سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

زمینه مند کردن علوم اجتماعی


زمینه مند کردن علوم اجتماعی

اسلام و علوم اجتماعی

ابتدا باید معلوم کرد که منظور از اسلام و علوم اجتماعی چیست؟ وقتی می گوییم اسلام، هیچ کس از شما نمی پرسد منظور شما چیست؟ چون همه اصل را بر این می گذارند که می دانیم منظور چیست؟ اینجا یک سوء تفاهم عمومیت یافته ای درباره این نگرش وجود دارد. هر کسی از منظر خودش به اسلام می نگرد. بعضی به اسلام حمله و بعضی دفاع می کنند.کمتر هم می گویند از کدام اسلام دفاع یا به کدام اسلام حمله می کنند. کسانی که اسلام را مورد نقد قرار می دهند باید توجه کنند که یک مقاومتی هم در برابر آن است و باید به آن هم توجه کنند. زیرا آن هم جزو واقعیت در اسلام است. بنابراین واقعیتی از اسلام دارند که یکپارچه ویکدست نیست. بلکه یک واقعیت متکثر است که مؤلفه های مختلف اعتقادی، ایمانی و ارزشی دارد. یکی از مؤلفه های جدی اش هم مؤلفه جامعه شناختی است. یعنی اینکه اسلام را بتوان با انگشت نشان داد. وقتی من از اسلام سخن می گویم منظورم واقعیت جامعه شناختی اسلام است. این سخن یعنی چه؟ یعنی اسلامی که در هر جامعه، افراد خود را به آن متعلق می دانند و جامعه هم آنها را به عنوان مسلمان می شناسد. منظور من از اسلام، واقعیت جامعه شناختی اسلام است. این واقعیت جامعه شناختی هم در بر گیرنده اسلام در کشورهای اسلامی و هم در بر گیرنده مسلمانان در کشورهای مختلف است و هم در بر گیرنده ماایرانیان مسلمان است. از بنیادگرا تا رفرمیست و همه ی تیپ ها.

حال منظور از علوم اجتماعی چیست؟ در بعضی از کشورها مثل فرانسه می گویند علوم انسانی. در سنت آنگلوساکسون بیشتر می گویند علوم اجتماعی . تأکید من اینجا بر جامعه شناسی است و منظور علومی است که در قرن ۱۸ و ۱۹ به وجود آمده و حیات اجتماعی انسان را مدنظر داشت. به سیاست، اقتصاد، روانشناسی، تاریخ و جغرافیای او توجه می کرد. اینها همه مجموعه علوم اجتماعی است. یعنی رویکرد علوم اجتماعی. این علوم در قرن ۱۹ بوجود آمده است و رویکرد تجربی به مسائل داشتند.

حال با این دو مؤلفه که توضیح داده شد نسبت این دو مؤلفه نسبت به هم را می سنجم. نسبت این دو را در دو روش می توان سنجید. اول اینکه به شکل تاریخی چگونه بوده است. دیگر اینکه امروز چگونه است. من سعی می کنم درباره هر کدام از این دو روش طرح بحث کنم و سر فصل های هر یک را توضیح دهم.

سؤال چیست؟ چرا در اسلام (تاریخ اسلام) بر خلاف ریشه های دیگر مثل فلسفه، از علوم اجتماعی استقبال نشد و در مقابل آن مقاومت شد؟ شهید مطهری روش های فکری مسلمانان را فقه، کلام، فلسفه و عرفان عنوان می کند. فلسفه به عنوان یکی از روش های فکری مسلمانان شناخته شده و تملک شده است و هیچ کس هم سؤال و اعتراض نمی کند که فلسفه از یونان آمده است و چه ربطی به اسلام دارد و شما چطور فلسفه را در کنار فقه قرار می دهید؟ فلسفه به عنوان یکی از روش های علمی شناخته شده مسلمانان پذیرفته شده است. چرا فلسفه تملک می شود و ما امروز به راحتی از فلسفه اسلامی سؤال می کنیم اما به محض اینکه از علوم اجتماعی و جامعه شناسی صحبت می کنیم با مقاومت روبرو می شویم؟ این علوم سکولار، غربی و استعماری قلمداد شده و پس زده می شوند؟ اگر صرفا ً منشأ غربی این علوم محل اشکال است، فلسفه هم غربی است. چرا فلسفه مورد سؤال نیست و تملک شد؟ در نتیجه به تاریخ علوم در کشورهای اسلامی نگاهی اجمالی می کنم. در نگاهی اجمالی ما به سه دوره بر می خوریم. دوره اول، دوره شکوفایی و رنسانس اسلام است. انسان گرایی جدید در عصر رنسانس اسلامی در قرن دهم، یعنی اوج دوران طلایی تمدن اسلامی. اینها اصطلاحاتی است که متفکران به کاربرده اند.

