بچه ها! بستنی مخصوص فصل تابستونه

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. فصل پاییز بود و هوا کمی سرد شده بود، کامی هم به دلیل سهل انگاری و گوش نکردن به حرف مامانش سرما خورده بود.
یک روز ظهر مامان کامی …

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. فصل پاییز بود و هوا کمی سرد شده بود، کامی هم به دلیل سهل انگاری و گوش نکردن به حرف مامانش سرما خورده بود.

یک روز ظهر مامان کامی به مدرسه رفت تا کامی رو به خونه بیاره. کامی، با بی حالی و خستگی از کلاس بیرون اومد و به مامانش سلام کرد و مامانش از بی حالی و گونه های سرخ کامی به شدت نگران شد و دستی به سر و صورت کامی کشید و متوجه شد اون تب داره.

کامی به مامانش گفت: مامان جون تا خونه پیاده بریم من کار دارم. مامان کامی گفت: نه پسرم تو خیلی بی حال و خسته ای بهتره بریم خونه و کمی استراحت کنی. کامی گفت: نه مامان من بستنی می خوام. مامانش گفت: پسرم، تو این هوای سرد کسی بستنی نمی خوره، تازه تو سرماخورده ای و تب داری، بستنی هم یخه و گلودرد و سرماخوردگی ات رو تشدید می کنه و نمی تونی به مدرسه بری و از درس هات عقب می مونی.

کامی حرف تو گوشش نمی رفت و گریه می کرد و می گفت: من بستنی می خوام و تا بستنی نخورم خونه نمی یام و جلو یک مغازه بستنی فروشی ایستاد و به فروشنده مغازه گفت: لطفا یک بستنی بدین. مامان کامی که از دست اون به شدت عصبانی شده بود رفتارهای زشت اون رو به حساب بی حالی و خستگی اش گذاشت و چیزی نگفت.

کامی با خوردن بستنی، سرفه های شدیدی می کرد و همون شب تا صبح از تب شدید و درد سینه و گلو نمی تونست بخوابه. نیمه های شب مامان کامی با صدای ناله و سرفه های اون از خواب پرید و با نگرانی پیش کامی اومد و گفت: پسرم چی شده؟ کامی همش سرفه می کرد و نمی تونست صحبت کنه و مامانش بهش گفت: ببین پسرم عاقبت کسی که به حرف بزرگ ترش گوش نمی کنه همینه. هر چیزی وقتی داره بستنی مخصوص فصل تابستونه که هوا گرمه و همه با خوردنش خنک می شن نه الان که هوا سرده و تو هم سرماخورده ای.

کامی از این که به حرف مامانش گوش نکرده بود به شدت پشیمون شده بود و به مامانش گفت: مامان جون شما راست می گفتی. بستنی هم تو فصل تابستون که هوا گرمه می چسبه و من اشتباه فکر می کردم! و از مامانش معذرت خواهی کرد و قول داد که همیشه به حرف بزرگ ترهاش گوش کنه و از تجربه اون ها استفاده کنه.