جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
فروید و فهم هنر
فروید مقاله هوشمندانه و روشنگرش در باب مجسمه موسی اثر میکلآنژ را با عذر و توجیهی آغاز میکند و میگوید که دانشش از هنر، بیش از فردی عامی یا غیرحرفهای نیست؛ و در نگرشش نسبت به هنر یا در شیوهای که جذابیتهای هنر را تجربه میکند، در هیچیک، تخصصی ندارد. فروید چنین ادامه میدهد:
معالوصف، آثار هنری تأثیر عمیقی بر من میگذارند، خصوصاً ادبیات و مجسمهسازی بیش از نقاشی چنین تأثیری بر من دارند. تأمل در این آثار سبب میشود ساعاتی طولانی را برابر آنها بگذرانم، درحالیکه سعی میکنم آنها را به شیوه خاص خودم درک کنم؛ یعنی برای خودم توضیح دهم که تأثیر آنها برخاسته از چیست.
هرگاه نتوانم به این مهم برسم، مثلاً در مورد موسیقی، تقریباً قادر نخواهم بود هیچگونه لذتی کسب کنم. در من نوعی گرایش ذهنی عقلباور، یا شاید روانکاوانه، مانع میشود در برابر چیزی ترغیب شوم بیآن که بفهمم چرا تحتتأثیر آن قرار گرفتهام و چه چیز است که بر من اثر گذاشته است.
و بعد، پنداری برای لحظهای آگاه میشود که ممکن است چنین به نظر آید که او دارد ویژگیهای شخصی و عاداتِ عجیب خلق و خوی خودش را، بر موضوعی، با رمزگان ویژه و با ضروریات خاصِ خویش، تحمیل میکند؛ با شتاب امری را تصدیق میکند که خود آن را «واقعیتِ ظاهراً ناسازهگونی» میخواند، مبنی بر آن که «دقیقاً بعضی از عظیمترین و مسلّمترین مخلوقات هنری هنوز برای فهم ما معماهای حلناشدنیاند». در برابر این آثار احساس ستایش، هیبت و حیرت میکنیم. فروید گفتههایش را با نوعی وارونگی و طنز کنایی (irony) ادامه میدهد، طنزی که مجازش میدارد از شیوههای دیرینه اندیشیدن چنین یاد کند:
احتمالاً نویسندهای در باب زیباشناسی کشف کرده است که این حالت حیرت ذهنی، هنگام که اثری هنری به عظیمترین تأثیراتش دست مییابد، شرطی ضروری است. تنها با عظیمترین اکراه ممکن است که میتوانم خود را راضی کنم چنین ضرورتی را قبول کنم.
هر کس که با سبک فروید آشنا باشد، همان اول عنصری آشنا و نوعی را در کل این قطعه، در این مقاله و شیوه نامعمول، تشخیص میدهد، در شیوه نامعمولی که فروید با آن، از همان ابتدا خواننده را با خود محرم میکند: این عنصرِ شدیداً نوعی که فروید احتمالاً قادر نیست از شیوه طبیعیِ نوشتن چشمپوشی کند، حتی وقتی که، نظیر اینجا، اثر و کاری که با آن درگیر است، اساساً به گونهای ناشناختنی ظاهر شود.