در آن دوره یعنی قرن ۱۰ و ۱۱ شاهد ظهور و وفور متفکران و دانشمندان هستیم. طبری، ابوریحان بیرونی، ابن سینا،ابن خلدون. ابن خلدون در کشورهای اسلامی، مؤسس و پیشگام در حوزه علوم اجتماعی است. اما سنت ابن خلدون ادامه پیدا نکرد. کتابش بعدها کشف شد و اهمیت آن را یافتند. در آن دوره اسلام رویکرد دنیوی، اجتماعی و زمینی داشت و وجه الهیاتی نداشت. اما در این نگاه چرا فلسفه از فلسفه یونانی متأثر می شود اما علوم اجتماعی پس زده می شود؟

دوره اول دوره شکوفایی است. سنت ابن خلدون ادامه نیافت.

دوره دوم دوره تأسیس علوم انسانی از قرن ۱۸ میلادی به بعد است. دوره ای است که علوم انسانی تأسیس یافت. اما مشکلش این است که بین قرن ۱۰ تا ۱۸ میلادی دوره ی انحطاط و حمله مغول است. شرق اسلام فرو می پاشد. ابن خلدون در غرب اسلام شاهد انحطاط تمدن اسلامی بود. در قرن ۱۸، علوم انسانی تأسیس می شود و این تأسیس همزمان با ظهور استعمار است. شرق شناسان وارد کشورهای مستعمره می شوند و علوم انسانی را وارد این کشورها می کنند. نهاد ها یا آلترناتیو دینی در این کشورها بوجود می آید. اتهام اولیه انسان شناسی این است که انسان شناسان اولین کسانی بودند که به عنوان نمایندگان استعمار، کشورها را شناختند تا این شناخت را در خدمت استعمار قرار دهند. در نتیجه دوره دوم، علوم انسانی تأسیس می شود و با استعمار وارد کشورهای اسلامی می شود.

واکنش کشورهای اسلامی در قبال این قضیه متفاوت است. اولین آن تملک است و از آن استقبال می شود. درست مثل علوم دقیقه. دومین واکنش که اکثریت آن را اتخاذ کردند، مقاومت است. چرا؟ نه به خاطر خود علوم بلکه به این دلیل که غرب استعمارگر آن ها را وارد کرده و در خدمت قدرت غرب استعمارگر است تا ما را موضوع تحقیق خودشان قرار دهند و شناخت از ما را برای سلطه بهتر بر ما و استثمار ما می خواهند. در نتیجه علوم انسانی به عنوان دانش غرب استعمارگر پس زده شد.

مرحله سوم از دهه ۷۰ میلادی آغاز می شود. در این سالها جنبش های رهایی بخش به وجود آمدند. خیلی ها همانطور که به رهایی بخشی سیاسی معتقدند به رهایی بخشی فکری هم اعتقاد داشتند. در نتیجه همانطور که از نظر سیاسی مستقل شدیم باید بتوانیم دانش استعماری را هم کنار بگذاریم. یا آن را "زمینه مند" مسائل و مشکلات خودمان کنیم. من از کلمه بومی کردن پرهیز می کنم. زیرا به نظر من این کلمه بار استعماری دارد. از این رو رویکرد زمینه مند کردن علوم اجتماعی مطرح شد. این رویکرد بیشتر از جانب پسا استعماری ها مطرح شد. در هند و بنگلادش تاریخ نگاری های جدیدی آغازیدن گرفت و گفتند که ما باید تاریخ خود را خودمان بنویسیم و مشخص شود که مسائل مشخص جوامع ما چیست.

