جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دین و اخلاق


دین و اخلاق

اگر مسائل دینی با مسائل اخلاقی تلاقی پیدا می کند یک تلاقی عرضی و اتفاقی است و یک رابطهٔ منطقی نیست که بین دین و اخلاق اتصالی برقرار شود زیرا هر کدام فضای خاص خود و قلمرو مشخص دارند که از همدیگر جدا هستند و ربطی به هم ندارند

نوشتار زیر متن‌ سخنرانی‌ آیت‌ا مصباح‌ یزدی‌ است‌ که‌ در همایش‌ «دین‌ و اخلاق» در سال‌ ۱۳۷۷ القا گردیده‌ و اینک‌ پس‌ از ویرایش‌ تقدیم‌ ارباب‌ فضل‌ و دانش‌ می‌شود.

خدا را شکر که‌ در عصری‌ زندگی‌ می‌کنیم‌ که‌ به‌ برکت‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ زمینهٔ‌ طرح‌ مباحث‌ عمیق‌ دینی‌ و انسانی‌ فراهم‌ شده‌ و این‌ امکان‌ برای‌ دانش‌پژوهان، محققان‌ و فضلا میسر شده‌ است‌ که‌ مسائل‌ ریشه‌ای‌ فکری‌ و اعتقادی‌ و نظری‌ را مورد بحث‌ و تحقیق‌ قرار داده‌ و به‌ نیازهای‌ فرهنگی‌ جامعه‌ پاسخ‌ مثبتی‌ بدهند.

در این‌ گفتار موضوع‌ بحث‌ و بررسی، رابطهٔ‌ دین‌ و اخلاق‌ است. این‌ موضوع‌ به‌صورت‌ مستقل‌ در جامعهٔ‌ ما کمتر مطرح‌ شده‌ است. در مباحث‌ مختلف‌ کلامی‌ و اخلاقی‌ بحثهایی‌ مربوط‌ به‌ این‌ موضوع‌ وجود دارد ولی‌ اینکه‌ رابطهٔ‌ دین‌ و اخلاق‌ به‌عنوان‌ یک‌ بحث‌ مستقل بررسی‌ شود، کمتر مورد توجه‌ واقع‌ شده‌ است. اما برخلاف‌ جامعهٔ‌ ما در جوامع‌ غربی‌ این‌گونه‌ مسائل‌ به‌صورت‌ خیلی‌ گسترده‌ مطرح‌ می‌شود. بررسی‌ اینکه‌ چه‌ عواملی‌ موجب‌ شد که‌ در آنجا این‌ مسائل‌ خیلی‌ مورد توجه‌ قرار گیرد و کتابهای‌ زیادی‌ نوشته‌ و بحثهای‌ زیادی‌ مطرح‌ شود و چرا در جوامع‌ ما چنین‌ نبوده‌ است، احتیاج‌ به‌ یک‌ تحقیق‌ جامعه‌شناختی‌ دارد. اما به‌ کنار از این‌ مطلب، اگر بخواهیم‌ خوشبینانه‌ راجع‌ به‌علت‌ کمبود تحقیق‌ در زمینهٔ‌ دین، اخلاق، فلسفهٔ‌ اخلاق‌ و موضوعاتی‌ از این‌ قبیل‌ قضاوت‌ کنیم‌ باید بگوییم‌ که‌ در کشورهای‌ اسلامی‌ به‌ برکت‌ اسلام‌ و رواج‌ معارف‌ اسلامی‌ و بخصوص‌ معارف‌ اهل‌بیت‌ «سلام‌ الله‌ علیهم‌ اجمعین» چندان‌ نیازی‌ به‌ بررسی‌ این‌ مسائل‌ احساس‌ نمی‌شد. برای‌ جوامع‌ مسلمان‌ مسائل‌ دینی‌ و مسائل‌ اخلاقی‌ روشن‌ بود و اینکه‌ حالا دین‌ چه‌ پایگاهی‌ در اجتماع‌ یا اخلاق‌ دارد و چه‌ رابطه‌ای‌ بین‌ اینهاست‌ و کدام‌ اصالت‌ دارد یا ندارد، اهمیتی‌ نداشت. همچنین‌ در شاخه‌های‌ دیگر معرفت‌ هم‌ می‌شود چنین‌ توجیهاتی‌ کرد. شاید خیلی‌ هم‌ بعید از واقعیت‌ نباشد ولی‌ در عین‌ حال‌ باید اعتراف‌ کرد که ما آنچنان‌که‌ باید همت‌ و تلاش‌ در بررسی‌ و تحقیق‌ در این‌ مسائل‌ به‌ خرج‌ ندادیم. کوتاهیهایی‌ هم‌ انجام‌ گرفته‌ است‌ که‌ امیدواریم‌ به‌ برکت‌ انقلاب‌ و مطرح‌ شدن‌ مسائل‌ اسلامی‌ و توجه‌ مردم‌ به‌ ریشه‌های‌ معرفتی‌ اسلام، کم‌کم‌ این‌ مسائل‌ جایگاه‌ خودش‌ را در جامعه‌ و به‌خصوص‌ در حوزهٔ‌ علمیهٔ‌ قم‌ پیدا کند و تحقیقات‌ کافی‌ و شافی‌ انجام‌ بگیرد. همان‌طور که‌ استحضار دارید در مغرب‌زمین‌ تحولات‌ و نوسانات‌ فکری‌ زیادی‌ در این‌ زمینه‌ انجام‌ گرفته‌ است. نقطهٔ‌ عطف‌ مهم‌ در تاریخ‌ فرهنگی‌ اجتماعی‌ مغرب‌زمین‌ رنسانس‌ است، یعنی‌ از آن‌ وقتی‌که‌ توجه‌ جوامع‌ غربی‌ به‌ مسائل‌ جدید جلب‌ شد. تا قبل‌ از رنسانس، دین‌ رایج‌ در آن‌ دیار که‌ همان‌ مسیحیت‌ بود بر همهٔ‌ شئون‌ زندگی‌ مردم‌ از جمله‌ علم، فرهنگ، سیاست، اجتماع، اخلاق‌ و سایر مسائل‌ حاکم‌ بود و با شکست‌ کلیسا در صحنه‌های‌ مختلف، مردم‌ نیز از دین‌ و گرایشهای‌ دینی‌ بیزار شدند و به‌جای‌ گرایش‌ به‌ خدا، گرایش‌ به‌ انسان‌مداری‌ مطرح‌ شد. کار به‌ آنجا رسید که‌ بعد از انکار الهیات‌ و معارف‌ دین‌ آنها احساس‌ نیاز به‌ نوعی‌ دین‌ کردند و کسانی‌ مانند اگوست‌ کنت‌ فرانسوی‌ که دوران‌ حضور دین‌ را سپری‌شده‌ اعلام‌ کرده‌ بودند دین‌ انسان‌پرستی‌ و انسان‌مداری‌ را به‌جای‌ آن‌ اختراع‌ و اعلام‌ کردند.

