شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
کدام «چپ», کدام «راست»
![کدام «چپ», کدام «راست»](/web/imgs/16/119/2v8771.jpeg)
تخریب زبان به مثابه ظرف اندیشه، بیشک به تخریب اندیشه، منجر میشود و هر چند نمیتوان درباره میزان این تخریب با قاطعیت سخن گفت و باید آن را بنا بر فرهنگ یا گروه فرهنگی و موقعیت اجتماعی و زمانی ـ مکانی و بسیاری از عوامل دیگرِ تعیینکننده، نسبی کرد، اما در یک امر نمیتوان تردید داشت و آن اینکه تخریب اندیشه با منشاء زبانشناختی به صورتهای مختلف و در قالبهای کلی یا جزئی و در کوتاه یا درازمدت، نهفقط در سطح گفتمانهای اجتماعی و فردی (که چیزی بدیهی است) بلکه از خلال ساختارهای چرخهای در سطح رفتارهای فردی و اجتماعی و میان کنشهای جامعه نیز، خود را نشان خواهد داد. در طول نیم قرن اخیر (و شاید بهتر باشد بگوییم در طول یک قرن اخیر یعنی از زمانی که «زبان» برای ما نوعی «مدرنیته» توهمی را به ارمغان آورد) این تخریب به شکل گستردهای، ابتدا در حوزه کنشگران اجتماعی اندیشه و شناخت (نخبگانی که وظیفه و کارکردهای آموزشی و پژوهشی یا ترویجی فرهنگ و فکر را در همه سطوح بر دوش داشتند) و از آنجا به سطح کل جامعه تعمیم پیدا کرده و در چرخههای باطل امروز آنقدر «طبیعی» جلوه میکند که هر کس خواسته باشد حتی اندک در «طبیعی» بودن آن قالبها شک کند، خود را خارج از حدود «عقلانیت» (ی که باز هم بر اساس انتقال زبانشناختی نامبرده انجام گرفته) خواهد یافت یا لااقل خویشتن را متهم به «عقبمانده»بودن، «سنتگرا» و «گذشتهگرا» بودن و یا «نان را به نرخ روز خوردن»، «متصل بودن به قدرت» و بسیاری صفات و توهمات زبانشناختی دیگر میبیند که خود گویای «روانپریشی» گویندگانشان هستند و نیازی به استدلال بیشتری برای اثبات آن نیست.
یکی از همین معانی تخریب شده، که در آینده به برخی دیگر از آنها نیز خواهیم پرداخت، در تقابلی است که در زبان ما و در جامعه کنونی در قالب «چپ»/ «راست» مطرح میشود که در هر دو سوی آن خالی از معنا و بدون ارتباط و یا با ارتباطی اندک چه با ریشههای تاریخی و چه با معانیای است که در حال حاضر در نظامهای اندیشه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی جهان وجود دارند. در این تقابل و فراتر از ریشه آن که به مکان استقرار نمایندگان دو گروه در مجلس پس از انقلاب فرانسه و مواضع هر کدام از آنها مربوط میشد، ما با ۲۰۰ سال پیشینه تاریخی و اندیشه در فرهنگهای اروپایی و آمریکایی و به تبع آنها در سایر فرهنگهایی که از جهانی شدن آن دو فرهنگ به وجود آمدند، روبهرو هستیم. و این در حالی است که در کشور ما چه در خود این تقابل و چه در هر سوی آن، ما بیشتر با قالبهای کلیشهای و برچسبهایی برای برجای نشاندن و تهدید آشکار و پنهان طرف مقابل روبهرو هستیم و یا از سر ناآگاهی برای استدلالهایی که در جهان امروز اصولا جایی برای حضور ندارند. برای نمونه به مباحث اقتصادی در این زمینه نگاهی بیندازیم. طرفدارن نولیبرالیستی اقتصادی با شنیدههایی از دورههایی خاص از غرب و با مطالعاتی از نوع «ترجمه دست و پا شکسته» که لااقل باید در اعتبار و کارایی آنها شک کرد، در سنت لیبرالی قرون ۱۸ و ۱۹ اروپا، چنان برای اقتصاد پیچیدهای از فرآیندهای رسمی و غیررسمی و با پارامترهای نامشخص حاصل از وجود درآمد نفتی، همچون اقتصاد کنونی ما، نسخه میپیچند که گویی در بریتانیای دوران تاچر یا در آمریکای دوران ریگان هستند که حتی در آنها که از عقلانیت و نظاممندی غیرقابل مقایسهای هم در اقتصاد و جامعهشان برخوردار بودند، کارایی نداشت، یا کسانی که معلوم نیست به چه دلیل، یا خود را «چپ» مینامند یا دیگران به آنها نام جناح چپ دادهاند، زیرا از سیاستهای دخالت دولتیای طرفداری میکنند که بیشتر به دوران جنگ جهانی اول و دوم مربوط میشود، همان اندازه کجفهمی از این واژه وجود دارد که در به کارگیری این واژهها برای متهم کردن و زیر سوال بردن استدلالهای طرف مقابل که جای خود دارد و سنتی است که گویی برای ما بهترین ابزار جانشین تعقل و اندیشه و رودررویی فکری است. «چپ»هایی هم هستند که هنوز در خواب و خیالهای سالهای دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ (و یا از آن بدتر در عصر سرمایهداری و کمونیسم قرن نوزدهمی) به سر میبرند و خود را بدل به بازاریاب بیجیره و مواجب بازار کالاهای اسطورهای کردهاند که بازار جهانی برای فروش بهتر محصولات خود از آنها به وجود آورده است.