متفکران و جامعه شناسان چینی مطرح کردند که جامعه شناس محصول جامعه انقلاب صنعتی و سرمایه داری است. آنها می خواستند جامعه کاپیتالیستی را در همه ابعادش بسنجند و تحلیل کنند. اما جامعه شناسان نسل بعد چین اصلا ً با کاپیتالیسم آشنا نبودند. زیرا از زمانی که به دنیا آمدند جامعه کمونیستی بوده و مسأله آنها کمونیسم بود نه کاپیتالیسم. بنابراین ما نمی توانیم بحث های مارکس،انگلس و وبر را که تحلیل یک جامعه کاپیتالیستی بود بفهمیم. زیرا جامعه ما با کاپیتالیسم کاملا ً بیگانه است. بنابراین باید کمونیسم و جامعه شناسی کمونیسم را مرکز مطالعه خودمان قرار دهیم. متفکران هند بحث استعمار را اولین مسئله جامعه خود قلمداد کردند. بنابراین، رویکرد علوم اجتماعی ما مطالعه استعمار و آسیب های آن از نظر اقتصادی، فرهنگی و تاریخی می باشد. همین بحث در آفریقا مطرح شد و مسئله نژاد و رنگ پوست بیشتر از مسأله استعمار یا سرمایه داری مطرح شد. در نتیجه گفتند که مرکز مطالعه جامعه شناسی ما مسئله نژاد است. هرکس در حوزه فرهنگی خود یک مسئله مهم را تشخیص داد و به آن پرداخت. اسم این پروسه را "زمینه مند کردن مطالعات جامعه شناسی" نهادند. این سیر در ایران هم مطرح شد. باید دید در جامعه ما مؤلفه اصلی چیست تا آن را تحلیل کنیم. نسلی که در ایران پایه گذار علوم انسانی بود چهره شاخصش دکتر شریعتی است و مهندس بازرگان هم که رویکرد علوم طبیعی را تبیین می کرد.

این نسل هم به دنبال مؤلفه اصلی جامعه ایران بود تا آن را مرکز مطالعه قرار داده و به مطالعات خودشان زمینه مند کنند. در کنار این ماجرا در دهه ۷۰ میلادی دو گرایش بوجود آمد: یکی گرایش زمینه مند کردن مطالعات و دیگری این بود که این زمینه مند کردن صرفا ً متوجه واقعیت سیاسی یا تاریخی نباید باشد. بلکه بایستی واقعیت فرهنگی را هم در نظر بگیرد. آنها که به واقعیت فرهنگی تکیه کردند در کشورهای اسلامی بحثی با عنوان اسلامیزاسیون علوم اجتماعی را مطرح کردند. این بحث اولین بار در دهه ۷۰ میلادی در کنفرانس مکه مطرح شد. بدین معنی که باتوجه به ویژگی های خاص فرهنگی جوامع اسلامی، باید اسلام را درمرکز مطالعات خود قرار دهیم و به اسلامیزه کردن علوم اجتماعی بیندیشیم. در کشور ما هم هر از چندی بحث اسلامیزه کردن علوم اجتماعی مطرح می شود و البته فقط در ابعاد سیاسی و حرف مطرح می شود نه ابعاد فکری. این دو گرایش (اسلامی کردن و زمینه مند کردن) در طی این سال ها مطرح شد. مبحث مهم این است که یک پزشک ابتدا بیماری را تشخیص می دهد سپس تجویز دارو می کند. باید اول تشخیص داد چه عوامل پنهانی است که مانع نهادینه شدن و استقرار علوم اجتماعی در کشور های اسلامی می شود. متفکران جدید مسلمان، غفلت جوامع مسلمان را نسبت به علوم اجتماعی تذکر داده اند. اینکه چرا ما علوم اجتماعی را تملک نکرده و از آن استفاده نمی کنیم و چرا مقاومت جدی نسبت به آن وجود دارد. از جمله دلایل و به بیان دیگر شروع پاسخ، ابن خلدون است. اینکه چرا سنت و روش ابن خلدون پا نگرفت.

اولین پاسخ این بود که ابن خلدون متفکر دوره انحطاط تمدن اسلامی بود. بنابراین در دوره انحطاط گرچه شاید جرقه ای زده شود ولی الزاما ً ادامه پیدا نمی کند، زیرا بستر مناسبی برای شکوفایی و رشد خود ندارد. در نتیجه باید در دوره دیگری که بستر مناسب باشد آن جرقه زده شود تا رشد کند. دوره ای که تمدن اسلامی رو به انحطاط است، میراث ابن خلدون مانند بطری است که در دریا می اندازیم و قرن ها بعد باید از جانب کسی دریافت شود و پیام او را بخواند. دومین پاسخ ممکن مسئله نسبت علوم انسانی و مدرنیته است. علوم اجتماعی فرزند مدرنیته است. مدرنیته ای که با مفاهیمی چون عقلانی سازی، جهانی شدن و انسان گرایی پیوند خورد. در حالی که در کشورهای اسلامی در برابر این مفاهیم مقاومت وجود دارد. انسان محوری باید نسبتش را با خدا محوری معلوم می کرد. فرآیند عقلانی سازی تا کجا ادامه پیدا می کند؟ یک چیز هایی اصلا ً نمی تواند موضوع عقلانی سازی قرار بگیرد مثل وحی. رویکرد تاریخی به متن، همه مفاهیم قدسی ما را نسبی می کند. همه را قدسی زدایی می کند و بعد به میزانی نسبی می شود که شکننده می شود و بعد مستهلک شده و رو به استحاله می رود. یکی از مثالهایی که منتقدان در این زمینه می زنند پروتستانتیزم است.

پروتستانتیزم با چنین فعالیتی و عقلانی سازی آغاز شد. عملا ً با عقلانی کردن و فردی کردن آغاز کرد. این فردی کردن تا به آنجا رسید که مشکل پروتستان ها در قرن ۲۱ مشکل عینیت نداشتن در جامعه مدرن بود. یعنی پروتستان ها را در جامعه مدرن نمی توانیم تشخیص دهیم. فرهنگ پروتستان چنان با فرهنگ مدرن آمیخته شد که دیگر قابل تشخیص نبود. بنابراین از استحاله پروتستانیزم در جریان مدرنیته صحبت کردند و امروز واکنش هایی که تحت عنوان کاتولیزاسیون پروتستانیزم مطرح است، در واکنش به دوره ای است که پروتستانیزم آنقدر عقلانی و فردی شده بود که چیزی از آن باقی نمانده بود. بنابراین آیا باید به فرآیند عقلانی سازی اجازه ورود دهیم یا فرآیند قدسی زدایی؟ اصلا ً چرا باید دین را موضوع شناخت قرار داد؟ دین باید حالت قدسی خود را حفظ کند. دومین دلیل اینکه نسبت به این علوم مقاومت نشان داده می شد ماجرای مدرنیته بود و تنشی که همواره در حوزه های سنتی نسبت به ظهور جهان مدرن وجود داشت. سومین دلیل هم استعمار بود. فرنگ سوغات علوم انسانی را آورد و در نتیجه چون آورنده اش غرب استعمارگر بود، نسبت به این علوم مشکوک بودند. دلیل دیگر هم خود دین بود. چه در حوزه کشور های اسلامی و چه کشورهای دیگر همیشه تنشی بین دین و علوم اجتماعی وجود داشت. تصویر رابطه علوم اجتماعی و دین هنوز تصویر سه مرحله ای آگوست کنت است. یک مرحله الهیاتی بشر در حالت خردی و کودکی اش، یک مرحله متافیزیکی و مرحله پوزیتیو که علم جایگزین دین می شود و در نتیجه رشد علوم منجر به حذف دین و جایگزینی علم می شود. بنابراین اگر به این علوم امکان رشد دهیم دیگر از دین چیزی باقی نمی ماند. خصوصا ً اینکه علوم اجتماعی در دوره تأسیس در محدوده پوزیتیویته خود باقی نمی ماندند بلکه ادعا داشتند علومی هستند که مدعی جانشینی علم اند. علمی نیست که متواضعانه بخواهد به رشد خود ادامه دهد. در نتیجه در رقابت جدی با دین قرار می گیرند. این قضیه در همه کشورها بوده است. همه جا می شنویم که این علوم سکولارند و بنیانگذاران این علوم هیچ کدام یا دین و ایمان درست نداشتند! یا اصلا ً نداشتند!