به‌دنبال‌ این‌ تحول‌ فکری‌ و فرهنگی‌ در تمام‌ شاخه‌های‌ معارف‌ انسانی‌ تحولات‌ عظیمی‌ پدید آمد و نوسانات‌ مختلفی‌ در خطوط‌ مختلف‌ پراکنده‌ شد که‌ هیچ‌ جهت‌ واحدی‌ نداشت. امروز نیز مثل‌ سابق‌ هنوز خطوط‌ مختلف‌ فکری‌ متعارض‌ و متضاد در همهٔ‌ زمینه‌های‌ فکری، فلسفی، فرهنگی، سیاسی‌ و اخلاقی‌ وجود دارد. البته‌ درست‌ است‌ که‌ آنچه‌ در کشور ما از آنها ترجمه‌ می‌شود غالباً‌ یک‌ جهت‌ خاص‌ و یک‌ خط‌ فکری‌ خاصی‌ را دنبال‌ می‌کند ولی‌ در مغرب‌زمین‌ این‌طور نیست. مکاتب‌ بسیار مختلفی‌ در زمینهٔ‌ علوم‌ انسانی‌ وجود دارد که‌ هنوز موجش‌ به‌ ایران‌ نرسیده‌ یا کمتر رسیده‌ است. بیشتر آنچه‌ که‌ از کتابهای‌ غربی‌ تاکنون‌ ترجمه‌ شده‌ است‌ مربوط‌ به‌ آن‌ مطالبی‌ است‌ که‌ صبغهٔ‌ الحادی‌ و ضددینی‌ دارد. به‌ هر حال‌ بحثهای‌ زیادی‌ در زمینهٔ‌ ارتباط‌ دین‌ و اخلاق‌ مطرح‌ شده‌ است‌ که‌ اگر بخواهیم‌ به‌ همهٔ‌ آنها بپردازیم‌ یا سیر تاریخی‌ آن‌ را دنبال‌ کنیم‌ یا حتی‌ دسته‌بندی‌ موضوعی‌ کنیم‌ در این‌ فرصت‌ کوتاه‌ ممکن‌ نیست‌ و به‌ یک‌ فعالیت‌ مستمر آکادمیک‌ نیاز دارد که‌ امیدواریم‌ عزیزانی‌ که‌ در رشته‌های‌ علوم‌ انسانی‌ کار می‌کنند در آینده‌ به‌ این‌ مسائل‌ بیشتر بپردازند. اما آنچه‌ برای‌ بنده‌ میسر است‌ که‌ در این‌ فرصت‌ کوتاه‌ به‌ آن‌ بپردازم، یک‌ نگرش‌ کلی‌ دربارهٔ‌ نسبت‌ دین‌ و اخلاق‌ است‌ که‌ بیشتر از یک‌ دیدگاه‌ تحلیلی‌ و متکی‌ بر روش‌ و زمینه‌های‌ فکری‌ خود ما تغذیه‌ می‌کند و در واقع‌ به‌ دور از روشهایی‌ است‌ که‌ غربی‌ها در این‌ مسائل‌ دارند. رابطه‌ای‌ که‌ بین‌ دین‌ و اخلاق‌ می‌شود فرض‌ کرد در سه‌ بخش‌ کلی‌ قابل‌ طرح‌ است، یا به‌ تعبیر دیگر وقتی‌ می‌گوییم‌ دین‌ با اخلاق‌ چه‌ رابطه‌ای‌ دارد سه‌ فرضیه‌ تصور می‌شود.

