یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

عصر ما


عصر ما

پناه بردن به «دولت ملت» از شر سیلاب آزاردهنده جهانی شدن به هیچ وجه قابل قبول نیست ما درباره فرآیندی مملو از تناقضات حرف می زنیم «دولت ملت» ها اجزایی لاینفك از جهانی شدن هستند نه چیزهایی خارج از آن همان گونه كه ما چاره ای جز سیاست ورزی نداریم , دولت ملت ها نیز چاره ای جز پیوستن به جهانی شدن ندارند

پناه بردن به «دولت ملت» از شر سیلاب آزاردهنده جهانی شدن به هیچ وجه قابل قبول نیست. ما درباره فرآیندی مملو از تناقضات حرف می زنیم. «دولت ملت» ها اجزایی لاینفك از جهانی شدن هستند نه چیزهایی خارج از آن. همان گونه كه ما چاره ای جز سیاست ورزی نداریم ، دولت ملت ها نیز چاره ای جز پیوستن به جهانی شدن ندارند. چه آن را دوست داشته باشید یا نداشته باشید ، همه آنها بنا بر مزیت های نسبی شان در سلسله مراتب جهانی سرمایه ، به طور فعالانه در جهانی شدن شركت خواهند كرد. آنچه باید به خاطر داشت این است كه دولت ملت، عنصر اصلی فراگیر ترین ساختار حاكمیت سرمایه است.

● قرن بیستم انقلاب های بزرگ، جنگ ضدنازی، فروپاشی سوسیالیسم در اروپای شرقی و حاكمیت بازار. نظر شما درباره این قرن، قرنی كه هابز باوم آن را «قرن غایت ها» نامیده چیست؟

▪ از این كه این سئوال را از من پرسیدی بسیار خوشحالم زیرا مسائلی را كه مطرح كردی، دلالت های وسیعی دارند. اول انقلاب ها كه باید به زلزله های بزرگ تشبیه شوند. كوه هایی را كه یك زلزله بزرگ از دل زمین بیرون می آورد نمی توان دوباره به درون زمین برگرداند. در اینجا به عنوان نمونه ای از تفكر محافظه كارانه تخیلی می خواهم نقل قولی از والت روستو یكی از اعضای اصلی تیم فكری كندی ذكر كنم كه می گوید: «اگر جنگ جهانی اول رخ نداده بود یا حداقل یك دهه بعد به وقوع می پیوست، روسیه گذاری موفقیت آمیز به مدرنیزاسیون را از سر گذرانده و هیچ گاه تسلیم كمونیسم نمی شد.» سستی این استدلال حتی برای كسی با مقدماتی ترین سطح دانش فلسفی ، از روز هم روشن تر است ولی به زور تبلیغات به عنوان حكمت ژرف به خورد خلق الله داده می شود. در عالم واقع ، قرن ها است كه انقلاب ها رخ می دهند و تا زمانی كه علل موجده آنها پابرجاست رخ خواهند داد. حتی ممكن است پس لرزه ها به همان قدرت زلزله اصلی باشند. از این گذشته دایره اثرگذاری انقلاب ها تنها به محل اولیه وقوعشان محدود نمی ماند. انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه نه تنها اروپا بلكه آمریكای شمالی را نیز زیر و رو كرد. امروز با گذشت ۲۰۰ سال، نیازهای برآورده نشده برخاسته از آن انقلاب اهمیت تاریخی خود را همچنان حفظ كرده اند. چه بر سر آزادی، برادری، برابری آمده است گویی به كلی از آگاهی عمومی حذف شده یا به اسكلتی صوری بدل شده اند. عالی مقامان سیاست جهانی از این ابایی ندارند كه در دویستمین سالگرد انقلاب فرانسه در پاریس گرد هم آمده و با احترام به سخنرانی شدید اللحن مارگارت تاچر علیه انقلاب فرانسه و روده درازی هایش در باب شكست ناپذیری اردوی خودی گوش فرا دهند.

به خاكسپاری زود هنگام انقلاب فرانسه به خوبی حماقت و سمت و سوی سیاسی مرتكبین آن را نشان می دهد.

● به خاكسپاری انقلاب اكتبر تنها به دلیل آنچه ۱۰سال پیش در روسیه رخ داد نیز به همان اندازه احمقانه و دارای جهت گیری خاص سیاسی است؟

▪ تنها به پس لرزه های آن انقلاب نگاه كنید: جمهوری شورایی مجارستان در ۱۹۱۹ ، انقلاب آلمان در سال های پس از جنگ جهانی اول ، انقلاب چین ، انقلاب كوبا ، مبارزات استقلال طلبانه در آفریقا و آسیای جنوب شرقی و مبارزه مردم ویتنام تا پیروزی بر ابرقدرت متجاوز آمریكا. درست است كه در تمامی موارد فوق مشكلات و تعارضاتی وجود دارد ولی آرزوهای سوسیالیستی انقلاب اكتبر چیزی نیست كه آن را بتوان به راحتی از تاریخ قرن بیستم حذف كرد. با این دیدگاه، قرن بیستم برخلاف تلاش هایی كه در جهت سیاه نمایی آن به كار گرفته می شود ، آن قدرها هم سیاه نیست.

در مجموع باید به خاطر داشته باشیم كه گذر از یك صورت بندی اجتماعی به بدیل رادیكال آن فرآیندی بسیار پیچیده و مشكل آفرین است. در این فرآیند همه حركت ها رو به جلو نبوده و بازگشت های دردناك هم جزیی از داستان است ولی این بازگشت ها هر چقدر هم بزرگ و تراژیك باشند، قادر به از بین بردن آرزوهای بشری و نیروهای پیش برنده یك گذار كیفی نیستند.

اما در مورد حاكمیت بازار باید گفت كه جهانی سازی بر اساس خواست قدرت های پیروز، روابط اقتصادی بازار را به نفع ابرقدرت هژمونیك یعنی آمریكا منحرف می كند. رابرت رایش وزیر كار سابق كلینتون ابایی نداشت كه به صریح ترین شكل اعلام كند آمریكا با تمامی وسایل در اختیارش تلاش خواهد كرد «ملی گرایی اقتصادی مثبت» خود را تقویت كند. حتی نزدیك ترین متحد آمریكا ، بریتانیا كه خود یك قدرت بزرگ صنعتی است، مجبور است زیان های حاصل از چنین روابط قدرت ناعادلانه ای را متحمل شود.

از سوی دیگر بیش از نیمی از جمعیت جهان نیازهای اولیه بقای خود را بر اساس قوانین «بازار مسلط جهانی» تامین نمی كنند. بخش اعظم جمعیت هند یا میلیاردها چینی را در نظر بگیرید. ممكن است بگویید چین آمیزه ای است از جزیره های كوچك سرمایه داری ولی همه آنها تحت امر یك حكومت غیرسرمایه داری هستند. به این فهرست می توانیم بخش بزرگی از آفریقا و آسیای جنوب شرقی را اضافه كنیم مثلا میلیون ها انسان در اندونزی كه زندگی شان تنها از راه كشاورزی می گذرد و صحبت از حاكمیت بازار در نظر آنها چیزی جز یك لطیفه بی مزه نیست. بخش بزرگی از آمریكای لاتین هم در چنین وضعیتی به سر می برد. حتی در روسیه نیز تلاش های صورت گرفته برای اعاده سرمایه داری به جز در شهرهای بزرگ تحت سلطه مافیا ، بی ثمر بوده است. میلیون ها كارگر روسی ماه ها است دستمزدی دریافت نكرده اند. اقتصاد بازار بر پایه عدم پرداخت دستمزد

این همه نشان دهنده شكست تاریخی سیستم سرمایه داری در كامل كردن خود به شكل یك سیستم جهانی است. به دلایل بسیار از جمله هزینه های اكولوژیك غیرقابل اجتناب فرآیندهای توسعه سرمایه داری ، باور به اینكه «سرمایه داری پیشرفته» و«بازار مسلط» آن در آینده موفق به تكمیل خود شوند، بسیار مشكل است.

● آیا در سال های آینده می توان برای فلسفه و فیلسوفان نقشی قائل شد نقش فعلی آنها را چگونه می بینید آیا ارتباطی میان فلسفه و سیاست وجود دارد؟

▪ بله. بسیار بیشتر از قبل. امروزه تولیدات فكری زیر فشار اوامر و الزامات سرمایه داری از حوزه مسائل فراگیر دور شده و به تعدادی بی شمار از حوزه های تخصصی تقسیم شده اند. ولی فلسفه را نمی توان از پرداختن به مسائل فراگیر منع كرد. چنین مسائلی تنها به این دلیل كه توسط سیستم های غالب نادیده گرفته شده اند، از میان نمی روند. در پس این نادیده گرفتن یك اراده قوی ایدئولوژیك قرار دارد: نظم غالب تنها اصلاحات كوچك و حاشیه ای را ممكن و مشروع می داند و به آلترناتیوهای فراگیر اجازه حیات نخواهد داد. اگر فلسفه با چنین چیزی موافقت كند، دست به خودكشی زده است. رابطه فلسفه و سیاست رابطه ای لازم است. سیاست بر زندگی همه ما تاثیر می گذارد و از آن گریزی نیست. از این رو من همواره به دانشجویانم می گویم سیاست بسیار مهم تر از آن است كه به سیاستمداران حتی خوشفكر ترین هایشان وانهاده شود. در طول تاریخ قدرت اخذ تصمیمات فراگیر از جامعه متشكل از افراد ربوده شده و در اختیار سیاست حرفه ای قرار گرفته است. این وضعیت كاملا ناعادلانه و غیرقابل دفاع است. فیلسوفان از یونان باستان تا به امروز فعالانه در جهت تغییر این وضعیت تلاش كرده اند. بنابراین عجیب نیست كه رابطه فلسفه و سیاست رابطه ای خوشایند نبوده است. برای روشن شدن این مطلب كافی است نگاهی به نام های زیر بیندازیم: افلاطون ، كامپانلا ، جوردانو برونو ، ماكیاولی ، هابز ، اسپینوزا ، ماركس ، گرامشی و لوكاچ. همه آنها به خاطر دخالت در سیاست متحمل رنج هایی طاقت فرسا شدند.

در بحران سیاسی ای كه فعلا گریبانگیر ما است این چالش بسیار عمیق تر شده است. همه ما تعریف قدیمی سیاست را می شناسیم : «هنر استفاده از امكانات». همچنین همه ما به دفعاتی بسیار بیشتر این جمله را شنیده ایم كه «هیچ بدیلی وجود ندارد». منطق نهفته در «هیچ بدیلی وجود ندارد» همان كه «هنر استفاده از امكانات» را با «امر ممكن، غیرممكن است» یكی می داند نشان دهنده چگونگی فرآیند تصمیم گیری در زمانه ما است. فلسفه رسالت خود را رهایی بشریت می داند و بنابراین باید منطق سرچشمه گرفته از میل سرمایه به پیشرفت های محدود و كوچك را به چالش گیرد. امروز سرمایه حتی كمر به محو پیشرفت هایی بسته كه سال ها است به دستشان آورده ایم. برای مثال به حمله هایی كه به دولت های رفاه می شود نگاه كنید. از این رو نقش فلسفه هیچ گاه به اندازه امروز پررنگ نبوده است.

● نظرتان درباره جهانی شدن فرهنگی چیست؟

▪ جهانی شدن فرهنگی از جهانی شدن اجتماعی اقتصادی و جهانی شدن سیاسی قابل تفكیك نبوده و بنابراین دارای همان تناقضاتی است كه در این دو پدیده وجود دارد. نظام سرمایه داری سیستمی سلسله مراتبی است كه در آن اعضای ضعیف در آخرین نوبت دریافت چیزهای نو قرار دارند و سلسله مراتب توسط روابط غالب قدرت تعیین می شود. بنابراین پرسش جهانی شدن فرهنگی از آنتاگونیسم امپریالیسم معاصر جدا نیست. بدین سان قدرت امپریالیستی غالب یعنی آمریكا تلاش می كند به هر نحو ممكن هژمونی فرهنگی خود را به دیگران تحمیل كند، البته تحت عنوان «دموكراسی» و «گردش آزاد» كالاهای فرهنگی. روابط قدرت مستتر در واسطه های مادی این چرخش آزاد كالاهای فرهنگی، مخفی باقی می مانند: از شبكه های توزیع فیلم گرفته كه حتی تولیدات درجه ده هالیوود را بی وقفه به خوردمان می دهند تا امپراتوری های غول آسای رسانه ای. از ایستگاه های مخابراتی و ماهواره ای گرفته تا موسساتی كه وظیفه حفاظت از «حق مالكیت آثار آمریكایی» را به عهده دارند.

الیاس كانلیس

ترجمه: آرش جلال منش


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.