از کنت تا مارکس و وبر و دورکیم هیچ کدام دین نداشتند و یهودی بودند و خیلی ها تأسیس جامعه شناسی را توسط یهودی ها، توطئه جهانی آنها می نامند! در نتیجه این علوم حتما ًرقیب جدی دین می شوند و بهترین راه این است که اجازه ورود به آنها ندهیم. آخرین دلیل کلی هم خود اسلام است. اسلام دینی است که می گویند بر خلاف ادیان دیگر برای خود برنامه اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دارد. وجود فقه که برای همه بخش های زندگی خصوصی و عمومی انسان برنامه دارد مانعی جدی برای ظهور علوم اجتماعی است. وقتی ما خود چنین برنامه ای داریم دیگر چرا به علوم اجتماعی اجازه ظهور دهیم؟! علامه طباطبایی گفته است؛ خود فقه باعث می شود علوم اجتماعی نتواند پا بگیرد. یعنی همان کارکرد های علوم اجتماعی را دارد. یا بعضی گفته اند اگر فقه ما نمی تواند کارکردهای خود را نشان دهد به این دلیل است که پویا نشده است. کافی است ما فقه را پویا کرده و فقها را با دانش امروزی مجهز کنیم تا نیازی به علوم دیگر مثل علوم اجتماعی نداشته باشیم.

اینها مجموعه عواملی بودند که زمینه ای را در کشورهای اسلامی برای مقاومت جدی نسبت به علوم اجتماعی فراهم کردند تا جاییکه بعد از دو قرن از تأسیس این علوم در بسیاری از کشورهای اسلامی بحث است که این علوم چه بر سر واقعیت سیاسی و ایمان ما می آورند.

با توجه به این پیشینه وارد پرونده دوم می شوم که وضعیت اسلام و علوم اجتماعی بعد از دهه ۷۰ میلادی (قرن بیستم) به بعد است.

در قرن بیستم جهشی جدی بین رابطه علوم اجتماعی و اسلام بوجود آمد. این جهش به این ترتیب است که اسلام موضوع مطالعه شرق شناسان و اسلام شناسان نیست. اکنون اسلام یکی از سرفصل های مطالعات علوم اجتماعی است. من دو نمونه می آورم. حوزه های مطالعاتی جدیدی در طول چند دهه بوجود آمده است. مثل مطالعات فرهنگی و زنان یا مطالعات منطقه ای. یکی از شاخه های مطالعات که آمده مطالعات اسلامی است که اکنون در خیلی از نهادهای دانشگاهی وارد شده و شکل گرفته است. در خیلی از منابع علوم اجتماعی و در سر فصل های کلی، از جریانات اجتماعی اخیر از فمنیسم،اکولوژیسم واسلامیزم نام می برند. در نتیجه می بینیم که وارد علوم اجتماعی شده ایم. یعنی اسلامیزم به عنوان یکی از جریانات جدید متأخر اجتماعی مطرح شده است. امروز کسی که علوم اجتماعی می خواند یک جایی با اسلام و کشورهای اسلامی مواجه می شود. در حوزه زبانی هم جهشی جدی بین رابطه این دو بوجود آمده است. الآن لماتی چون مسلمان، اسلامیزم، اسلامیته،اسلامیزاسیون،اسلاموفویی، پان اسلامیزم و غیره مجموعه ای را بوجود آورده اند که تفکیک دقیق و ریزی درباره اسلام بوجود آورده است و فرهنگ وسیعی بوجود آورده است. این تفکیک دقیق و ریز حاصل آمده از فرهنگ وسیعی نشأت گرفته است. زبان چه هنگام تقسیم می شود؟ وقتی واقعیت متکثر می شود. واقعیتی که بوجود آمده باید نامی داشته باشد. نامی باید خلق کنید تا بتوانید آن را با آن نام بخوانید. پدیده ای بوجود آمده که با مسلمان معمولی متفاوت است. پس می گوئیم این اسلامیت است و آن یکی مسلمان. این را اسلام به معنای ایدئولوژی می گیرید و آن یکی را اسلام به عنوان فرهنگ و سنت. یا اسلامیته که منظورش فرهنگ موجود و رایج است. در نتیجه هم مراکز مطالعاتی جدیدی بوجود آمده است و هم اسلام به عنوان یکی از سر فصل های مهم علوم اجتماعی مطرح شده است. این جهش که نمونه های آن را ذکر کردم در چند پرونده رخ داده است. یکی پرونده سیاسی است. من حداقل ۲۰ کتاب در حوزه متفکران اسلامی قرن ۲۰ دیده ام که همه این کتاب ها هم تفکر سیاسی است. واقعیت سیاسی اسلام بعد از دهه ۷۰ دچار جهشی اساسی شده است. یعنی ما پرونده ۱۱ سپتامبر، قضیه فلسطین، انقلاب ایران، جریانات بنیادگرای زیادی را داریم. از این رو پرونده اسلام در بُعد سیاسی دچار جهش شده است.

دومین پرونده که دچار جهش شده است پرونده جهش جمعیتی است. یعنی در نیمه دوم قرن بیستم نسلی بوجود آمده که نه استعمار را شناخته و نه ناسیونالیسم و جنبش های رهایی بخش را. کشورهای اسلامی بسیار جوان هستند و این پدیده باعث شده صورت مسئله عوض شود. از طرف دیگر این موقعیت باعث شده واقعیت جامعه شناختی اسلام از مفهوم عرب بودن جدا شود. الآن اسلام یک واقعیت آسیایی است. پرجمعیت ترین کشورهای مسلمان در آسیا قرار دارند و عرب نیستند. از طرف دیگر کشورهای مسلمانی که در حوزه های فکری تعیین کننده اند باز عرب نیستند. مثل ایران و ترکیه یا پاکستان. دو جهش نسلی و جمعیتی باعث شده اسلام به یک واقعیت آسیایی تبدیل شود. چهارمین مورد که واقعیت جامعه شناختی اسلام را در قرن ۲۰ خیلی عوض کرده مفهوم دایاسپورای اسلامی است. مسئله ای به نام مهاجرت که بعد از نیمه دوم قرن ۲۰ فراگیر شده است. الآن در همه کشورهای اروپایی اقلیتی مسلمان و قابل توجه وجود دارد.

فرانسه الجزایری های خود را دارد، آلمان ترک هایش را، انگلیس آفریقائی های خود را دارد. قبلا ً بحث دایاسپورا یا پراکندگی را فقط در مورد یهودی های آواره و بدون زمین به کار می بردند. بعد در مورد ارمنی ها و کردها. امروز در مورد دایاسپورای اسلامی صحبت می کنیم. یعنی اسلام محصور یک دولت و ملت نیست. محصور یک منطقه جغرافیایی نیست، بلکه در جهان پخش شده است. یک دلیل این جهش این است که ما در شرایط جهانی شدن هستیم که دو حالت بوجود می آید. یکی اینکه یک دست می کند و دیگر اینکه نسبیت و تفاوت فرهنگی بوجود می آورد. به شکل عمودی و افقی همه فرهنگ ها را به هم نزدیک می کند و چون همه را به هم نزدیک می کند در عین حال در واکنش به این یک دستی یک نوع هویت گرایی هم بوجود می آید. هویت گرایی که معمولا ً جنبه قومی و ملی دارد. یکی از مهمترین های آن هویت گرایی مسلمان است. اسلام به یک مرجع هویتی تبدیل شده است. این امر را تمام مطالعات انجام شده در غرب نشان می دهد. مورد خیلی جدی که نشان دهنده جهش روابط اسلام و علوم اجتماعی است، مسئله ظهور پدیده هایی چون اسلام اروپایی و امریکایی است. یعنی امریکایی هایی که مسلمان شده اند. یا اروپایی هایی که ما با آن بیشتر آشنا هستیم. الآن بحث عوض شده است. الآن مسلمانانی وجود دارند که فرانسوی اند. به دلیل اینکه فرهنگ یا ملیت یا رفتارشان متفاوت است نمی توانیم اسلامشان را زیر سؤال ببریم.

علوم اجتماعی می تواند در یک تعریف سلبی از اسلام به ما خیلی کمک کند. یعنی علوم اجتماعی می تواند به ما بگوید چه چیزی اسلام نیست. منظور از خود اسلام قرآن و متن است. متن وقتی به زمینه می نشیند شناسنامه دار می شود. از طبقه اجتماعی سنت و قومیت من تأثیر می پذیرد. علوم اجتماعی می تواند به من بگوید مثلا ً در اسلام ایرانی موجود چه چیز آن به ایرانیت من، چه چیزی به سنت من و چه چیزی به ذوق و سلیقه من ربط دارد و چه چیز آن خود اسلام است. یعنی چیز مشترکی که بین همه مسلمانان یکی است.

تنوع جامعه شناختی اسلام را می تواند به من نشان دهد و بگوید اینها ریشه جامعه شناختی، سنتی، فرهنگی و تاریخی دارد و ربطی به خود دین ندارد. بنابراین علوم اجتماعی می تواند در ارائه تعریف سلبی از اسلام به ما کمک کند.

اما آخرین بحث من در رابطه با ایران و در این ماجرا است. ایران در این ماجرا نقش تعیین کننده ای ایفا کند. در این پرونده ایران جزو آخرین کشورهاست. یعنی بنده در تمام تحقیقاتم درباره این موضوع هرچه پیدا می کنم از آمریکا، فرانسه، آلمان و ایتالیا است. هیچ چیزی در ایران نیست. در ایران ما محدودیم که دو بخش شویم. یک عده بگوئیم باید اسلامی کرد و یک عده می گویند یک علومی وجود دارد که متعارف اند و هر که بگوید غیر از این است اصلا ً هیچ نفهمیده است. عده دیگر بگویند خیر این علوم سکولار و غربی اند. در توجه کردن نسبت به واقعیت جامعه شناختی قرن ۲۰ کمترین کنجکاوی وجود دارد. در حالی که بیشترین کنجکاوی در مورد پرونده های شخصی، نامه های عاشقانه و حوزه های دیگر وجود دارد. اما در حوزه کشورهای اسلامی و کشور ما چه بخواهیم و نخواهیم از جانب روشنفکران کمترین کنجکاوی در این زمینه وجود دارد.

از جانب مسئولین هم که بحث واقعیت اسلام فقط یک واقعیت سیاسی بزن و بکش است و در برابر هم قرار گرفته است. در نتیجه به تحولاتی که در این دوره بوجود آمده اصلا ً هیچ توجه نشده است. درباره عواملی که سبب ساز جهش شده اند از جمله بحث دایاسپورا و جمعیت شناختی، مهمترین عامل و واقعیت جامعه شناختی اسلام برای ایرانیان واقعیت سیاسی است و این واقعیت سیاسی جدی ترین مانع مطالعات جامعه شناختی اسلام است. به همین دلیل می بینیم به شکل پارادوکسیکالیته ای مملکتی که خود را اسلامی می داند و می نامد، در و دیوارش همه پر از دلالت های اسلامی است، اصلا ً جامعه شناختی اسلام دیده نمی شود. هیچ کنجکاوی هم از جانب جامعه شناسان جهان سوم نداریم. دقت شود که اسم ها و سر فصل ها هست ولی خودش نیست. هیچ کس نیست که درس بدهد. چه بخواهید و نخواهید ما قبلا ً جزو کشورهای جهان سوم قدیم بودیم؛ اگر نگوئیم هستیم! در این حوزه کمترین سطح مطالعات و تحقیقات در ایران است. آخر سر هم کتاب ها و مقالاتی در رابطه با اسلام و علوم اجتماعی درباره پرونده نسلی و جمعیت شناسی از جانب اروپائیان منتشر می شود و ما تبدیل می شویم به مترجمان وفادار این بحث ها.

نوشتار حاضر متن سخنرانی دکتر سارا شریعتی با عنوان «اسلام و علوم اجتماعی» است که پنج شنبه ۲۶ دی ماه ۱۳۸۷ در محل موسسه معرفت و پژوهش ایراد شد.

سخنران: سارا - شریعتی

خبرنگار: سعید - بابایی