شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
سینما با طعم گیلاس
باید صبح زود در باغ جاده لشگرک باشم. باغ بزرگی که در آن قرار است (هنرجویان) عباس کیارستمی جمع شوند. نگار اسکندرفر مدیر مؤسسه کارنامه مرا کنار میکشد و به من از کارگاه و فعالیتهای مختلف مؤسسه کارنامه میگوید. تمام این هماهنگیها را هم او انجام میدهد. میپرسم: «چند نفر سر کلاس کیارستمی هستند؟» میگوید: «۱۲۰۰ نفر ثبت نام کردند. از بین آنها ۶۰۰ نفر برای شرکت در کلاس پذیرفته شدند. از این ۶۰۰ نفر در این کلاس ۵۰ نفر هستند و یک عالمه آدم دیگر که در رزرو ایستادهاند.»
رضا کیانیان را میبینم که زیر درختان باصفای باغ نشسته است. نگار اسکندرفر ذهنم را میخواند: «هر روز یک مهمان داریم، امروز قرار است رضا کیانیان درباره بازیگری با بچهها حرف بزند.»
به بچهها نگاه میکنم که کنار رودخانهای که درست از وسط باغ گذشته نشستهاند و چای میخورند. پژمان بازغی میپرسد: «هنوز چلچراغی؟» تعجب میکنم «اومدی اینجا درس بدی؟» «نه جزو کلاسم!» «یعنی؟!...» میخندد و برای اینکه بیشتر سؤالپیچش نکنم در میرود.
بچهها میگویند: «تازه مهتاب کرامتی هم هست. گرچه هنوز برای کلاس فیلم نساخته ولی شاگرد خوبیه!»
کیارستمی وارد میشود با لباس سفیدی شبیه لباس مربیهای یوگا و عینک همیشگیاش! با رضا کیانیان گپ میزند و بعد قبل از آنکه بچهها وارد کلاس شوند، میرود و داخل کلاس مینشیند. بچهها کمکم کلاس را پُر میکنند. من و رضا کیانیان درباره بازیگری پچپچ میکنیم. چراغهای کلاس خاموش میشود و فیلم کوتاه بچهها پخش میشود و این یعنی پچپچ ممنوع!
بعد از پخش هر فیلم، کیارستمی درباره فیلمها حرف میزند و در آخر هم فیلم ۱۵ دقیقهای خودش را میگذارد.
عسل بدیعی مأمور خاموش و روشن کردن چراغها شده و چون دیرتر رسیده روی پلهها نشسته است، اما حداقل شانسی که میآورد در زمان تنفس میتواند بدون اینکه پشت ازدحام بچهها بماند، سریع خارج شود و در فضای باغ قدم بزند. یکی از «چلچراغیها» جدید را دستش گرفته و میخواند. درست در جایی که هیچکس مزاحم او نباشد. گاهی بقیه بچهها که دوست دارند سر حرف را با او باز کنند، از او سؤالاتی میپرسند. اینکه سر چه پروژهای است و چرا دیر رسیده و با چه کسانی همبازی است و ...
من به جای عسل بدیعی سرسام میگیرم.
یکی از بچههای جوان فیلمساز را در حال کاپوچینو خوردن میبینم. چون با او صمیمیتر هستم، جلو میروم. «تو دیگر چرا؟ تو که خودت فیلمسازی! این همه شهریه دادی بیای اینجا؟» دوستش حرفم را میشنود و میپرد وسط حرفم: «خانم ما این همه پول دادیم که بیایم فقط در محضر استاد باشیم، خودش کلی میارزه!»
ـ میپرسم: «حالا چی یاد گرفتید؟»
فرهاد میگوید: «تا آخر کلاس صبر کن خودت جواب خودت را پیدا میکنی.»
همه درباره فیلم ۱۵ دقیقهای کیارستمی حرف میزنند. فیلمی که فقط ۱۵ دقیقه نشاندهنده سه تخممرغ کنار دریا است همین!
بعضیها خوابیدهاند، خمیازه کشیدهاند و از کلاس خارج شدهاند تا دست و صورتشان را بشویند و خواب از سرشان بپرد.
سه تخممرغ که بیشتر بهنظر من سه قهرمان فیلم هستند و مثل آنتاگونیست و پروتاگونیستهای تمام قصهها و فیلمها آنقدر میمانند تا راوی آنها را حذف کند و جالب اینجاست که وقتی همه قهرمانهای فیلم میمیرند، فیلم تمام میشود. راست حسینیاش این است که من هم خمیازه کشیدم، اما فیلم را خیلی دوست داشتم. دوست داشتم چون کیارستمی با ۶۰ و اندی سن هنوز مثل یک جوان ۱۸ ساله تجربه میکند. من اسمش را گذاشتم تجربیترین فیلمساز جهان! این را که واقعاً فیلمسازهای دیگری هم هستند که همین قدر به تجربه اعتقاد داشته باشند را نمیدانم. به هر حال اسم است دیگر، خیلی هم جدی نیست!
پشت ساختمان دو درخت بزرگ گیلاس هست. دور از چشم بقیه مخصوصاً خانم اسکندرفر از درخت بالا میروم و گیلاس میچینم. یکی از گیلاسها را میخواهم به کیارستمی هدیه بدهم. شاید بعد از پنج سال طعم گیلاس را فراموش کرده باشد. پیدایش نمیکنم. یک گیلاس به رضا کیانیان میدهم و بقیهاش را هم بچههای کلاس نوشجان میکنند. گیلاسها آنقدر شیرین است که فکر میکنم شاید خاک این باغ مرض قند گرفته باشد. مهگامه پروانه چشمغرهای به من میرود که یعنی «آبرومونرو بردی. اجازه گرفتی گیلاس مردم رو چیدی؟» کامران میگوید: «گیلاس رو باید اجازه بگیری، فقط توت رو میشه هرجا که دید، چید!»
قسمت دوم کلاس به همه این بحثها خاتمه میدهد. اینبار یک فیلم که فکر کنم اسمش «دهدرده» است پخش میشود. فیلم آموزش فیلمسازی که کیارستمی آن را برای هنرجوها تهیه کرده و بر مبنای فیلم «ده» خودش تکنیکها را توضیح میدهد.
از فیلمنامه حرف میزند که هرگز ندارد و سالهاست که حتی به خاطر رودربایستی وزارت ارشاد هم نمونهاش را ننوشته! و از لوکیشن که حرف اول را در فیلمهایش میزند.
از سوژه، کارگردانی و دوربین! و از بازیگر که جنجالبرانگیزترین نکته فیلمهایش است. به قول رضا کیانیان که آدم همیشه فکر میکند کیارستمی از بازیگرها خوشش نمیآید. در حالی که اینطور نیست. اگر بازیگری درست سر جایش قرار بگیرد، خیلی هم استقبال میکند. این را کیانیان زمانی میفهمد که کیارستمی در یک جمع از بازیاش در خانهای روی آب تعریف میکند. جایی که کیانیان خودش اعتقاد دارد هیچ چیزی بازی نکرده!
او میگوید من در خانهای روی آب همه چیز را حذف کردم و به جایی رسیدم که هیچ توانایی یا قدرت خاصی از بازیگریام را نخواستم به رُخ بکشم.
▪ کیارستمی هم میگوید: «من میخواهم در فیلمهایم دروغ را به حداقل برسانم!»
قاروقور شکم بچهها و شاید خود کیارستمی نشان میدهد که باید کلاس را تعطیل کرد و یک ناهار مفصل خورد. خدا را شکر جاده لشگرک پر است از رستوران و کافیشاپ و وانتهای آبیرنگی که هندوانه، خربزه و انبه میفروشند.
ناهار را با چند تا از بچهها در یک رستوران نزدیک باغ میخوریم.
روزبه میگوید: «خدا کند کلاسها باز هم ادامه داشته باشد.»
بچهها میخندند و میگویند: «چون تو هنوز فیلم نساختی؟»
باز هم صحبت کیارستمی میشود. بنفشه میگوید: «خیلی باهوش است!» و روزبه اضافه میکند: «خیلی!» کاوه در حالی که دارد از همه فیلمبرداری میکند و احتمالاً «مشق شب» برای کیارستمی درست میکند، میگوید: «من درباره کیارستمی یک چیز مهم کشف کردم.» «خب چی؟» «اینکه خیلی آدم صبوری است.»
«خب این را از کجا فهمیدی؟» «از روی فیلمش»
کاوه اینقدر فعال و پرجنبوجوش است که با دو سه تا لیوان دوغی هم که خورده باز کم نمیآورد. شاید بشود گفت کلی از فضای شاد بین بچهها را کاوه ایجاد میکند.
کاوه یکمرتبه ساعتش را نگاه میکند «بچهها دیر شد!» و همه یکمرتبه از جا میپرند. بعد از ناهار کلاس هم خلوتتر شده. پژمان بازغی با دفتر و کتابش اول از همه سر کلاس حاضر میشود و با دقت گوش میدهد. فرصتی پیش میآید و حرف میزنیم. میگویم: «شعور هنری و سینماییات را تحسین میکنم. انتخابهایت دارد پختهتر میشود. از نقشهایی که انتخاب میکنی تا همین آمدنت سر این کلاس.»
▪ میگوید: «خیلیها اینطوری فکر نمیکنند. فکر میکنند من پیشنهاد ندارم که کمتر حضور دارم.»
کلاس شروع شده و باز نمیشود حرف زد. همانطور که از من دور میشود تا مثل مبصرهای حرفگوشکن کلاس سر جایش بنشیند، میپرسم: «میخوای فیلمساز بشی و بازیگری رو ول کنی؟» از آن دور داد میزند «نه بابا».
ادامه فیلم آموزشی کیارستمی را میبینیم. قسمتی که درباره موسیقی فیلم است. کیارستمی اعتقاد دارد موسیقیای که به ضرب و زور آن تماشاگر تحریک شود و برای تماشاگر تعیین تکلیف کند، از نظر او محکوم است. او میگوید: «تماشاگر در سالن سینما مثل یک طفل معصوم و بیگناه همیشه مورد هجوم عناصر جانبی سینما قرار میگیرد و مرعوب میشود.»
یاد فیلم جدیدش میافتم. زنان بازیگر سینما که در سالن سینما فیلم میبینند و معصومیت تماشاگر به تصویر کشیده میشود. کیارستمی که در تمام فیلمهایش بر صداقت فیلم تأکید میکند، این هجوم موسیقی، افکت و... را جیببری در تاریکی بیان میکند. و میگوید: «به قول نیچه هر چیز ژرف نقاب میطلبد.»کلاس با صحبتهای کیانیان درباره بازیگری تمام میشود.
باید به تهران برگردیم، جایی دور از این فضای سبز و دور از جایی که فیلمساز معروف هست. عادله چراغی که این کارگاه را برگزار میکند، در حالی که همه چیز را جمع میکند. میگوید: «کیارستمی واقعاً صاحب سبک است!» حرفش را تأیید میکنم و بلافاصله به یکی از دوستان کیارستمی زنگی میزنم. میگوید: «با عباس قهرم، ولی خوش به حالت که آنجا بودی. من حاضر بودم دو میلیون تومان بدهم تا فقط با کیارستمی درباره فیلم و فیلمسازی حرف بزنم.»
و من در دلم اضافه میکنم «و طبیعت و خدا و زندگی و ...»
خودم جواب سؤالم را که پرسیدم: «از کیارستمی چه آموختید؟» را پیدا میکنم؛ «جهانبینی!»
با بچهها به تهران برمیگردیم. قبل از بازگشت دور از چشم همه از درخت گیلاس میچینم. آخر من هم یکی دو ساعتی میشود که طعم گیلاس را فراموش کردهام.
بهاران بنی احمدی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست