جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

یک کاسه آش و خاطره


یک کاسه آش و خاطره

سر ظهر بود. آفتاب بود. خیابان بود. شلوغی بود. مردمی بودند که دنبال جایی می‌گشتند برای دمی استراحت و چند لقمه‌ای در دهان گذاشتن.
و من بودم و آفتاب و شلوغی و خیابان و رستوران‌هایی …

سر ظهر بود. آفتاب بود. خیابان بود. شلوغی بود. مردمی بودند که دنبال جایی می‌گشتند برای دمی استراحت و چند لقمه‌ای در دهان گذاشتن.

و من بودم و آفتاب و شلوغی و خیابان و رستوران‌هایی که بوی چلوکباب می‌داد و قیمت‌هایی که زیر ۵۰۰۰ تومان نبود. و ساندویچی‌هایی که شیک بود و خلوت بود و قیمت‌هایی که آدم‌های گرسنه نگاهی به آنها می‌کردند و می‌رفتند.

من، اما سراغ جای دیگری بودم. یک زیرزمین با پله‌هایی که تو را می‌برد تا سر میز‌هایی که بوی آش شله‌قلمکار و نان بربری‌اش،آدم گرسنه را دیوانه می‌کند.

آدم‌های زیادی در صف آش ایستاده بودند، صف تا داخل خیابان کش آمده بود و آش نیکویی بود. کاسه‌ای ۲۰۰۰ تومان. با تکه‌ای نان بربری که یک دانه‌اش ۵۰۰ تومان است.

مردی روی پله بالاتر ایستاده بود و به جماعت صف ایستاده و جماعت آش خور داخل آش‌فروشی نگاه می‌کرد. خوب که نگاهش تمام شد حرفش آغاز شد: می‌بینی؟ طفلکی‌ها همه دانشجو هستن. دانشجو باید آش بخوره؟ بله خب، آش غذای خوبیه. مخصوصا آشی که اینا میدن خیلی خوبه. اما هر چی باشه آش جای چلوکباب و جوجه کباب نیست. از بی‌پولیه آقا....

گفتم: نه آقا همشون که از بی‌پولی نیست که اومدن آش بخورن. گفت: بله درسته اما کجا می‌شه با ۲۰۰۰ تومن شکم رو سیر کرد و من فکر کردم: خدا برکت بدهد به مال و جانی که هنوز هم برای فارغ از قیمت‌های کاذب با کاسه‌ای آش و تکه‌ای نان جماعتی را سیر می‌کنند.

با خودم فکر کردم: همه‌اش که مال قیمت خوب و پایین نیست. بعضی جاها انگار ساخته شده‌اند که مردم را به طرف خود بکشانند و حتی شده با غذایی ساده دقایقی خوب را فراهم آورند. دقایقی که برای تو دلنشین خواهد ماند. دقایقی که با جمع دوستان دانشجویت، با جمع دوستان سربازت و با هر جمع دوستانه دیگری و یا حتی تنها و یا حتی با خانواده سپری می‌کنی و بعد‌ها این مکان برایت می‌شود خاطره‌ای که دوست داری وقتی گذرت به آنجا می‌افتد دوباره کاسه‌ای آش یا ساندویچی ساده بخوری و لذت ببری.

آن آش‌فروشی با آن آش‌های نیکویش در آن میدان مرکزی شهر بزرگ برای خیلی‌ها که دانشجو بودند، یا سرباز بودند یک حس خاص دارد.

حسی که با قیمت‌های پایین آش‌ها که برای دانشجو جماعت غنیمتی است، آغاز می‌شود اما همه‌اش آن قیمت‌های پایین نیست.

دانشجو که باشی، سرباز که باشی، غریبه‌ای تنها در شهری که باشی، خیلی زود بعضی جاهای دنج و بعضی مکان‌های دوست داشتنی را پیدا می‌کنی. می‌روی آنجا و وقت می‌گذرانی و سال‌ها بعد فلان پارک، فلان رستوران، فلان ساندویچی، فلان بستنی‌فروشی، فلان خیابان با درخت‌های عاشقانه‌اش برایت خاطره می‌شود.

صولت فروتن