چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

پیش از نیمه شب, عشق روی پیاده رو


پیش از نیمه شب, عشق روی پیاده رو

جسی و سلین در «پیش از نیمه شب» زندگی روزمره شان مثل هر زن و شوهر دیگری در جریان است یا به قول ایتن هاک حالا ما یک زندگی چند ساله از یک عشق کشدار را پشت سر می گذاریم و خب, تنها خوبی که این عشق کشدار دارد این است که هنوز هم می توانیم با هم راه برویم و حرف بزنیم

چند هفته ای از اکران «پیش از نیمه شب» ریچارد لینکلیتر می گذرد. کارگردانی که ما او را با «پیش از طلوع» و «پیش از غروب» می شناسیم. فیلم هایی که به غیر از کارگردان، اسم دو بازیگر را هم سر زبان ها انداخت؛ ایتن هاک آمریکایی و جولی دلپی فرانسوی.

لینکلیتر داستان اولین فیلم (پیش از طلوع) را بر مبنای یک تجربه شخصی نوشت. او در دوران جوانی با دختری آشنا می شود و بعد قرار می گذارند که چند ماه بعد در جایی همدیگر را ببینید. دختر هیچ وقت سر قرار نمی آید. لینکلیتر هم بعد از چند صباحی که برای خودش کارگردانی می شود، قصه خودش را می نویسد و می سازد. بعد معلوم می شود که دختر در اثر سرطان مرده و هیچ وقت فیلم را ندیده.

وقتی نه سال بعد از نمایش فیلم اول، لینکلیتر سراغ ساخت «پیش از غروب» می رود، هاک و دلپی هم در نوشتن فیلمنامه به او کمک می کنند. نتیجه فیلم دوم اینقدر خوب بود که برای ساخت «پیش از نیمه شب» هم دوباره سه تایی دور هم جمع می شوند تا فیلمنامه را بنویسند.

لینکلیتر که از این دور همی نوشتن به شدت راضی است، بعد از اینکه خرس طلایی جشنواره برلین امسال را گرفت، گفت که «هر بار بعد از تمام شدن فیلم آماده این هستیم که از هم خداحافظی کنیم، اما داستان و جزئیاتی که برای رابطه این دو نفر در سرمان می چرخد اینقدر زیاد است که نمی توانیم برای همیشه آنها را کنار بگذاریم.» مروری داشته ایم بر جزییات این داستان های عاشقانه و جذاب.

● ماجرای یک عشق کشدار

«پیش از طلوع» و «پیش از غروب» را ریچارد لینکلیتر به فاصله نه سال از هم ساخت. اولی ماجرای دختر (سلین با بازی جولی دلپی) و پسری (جسی با بازی آیتن هاک) بود که در قطاری به سمت پاریس با هم آشنا شدند. آنها یکدفعه تصمیم می گیرند در وسط راه دروین پیاده شوند. جسی و سلین یک شب را تا صبح با هم در خیابان های شهر وین راه می روند و حرف می زنند و دست آخر وقتی پای قطار از هم جدا می شوند، قرار می شود یک ماه بعد در جایی همدیگر را ببینند اما این دیدار ۹ سال بعد در فیلم «پیش از غروب» اتفاق می افتد.

جسی در رمانی که بر اساس ماجرای ۹ سال قبل نوشته، داستان دختر و پسری را تعریف می کند که یک شب تا صبح را با هم در خیابان ها راه می روند و حرف می زنند و بعد قرار می گذارند تا در جایی همدیگر را دوباره ببینند. کتاب، اسم جسی را سر زبان ها می اندازد و در مراسم رونمایی از کتابش در پاریس، سلین و جسی دوباره همدیگر را می بینند و دوباره یک ظهر تا غروب در خیابان های پاریس راه می روند، حرف می زنند، کافه می روند، خیابان گردی می کنند، از قرار ۹ سال پیششان می گویند و اینکه سر قرار رفته اند یا نه، دعوا می کنند و ظاهرا جسی پروازش را از دست می دهد و ماندگار می شود.

حالا «پیش از نیمه شب» داستان این ماندگاری است. ماندگاری جسی و سلین که چند سالی از زندگی مشترکشان گذشته، عشقشان دیگر نه شورا اولین دیدارشان در قطار پراگ به پاریس را دارد و نه آن بی خیالی اولین دیدارشان در کتابفروشی «شکسپیر و شرکا» که مراسم جمع و جور رونمایی کتاب جسی انجام می شود. حالا آنها در «پیش از نیمه شب» زندگی روزمره شان مثل هر زن و شوهر دیگری در جریان است. یا به قول ایتن هاک در مصاحبه اش با نیویورکر «حالا ما یک زندگی چند ساله از یک عشق کشدار را پشت سر می گذاریم. و خب، تنها خوبی که این عشق کشدار دارد این است که هنوز هم می توانیم با هم راه برویم و حرف بزنیم.»

● وقتی دو طرف یک رابطه با هم حرف می زنند

«در لحظه زندگی کردن کار خیلی سختیه. می دونی همیشه یه جورایی بابت همه چیز ناراضی هستم. آخرش هم به این نتیجه می رسم که بره به جهم. آرزوهای زندگی که تموم نمی شن.» اینها را جسی در فیلم دوم «پیش از غروب» می گوید. همینطور که بعد از ۹ سال روبروی سلین در کافه نشسته است و درباره اهمیت آرزو داشتن یا نداشتن در زندگی حرف می زنند. فکرش را بکنید، ریچارد لینکلیتر بعد از چند سال دو عاشق را که در بی خبری محض از هم بودند، به هم می رساند و آنها بدون هیچ صحنه پرسوز و گدازی که نشان دهد چقدر از این ملاقات غیرمنتظره سرخوش هستند، در کافه ای فقط روبروی هم می نشینند و تقریبا غیرمستقیم درباره آرزوی به هم رسیدن که در تمام این سال ها همراهشان بوده حرف می زنند. در لابلای همین حرف هاست که می فهمیم چه فیلم عاشقانه ای داریم تماشا می کنیم! لینکلیتر در هر سه فیلمش فقط چند ساعت از یک روز یک رابطه را نشان می دهد. اما در همین چند ساعت به کمک دیالوگ هایی که بین جسی و سلین رد و بدل می شود، به عمق آدم های دو طرف رابطه می رود و تا می تواند از آنها حرف می کشد. کاری که لینکلیتر در هر سه فیلمش انجام داده است.

در واقع فوت کوزه گری جناب فیلمساز در این است که بدون استفاده از ابزارهای فیلم عاشقانه آمریکایی، فیلم عاشقانه ای ساخته است که تماشاچی وجه انسانی طرفین رابطه را می بیند. جسی و سلین رومئو و ژولیتی هستند که خیلی بی سروصدا زهر را یک صبح زود در ایستگاه قطاری در وین نوشیده اند و حالا بعد از چند سال مشغول نبش قبر خودشان هستند. شاید برای همین است که وقتی جسی پیشنهاد خرید کردن را به سلین می دهد، او خرید کردن را رد می کند و ایده پیاده روی در پارک را به جسی می دهد. برای اینکه وقتی با کسی چند ساعتی همینطور بی هدف راه بروی، با جزئیات بیشتری می توانی گذشته را نبش قبر کنی.

● گذشته را به خاطر بسپار، البته با تمام جزئیات

جسی و سلین دو آدم معمولی مثل هر آدم دیگری که دور و برمان می بینیم، هستند. آنها نه شعار می دهند و نه حرف های فلسفی قلنبه و سلنبه درباره عشق می زنند. لینکلیتر هم هنگام نوشتن و کارگردانی، خوب حواسش به اینها بوده. در هر سه قسمت لباس هایی که تن جسی و سلین کرده، آنها را مرد و زنی از طبقه متوسط نشان می دهد. حتی وقتی در «پیش از غروب» جسی نویسنده یک رمان رفروش شده، هیچ المانی از نویسنده بودن، خاص بودن یا معروف بودن جسی در ظاهرش نمی بینیم.

جسی در فیلم دوم همانقدر آدم معمولی و بی حاشیه ای است که در فیلم اول. آنها در فیلم ها همینطور که بزرگتر می شوند، پرحرف تر، صادقانه تر و رابطه انسانی شان عمیق تر و پیچیده تر می شود. این پیچیدگی رابطه از نیمه های فیلم دوم خودش را نشان می دهد. وقتی سلین و جسی سوار قایق می شوند و جسی اعتراف می کند که چون نمی توانسته جزئیات آن روز کذایی در «پیش از طلوع» را فراموش کند، رمانش را نوشته است.

او برای یک یادآوری مداوم از واقعی بودن همه آن اتفاقات کتابش را می نویسد. انگار که لازم بوده واقعیت وجود دیگری را با تمام جزئیات با دیگران تقسیم کنند. جزئیاتی که وقتی بین سلین و جسی حرفشان زده می شود، می توانی ته دلت بگویی «آه ... من هم همین طور!» درست مثل وقتی که سلین با جسی درباره آدم های زندگی اش حرف می زد؛ «هیچ کس جای کس دیگری را نمی گیرد. من درون آدم ها جزئیات کوچکی می بینم که مختص خودشونه و همین جزئیاته که توجه من رو جلب می کنه و دلم براشون تنگ می شه.»

بعد یاد جسی می اندازد که در اولین دیدارشان چه جزئیاتی از چهره او را در تمام این سال ها به خاطر داشته. جزئیاتی در گذشته که برای آنها همانقدر خوشایند بود که الان فکر کردن بهشان دردآور. شاید برای همین است که نگاه جسی به سلین در تمام یک ساعت و بیست دقیقه فیلم دوم یک سوال را همراه خودش یدک می کشد؛ اینکه «تو چرا سر اون قرار کوفتی نیامدی؟»

● قرارهای بدون قرارداد

همه حرف و حدیث ها درباره فیلم های اول و دوم لینکلیتر بعد از اکران فیلم دوم «پیش از غروب» راه افتاد. فیلم اول را بیشتر خوره فیلم ها و عشق سینماها دیده بودند و کمتر کسی خبر داشت که قبل از «پیش از غروب» فیلم دیگجری هم درباره شکل گیری رابطه جسی و سلین بوده است. لینکلیتر و دار و دسته اش فیلم دوم را بی سر و صدا ساختند و تازه بعد از اکران فیلم دوم بود که خیلی ها فیلم اول را هم دیدند. درست مثل کاری که جناب کارگردان درباره فیلم سوم «پیش از نیمه شب» انجام داد. خیلی از ما وقتی از ساخت فیلم دوم خبردار شدیم که در فهرست فیلم های جشنواره برلین بود.

«پیش از نیمه شب» بعد از اولین نمایشش در جشنواره خیلی از منتقدان را راضی نگه داشت. آنها فیلم را معجونی از زندگی و صداقت توصیف کردند. فیلمی که «آنقدر واقعی و دوست داشتنی تصویر شده که بعد از ۲۰ سال هم دنبالش کردنش جذاب است. مکالمه های جذاب و درگیر کننده هم در این قسمت به خوبی وجود دارد.»

شاید لینکلیتر، ایتن هاک و جولی دلپی از اغفلگیری تماشاچی ها راضی هستند که هر سه در زمان مختلف و جدا از هم، درباره ساخت فیلم چهارم تقریبا یک چیز را گفته اند: «هیچ معلوم نیست که بخواهیم ادامه برای «پیش از نیمه شب» بسازیم. البته همانطور که معلوم نبود بخواهیم ادامه برای «پیش از طلوع» و «پیش از غروب» بسازیم.»

● بریده ای از گفت و گوهای کارگردان و بازیگرهای «پیش از نیمه شب»

اینک آخرالزمان

ایتن هاک و جولی دلپی و ریچارد لینکلیتر بعد از به خانه بردن خرس طلایی جشنواره برلین تقریبا با همه مجله های مهم سینمایی گفتگو کردند. اینها بخش هایی از گفت و گوهای این سه نفر درباره همکاریشان در دو فیلم اخیر (پیش از غروب و پیش از نیمه شب) و نوشتن فیلمنامه است.

● درباره همکاری

لینکلیتر: این بار هم مثل دو دفعه پیش کنار هم قرار گرفتیم. بعد از یک فاصله هفت یا هشت ساله تصمیم گرفتیم اگر حرفی برای گفتن داریم کنار هم قرار بگیریم. نمی خواستیم همین جوری یک فیلم دیگر بسازیم. باید مطمئن می شدیم جسی و سلین می خواهند چیزهای جدیدی به ما بگویند. ابتدا با چند «چه می شد اگر ...» شروع کردیم. چه می شد اگر سلین این کار را می کرد یا چه می شد اگر جسی فلان کار را می کرد. وقتی به تک تک این سوال ها جواب دادیم، قصه در ذهنمان آرام آرام شکل گرفت.

هاک: بعد از این همه سال فهمیده ایم که چطور باید خلاقیت یکدیگر را بیدار کنیم. هنگام ساخت قسمت سوم هم دائما همدیگر را تحریک می کردیم تا به بهترین انتخاب های ممکن برسیم و بهترین کارگردانی یا بازی را ارائه بدهیم. این کار بدون اعتماد هرگز به دست نمی آید.

دلپی: این بار هم مانند دفعات قبلی به احساسمان اعتماد کردیم و از زندگی واقعی مان الهام گرفتیم. هر کسی موقع تماشای آن ممکن است احساس متفاوتی داشته باشد. در واقع برداشت از فیلم به تجربه آدم ها در زندگی شان بستگی دارد. به نظرم زوج هایی که مدت زیادی است کنار هم بوده اند، به چشم یک اثر ملودرام با آن مواجه می شوند اما آدم هایی که هرگز تجربه رابطه طولانی مدت نداشته اند، حتما به برداشت متفاوتی می رسند.

● درباره فیلمنامه

لینکلیتر: مطمئن بودم بدون یک فیلمنامه قابل اعتنا نمی توانیم قسمت سوم را بسازیم. آیتن هاک شرط کرده بود تنها در صورتی در این قسمت بازی می کند که با فیلمنامه قابل قبولی مواجه شود.

دلپی: شک نکنید که ما فیلمنامه کاملی در اختیار داشتیم و اصلا بداهه پردازی نکردیم اما آنقدر تمرین کردیم و تست زدیم تا فهمیدیم جلوی دوربین باید چه جوری رفتار کنیم. با اینحال تا قبل از آخرین هفته فیلمبرداری مطمئن نبودم که دقیقا چه کار داریم می کنیم.

هاک: ما همان کاری را کردیم که فرانسیس فورد کاپولا در اینک آخر الزمان کرده بود. در پشت صحنه آن فیلم دنیس هاپر از کاپولا اجازه می گیرد تا بی خیال دیالوگ هایش شود وب رای طبیعی شدن بازی اش هر چه به ذهنش می آید بگوید اما کاپولا به او می گوید اول باید دیالوگ ها را حفظ کنی و بعد آنها را فراموش کنی. ما هم در قبل از نیمه شب دقیقا همین کار را کردیم.



همچنین مشاهده کنید