پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

در این جا هیچ چراغی روشن نیست


در این جا هیچ چراغی روشن نیست

نگاهی به جدایی نادر از سیمین

حالا که به پایان دهه ۸۰ رسیده ایم بی شک مهم ترین و مطرح ترین چهره سینمایی این دهه اصغر فرهادی است، کسی که تمام ۵ فیلم اش را در همین دهه ساخته و فیلم به فیلم هم پیشرفت داشته است. می شود خیلی ساده ردپای تفکرش را از همان "رقص در غبار" ( اولین فیلمش) دنبال کرد. نکته ی مهم درباره ی فرهادی این است که از همان ابتدا هم می دانسته چه چیز می خواهد بگوید. حرفی که می خواهد بزند عوض نشده فقط جهان بینی آثارش وسیع تر شده است و آدم های بیشتری از جامعه را فرا می گیرد و مسائل مهم تر و جهانی تری را هم مطرح می کند. دلیل موفقیت بین المللی او نیز همین است. فراوان درباره ی فرهادی نوشته اند پس بهتر است من نیز مقدمه را کوتاه کرده سریع تر وارد فیلم جدیدش شوم.

فیلم درباره ی زوجی است که قصد جدا شدن از یکدیگر را دارند که به دلیل وجود فردی در سایه (پدر بزرگ) جدایی اشان به یک رشته حوادث پیوند می خورد و در نهایت باز هم به جدایی ختم می شود. جدایی سیمین از نادر طی این حوادث به جدایی نادر از سیمین منجر می گردد. اصغر فرهادی این فرآیند و این موقعیت را به زیباترین شکل خلق می کند، فضایی که در آن همه محکوم به دروغ گفتن هستند این جا برخلاف "درباره الی" که مسئله اصلی دروغ بود، مسئله به هیچ عنوان دروغ نیست، همه ی افراد در شرایطی دروغ می گویند که مجبورند، نکته این جاست که هیچ انتخابی در کار نیست اجبار است. همه ی افراد به حق هستند هیچ کدام حرفهایشان اشتباه نیست، نادر معتقد است در کشتن بچه بی تقصیر است و می فهمیم که بله بی تقصیر است و این موضوع درباره ی همه ی افراد صادق است.

این جا مسئله دیدن محیط و دست و پا زدن و واکنش های این آدم هاست. هنرمندی کارگردان این جا نمایان می شود که سمت و سوی هیچ کس را نمی گیرد. همه ی آدم هایش را سر جای خود قرار داده و آن ها را با یک سلسله حوادث به هم متصل کرده است. هر کدام روی قشر دیگر تأثیر می گذارند، نگاه کنید به دیالوگی که در انتها ساره بیات به نادر می گوید: "حالا من چطوری تو این خونه زندگی کنم؟" سیاهی و دردناکی فیلم در همین نهفته است. "جدایی نادر از سیمین" در محدوده ی خود باقی نمی ماند و عملاً منجر به جدایی شهاب حسینی و ساره بیات هم می شود حال اگر به "چهارشنبه سوری" برگردیم می شود نتیجه گرفت جدایی هدیه تهرانی از حمید فرخ نژاد به جدایی ترانه علیدوستی و هومن سیدی ختم شده است. اصغر فرهادی با این ۵ فیلمش چنان وحدتی ایجاد کرده که می شود تمام شخصیت‌هایش را به هم ارجاع داد و به همه ی فیلمهایش برگشت. دلیل این موضوع آن است که از همان ابتدا هم می دانست که قرار است چه چیزی را بیان کند و به کجا برسد و در هر فیلم جهان بینی‌اش بزرگتر شد.

اصلی ترین ویژگی فیلم (فارغ از خوب یا بد بدش) روایت است. روایتی که به هیچ عنوان کلاسیک نیست و با اصول و قواعد آن تحلیل ناپذیر است. زیرا در ابتدا جدایی سیمین از نادر مطرح می شود و این موضوع به مدت یک ساعت و سی دقیقه در سایه قرار می گیرد و در پایان به جدایی نادر از سیمین منجر می شود. این موضوع در اصول و قواعد داستان گویی کلاسیک جایگاهی ندارد. پس تحلیل کلاسیک برای فیلم به یک بن بست می رسد.

مهم است که رویکرد و دغدغه ی تماشاگر مشخص شود. این که آیا دغدغه اش این است که چه کسی دروغ گفته؟ یا این که دغدغه اش دیدن این جامعه و شرایط است؟

اگر کسی دغدغه اش مورد اول باشد روایت لنگ می زند و این جاست که نشان ندادن سکانس تصادف و حذف آن به یک مشکل بدل می شود زیرا کارگردان به طور کامل برای پیشبرد داستانش پنهان کاری می کند و اطلاعات کافی را به تماشاگرش نمی دهد. اما اگر دغدغه تماشاگر مورد دوم بود این حذف نه تنها مشکل زا نیست بلکه تعلیق هم می آفریند، چون مهم نیست که دروغ را چه کسی گفته و چه کسی حقیقت را می گوید. شیوه ی روایت مدرن انعطاف پذیر است و کارکردش را این جا نشان می دهد البته کارگردان تا حد بسیاری هم تلاش کرده است که صحنه ی تصادف در ذهن تماشاگر تا حدودی تداعی گردد.

موضوعی که کمی آزار دهنده می شود و در دفعات تماشاگر را پس می زند، تأکید بر رئالیزم محض است. اصغر فرهادی حقیقت محض را به تصویر می کشد و ذره ای اغراق نکرده است، این موضوع در دفعات دیدن باعث افت فیلم می شود. نمونه هایی در جهان هست که با دست آویز قرار دادن رئال با آن بازی می کنند و ذره ای هم از تأثیرگذاری آن کم نمی شود. مثلاً برادران داردن. مقوله ی مهاجرت به اروپا (دغدغه آن‌ها) را با بازیگوشی های روایی تعریف می کنند و این موضوع اجازه دیده شدن در دفعات را به فیلم می دهد.

البته این گفته کمی سلیقه ای است و تأکید می کنم نظر من بر این است و دلیلی بر ضعف فیلم نمی شود. شخصیت ها در این فیلم نقش اساسی ایفا می کنند (هر چند شخصیت محوری ندارد) مهم ترین ویژگی فیلم بعد از روایت شخصیت پردازی است. زیرا به دلیل تعدد موقعیت ها و اعمال باید واکنش شخصیت ها مطابق منطق‌اش باشد. که این موضوع خوشبختانه خیلی هم خوب درآمده است. برای نمونه شخصیت ساره بیات که فردی معتقد است ابتدا موضوع تصادف را پنهان می کند (که کاملاً هم منطقی است به دلیل فشار همسرش و شکی که دارد.) سپس حقیقت را می گوید (به دلیل این که از مال حرام می ترسد) و در انتها قسم دروغ نمی خورد. ببینید این سیر کاملاً منطقی است.

اما در این میان ۲ نقطه مبهم دیده می شود که پاسخی برایش نیست:

۱) چرا راضیه (ساره بیات) موضوع تصادفش را به شوهرش نمی گوید و به سیمین می گوید که شوهرش در جریان است؟؟ (متأسفانه این دروغی که می گوید به هیچ عنوان با شخصیتی که تصویر شده جور نیست.)

۲) دلیل عدم وابستگی سیمین به پدر شوهرش در چه چیز نهفته است؟ (حال آن که پدر بزرگ بسیار او را دوست دارد!)

این ۲ مورد شاید خیلی ساده و پیش پا افتاده باشد اما در دفعات دیدن فیلم بی پاسخ و مبهم می ماند.

نقطه ضعف بعدی در فیلم به جهان بینی فرهادی باز می گردد. به شخصیت ترمه نگاه کنید، در طول فیلم ۴ مرتبه از پدرش می پرسد دروغ گفته است یا نه؟ و شروع می کند به باز کردن گره هایی که تماشاگر پیش تر متوجه شده است برای مثال ما سکانس داریم در فیلم که نادر زنگ می زند به معلم دخترش و از او شماره دکتر را می خواهد این جا همه چیز برای تماشاگر آشکار می شود چه نیازی هست که دوباره دختر تأکید کند؟ حتی این دیالوگ ها گاهی رنگ و بوی اخلاقیات به خود می گیرد.

ایده وارد کردن شخصیت ترمه به داخل این ماجرا خیلی عالی است اما همان سکانسی که پدرش به او می گوید اگر مقصر اوست به مادرش بگوید و آن نگاه های نافذ دختر برای ورود به بطن ماجرا کافی است، تأکیدهای مکرر دختر به پدرش چه الزامی دارد؟

در این فیلم بهترین نمونه ی کارگردانی را فرهادی از خودش نشان می دهد، حتی فراتر از "درباره الی" می ایستد، فرهادی استاندارد کارگردانی در جهان را به طور کامل رعایت کرده و کلاس فیلم سازی اش جهانی شده است. نگاه کنید به استفاده ی بی نظیرش از معماری پنجره ها و ستون ها که مرزهای شخصیت ها را تشکیل می دهد. با آن که احساس می کنیم فیلم بیشتر به کلوزآپ ها متکی است اما در همان حال کاربرد تصاویر پس زمینه را هم می بینیم. دوربین روی دست سیال و کنترل شده محمود کلاری در فضاهای آن دادگاه به خوبی خود را نشان می دهد. نه شلخته است و نه خیلی متحرک. گویی یکی از آدم های آن دادگاه است که به دنبال سوژه ها می گردد و حتی سمت و سویی مستند هم به خود می گیرد.

در پایان، "جدایی نادر از سیمین" در آخرین سال دهه ۸۰ ، پایان دهنده ی مسیری است که از "رقص در غبار" در اول دهه ۸۰ آغاز شده است و به جدایی ختم می شود. آیینه ای است کامل از حال و روز آدم های این سال.

سینا حبیبی