شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

تبلور نهیلیسم در نگاه نیچه


تبلور نهیلیسم در نگاه نیچه

پست مدرن پدیده ای است که شبح آن بر جهان امروز سایه افکنده و از آن به عنوان واژه ای برای توصیف یک دگرگشت گسترده در دهه های پایانی سده بیستم یاد می شود

پست مدرن پدیده ای است که شبح آن بر جهان امروز سایه افکنده و از آن به عنوان واژه ای برای توصیف یک دگرگشت گسترده در دهه های پایانی سده بیستم یاد می شود. با آنکه هنوز تعریف معینی از پست مدرنیسم به دست داده نشده، اما این واقعیت پذیرفته شده است که شرایطی با نام پست مدرن وجود دارد.(۱)

پست مدرن، همانگونه که از نامش بر می آید "پست مدرنیته" است، یعنی ادعای گذشتن از مدرنیته ای را دارد که خود از سنت فراتر می رود. بنابراین اصول کلی پست مدرن را می توان چنین برشمرد :

▪ اصل اول: آنچه در مدرنیته اعتبار داشته در عصر پست مدرن بی اعتبار و منسوخ است؛

▪ اصل دوم: انکار واقعیت؛

▪ اصل سوم: انسان توان باز شناختن و تفاوت قایل شدن میان ایمان و واقعیت را از دست داده و انسان به جای واقعیت، با یک وانمودگر روبروست؛

▪ اصل چهارم: استواربری معنایی است (در جهان تهی از خرد و حقیقت، جهانی که در آن هیچ علم و دانشی معتبر نیست و واقعیتی وجود ندارد و زبان تنها پیوند باریک و لطیف با زندگی و هستی است، بسیار طبیعی خواهد بود که معنا هم معنایی نداشته باشد)؛

▪ اصل پنجم: شک اندیشی است که در آن هیچ نظریه، مطلق اندیشی و تجربه ای ارزش و اعتبار نخواهد داشت.

البته افزون بر این پنج اصل، اصل دیگری وجود دارد، که ماهیتی مثبت تر داشته و از آن برای تعریف یکی از ویژگی های بارز پست مدرنیسم استفاده می شود و آن پست مدرنیسم است که نظر به گوناگونی و کثرت داشته و بر چندگانگی فرهنگ ها، قومیت، نژاد، حقیقت، جنسیت، و حتی خرد تاکید دارد.(۲)

در چنین شرایطی، یعنی در وضعیتی آشوب گونه که ایمان، به هر حقیقتی متزلزل شده، نیهیلیسم، بی مبنایی، بی معنایی و مرگ، ارزش های جهان در حیات ما را فرا گرفته است. ولی باید اعتراف کرد که در هیچ دوره ای از تاریخ حیات بشر همچون چند دهه اخیر، نیهیلیسم چهره خود را چنین آشکار نکرده بود. اگر در پایان قرن نوزدهم نیچه اعلام داشت که نیهیلیسم در آستانه در ایستاده است، در دوران کنونی ما این میهمان ناخوانده، خود صاحب خانه گشته و جهان ما را از آن خود کرده است.

جهان امروز، یعنی جهان ما، جهان نیچه ای است. نیهیلیسم امروز در درون هر یک از ما خانه کرده و کافی است متفکرانه چشم های بصیرت خویش را بر خویشتن و حیات خویش بگشاییم تا آن را نظاره گر باشیم.(۳)

● زندگی فردریک نیچه

در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴م نخستین فرزند خانواده یک پیشوای روحانی لوتری از روکن در کشور ساکسونی پروس پا به عرصه وجود نهاد، که چون تولدش مصادف با زادروز فردریک ویلهلم چهارم، پادشاه پروس و حامی سلطنتی قسیس نیچه بود، به احترام این پادشاه او را فردریک ویلهلم نام نهادند. بنابراین، فردریک نیچه که در آینده می بایست به عنوان یک دشمن مصمم مسیحیت شناخته شود، سال های اولیه عمر خود را در خانواده ای مسیحی روحانی گذرانید. پدر و پدربزرگ مادرش کشیش بودند و خود او در روزگار جوانی امیدوار بود که روزی در سلک کشیشان درآید.(۴)

