دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

اکنون نوبت من است


اکنون نوبت من است

وقتی جمجمه‌ام زبانه می‌کشید، بی‌هول
رودخانه‌ی سیاه را غربال می‌کردم.
شامگاهان
بر سکوی بنفش سکوت
نعل کژدیس
داغی نقره می‌نهد.
کژدم چروک
سایه‌ی پیشانی‌ام را
سوزاند.
تا سر …

وقتی جمجمه‌ام زبانه می‌کشید، بی‌هول

رودخانه‌ی سیاه را غربال می‌کردم.

شامگاهان

بر سکوی بنفش سکوت

نعل کژدیس

داغی نقره می‌نهد.

کژدم چروک

سایه‌ی پیشانی‌ام را

سوزاند.

تا سر صبح

خیلی مانده است.

آن‌گاه

یکریز کوبیدن‌ها آسمان

و ژاژخایی گنجشکان

در بلوطستان دژم

زمین و زمان را

تیره و یکه می‌کند.

پس از قیچی‌کشیدن‌های شبانه

بلوط دو بال تازه در خواهد آورد

و کمان پررنگ و یخچه‌ی باران

بر رودخانه‌ی قهوه‌ای خواهد پاشید.

اکنون نوبت من است.

با آفتابه‌ای از آذر ناب

در رگه‌های تپه‌مپه‌ها

علف‌های آفتابی را

به تاریکی مس در خواهم آورد.

کلمه‌هایی به شکل مگس

کلمه‌ای به رنگ رود که

در آن سایه می‌اندازیم

کلمه‌ای که تا صبح

(تنها در یک کلمه)

لگام می‌شود بر کله.

کله خود را می‌بازد

و رود با رگ‌های بنفش

می‌شتابد

و دستخوش فراموشی می‌شود.

در داربست بی‌چفت باران

شبی

سنگچین پوک باد

صورتم را به‌نرمی می‌خراشید

گو این‌که ماه پیش از آن

آویزان بود

و لک انداخته بود

بر سینه و گردنم.

این بادی ایزدی است

که چشم‌های خوندار کبک و دوشیزه را

یکسان خراب کرده است

تا به زانو درآیم.

لرز جمجمه‌ام را گرفت.

رود سرخ بود.

آسمان هولکی

کمانی سرخ شد

و بارید.

وقتی اسب

شب

دست‌وپا می‌زد

جمجمه‌ام خنک بود

و تا صبح

به شکافی

در سم‌ضربه

می‌نگریست.

آن‌گاه علف‌های گنده

پهن شدند

و باریدند.

اکنون نوبت من است.

گریان طلا را می‌نگریستم

و نمی‌توانستم بنوشم.

رودی گل‌آلود بر کهنه‌سنگ‌ها می‌غلتد.

در مه ولرم و ارغوانی پسینگاه

زانو زده چه می‌نوشیدم

دور از درختان گرم و لکه‌های ابر؟

وقتی تندر در ماسه‌های بکر ماسید

به شکل لت ناشایستی در آمده بودم.

نمی‌توانستم بنگرم. و

گریان طلا را می‌نوشیدم.