هر دو گروه و بسیاری گروههای دیگر اغلب نه میدانند که «راست» چیست و نه «چپ» و در واژگان خود به سنتها و تاریخ و اسطورهها و استدلالهایی اشاره و استناد میکنند که نه فقط امروز دیگر وجود ندارد بلکه سالیان سال است که دیگر جز در جزوات تاریخی درباره آنها بحث نمیشود.
اما پدیدهای از این هم منفیتر، بهکارگیری تعمدانه از این واژهها برای دستکاری در افکار کسانی است که اغلب به دلیل جوانی و بسته بودن نسبی جامعه ما، اطلاعات ناقص و محدودتری حتی نسبت به گروه اول دارند. تبدیل سرابها و خیالها به واقعیاتی سخت و قاطع و پیشراندن افراد به سوی فرآیندهای قهرمانسازی و قهرمانپروری و قهرماناندیشی، دور کردن آدمها از درک جهان به صورتی که هست، یعنی فاصله گرفتن از سیاه و سفید دیدن چیزها و پذیرش این اصل که چارهای جز پذیرش پیچیدگی، عدم قطعیت، نسبیت و نسبیاندیشی نیست و برعکس تشویق آنها به سادهاندیشی و دیدن مصائب در قالبهای آماده مصرف. دستکاریهایی که گاه بخت نسبت و نسبیتگرایی را با سادگی غیرقابل باوری به این شکل معنا میکنند که این امر یعنی ما به هیچ نظام ارزشی قائل نباشیم (کاری که نه ممکن است و نه مطلوب و حتی در سادهترین جوامع ابتدایی نیز وجود نداشته است).
البته سادهپنداری و سادهاندیشی و تقلیلدهندگی اندیشهها و مفاهیم آفتهایی هستند که همه جهان را تهدید میکنند اما ما را بیشتر از هر کجای دیگر، زیرا ما در موقعیتی قرار گرفتهایم که باید هر چه زودتر تکلیف خود را با گذشته و آیندهای اغلب خیالی روشن کنیم و به این ترتیب مدرنیته خود یعنی «در این جهان و در امروز زندگی» کردن خود را بسازیم. ما کسانی هستیم که باید بفهمیم نمیتوان در آسمانها، یا در توهمات یا در ایدئولوژیهای مربوط به قرون دیگر زندگی کرد و در عین حال تصور کرد که میتوان این جهان را با تمام پیچیدگیهایش نیز داشت و در آن زندگی آرام و بیدردسری را پیش برد.