در چهارده سالگی (۱۸۵۸) موفق به دریافت بورس مخصوص در شرلپفورتا شد. بیست ساله بود که در بن به دانشگاه رفت، در آنجا بود که به انجمن اخوت فرانکونیا پیوست. سپس از آنجا کناره گرفت و از بن به لاییزیک رفت که بعدها انجمن زبان شناسی تاریخی را تاسیس کرد و قبل از گرفتن درجه دکتری، کرسی استادی در بازل به او پیشنهاد شد.

علاقه نیچه تماماً به وضعیت سلامتی، عظمت و بیماری فرهنگ های بشری معطوف بود. او نسبت به یهودیت و مسیحیت، موضعی عمیقاً انتقادی داشت؛ زیرا بر این باور بود که آنها با نفی غریزه بشری از طریق توسل به اعتقاد برده وار و پوچ گرایانه به غیر واقعی بودن این جهان و وعده سعادت اخروی، سلامت بشریت غربی را نابود می سازند.

نیچه یکی از نخستین کسانی بود که افول مسیحیت را در اروپایی که بیش از پیش نسوتی می شد پیش بینی کرد و جمله مشهور "خدا مرده است" را به زبان راند. او می پرسید : کدام ارزش ها به عنوان راهنمای فرهنگ غربی جایگزین ارزش های مسیحی خواهد شد. اندیشه او درباره "ابرمرد" یعنی فرد اصیل دوران مابعد مسیحیت، همانند نقد او از یهودیت و اخلاق، بعدها توسط بعضی از ناسیونال سوسیالیست ها در جهت توجیه سیاست هایشان به کار گرفته شد. نقد ریشه ای نیچه از مابعدالطبیعه، از وحدت "خود"، حتی از حقیقت و تلقی او از هر واقعیت و هر ارزش به عنوان بیان "اراده معطوف به قدرت" او را به دنیای پست مدرنیست مبدل ساخت.(۵)

● نیهیلیسم

لفظ نیهیل (NIHIL) ریشه لاتینی دارد، که به معنی «هیچ» است. در کتاب های لغت فرانسه GRANDE LAROUSSE)) مرادف این کلمه به زبان فرانسه، کلمه (rien) و مرادف انگلیسی آن (nothing) است.

بنابراین، نیهیلیسم - که در اصطلاح فارسی می توان آن را «نه گرایی»، «نیست گرایی» یا «هیچ گرایی» و «بی گرایشی» نام داد - روشی است که موضوعات تحمیل شده بر اندیشه های بشری را به نوعی نفی می کند، این نفی، هم از جهات فلسفی؛ یعنی چرایی ها و چگونگی های «معتبر شناخته شده» و هم از جنبه های اجتماعی و شامل قراردادهای تحمیلی دست و پا گیر است، که اساساً نیهیلیسم آن را مطرود می شمارد.(۶)

در نیهیلیسم، نخست سرخوردگی و وازدگی از نظم و نظام موجود به میان می آید و سپس ناتوانی از ارزش های موجود در ذهن، دامن می گسترد و سرانجام نسبت به آنچه که هست کینه و کدورت سر می گیرد. در نیهیلیسم یا هیچ انگاری، فقدان هدف اجتماعی، بی معیاری و نداشتن و نپذیرفتن شاخص، میزانی جهت سنجش امور مطرح است. منشا نیهیلیسم را باید در جوامع اولیه یافت که نوعی ترک دنیا، خودفراموشی، بی اعتنایی و بی اعتقادی نسبت به هدف دار بودن عالم و اظهار عجز درباره توان ذهنی و فکری آدمی را به دنبال دارد. شکاکیت افراطی نسبت به همه چیز و نفرت به حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تربیتی و بیهودگی آنها از منشاهای تکوینی نیهیلیسم و مایه های ابتدایی آن است.(۷)

درباره تاریخچه استفاده از لغت nihil باید گفت که این کلمه توسط صاحبان کلیسا در زمان انتقاد و حمله به شک گرایی کلاسیک و مکتب کلبیون استفاده می شد، اما برای اولین بار این کلمه در فلسفه مدرن به عنوان یک لغت فلسفی، در نامه فردریش هرمان یاکوبی (۱۷۴۳-۱۸۱۹) به فیشه (۱۷۹۹) نگاشته و ثبت شد. یاکوبی که منتقد کانت و یک ایده آلیسم پساکانتی است، بیان کرد که از نیهیلیسم نگران و دلسوخته است.

نیهیلیسم صور و اقسامی دارد. که از باب نمونه می توان به «نیهیلیسم معرفت شناختی» که به معنای انکار و نفی وجود هر نوع معرفت و هیچ یا نیست انگاشتن معرفت است. اشاره کرد. همچنین می توان از "نیهیلیسم مابعدالطبیعی "نام برد، که به یک اعتبار به معنای نفی، انکار و نیست انگاشتن عالم واقع و جهان بیرون از ذهن است و این دو صورت نیست انگاری در واقع اقسامی از مراتب خاص از بسط "نیهیلیسم تاریخی فرهنگی" است.(۸)

در تاریخ تمدن غرب، سه دوره و صورت نیست انگاری را می توان متمایز از هم مطرح کرد که عبارتند از :

۱) نیست انگاری کاسموسانتریک یونانی رومی؛

۲) نیست انگاری مستتر و شبه شریعت مآبانه قرون وسطایی؛

۳) نیست انگاری مضاعف و اومانیستی مدرن.(۹)

● نیهیلیسم نیچه ای

دیو رابینسن می گوید: «نیچه می دانست که او خود پیامبری است و عکاسانی که رخساره او را به تصویر می کشیده اند، معمولاً او را به صورت مردی به ما می نمایاندند، با هیئت و چهره ای تمسخر برانگیز، به هیئت سبیل اسب آبی و چشمان وحشی خیره. نیچه همیشه تصور می کرد که برای مخاطبان قدردان تر آینده می نویسد و خویشتن را فیلسوفی می دانست که اهمیت او پس از مُردن می توانست ظاهر شود. پس چه بسا صد سال دیگر ما همان مخاطبان باشیم و او را اولین پست مدرن بزرگ به حساب آوریم».(۱۰)

نیچه، آغاز نیست انگاری را نفی رویکرد شادخوارانه و به تعبیر او، زندگی گرایانه "دیونینوسی" توسط رویکرد مبتنی بر عقلانیت اخلاقی "آپولونی" در یونان می داند. به اعتقاد او، با ظهور اندیشه سقراطی و سپس مسیحی، "مابعدالطبیعه سقراطی مسیحی"ای پدید آمد که به عنوان باطن تفکری غرب، ارزش هایی را پدید آورد. به اعتقاد نیچه، ارزش های مابعدالطبیعی که مبنای تمدن سقراطی مسیحی است، اینک و در پایان تمدن مدرن و به اعتباری آغاز پست مدرن، گرفتار بحران گردیده و به انکار خود برخاسته اند. او این سیر انکار ارزش های مابعدالطبیعی تمدن سقراطی مسیحی توسط خود آن تمدن را همان نیهیلیسم یا نیست انگاری می نامد.

نیچه می گوید: چرا در این هنگام بر آمدن نیست انگاری باید ضروری باشد؟ زیرا که ارزش های کنونی ما از آن رو به این نتیجه؛ یعنی به نیست انگاری می رسد که انگاری حاصل منطقی ارزش های بزرگ و آرمان های عالی ما است و آن نیز هرگاه درباره آن تا به انجام بیندیشیم.(۱۱)

نیچه در "اراده معطوف به قدرت" نیهیلیسم را به دو قسم فعال و منفعل تقسیم می کند. او نیهیلیسم فعال را نیست انگاری خویشتن و نیهیلیسم منفعل را نوعی ضعف، فرومایگی دنیوی و پوچی دغدغه های دنیوی معرفی می کند.

نیچه موقعیت فرهنگی اروپا در عصر جدید را این گونه معرفی می کند: ما اروپاییان در پهنه وسیعی از خرابی ها قرار گرفته ایم که در آن هنوز چند بنای بلند سر بر افراشته اند، اما بسیاری از آنها بر اثر قدرت و گرفتگی ساییده و فرسوده شده اند و تنها به صورت معجزه وار بر پا مانده اند و بسیاری دیگر نقش بر زمین شده اند. بنابراین، تابلوی نسبتاً زنده و جذابی است. در کجا چنین خرابه هایی به این زیبایی وجود داشته است؟ علف های هرز و کوتاه و بلندی همه جا را پوشانده است. این دیار ویران، کلیسا است. امروز ما شاهدیم که ارکان اصلی و پایه های عمیق جامعه مسیحیت متزلزل است و ایمان به خدا واژگون شده است. اعتقاد به آرمان مطلوب زهد و ریاضت مسیحی آخرین منبرش را به پایان می برد.(۱۲)

او در مورد ایده آل معتقد است: دروغی به نام ایده ال که تاکنون مصیبت واقعیت بوده و انسان از طریق آن تا مغز استخوانش دروغگو و ساختگی شده است حد پرستش ارزش های متضاد با آنچه به تنهایی می تواند شکوفایی، آتیه و حق سر فرازانه او را نسبت به آینده تضمین کند.(۱۳)

او در مورد انسان چنین می گوید: آن زمان فرا می رسد که تقاص اینکه دو هزار سال تمام مسیحی بوده ایم را پس دهیم. آن وزنه سنگین را از دست بدهیم که بدان زنده می ماندیم. زمانی است دراز که نمی دانیم چه کنیم. نه راهی به پس نه راهی به پیش، نه به درون نه به بیرون.(۱۴)

نیچه زندگی را چنین تصویر می کند: آموختاری پدید آمده و باوری در کنار آن. همه چیز تهی است، همه چیز یکسان است، همه چیز به پایان آمده است. از تمام تپه ها پژواک آمد. همه چیز تهی است و همه چیز یکسان است. همه چیز به پایان آمده است. درست است که خرمن کرده ایم و اما چرا میوه هامان همه تباه و سیاه شده است. دوش از ماه شریر چه فرو افتاده؟ کارمان همه بیهوده بوده و شرابمان زهر گشته و چشم بد بر کشت ها و دل هامان داغ زودی زده است. ما همه خشکیده ایم و اگر آتش در ما افتد خاکستر خواهیم شد. آری، ما آتش را نیز به تنگ آورده ایم. چشم هامان همه خشکیده است.(۱۵)

نیچه، نیست انگاریِ سازش ناپذیر را اعتقادی میداند که در آن وجود مطلقاً غیرقابل دفاع است؛ زمانی که آن را با والاترین ارزش هایی که می شناسیم، مقایسه می کنیم. علاوه بر این، تشخیص این امر است که ما، به هیچ روی، حق نداریم برای اشیاء یک «ماورا» یا یک «در ذات خویش» قائل گردیم، که «خدایی» یا اخلاق مجسم باشد.(۱۶)

نیچه، در مورد نیست انگاری خویش چنین می گوید: زندگی برای چه؟ همه چیز بیهوده است. زندگی خشت بر آب زدن است. زندگی؛ یعنی خود را سوزاندن و با این همه گرم نشدن، که در آن یاوه رایی های باستانی را هنوز حکمت می نامند.(۱۷)

نیچه خودکشی را چنین توجیه می کند: زاده شدن هیچ کس دست خود او نیست. اما این خطا را که گاهی به راستی خطاست، جبران می توان کرد. شر خود را کم کردن بهترین کاری است که می شود کرد و با این کار کم و بیش سزاوار زیستن می توان شد.(۱۸)

شاخصه های نظری و متافیزیکی جهانی متاثر از عقائد نیچه عبارتند از :

۱) جهان بی متافیزیک؛

۲) فقدان امنیت آونتولوژیک؛

۳) مرگ خدا؛

۴) مرگ حقیقت؛

۵) فهم پراگماتیستی از حقیقت؛

۶) مرگ حقیقت و آزادی؛

۷) انسانی شدن حقیقت؛

۸) نفی عالم فرا محسوس، مرگ ابدیت؛

۹) جهان به منزله صیرورت؛

۱۰) انکار مقولات متافیزیکی؛

۱۱) جهان به منزله تصادف و امکان محض؛

۱۲) بی بنیاد شدن جهان؛

۱۳) جهان به مقوله افسانه؛

۱۴) جهان بی تعین؛

۱۵) منطق ظهور اراده معطوف به قدرت؛

۱۶) تولید حقیقت (حقیقت حاصل اراده معطوف به قدرت است)؛

۱۷) بی اعتباری زبان (متافیزیکی)؛

۱۸) یکسانی ادبیات و فلسفه؛

۱۹) مرگ اخلاق؛

۲۰) فقدان رابطه میان حقیقت، فضیلت و سعادت؛

۲۱) جهان به منزله تصادف و نحوه زیست مبتنی بر آن؛

۲۲) مرگ انسان، که عبارتند از:

الف) تقلیل انسان به حیوان؛

ب) مرگ سربژه؛

۲۳) نیهیلیسم؛

۲۴) وجود آخرین انسان (انسانی که متاثر از موارد فوق است)؛

۲۵) اندیویدوآلیسم (بی اعتباری هر آنچه که در وجود آدمی ارزشمند و متعالی تلقی می شود).(۱۹)

آیا هایدیگر درست می گفت که کار نیچه به منزله ختم متافیزیک است؟ در تفکر فلسفه نیچه - به واسطه صورتی که فلسفه پردازی او پیدا می کند-یک رشته موضوعات متافیزیکی مورد تردید قرار می گیرد و بلاتکلیف و مساله ساز می شود، ولی با وجود صورتی که این موضوعات به خود می گیرد، هرگز کاملا ابطال نمی شود و همچنان به صورت ضمنی در لابلای اصطلاحاتی که برای ابطالشان به کار می رود، برجای می مانند. مقصود نهایی نیچه، نه نابود کردن متافیزیک، بلکه ایجاد نظامی نوین و سازگار با زمان بود. ولی او در این مهم نیز مانند همه برنامه های گسترده خویش شکست خورد.گرچه انقلابی به نام انقلاب نیچه وجود ندارد ،اما طرز جدیدی برای نگریستن به جهان-هم جهان او و هم جهان ما - هست و همچنین شیوه ای نوین برای تشریح و توصیف آن.(۲۰)

سخن آخر

گزاف نیست اگر معتقد باشیم که نگاه نیچه به تمام مفاهیم و پدیده ها، از دریچه نوعی بدبینی فلسفی بنا شده؛ پوچ انگاری و بدبینی، درون مایه بسیاری از نظرات فلسفی و نحوه زندگی شخصی اوست. رگه های نیهیلیسم، در لابه لای فلسفه نیچه همواره نمایان است. نیچه نه تنها متافیزیک را پوچ می انگارد، بلکه قوت نیهیلیسم در تمام پدیده های این جهانی، به نوعی پیش فرض فلسفه او گشته است.

در این مقاله، هرچند به اختصار، گوشه ای از نگاه نیچه از روی عینک پوچ انگاری به مسائل اساسی فلسفی بیان شد، اما این مهم به نوعی دیگر اصالت و اعتبار افراطی نیهیلیسم در فلسفه اوست.

بیان شاخصه های نظری و متافیزیکی جهانی متاثر از عقائد نیچه به معنای نقد یک جانبه نگرانه فلسفه او نیست، بلکه بیان احوال جهانی است که امروز دنیای ما با آن دست به گریبان است. ماحصل فلسفه نیچه اشاره به پیش درآمد دنیا است که او به زیرکی تمام ان را پیش بینی کرده بود.بدین سان با مرگ معنا،جهان همچنان در دام شک گرائی مجددی فرو می رود که تا به حال تاریخ تفکر فلسفی با چنین خصوصیات منحصر به فردی مواجه نشده بود.

پی نوشت ها

۱. قره باغی، علی اصغر؛ تبارشناسی پست مدرن، انتشارات پژوهش های فرهنگی، چاپ اول ۱۳۸۰، ص۱۵.

۲. همان، ص۲۵.

۳. عبدالکریمی، بیژن، جهان نیچه ای، انتشارات علم، چاپ اول ۱۳۸۷، ص۱۵۴.

۴. فردریک، کاپلستون، فردریک نیچه فیلسوف فرهنگ، ترجمه علیرضا بهبهانی و علی اصغر حلبی، انتشارات بهبهانی، چاپ اول ۱۳۷۱، ص۱۷.

۵. لارنس، کهون، از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، انتشارات نی، چاپ دوم ۱۳۸۱، ص۱۰۳.

۶. غفوری، علی، یاداشت هایی درباره نیهیلیسم، انتشارات فرهنگ اسلامی، ص۳۷.

۷. آراسته، خومحمد، نقد و نگرش بر فرهنگ اصطلاحات علمی و اجتماعی، انتشارات چابخش، چاپ اول ۱۳۸۱، ص۱۰۳.

۸. زرشناس، شهریار، نیهیلیسم، انتشارات اندیشه جوان، چاپ سوم ۱۳۸۶، ص۱۳.

۹. همان، ص۱۷.

۱۰. رابینس، دیو، نیچه و مکتب پست مدرن، ترجمه ابوتراب سهراب و فروزان نیکوکار، انتشارات فروزان، چاپ اول ۱۳۸۰، ص۲.

۱۱. نیچه، فردریک، نیست انگاری اروپایی، ترجمه محمدباقر هوشیار، انتشارات پرسش، چاپ ۱۳۸۲، ص ۵۶.

۱۲. نیچه، فردریک، حکمت شادان، ترجمه حامد فولادوند و دیگران، انتشارات جامی، چاپ ۱۳۸۰، ص ۳۴۴.

۱۳. نیچه، فردریک، آنک انسان، ترجمه رویا منجم، انتشارات فکر روز، چاپ ۱۳۷۴، ص ۴۵.

۱۴. نیچه، فردریک، فردریک، حکمت شادان، ص ۷۳.

۱۵. نیچه چنین گفت زردتشت، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات نیلی، چاپ ۱۳۵۲، ص ۷۸.

۱۶. نیچه، فردریک، اراده معطوف به قدرت، ترجمه مجید شریف، انتشارات جامی، چاپ ۱۳۷۷، ص ۲۶.

۱۷. نیچه، فردریک، چنین گفت زردتشت، ص ۲۷۹.

۱۸. نیچه، فردریک، غروب بتان، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگه، چاپ ۱۳۸۱، ص ۱۳۳.

۱۹. عبدالکریمی، بیژن، ما و جهان نیچه ای، ص ۹۳.

۲۰. ج.پ،استرن، بنیانگذاران فرهنگ امروزی، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات طرح نو، چاپ ۱۳۷۳، ص ۲۲۱.