یکی‌ اینکه‌ بگوییم‌ دین‌ و اخلاق‌ دو مقولهٔ‌ مشخص‌ متباین‌ از هم‌ هستند و هرکدام‌ قلمرو خاصی‌ دارند و هیچ‌ ارتباط‌ منطقی‌ بین‌ آنها وجود ندارد.

اگر مسائل‌ دینی‌ با مسائل‌ اخلاقی‌ تلاقی‌ پیدا می‌کند یک‌ تلاقی‌ عرضی‌ و اتفاقی‌ است‌ و یک‌ رابطهٔ‌ منطقی‌ نیست‌ که‌ بین‌ دین‌ و اخلاق‌ اتصالی‌ برقرار شود. زیرا هر کدام‌ فضای‌ خاص‌ خود و قلمرو مشخص‌ دارند که‌ از همدیگر جدا هستند و ربطی‌ به‌هم‌ ندارند. اگر به‌ یکدیگر ارتباط‌ پیدا می‌کنند مثل‌ این‌ است‌ که‌ دو مسافر هرکدام‌ از یک‌ مبدئی‌ به‌سوی‌ یک‌ مقصدی‌ حرکت‌ کرده‌اند و در بین‌ راه‌ اتفاقاً‌ در یک‌ نقطه‌ای‌ همدیگر را ملاقات‌ می‌کنند، ولی‌ این‌ معنایش‌ این‌ نیست‌ که‌ بین‌ این‌ دو مسافر یک‌ رابطه‌ای‌ وجود دارد. پس‌ یک‌ فرض‌ این‌ است‌ که‌ دین‌ و اخلاق‌ چنین‌ وضعی‌ دارند، مثلاً‌ گفته‌ شود که‌ قلمرو دین‌ مربوط‌ به‌ رابطهٔ‌ انسان‌ با خداست‌ اما اخلاق‌ مربوط‌ به‌ روابط‌ رفتاری‌ انسانها با یکدیگر است. فرضیه‌ دوم‌ این‌ است‌ که‌ اصلاً‌ دین‌ و اخلاق‌ یک‌ نوع‌ اتحاد دارند یا یک‌ نوع‌ وحدت‌ بین‌ آنها برقرار است‌ یا به‌ تعبیر امروزیها یک‌ رابطهٔ‌ ارگانیک‌ بین‌ آنها است. البته‌ این‌ رابطه‌ باز به‌صورتهای‌ فرعی‌تری‌ قابل‌ تصور است‌ ولی‌ آنچه‌ به‌ فرهنگ‌ ما نزدیکتر و قابل‌ قبولتر می‌باشد این‌ است‌ که‌ اخلاق‌ به‌عنوان‌ یک‌ جزئی‌ از دین‌ تلقی‌ شود ما با این‌ تعریف‌ آشنا هستیم‌ که‌ دین‌ مجموعه‌ای‌ است‌ از عقاید و اخلاق‌ و احکام، پس‌ طبعاً‌ اخلاق‌ می‌شود جزئی‌ از مجموعهٔ‌ دین، رابطه‌اش‌ هم‌ با دین‌ رابطهٔ‌ ارگانیک‌ و رابطهٔ‌ یک‌ جزء با کل‌ است‌ مثل‌ رابطهٔ‌ سر با کل‌ پیکر انسان. از باب‌ تشبیه‌ می‌توان‌ گفت، اگر ما دین‌ را به‌ یک‌ درختی‌ تشبیه‌ نماییم، این‌ درخت‌ دارای‌ ریشه‌ها و تنه‌ و شاخه‌هایی‌ است. عقاید همان‌ ریشه‌هاست‌ و اخلاق‌ تنهٔ‌ درخت‌ است‌ و شاخه‌ و برگ‌ و میوهٔ‌ درخت‌ نیز همان‌ احکام‌ است. رابطهٔ‌ تنه‌ با خود درخت‌ رابطهٔ‌ دو شیء نیست. تنه‌ هم‌ جزء خود درخت‌ است. در این‌ تصور رابطهٔ‌ دین‌ و اخلاق‌ رابطهٔ‌ جز با کل‌ است‌ یا چیزی‌ شبیه‌ به‌ اینها، می‌شود فرض‌ کرد که‌ فعلاً‌ در جزئیاتش‌ نمی‌خواهم‌ وارد بشوم‌ منظور این‌ است‌ که‌ یک‌ نوع‌ اتحاد بین‌ دین‌ و اخلاق‌ در نظر گرفته‌ می‌شود که‌ یکی‌ در درون‌ دیگری‌ جا بگیرد. فرضیه‌ سوم‌ این‌ است‌ که‌ هرکدام‌ یک‌ هویت‌ مستقلی‌ دارند اما هویتی‌ است‌ که‌ در عین‌ حال‌ با هم‌ در تعامل‌ هستند و با یکدیگر در ارتباطند و در یکدیگر اثر می‌گذارند، یعنی‌ این‌گونه‌ نیست‌ که‌ بکلی‌ متباین‌ از هم‌ باشند و هیچ‌ ارتباط‌ منطقی‌ بین‌ آنها برقرار نباشد بلکه‌ یک‌ نوع‌ رابطهٔ‌ علیت‌ و معلولیت، تأثیر و تأثر یا فعل‌ و انفعال‌ و به‌طورکلی‌ یک‌ نوع‌ تعامل‌ بین‌ دین‌ و اخلاق‌ وجود دارد، ولی‌ این‌ معنایش‌ این‌ نیست‌ که‌ دین‌ جزئی‌ از اخلاق‌ است‌ یا اخلاق‌ جزئی‌ از دین‌ است‌ و یا اینکه‌ اینها کاملاً‌ از هم‌ متباینند. در دو فرضیهٔ‌ قبل‌ نیز فرض‌ شد که‌ بین‌ دین‌ و اخلاق‌ نوعی‌ تأثیر و تأثر و فعل‌ و انفعال‌ و تعامل‌ وجود دارد. مطلب‌ را با این‌ تعابیر متعدد بیان‌ می‌کنم‌ برای‌ اینکه‌ فرضهای‌ مختلفی‌ در درون‌ همین‌ فرض‌ کلی‌ قابل‌ تصور است، که‌ حداقل‌ پنج‌ فرضیهٔ‌ فرعی‌ را می‌توان‌ براساس‌ آن‌ مطرح‌ نمود. بعضی‌ از این‌ رابطه‌ها با اینکه‌ برای ما مأنوس‌ نیست‌ در کتابهای‌ کلامی‌ و اخلاقیِ‌ ما مفاهیمی‌ از این‌ قبیل‌ را می‌توانیم‌ پیدا بکنیم، مثلاً‌ یکی‌ از این‌ تقریرها این‌ است‌ که‌ اصولاً‌ اخلاق‌ است‌ که‌ ما را موظف‌ می‌کند به‌ اینکه‌ وظایف‌ دینی‌ انجام‌ بدهیم. بر مبنای‌ این‌ نظریه‌ در دین‌ اساس‌ این‌ است‌ که‌ انسان‌ بندگی‌ و عبادت‌ خدا را نماید. پس‌ رابطهٔ‌ انسان‌ با خدا اصل‌ است‌ و اصل‌ اساسی‌ در دین‌ همین‌ است‌ یا به‌ تعبیری‌ دیگر این‌ به‌عنوان‌ یک‌ اصل‌ است‌ و سایر مطالب، فرع. بسیار خوب، این‌ اصل‌ است‌ اما چه‌چیزی‌ موجب‌ می‌شود که‌ ما در مقام عبادت‌ و بندگی‌ خداوند برآییم؟ پاسخ‌ می‌دهیم‌ که‌ خدا بر انسان‌ حقی‌ دارد، حق‌ مولویت‌ دارد، ما عبد او هستیم، ما مخلوق‌ او هستیم‌ بنابراین‌ باید حق‌ خدا را ادا کرد.

حق‌ خدا ادا کردنش‌ به‌ این‌ است‌ که‌ او را عبادت‌ کنیم‌ پس‌ آنچه‌ ما را وادار می‌کند که‌ به‌ دین‌ روی‌ بیاوریم‌ و دستورات‌ دینی‌ را عمل‌ کنیم‌ و بالاخره‌ خداوند را عبادت‌ کنیم‌ یک‌ امر اخلاقی‌ است‌ که‌ به‌ ما می‌گوید که‌ حق‌ هرکسی‌ را باید ادا کرد، یکی‌ از حقوق‌ هم‌ حق‌ خداست‌ پس‌ باید دین‌ داشت‌ تا حق‌ خدا را ادا شود. این‌ یک‌ نوع‌ رابطه‌ای‌ بین‌ دین‌ و اخلاق‌ است‌ که‌ اخلاق‌ جایگاه‌ خودش‌ را دارد و ارزشها را تعیین‌ می‌کند. دین‌ هم‌ رابطهٔ‌ انسان‌ را با خدا تنظیم‌ می‌کند اما اخلاق‌ است‌ که‌ می‌گوید باید حق‌ خدا را ادا نمایی‌ و او را عبادت‌ کنی. نظیر همین‌ دیدگاه‌ یک‌ نظر دیگری‌ است‌ که‌ ما آن‌ را معمولاً‌ در کتابهای‌ کلامی‌ خود مطرح‌ می‌کنیم، در آنجا گفته‌ می‌شود انسان‌ واجب‌ است‌ که‌ خدا را بشناسد بعد استدلال‌ می‌کنند به‌ این‌ مطلب‌ که‌ چرا معرفت‌ خدا واجب‌ است؟ یکی‌ از ادله‌ای‌ که‌ می‌آورند و شاید مهمترین‌ دلیل، این‌ است‌ که‌ شکر منعم‌ واجب‌ است‌ چون‌ خدا ولی‌نعمت‌ ماست‌ شکر ولی‌نعمت‌ واجب‌ است‌ پس‌ ما باید به‌عنوان‌ شکر منعم، منعم‌ را بشناسیم‌ و بعداً‌ در مقام‌ ادای‌ شکرش‌ برآییم. این‌ خیلی‌ به‌ دیدگاه‌ قبلی‌ نزدیک‌ است‌ و اندکی‌ فرق‌ دارد، در اینجا اخلاق‌ موجب‌ این‌ می‌شود که‌ ما برویم‌ خداوند را بشناسیم. در آن‌ نظر قبلی‌ این‌ بود که‌ خدا را شناختیم‌ و قبول‌ هم‌ کردیم‌ خدا حقی‌ دارد، اخلاق‌ به‌ ما می‌گوید برو حق‌ خدا را اداکن‌ اما در این‌ دیدگاه‌ رابطهٔ‌ اخلاق‌ با دین‌ به‌ این‌ صورت‌ تصویر می‌شود که‌ اخلاق‌ به‌ ما می‌گوید انسان‌ باید خدا را بشناسد. پس‌ وجود شکر منعم‌ که‌ یک‌ دستور اخلاقی‌ است‌ و ما را وادار می‌کند که‌ برویم‌ خدا را بشناسیم‌ تا به‌دنبالش‌ سایر مسائل‌ دینی‌ مطرح‌ شود.

این‌ هم‌ یک‌ نوع‌ رابطهٔ‌ بین‌ اخلاق‌ و دین‌ است. هنوز روابط‌ دیگری‌ نیز بین‌ اخلاق‌ و دین‌ قابل‌ تصور است‌ مثل‌ اینکه‌ آنچه‌ اساس‌ ارزشها را تشکیل‌ می‌دهد غایات‌ و اهداف‌ افعال‌ و رفتارهاست. ارزش‌ رفتارهای‌ اخلاقی‌ به‌ غایات‌ و اهداف‌ آنهاست‌ چون‌ ما اهداف‌ مقدسی‌ داریم‌ که‌ ذاتاً‌ برای‌ ما مطلوب‌ است، باید کارهایی‌ را انجام‌ دهیم‌ که‌ ما را به‌ آن‌ اهداف‌ مقدس‌ و به‌ آن‌ کمال‌ مطلوب‌ برساند و ارزشهای‌ اخلاقی‌ از اینجا پیدا می‌شود. خوب‌ طبق‌ این‌ نظر که‌ ارزش‌ اخلاقی‌ تابع‌ اهداف‌ و غایاتش‌ است‌ بر این‌ اساس‌ مطرح‌ می‌شود که‌ هدف‌ انسان‌ رسیدن‌ به‌ قرب‌ الهی‌ است. این‌ بالاترین‌ هدفی‌ است‌ که‌ برای‌ سیر تکاملی‌ انسان‌ وضع‌ می‌شود و همهٔ‌ رفتارهای‌ اخلاقی‌ به‌نحوی‌ ارزش‌ خودشان‌ را از اینجا کسب‌ می‌کنند که‌ یا مستقیماً‌ موجب‌ قرب‌ به‌ خدا می‌شوند و یا زمینه‌ را برای‌ تقرب‌ فراهم‌ می‌کنند، یعنی‌ یا معد هستند یا علت‌ غایی. پس‌ هر ارزش‌ اخلاقی‌ از اینجا ناشی‌ می‌شود که‌ حداقل‌ روح‌ انسان‌ را برای‌ رسیدن‌ به‌ قرب‌ خدا مستعد می‌کند، پس‌ رابطهٔ‌ اخلاق‌ با دین‌ بدین‌ صورت‌ تنظیم‌ می‌شود که‌ در دین‌ خدا شناخته‌ می‌شود و به‌عنوان‌ هدف‌ تکاملی‌ انسان‌ معرفی‌ می‌شود و اخلاق‌ ارزش‌ خودش‌ را از اینجا اخذ می‌کند. اگر دین‌ نبود و آن‌ چیزها را برای‌ ما ثابت‌ نمی‌کرد اصلاً‌ ارزشهای‌ اخلاقی‌ پایه‌ و مایه‌ای‌ نمی‌داشت. طبق‌ این‌ مبانی‌ فلسفی‌ در اخلاق‌ - البته‌ مبانی‌ دیگری‌ هم‌ هست‌ - چنین‌ ارتباطی‌ بین‌ دین‌ و اخلاق‌ برقرار می‌شود که‌ دین‌ می‌آید هدف‌ برای‌ ارزشهای‌ اخلاقی‌ تعیین‌ می‌کند. این‌ یک‌ نوع‌ ارتباط‌ است‌ که‌ دین‌ کار خودش‌ را می‌کند و اخلاق‌ هم‌ کار خودش‌ را می‌کند اما این‌ ارتباط‌ بین‌ آنها برقرار می‌شود که‌ دین‌ به‌ اخلاق‌ خدمت‌ کند تا هدف‌ برای‌ ارزشهای‌ اخلاقی‌ تعیین‌ کند. نوع‌ دیگری‌ از رابطهٔ‌ بین‌ اخلاق‌ و دین‌ تصور می‌شود این‌ باشد که‌ دین‌ ارزشهای‌ اخلاقی‌ را تعیین‌ م

آیت الله مصباح یزدی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.