جهان امروز دیگر بر اساس حتی «چپ» و «راست» در معنای سنتیشان نیز نمیگردد، معنایی که البته هنوز در قالبهایی کلی تا اندازه زیادی درست است و نظام جهانی در اغلب قریب به اتفاق موارد، کشورها را به سوی تقسیم سیستمهای سیاسی و روابط و نهادهای قدرت یا ضد قدرت خود به قرار گرفتن در دو جبهه رودررو کرده است: نوعی فردگرایی خودمحورانه و سرمایهداری بینظم و افسارگسیخته و اتکا بر جهانی که الگوی خود را از آنچه «قانون جنگل» میپندارد، میگیرد و سود و زیان و «بیرون کشیدن گلیم خود از آب» را مبنای هرگونه نظامی میداند که قاعدتا باید به صورت خودکار در «بازار»، تنظیم و به وجود بیاید ولو آنکه بهای انسانی بسیار سنگینی داشته باشد (که داشته) اما بیشک آیندهای عالی خواهد داشت (که تاکنون نداشته) در یک سو (که خود را راست، یا ملیگرا، یا محافظهکار و غیره مینامند) و نوعی فردگرایی که در عین حال دگردوستانه است و بر نوعی سرمایهداری اجتماعی تکیه میزند که در آن عدالت و توسعه پایدار و انسانی چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی باید مبنای هرگونه کنش در جهان کنونی قرار بگیرد وگرنه جهان را محکوم به فنا و نابود میکند. در سوی دیگر (که خود را چپ، یا پیشرو، یا آزادیخواه و غیره مینامد) این معنای راست و چپ بر اساس سنتها و ساختارهایی بوده است که لااقل از سالهای پس از سقوط کمونیسم در دهه ۱۹۹۰ تا نیمه دهه نخستین هزاره جدید وجود داشته است. بنابراین جنگ و جدال بر خلاف آنچه اعلام میشود امروز بر سر «سوسیالیسم» (حتما به معنای دوران استالینی، لنینی و مارکسیاش که وجود خارجی ندارد) با سرمایهداری در معنای لیبرالی قرن هجدهمی و نوزدهمی و یا بین دو جنگ جهانیاش نیست، بلکه بین دو تفکر جدیدتر است که در عین حال که هر دو مکانیسمهای بازار و دموکراسی و اشتباهات پیشین اردوگاههای خود (از یک سو فاشیسم و از دیگر سو کمونیسم استالینی) را میپذیرند، اما باز هم دو اردوگاه و دو تفکرند از یک طرف: نظام مبتنی بر میدان بدون تنظیمات رقابت و پذیرش سلسلهمراتبها و بیرحمیهای اجتماعی به عنوان روشهای کارا و از سوی دیگر نظام مبتنی بر نظم، برپایه رد سلسلهمراتبها به مفهوم ذاتی آنها و فاصلهگرفتن با نظامیگری و تفکر هژمونیک و بر عکس گسترش عدالت و اعتدال در سطح جهان و بالا بردن همبستگیهای اجتماعی و فرهنگی در همه سطوح.
اما درک مدرن از راست و از چپ حتی از این مواضع نیز فاصله میگیرد و بحث را بیشتر به سوی تمایل به جهانشمولگرایی و همگنسازی و اصرار بر حفظ دموکراسیهای مبتنی بر نمایندگی و ساختارهای سخت دانش از یک سو ولو با تکیه بر نظامیگری و رفتن به سوی «تقابلهای خشونتآمیز نامتقارن» و «جنگ تمدنها» (در راست) در برابر اصرار بر گذار به سوی پذیرش تفاوت و ناهمگنی اجتماعی و فرهنگی به مثابه اصل و تلاش برای مدیریت اجتماعی آنها برای حفظ انسجامها و همبستگیهای جامعه و در عین حال فاصله گرفتن از دموکراسیهای نمایندگی به سوی دموکراسیهای مستقیم و مشارکتی و گریز از منطق تمرکز قدرت در نقاطی خاص بر روی شبکه و تلاش برای تمرکززدایی تا بینهایت بر روی شبکه اطلاعاتیای که خود باید امکانات کنترلناپذیری در خود را با امکانات انسجام و همبستگی و کاهش خطر انحرافات را در خویش آشتی دهد (در چپ) قرار داده است.
پس اندکی انصاف داشته باشیم و به جای آنکه تلاش خود را صرف نسخهپیچیدنهای بیحاصل برای جامعه پیچیده کنونی کنیم، آن هم با تکیه بر تفسیر متونی که با دستوپاشکستگی از نوشتههای قرن ۱۸ و ۱۹ لیبرالها یا مارکسیستهای غربی ترجمه کردهایم و یا از آن بدتر با تلاش برای ارائه نظریههای تمدنی و دلایل انسداد و انزوا و زوال اندیشه در طول هزاران سال تاریخ و پهنههای بیکران «کشور»ی که از کشورشدناش در معنی جدید «دولت ملی» بیشتر از چند دهه و حداکثر صد سال نمیگذرد، بیاییم و به جوانان خود اندیشیدن پیچیده در موقعیتهای پیچیده و بر اساس توان و اندیشههای خودشان به اندیشیدن در جهان واقعی را بیاموزیم، و اولین درس اینکه همه بتها را در ذهن خود بشکنیم و تلاش کنیم از آنچه در وجودمان ذاتا حاضر است، یعنی قابلیت به تفکر در ظرف زبان، زمان و مکان، قابلیت به احساس و فهم و قابلیت به در جهان بودن، و دقیقتر بگوییم در جهان بودنی واقعی، استفاده کنیم و مفاهیمی کهنه و بیحاصل را، جز با درک دقیق و روشن و تفسیری انتقادی از آنها به کار نبریم.
ناصر فکوهی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست