یکشنبه, ۱۹ اسفند, ۱۴۰۳ / 9 March, 2025
همایش شاعرانه ی یادداشت های پراکنده در کثافت یک پیاده رو

بالاخره سوژهیی که مدتها ذهنام را درگیر کرده بود، خردهخرده دارد به شکل یک رمان درمیآید. برای اینکه بتوانم از نظرات دوستان استفاده کنم، چند بخش از این رمان را میفرستم.
نمیدانم امکاناش هست یا نه که بهشکلی در جریان نظرات احتمالی قرار بگیرم. دوست دارم اگر زحمتی نیست این نظرات را به صورت مکتوب داشته باشم، چه فروغا چه ایمیلا. با اینکار مطمئنا کمک زیادی به من میشود. کاری که شاید قبلا به این شکل مرسوم نبوده، یا بوده و من خبر ندارم.
اگر بشود همهی چیزها را از هیجان تهی کرد، آن وقت آیا میشود گفت که همهی این چیزها در این صورت زایل خواهند شد، مثل عقل را از هیجان انداختن؟
این پرسش وقتی به ذهنام خطور کرد که پریناز بالاخره بعد از مدتها بیخبری، در موقعیتی غیرمترقبه برای من، با من تماس گرفت و حال و احوالی از من پرسید. این تماس بهانهیی شد که شاید بیشتر به کار من آمد و برای پرسیدن من از حال و احوال او در دوران بعد از ازدواجاش مفیدتر واقع شد. ضمن این که با این اتفاق به ظاهر کوچک، جریان ذهنی جدیدی در من بروز کرد که به خودی خود هیجان تازهیی هم در پی داشت. این تماس تلفنی مقدمهی تماسها و دیدارهای بعدیمان شد.
از صدایش (اگرچه دیگر آن لحن آغازین همیشهگیاش و آن نشاط و سرزندهگی گذشته را نداشت) به راحتی میشد حدس زد که حال و روزش تا حدود زیادی بهتر از روزهای بحرانی جدایی زایلکنندهمان بود. روزهای بیدلیل تمامکننده که اگر این نمیشد، حالا حالاها من و او میتوانستیم با استمرار همان شرایط مطلوبی که برای خودمان خلق کرده بودیم به خیلی از چیزهایمان همچنان هیجان و معنا ببخشیم و این چنین حسرتبار بخشی از هیجان و زیبایی زندهگیمان را از دست نمیدادیم.
این جدایی زایلکننده مرا به این نتیجه رساند که قید احمقانه را به هر چیزی که از هیجان تهی شده باشد میتوان اضافه کرد، مثلا همانطوری که در بعضی مواقع رفتار احمقانه داریم، میتوانیم بگوییم شرایط احمقانه یا وضعیت احمقانه هم داریم.
من و پریناز هم احتمالا دچار شرایط احمقانه شده بودیم، بدون اینکه میل به قرار گرفتن در آن وضعیت را داشته باشیم. قرار گرفتن در شرایط احمقانه البته حتا اگر میل به آن نمیداشتیم میتوانست نتیجهی رفتارهای احمقانهی ما باشد. بدین معنی که من و پریناز به همان سادهگی و روانی که رابطهمان را شروع کرده بودیم و آن را در مقیاس وسیعی بسط و گسترش داده بودیم، خود را درست در نقطهی مقابل این سادهگی و روانی قرار دادیم (بی آن که از آسیبهای احتمالی آن واقف باشیم) و در نتیجه با شروع یک کشمکش محتوم به طرز پیچیده و غیرقابل درکی در میان شرایط احمقانه پرت شدیم ـ او با اصرارهایش و من با انکارهایم.
اما اگر هریک از طرفین، بدون در نظر گرفتن این نکته که چه کسی آغازگر ماجرا بوده است، این کشمکش را ساده میگرفت مطمئنا شرایط دیگری حاصل میشد که احتمالا از هر منظری بهتر از وضعیت کنونی بود: یا من و او به همان روال قبلی میماندیم و زندهگیمان را میکردیم، که در آن صورت قواعد نامفهوم و بیجهت مغلق اجتماعی، مثل گذشته، ما را ناگزیر میکرد تا سادهگی زندهگیمان را و نیز زیبایی رابطهی بیغل و غشمان را از بخشی از آدمهای پیرامونمان ـ فامیل یا دوستان ـ همچنان پنهان نگهداریم، بی آن که اتفاق خاصی رخ بدهد، و یا حالا زن و شوهری میبودیم که مثل هزاران زوج دیگر مجبور میبودیم به این زندهگی ساده و رابطهی بیغل و غشمان شکل مکرر هزاران سال عادتشده و تابوشدهیی که ما هیچ نقشی در شکلگیری آن نداشتهایم بدهیم تا مثلا نیش خالهها و عمههای چند بار تاخوردهی ۹۹ سالهی من و پریناز تا بناگوش باز شود و بپرسند: "شما دو تا مگه زن و شوهر نیستین، پس چرا بچهدار نمیشین، ننه؟
حالا مگه ما قراره تا چند سال دیگه زنده بمونیم؟" بعد ابرو گره کنند و گویی که بخشی از وظیفهی تاریخی بشریت معطل مانده است، نگرانحال اضافه کنند: "نکنه زبونام لال، خدای نکرده، دختره یا پسره عیب و ایرادی داشته باشن؟" و ما آن وقت نمیدانستیم که اساسا چرا آنها چنین توقعات غیرقابل هضم و احمقانهیی باید داشته باشند و چرا پرسشهایی از نظر ما این چنین بیربط و بیمنطق بکنند و ما هم احمقانه مجبور باشیم به هر ترتیب که شده به زبان منطق آنها به دنبال پاسخهای قانعکنندهیی بگردیم، و یا حرص بخوریم و ریاکارانه به روی آنها لبخند بزنیم و در دلمان و پشتسرشان شریرانه هزار بد و بیراه کلفت و نازک بارشان کنیم.
البته ما هر دو از این که بر تصمیممان پافشاری میکردیم، به نوعی به همدیگر حق میدادیم: چراکه من پذیرفتهبودم که او بر خلاف میلاش و به دلیل نگاه حاکم بر جنسیتاش و فشارهای ناشی از هنجارهای اجتماعی مغایر با فردیتاش ناگزیر بود تن به ازدواج بدهد، و او نیز میپذیرفت که من به واسطهی جنسیتام و فرصتهای بیشتری که به هر دلیل برای بروز فردیتام در اختیارم بود راحتتر بتوانم و یا این اجازه را داشته باشم که حداقل در این زمینه به طور نسبی مطابق میل درونیام عمل کنم.
بازتاب این توافق نانوشتهی دو جانبه در میان اطرافیانمان این بود که انکار من که مرد هستم خیلی شماتتبرانگیز نشد، ولی اصرار پریناز که زن هست به شدت ترحمبرانگیز شد. درحالیکه هیچ کداممان، با توجه به تقریبا بیپیشفرض بودن خواستههایمان، چنین قصد و نیتی نداشتیم تا که این نیاز را در خود احساس کنیم که با انکار و اصرار، مورد توجه دیگران قرار بگیریم یا نگیریم، چون اصل این ابراز خواستههایمان (انکار و اصرار)، به خودی خود ریشه در یک نیاز ساده و در عین حال هیجانانگیز درونیخودمان داشت که آن هم در یک رابطهی ناب دو نفره و در فضای محصور و امن یک اتاق طرح شد.
پریناز، علیرغم اینکه بهطور کل موافق اعتقاد من در انتخاب روش زندهگی مشترک بود، اما در شرایطی که قرار داشت متقاعد شده بود که نیاز به ازدواج دارد (البته که این نیاز متأثر از عوامل پیرامونی او هم بود و چه بسا بسیار بیشتر از خواست درونیاش)، چون اول از همه میخواست از شر اصرارها و سرزنشهای اطرافیاناش رهایی یابد و بعد این که اشتیاق و علاقهی وافری داشت که مرا به عنوان همراه و شریک زندهگیاش، که خودش او را انتخاب کرده بود، به همهگان به ویژه خانوادهاش معرفی کند، منتها برای این کار لازم بود به نوعی از رابطه که جامعه آن را بهعنوان نُرم تعریف و تحمیل کرده است تن دهد تا بتواند مرا به عنوان شوهر معرفی کند نه دوستپسر و شریک صرف یا هر چیزی غیر از شوهر.
اما من به این نوع رابطهیی که بین ما جریان داشت نیازمند بودم یا به عبارتی اعتقاد و ابرام بیشتری داشتم، اگرچه من هم علاقه داشتم پریناز را به عنوان همراه و شریک زندهگیام به همهی دور و بریهایم نه بخشی از آنها معرفی کنم ـ ضمن آن که جنسیتام نیز به من کمک میکرد که به اصرارها و شماتتهای اطرافیانِ تابع هنجارهای متصلب اجتماعی به واسطهی ازدواج نکردنام وقعی نگذارم و سرخوشانه و گستاخانه بر روشام به مثابهی یک جهانبینی پافشاری کنم. اگرچه همیشه این احتمال را در پی داشت که از نظر پریناز این رفتارهایم در مقابل او نوعی سوء استفاده از حق ویژهیی باشد که جامعه به مفت (مفت البته برای مردان) در اختیار مردان میگذاشت.
البته اگر چنین فکری هم میکرد شاید چندان هم بیراه نمیرفت، چون من ناخواسته و تصادفی اما آگاهانه از این حق ویژه بهره میبردم (اگرچه پریناز هم ناخواسته و آگاهانه اما نه تصادفی به نُرم جامعه که از نظر زنان، تبعیضی ناروا محسوب میشود تن میداد).
و ای دریغ که عمده عوارض ناشی از انکار من بدون آن که بدانم چه چارهیی کنم متوجه او میشد، اوی درونیاش بیشتر. اما عوارضی که بر این رابطه و بر تصمیمی که در این اتاق گرفته شده بود حادث شد ریشه در همه نوع عواملی داشت جز همین دو عامل: رابطه و تصمیم.
حالا ما به هر دلیلی و علیرغم میل باطنیمان از هم جدا افتاده بودیم و تماسها و دیدارهای گاه و بیگاهمان نشان میداد که وضعیت جدید چه برای من و چه برای پریناز چندان اقناعکننده نیست، اگرچه باز هم به واسطهی وضعیت پیشآمده جدید مجبور بودیم به شکلی دیگر از نرم جامعه تن بدهیم و این بار البته بالضروره. چون همیشه این خطر جدی بهویژه پریناز را تهدید میکرد که هر آن شوهرش در پی آگاهی از گذشتهیی که هیچ ربطی به او نداشت برآشوبد، چون برای آن مرد-شوهر، نُرم اجتماعی، خواه متصلب خواه متساهل، نوعی تابو محسوب میشد و هر چیزی که این تابو را تهدید میکرد به این معنی بود که هر آینه آیندهی پریناز را به طرز وحشتآوری تراژیک میکرد. از آن پس بود که اضطراب ناشی از این فکر کشنده مرا و البته پریناز را مدام همراهی میکرد.
پس ما به همین تماسها و دیدارهای گاه و بیگاه خود بسنده کردیم و در لابهلای روایتی مجدد از دوران قبل از جداییمان، شروع کردیم به بازتولید خود در خاطرات بیدریغمان. حتا قرار گذاشتیم که من به یک بهانهیی به شوهر پریناز معرفی شوم تا به شکلی بتوانیم مهار این آیندهی تراژیک را در دست بگیریم و یا حداقل آن را تا زمان استطلاع از ذهن و زبانی جدید به تأخیر بیندازیم.
* این نام موقتا از سوی نویسنده بر این رمان نهاده شده است و چه بسا تغییر کند.
وحید آقاجانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست