یاد و خاطره همسر درگذشته خود را حفظ کرده (حتی در معرفی خود از نام فامیل او استفاده میکند!) و حد نهایی آرزوهایش این است در طول روز مشتری دربستی به تورش بخورد، کسی مزاحمش نشود، متلک نشنود، پلیس جریمهاش نکند و آنقدر دربیاورد که قسطهایش را سر وقت بدهد و بدهکار صاحب ماشین نباشد و... بچههایش را... آری دختر و پسرهایش را صحیح و سالم از آبوگل دربیاورد و هرطور شده به سروسامانی برساند. آنوقت چی؟ هیچ... برنامه دیگری ندارد، جز آنکه آرامشی ابدی نثار روح مرحوم شوهرش کند. حالا دیگر میتواند با خیال راحت سر بر بالین بگذارد و...
«من، مهتاب صبوری، بیوه جوانمرگ محمود صبوری، باید دستم را میگرفتم به زانوی خودم و از جام پا میشدم. باید خودم بچههایم را ضبط و ربط میکردم.» (ص ۷)
کتاب آذرآیین بسیار خوشخوان است و زبانی که نویسنده انتخاب کرده کاملا متناسب با موضوع و کاراکترهاست. این امتیاز کمی نیست و به نظر میرسد آذرآیین در انتخاب و جلب و جذب خوانندههای اثرش دقت کافی و لازم را به خرج داده و خوشخوانی متن نیز بخشی از تاکتیک اوست، اما گاهی موضوع به افراط گراییده.
آسانگیریهای آشکار نویسنده و هندیبازیهای آخر کتاب که تلاش کرده اشک خواننده نازکدل خود را درآورد در راستای تامین همین خوشخوانی متن برای خانمهای خانهدار و آن گروه زنان شوهرمردهیی است که مجبورند بدون هیچ پشتیبانی و حمایت رسمی از جانب مراجع رسمی و دولتی با سختیهای جورواجور این روزگار و گرفتاریهای مختلف و طاقتفرسای تکوتنها دو/سه بچه را بزرگکردن دستبهگریبان باشند.
مثلا همان اول وقتی میخواهد رقت قلب «مهتاب» را به رخ خواننده بکشد، مینویسد: «مستمری محمود فقط زورش میرسید به اجارهخانه، مگر همهاش چند سال کار کرده بود؟ از خیر دیهاش هم گذشتیم. گفتند روز قتل و ماه حرام ماشین زیرش کرده، اگر پاپی بشوید، پول و پلهیی دست تان را میگیرد. گفتم نع! واگذارش میکنم به خداش. گفتم آن بیانصاف اگر یک جو غیرت و مردانگی داشت، بعد از آنکه آن دستهگل را به آب داد، پایش را نمیگذاشت رو گاز و دِ برو که رفتی. انگار نه انگار که یک جوان داشته وسط خیابان مثل مرغ سرکنده تو خون خودش میغلتیده. از اینها گذشته، همینم مانده بود که خون پدر بچههام را بکنم قاتق نان شان!» (ص ۸)
۱- مگر نه اینکه راننده گذاشته و دررفته و تا آخر داستان هم کسی نمیداند طرف کیست و مثلا به عنوان شوک پایانی پا به صحنه میگذارد؟ پس میخواسته پاپی کی بشود؟ دیه از کی بگیرد؟
۲- اگر او را به خدا واگذار کرده و میبیند که خدا هم (براساس همان منطق فیلمفارسی) علیل و ذلیلش کرده، پس آن همه هندیبازیهای بخشیدن و نبخشیدن آخر رمان برای چیست؟
۳- طوری میگوید همینم مانده بود که خون پدر بچههام... که انگار صدسال است دارد از جای دیگری درمیآورد و قاتق نان بچهها میکند؛ درحالی که این نخستین!بار است شوهرش مرده و تا قبل از آن اگر نه از خون، حداقل از عرق جبین همان مرحوم قاتق نان بچهها جور میشده!
شاید اگر شرایط ممیزی میگذاشت داستان به گونهیی دیگر میتوانست در همان حد و اندازه صفحه حوادث روزنامهها به بعضی نابسامانیها و فجایعی که در سطح جامعه اتفاق میافتد بیشتر و بهتر میپرداخت (مثلا جریان کودکربایی و بچهآزاری داستان با بسط و جزییات بیشتری توصیف میشد) اما به طور کلی ضعف اثر به چشم اسفندیار و پاشنهآشیل و این حرفها خلاصه نمیشود. به رونق زردنویسی برمیگردد که شایع شده و نویسندگانی مثل آذرآیین هم به آن تن دادهاند.
داستان در شکل کنونیاش حاوی ارزشهای دراماتیک قابل اعتنایی است، اما به لحاظ ساختاری و نحوه روایت بیشتر به داستانی روزنامهیی پهلو میزند و به همین جهت در توصیف برشی کنجکاوانه و روشنگرانه از زندگی این گروه از زنان جامعه ما گرچه قابل قبول است، اما بهیادماندنی نیست. ناگفته پیداست طرح و توقع این خواسته از کاردست قباد آذرآیین، به لحاظ مشاهده تواناییهای بالقوه قلم ایشان لابهلای همین متن، بهدلیل پتانسیل آشکاری است که در نگاه مردمگرایانه و تا اندازه زیادی نافذ این نویسنده قدیمی جنوبی مشاهده میشود. به بیانی دیگر، شاهدیم به طور مستمر، نثر روان و شیوه روایت سرراست اثر (رئالیسمی که گهگاه بال میگیرد به جهان خیالپردازانه اغلب نویسندگان جنوبی (و متاثر از شیوههای تازه در روایت، به طور مثال جریان سیال ذهن) بپرد، اما عامدا و فورا به ملاحظهیی که اشاره خواهم کرد زودهنگام فرود میآید. از کسی که به قول خودش (و قطعا قبول دارم) بیشتر از بیستسال است مینویسد و به جز چند مجموعهداستان در سالهای اخیر، جسته گریخته در مطبوعات زمانهای خیلی دورتر هم آثاری چاپ و منتشر کرده و از طرفی خود را گاهگاه پاسدار و پرچمدار ادبیات داستانی جنوب هم نشان داده (به اتفاق آقای نعمت نعمتی عزیز) انتظار میرود اگر به هر دلیل و با هر توجیه ناگزیر سراغ چنین موضوعات و کاراکترها و تیپهایی میرود دقت کافی داشته باشد و حداقلهایی را رعایت کند، چنانکه خانم بلقیس سلیمانی در «روز خرگوش» به لزوم و کفایت کرد.
عباس عبدی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا اسرائیل روز معلم دولت مجلس شورای اسلامی معلمان رهبر انقلاب بابک زنجانی خلیج فارس مجلس دولت سیزدهم
آتش سوزی تهران زلزله معلم پلیس قوه قضاییه شهرداری تهران سیل آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار خودرو بازار خودرو دلار بانک مرکزی ایران خودرو سایپا کارگران روز کارگر تورم
فیلم سینمایی تلویزیون سریال سینما مسعود اسکویی سینمای ایران دفاع مقدس فیلم رسانه ملی تئاتر
مکزیک
رژیم صهیونیستی فلسطین غزه جنگ غزه حماس روسیه چین نوار غزه ترکیه عربستان یمن اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس سپاهان تراکتور علی خطیر لیگ برتر ایران رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا باشگاه استقلال بایرن مونیخ لیگ برتر
هوش مصنوعی تلفن همراه همراه اول اپل عیسی زارع پور اینستاگرام تبلیغات گوگل وزیر ارتباطات ناسا پهپاد
سرطان کارگر فشار خون کبد چرب دیابت بیماری قلبی ویتامین کاهش وزن قهوه