با این حال، قطعهای که نقل کردم، با تمامیِ سهولتِ سبکش، قطعهای مسألهدار است. حال اگر بخواهیم این قطعه را به عنوان مدخلی به دیدگاههای فروید نسبت به هنر به کار گیریم، بلافاصله دو پرسش درباره این قطعه سر برمیآورد و ضروری است که پاسخی برای آنها دست و پا شود. اولین پرسش این است: فروید میگوید اگر نتواند برای خودش منبع لذتِ اثری هنری را تبیین کند، در کسب آن لذت با مشکل عجیبی روبهرو خواهد بود، آیا ما باید همانطور که خودِ فروید از ما میخواهد ــ این کلمات را به عنوان اقراری کاملاً شخصی فرض بگیریم؟
یا اینکه غرابتِ وضعیت ایجادشده برای فروید صرفاً فهمی عمیقتر است ناشی از آن که خویش را واجد طبیعتی بشری یا تحققی از ماهیت انسان میداند: اینکه نگرشِ او به هنر که براساس آن نمیتواند خود را [ از تقلاّ برای فهم منبع لذتِ هنر ] رها کند، برای هر کس که تحتتأثیر روانکاوی باشد نگرشی طبیعی است، و صرفاً به دلیل جهلِ از روانکاوی است که هر نگرش دیگر فیالمثل، نگرشِ مبتنی بر شعف در عین حیرت ــ پذیرفتنی میشود؟ و پرسش دوم آن است که فروید چه شکلی از فهم یا تبیین را در ذهن داشت؟ به بیان دقیقتر، میدانیم که فروید در ۱۹۱۳، یعنی تاریخ نگارش مقاله میکلآنژ، شمار زیادی از پدیدههای روانی، چه طبیعی و چه آسیبشناختی را مورد مداقه روانکاوی قرار داده بود، پدیدههایی چون: روءیاها، خطاها [ یا همان لغزشهای کنشی (parapraxis) ] ، لطیفهها، علائم بیماری، خودِ انواع رواننژندیها، خیالپردازیها و جادو. بنابراین طبیعی است که بپرسیم کدامیک از این پدیدهها برای فهمِ هنر، به عنوان الگو جور درمیآید، طوری که به الگویی برای تبیین [ هنر [برسیم؛ البته اگر چنین پدیدهای موجود باشد؟
سوءال اول را برای بعد میگذاریم. تا آن موقع، قصد دارم توجهتان را به قطعهای از مقالهای دیگر جلب کنم که به حتم از مقاله مطرحشده در اول این نوشته گمنامتر نیست و فروید آن را درباره هنرمندی بزرگ نگاشته است؛ یعنی «خاطرات کودکی لئوناردو داوینچی»، که تاریخ شروع آن بهارِ ۱۹۱۰ است. فروید وقتی که از کنجکاوی سیریناپذیر لئوناردو مینویسد، دو گفته از لئوناردو را نقل میکند، هر دو با این مضمون که فرد تا وقتی که آگاهیِ تمام و کاملی از ابژه عشق یا نفرتش نداشته باشد نمیتواند به هیچ وجه عاشق شود یا نفرت بورزد، مگر به صورتی محو و کمرنگ. پس فروید چنین ادامه میدهد:
ارزش نقلقولهای یادشده از لئوناردو را نباید در این دانست که حاوی امر مسلّم یا فاکت روانشناختی مهمی هستند؛ چرا که آنچه این نقلقولها بر آن اصرار دارند، آشکارا کاذب است، و حتماً لئوناردو هم به خوبیِ ما از کذبِ آن مطلع بوده است. این مطلب درست نیست که موجودات بشری عشق یا نفرت ورزیدن را به تعویق میاندازند تا ماهیت ابژهای را مورد مطالعه قرار دهند و با آن آشنا شوند، ابژهای که احساسات مذکور بر آن اعمال میشوند. برعکس، انسانها بیاختیار عشق میورزند؛ و عشق ناشی از انگیزشهایی عاطفی است که کاری به کار دانش ندارند، و ملاحظه و تأمل [ در آنها ] کارکردشان را تضعیف میکند. بنابراین، منظور لئوناردو فقط میتواند آن باشد که آن عشقی که توسط موجودات بشری اِعمال میشود، شیوهای شایسته و سرزنشناپذیر نیست: فرد باید به شیوهای عشق بورزد که بتواند تأثیرات آن را کنترل کند و آن را به روند تأمل مقید کند و تنها هنگامیکه از بوته آزمایشِ اندیشه معتبر بیرون آمد اجازه دهد که روال عادی خود را طی کند. و در عین حال از این نقلقول درمییابیم که لئوناردو قصد دارد به ما بگوید که در موردِ او اتفاق مذکور رخ داده است و شایسته خواهد بود اگر کس دیگری با موضوعات عشق و نفرت چونان او برخورد کند.
اینک باید تأکید کنیم دو گفته لئوناردو، که مورد بحث فروید است، صرفاً به عشقها و نفرتهای شخصی ارجاع نمیدهند؛ این گفتهها به احساساتِ ما درباره کل چیزهای طبیعت اشاره دارند. در واقع، در قطعه طولانیتری که فروید از نقاش ایتالیایی نقل میکند، لئوناردو علناً دست اندر کار دفاع از خود در برابر یک اتهام است ــ و شاید هم فروید این عمل را بدو نسبت میدهد ــ و اتهام این است که اتخاذ نگرش علمی نسبت به آثار خلاقه موجد سردی و بیاعتنایی یا بیدینی است. حال اگر براساس تفسیر فوق، نگرش لئوناردو از دیدگاه فروید سزاوار چنین ایراداتی است، بایسته است که آنها را در کنار نگرشِ خودِ فروید به هنر، چنانچه توصیفش رفت، قرار دهیم و از خود بپرسیم که چرا ایرادات مذکور در مورد خود این نگرش صدق نمیکند.
حال با جهشی کوتاه به سوی مطالب بعدی میتوانیم به دومین مورد از پرسشهای فوق بپردازیم و بگوییم که فروید گاه در مجموعهای متنوع از پدیدههای روانی الگوهای مناسبی برای تفسیر هنر مییابد: او در تقلای تبیین هنر، آن را گاه با این پدیده روانی و گاه با پدیده روانیِ دیگری همگون میکند تا چارچوب توضیحیِ کلیِ خاصِ آن را، که پیشاپیش ترسیم کرده بود، درک کند. غنای زیباشناسیِ فروید در همپوشانیِ این اشارات و پیشنهادهای متنوع خفته است؛ اگرچه، آنگونه که بعدتر خواهیم دید، اینکه چگونه این اشارات حقیقتاً با یکدیگر جفت و جور میشوند، خود، مقولهای دیگر است که فروید خودش به اجمال به کارش بست.
معالوصف، پیش از آن که هر کدام از پرسشهای برخاسته از مقاله میکلآنژ به جواب برسد، پرسش سومی وجود دارد که توجه و دقتمان را میطلبد؛ و آن پرسش از چیستیِ متونی است که به آنها رجوع میکنیم، و اینکه برای ارزیابیِ مفروض از دیدگاههای فروید [ چه انتظاراتی باید از آنها داشته باشیم و ] چه سنجش نسبیای باید از آنها به عمل آوریم. گذشته از آن که واضح است جواب بدین سوءال اهمیت دارد، پرسش مذکور واجد بهرهای اضافی است، که اگر اول از همه بدان بپردازیم زودتر به نتیجه مطلوب میرسیم. نگاهی ساده و سریع به نوشتههای فروید در بابِ هنر و حجمِ نسبیِ آنها به ما نشان میدهد که علایقِ مرکزیِ فروید در کجاهاست؛ این عمل میتواند نوع یا انواع فهمی که او میجست و اهمیت و دلالتی را که بدانها نسبت میداد نشانمان دهد. عمل مذکور میتواند ما را از برخی اشتباهات بازدارد.
اولین موردی که در نوشتههای فروید درباره هنر دیده میشود آن است که شماری از آنها صرفاً به گونهای حاشیهای به هنر میپردازند. از زندگینامه نوشته ارنست جونز معلوم میشود که فروید، با آن که فاقد حس تکبر بود، خودش را یکی از بزرگان و از جرگه مشاهیر نوع بشر به حساب میآورد، آن هم به شیوهای که شاید در حال محو شدن باشد؛ به این دلیل کاملاً طبیعی است که اندیشههایش را غالباً به چهرههای بزرگ گذشته معطوف کند، و اینکه [ تلاش برای ] فهمِ اَعمال و آثارِ (working) درونی نبوغِ آنان یکی از بلندپروازیهای مترتب فروید باشد. شاید به ذهنمان برسد که نوشته فروید در مورد لئوناردو همان حال و هوایی را داشته باشد که بعدها، در یکی از لحظات تاریک تمدن اروپا، در نامهای به اینشتین چنین نوشت: [ این نامه [ارتباط آگاهانه و وجدانیِ یکی از انسانهای بزرگ با دیگری است.
از این رو، ادعای من آن است که مقاله مذکور در باب لئوناردو چنانکه میتوان این ادعا را در مورد مقاله فروید درباره داستایفسکی نیز اظهار کرد اساساً مطالعهای در زندگینامه روانکاوانه باشد؛ و ارتباط با هنر تقریباً به این واقعیت یا فاکت خلاصه شود که موضوع (subject) زندگینامه یکی از بزرگترین، و در عین حال عجیبترین، هنرمندان تاریخ باشد. بنابراین اگر به متن مقاله رجوع کنیم و از پیوندهای سرراست با نظریه روانکاوی، که به صورت معترضه در آن گنجانده شده، بیاطلاع باشیم، باز هم خواهیم دید که مطالعه مذکور به دو بخش تقسیمپذیر است.
اول از همه، بازسازی کودکی لئوناردو است که باید گفت مدارک و اسناد برای چنین کاری اندکاند؛ و بعد تاریخ دوران بزرگسالی لئوناردو قرار دارد، که البته به قدر کفایت مستند است، لیکن آنچه بدین شیوه به گونهای سنجیده توسط فروید ارائه میشود این است که دوران مورد نظر را میتوان با وقایع قبل از آن مرتبط کرد. به عبارت دیگر، این مقاله، در کلیت خویش، تقلایی است برای نشان دادن البته نه برای اثبات، بلکه نظیر تاریخنگاریهای موردیِ امور کلینیکی، برای نشان دادنِ وابستگی گرایشها و ظرفیتهای بزرگسالی به دوران و امور کودکی، علیالخصوص امور جنسی دوران کودکی.
به طور ویژهتر، وابستگی تجربه متأخر به متقدم، در چارچوب نقاط تثبیت روانی و واپسَرَویهای موفقیتآمیز کشف رمز میشود. دو نقطه تثبیت به لئوناردو نسبت داده میشود. تثبیت اولی یا متقدم در سالهایی محقق شد که در خانه مادری گذشت، یعنی در زمانی که لئوناردو به عنوان کودکی نامشروع عشق تمام و کامل مادرش را تجربه میکرد، به سوی نوعی بلوغ زودرس (precocity) جنسی کشیده شد، بلوغی که در آن کنجکاوی جنسیِ شدید و عنصری از دیگرآزاری اَشکال بروز یافتهاند. معالوصف، سرانجام، پیوند عوامل درونی و بیرونی ــ افراط در عشق پسرانه لئوناردو به مادرش، و پذیرشش در خانواده اشرافیترِ پدر و نامادری در پنجمین سال زندگیاش سببساز موجی از سرکوب شد که در آن شهوانیت سعادتمندانه طفولیت خاموش گردید. او بر این وضعیت غلبه کرد و با این حال احساساتش نسبت به مادر را حفظ کرد، آن هم ابتدا با همسان ساختن خویش با مادرش و بعد جستجوی ابژههای جنسی، آن هم نه در زنان دیگر، بلکه در پسربچههایی که شباهتی با خودِ او داشتند. اینک با دومین نقطه تثبیت روانی لئوناردو رو به رویم، تثبیت او در همجنسگرایی آرمانیشده؛ آرمانیشده از آن لحاظ که او صرفاً به پسربچهها عشق میورزد چونان که مادرش بدو عشق میورزید؛ این عمل به شیوهای والایششده (sublimated) رخ میدهد.
فروید در تقابل با پیشزمینه کودکیِ لئوناردو است که مراحل موفقیتآمیز دوران بزرگسالی لئوناردو را بازخوانی و تفسیر میکند. اول، مرحلهای قرار داشت که در آن لئوناردو بدون ممنوعیت عمل میکرد. سپس، به تدریج قدرت تصمیمگیریاش افول کرد، و خلاقیتش به دلیل یورشهای افراطی و گسترنده کنجکاوی به ضعف گرایید. آخر، مرحلهای بود که در آن استعدادهای لئوناردو در مجموعهای از آثار هنری ظاهر شدند، آثاری که به حق، به خاطر کیفیت معماییشان مشهور شدهاند. فروید پس از برشمردن این دو مرحله آخر تا بدانجا پیش میرود که با واپَسرَویهای موفقیتآمیز مرتبط شود، آن هم به شیوهای که از زمان ارائه سه مقاله در باب نظریه جنسیت متداول شده است. اول واپَسرَویای به سمت نوعی همجنسگرایی قوی ولی شدیداً سرکوبشده وجود دارد، واپَسرَویای که در آن بخشِ اعظمِ نیروی شهوی یا لیبیدو، درحالیکه از کورهراههای مستقر در مرحله متقدم بهـرهمند میشود، در تعقیب آگاهی، برونشُوی مییابد اگرچه، آنطور که مشاهده کردهاید، به بهای سنگینی در سلوک عمومی زندگی ختم میشود. به هر حال، با نوعی واپسروی به متقدمترین مورد تعلقخاطر، بر این لیبیدو غلبه میشود. اینک لئوناردو، در ۵۰ سالگی، چه از طریق برخی دگرگونیهای درونی انرژی چه به وسیله تصادفی شاد ــ فروید پیوندی را با مدل (sitter) نقاشی مونالیزا پیشنهاد میکند ــ به لذت بردن از عشق مادرش بازمیگردد آن هم به شیوهای که آزادسازی تازهای از خلاقیت را امکان میدهد.
اینک فروید در پیوند با این تقلا برای تفسیر زندگی بزرگسالی لئوناردو در پرتو الگوهای خاص کودکی است که به آثار خاصی از لئوناردو جذب میشود، آثاری که تماماً از مرحله آخر زندگیاش بیرون کشیده شدهاند: مونالیزا، نسخههای پاریس و لندن، مریم مقدس و کودک به همراه سِنْت آن ، و نقاشیهای متأخر هیکلهای دو جنسیتی. اگر قسمت روشنگر مقاله فروید (یعنی بخش چهارم) را با دقت بخوانیم، میفهمیم که روال کار فروید چیست. او، به همان صورتِ پیشگفته گواه و دلیل فراهمشده توسط تصاویر را به کار میگیرد تا پیوندی را مستحکم کند که مابین مرحله متأخر خلاقیت لئوناردو و «عقده» خاص مربوط به دوران کودکیاش مسلّم فرض کرده است. اما باید در خاطر داشت که فروید گواه تصاویر را برای تثبیت عقده ناشی از دوران کودکی به کار نمیبرد عقدهای که مبتنی بر منابع ثانویه و به اصطلاح «خاطره مربوط به کودکی» است، یعنی همان امری که این مقاله عنوانش را از آن برگرفته است. فروید شاهد فوق را برای ایجاد پیوندی مابین این عقده و چیزی دیگر به کار میگیرد. لیکن، حق داریم بپرسیم: به چه شیوهای، تصاویری که فروید بدان اشاره میکند شاهد دلیلی فراهم میآورند؟ پاسخ آن است که گواهیای که این تصاویر فراهم میآورند ناشی از سیماهای درونی خاص به اضافه سلسلهای از ارتباطات واضح یا ظاهراً واضح با این سیماهاست. از همین رو، فروید در تصویر واقع در موزه لوور لبخندِ سنت آن را به چهره ملاطفتآمیز مادر لئوناردو ارتباط میدهد؛ شباهتِ سنّیِ مابین سنت آن و باکره مقدس (virgin) را به رقابت مابین مادر لئوناردو و نامادریاش مرتبط میکند؛ و شکل هرمگونهای را که در آن، این دو چهره محصور شدهاند، به تقلایی ربط میدهد که بر لئوناردو برای آشتی دادن «دو مادرِ دوران کودکیاش» اِعمال میشد.
امیدوارم گفتههایم برای نشان دادن این موضوع تکافو کند که چقدر گمراهکننده خواهد بود اگر، همچون بعضیها، بگوییم که فروید در مقاله لئوناردو انگارهای را برای تبیین هنر وضع میکند که مبتنی بر الگوی تفسیر روءیاست. درست است که با لحاظ کردن بعضی ملاحظات خاص، فروید طی این مطالعه با شماری از آثار هنری دقیقاً به شیوهای برخورد میکند که انگار روءیا هستند، و این ملاحظات تعدیلکننده عبارتاند از اینکه تداعی معانیای که فروید در اینجا پیش میکشد چندان هم آزاد نیستند و زنجیره این تداعیها به یک عقده از پیش تثبیتشده ختم میشوند. لیکن موردی هم وجود ندارد که به ذهنمان برساند فروید فکر میکرد اگر قرار باشد آثار هنری به عنوانِ آثار هنری تشریح شوند، شیوه او شیوه مناسبِ برخورد با آنها باشد. کل آنچه با آسودگی و اطمینانخاطر میتوان نتیجه گرفت آن است که او میاندیشید اگر بنا بر آن باشد که آثار هنری به منزله شواهدی زندگینامهای به کار گرفته شود، شیوه مذکور شیوه درخوری است. در واقع، شواهدی دال بر این واقعیت وجود دارد که فروید به مقاله لئوناردو اساساً به عنوان [ تحقیقی ] زندگینامهای مینگریست. این نظر با نحوه استقبال از مقاله به هنگام قرائت آن برای انجمن روانکاوی وین (چند ماه پیش از انتشارش) مسلّماً همخوان است استقبالی که خود مقاله قاعدتاً بدان دامن میزد. از صورتجلسات برمیآید که در این مباحثه تنها ویکتور تاوسک بود که به این مقاله به عنوان هم «نقدی عالی از هنر» و هم قطعهای روانکاوانه اشاره کرد، و البته اظهارنظر او نادیده گرفته شد. در ضمن، هم در طرح اصلی و هم در شکل نهاییِ مقاله، خصلتی که فروید در آثار لئوناردو بیش از همه بر آن تأکید میکند، مسلّماً خصلتی زیباشناختی نیست: این خصلت که آثار مذکور عمدتاً ناتمام رها شدهاند. و، سرآخر، موضوعی که حتماً واجد اهمیت زیادی است آن که فروید در آثارِ مرحله آخر [ زندگی لئوناردو ] برای مشخص کردن هرگونه مختصات مبتنی بر این واقعیت تقلایی نشان نمیدهد. این واقعیت که اگرچه این مرحله به شدّت نشاندهنده نوعی واپَسرَوی است، معالوصف، واپَسرَویِ این دوره بود که آزادسازیِ تازهای از خلاقیت را قادر ساخت.
اینک اگر از مقاله لئوناردو به نوشته مطرحشده در ابتدای مقاله، یعنی به جستار در باب موسای میکلآنژ بازگردیم، متوجه خواهیم شد که با اقدام و برخوردی کاملاً متفاوت سروکار داریم. در واقع، اگر هر دوی این مقالات را (به طور کلی) در چارچوبِ مفهوم بیان مطالعه کنیم، چنین به نظر میرسد که گویا این دو مقاله، هر یک دو انتهای طیفِ این مفهوم را مشخص میکنند، طیفی که این اصطلاح در زیباشناسیِ اروپایی اشغال کرده است. درحالیکه مقاله لئوناردو خودش را با مفهوم بیان در معنای مدرن آن درگیر میسازد ــ یعنی با آنچه هنرمند در آثارش بیان میکند، یا به عبارت دیگر، با نحوه بیان لئوناردو سروکار دارد ــ مقاله میکلآنژ با مفهوم بیان در معنای کلاسیک آن درگیر است، یعنی با آنچه توسط موضوع (subject) اثر، یا نحوه بیانِ [ حالات ] موسی، بیان میشود (البته، این تفکیک بیش از حد ساده شده است، و درخور تذکر است که نوعی نظریه پیوسته بیان در زیباشناسی اروپایی وجود دارد).
بیایید برای یک لحظه به مسألهای بنگریم که مجسمه عظیم میکلآنژ پیش روی ناظری قرار میدهد که از دیدگاه قیافهشناختی بدان مینگرد. شاید بتوانیم این موضوع را در تمایز به کار گرفته شده توسط فروید بیان کنیم ــ و البته، مقصود ما به نحوی نزدیک شدن به مسأله تا بدان حد است که فروید در سر داشت ــ یعنی ابتدائاً بپرسیم که آیا مقاله موسی مطالعه شخصیت است یا مطالعه کنش؟ همان منتقدانی که به تفسیر دومی تمایل دارند، بر خشم موسی تأکید کرده و مدعی شدهاند که این هیکل نشسته درباره به حرکت درآمدن موسی و فرو نشاندن غضبش بر قوم بیایمان بنیاسرائیل است. فروید استدلال میکند که خشمِ موسی مشهود است، لیکن حرکت مذکور در مجسمه نمایان نیست، علاوه بر آن با طرح ترکیبیِ مقبرهای، که بدان منظور ساخته شده، در تناقض خواهد بود. آن منتقدانی که به تفسیر اول از مجسمه متمایلاند ــ یعنی تفسیر آن به منزله مطالعهای در شخصیت ــ بر اشتیاق، مقاومت و نیروی مضمر در تمثال ساخته دستِ میکلآنژ تأکید کردهاند. چنین تفسیری ممکن است ناموجه نباشد، لیکن از نظر فروید بسیاری از جزئیات مجسمه را از دست مینهد و به گونهای نارسا امر درونی و امر بیرونی را به یکدیگر مرتبط میکند.
تفسیر فروید این است که ما نباید تمثال موسی را به عنوانِ وجودی در نظر بگیریم که خشمش را بیرون میریزد، بلکه باید آن را وجودی در نظر آوریم که دارد جنبش خشم را مهار میکند. در ضمن میتوانیم با توجه به این تفسیر به عنوان مطالعهای درباره کنشی سرکوبشده بنگریم؛ به بیان بهتر به عنوان مهار نفس (self-mastery) ، و تفسیر مذکور را مطالعهای در شخصیت در نظر بگیریم و در عین حال از هرگونه مغایرت با علائم ترکیبی [ در اجزای مجسمه ] پرهیز کنیم.
ارنست گومبریچ درباره این مقاله چنین نوشته است: «در اینجا، کاملاً به سنت درک هنریِ قرن هجدهم بازمیگردیم»، و این سنت بعضاً با ارجاع به دلمشغولیاش به «محتوای معنویِ» content) (spiritual اثر هنری توصیف شده است. محافظهکاریِ مشهودِ روش فروید در مقاله میکلآنژ، تا حد زیادی، توجیهگر قضاوت گومبریچ است، ولی با این حال به نظر من، اگر با دقت به متن فروید نظری بیفکنیم درمییابیم که تناقضاتِ پراکنده چندی وجود دارند که به ما هشدار میدهند که مقاله مذکور را نباید بیش از حد تعینپذیر و قطعی در نظر گرفت.
فروید در مقاله میکلآنژ ستایش شدیدش را به نوشتههای انتقادی مورخی هنری نثار میکند، مورخی که اولینبار تحت نامِ ایوان لرمولیف شناخته بودش، و همینجا باید متذکر شد که این ستایش، موردی بیش از علاقهای محدود و گذراست. فروید بعداً کشف کرد که این نامِ مستعار، هویت جیووانی مورلّیِ بزرگ، یعنی بنیانگذار خبرگیِ علمی، را پنهان میکرد. در آن زمان مورلی بود که بیش از هر کس دیگر مایه بدنامیِ مقوله «محتوای معنوی» در هنر را فراهم آورد.
باید اذعان کرد آنچه اساساً مورلی بدان اعتراض داشت محتوای معنوی به منزله محک ارزش یا تفسیر نبود، بلکه بهکارگیریِ آن را برای تعیین اصل بودن تابلویی خاص زیر سوءال میبُرد، و از این رو محق بود که روش بدیل خاص خود را طرح بریزد، روشی که مبتنی بر استخراج سیاههای از فرمها برای هر نقاش بود، سیاههای که نشان میداد نقاش چگونه شَست، لاله گوش، کف پا، ناخن انگشت و جزئیاتِ ریزی از این قبیل را ترسیم میکند و سپس، طبق این روش، هر اثر شناختهشده یا منسوب به نقاش را، عنوان به عنوان، با سیاهه همان شخص تطبیق میداد. روش مورلی در تعیین موءلف یا اصل بودن اثر به کار میآمد؛ حال آن که ایده قدیمیِ محتوای معنوی از این منظر مورد انتقاد بود که نمیتوانست به کشف چنین موضوعی امید ببندد.
بنابراین، ملاحظهای ارزشمند است که مورلی دقیقاً به خاطر روشش، با تمامیِ مواردی از آن که درگیر الغای ارزشهای زیباشناختیِ سنتی است، باز هم به شدت مورد ستایش فروید قرار میگیرد، در ضمن، تحسین فروید منحصر به کلیات نمیشود؛ گویا فروید در پیگیریِ قیافهشناسی روشی را به کار بست که به نحوی بارز شبیه روشی است که مورلی برای حل مسائلِ مربوط به خبرگی بسط داد. لیکن پرسشی بس جذاب و کاملاً بیپاسخ سر برمیآورد که آیا احتمالاً یکی از عوامل تعیینکننده بیامضا بودن مقاله میکلآنژ، نوعی رقابت ناخودآگاه با مورلی نبوده است؟ به هر حال توجه خودآگاه فروید به جزئیات، به ابعاد و به جزئیاتِ کالبدشناختیِ [ مجسمه ] این موضوع را پیش میکشد که، حتی اگر اهداف انتقادی فروید محافظهکارانه بودند، روشهایی که برای رسیدن به آنها تدارک میدید چندان محدود و مقید نبودند. این نکتهای است که شاید دوباره به آن بازگردیم. و، سر آخر آن که باید اظهار داشت که فروید، هم در ابتدا و هم در انتهای مقالهاش، تقلا میکند که قیافهشناسیِ موسی را با نیت میکلآنژ مرتبط کند، هرچند دقیقاً چگونگی این امر را نشان نمیدهد.
اینک قصد دارم به سومین و تنها مقاله بسطیافته دیگری بپردازم که فروید در باب هنر یا هنرمندی نوشته است (من مقاله داستایفسکی را کنار میگذارم، چرا که، اگرچه تقریباً حجمی برابر مقاله موسی دارد، درباره موضوع ظاهریاش حرف چندانی ندارد). در تابستان ۱۹۰۶، یونگ، که تا بدانوقت فروید را ندیده بود،توجه فروید را به داستانی با عنوان گرادیوا (Gradiva) از ویلهلم ینسن Jensen) (Wilhelm (۱۹۱۱-۱۸۳۷) ، رمان و نمایشنامهنویس آلمانی، جلب کرد. اگرچه فروید اثر مذکور را «فاقد هرگونه شایستگی خاصِ فینفسه» خواند، که به نظر میرسد قضاوتی منصفانه است، لیکن در آن زمان این اثر به گونهای مشهود فروید را برانگیخت و در مِه سال بعد، اثر مذکور موضوع مقاله «توهمات و روءیاها در اثر گرادیوا نوشته ینسن» شد. متأسفانه در ویرایش معیار آثار فروید [ به زبان انگلیسی ] ، به ترجمه و چاپ خودِ داستان ینسن در کنار متن فروید توجهی نشده است. [ از این رو [ خوانندهای که به چکیده [ ارائهشده توسط ] فروید اتکا میکند، بعید است که به تمامی، زبردستی و ظرافتی را درک کند که فروید در تفسیر متن به کار بسته است. در مجاورت چکیده متن و تفسیر آن است که ممکن است این تفسیر را مسلّم فرض بگیریم.
این مقاله ترجمهای است از :
Richard Wollhime, "Freud and the Understanding of Art", in The Cambridge Companion to Freud, ed. Jerome Neu, Cambridge University Press, ۱۹۹۱, pp. ۲۴۹-۲۶۶.
نوشته ریچارد ولهایم
ترجمه شهریار وقفیپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست