جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

خاطرات عمیدی نوری


خاطرات عمیدی نوری

موضوع محاكمه ام كه عجله برای آمدن داشتم مربوط به دادخواست افزایش اجاره بها بود به وكالت بهمن یزدی به طرفیت دانشگاه پهلوی بود كه این دكتر مهر رئیس دانشگاه, یك بچه زرتشتی كه پدرش ۲۳ سال پیش دست به دامن مرحوم ارسلان خلعتبری و من شده بود

یك ماه بود نگارش این كتاب از این جهت به عهده تأخیر افتاد كه علاوه بر این كه از چشمم مرتب آب می آمد و دماغم پر از چرك و زخم شده بود تالب بالایم، یك دو دفعه هم از خلط گلویم چرك و خون و همچنین خون به تنهایی نمودار شد. از این جهت صلاح دانستم چون دكتر محمدرضا فرزند ارشدم برای نقشه های بیمارستان موقوفه عمیدی در لندن است فوراٌ نزدش رفته به معاینات و معالجات پردازم . اینك پس از یك ماه معاینات دقیق از عكسبرداریهای زیاد از كلیه اندام و تجزیه های خلط و خون و كشت خون و چند روز ماندن در بیمارستان دانشگاه پزشكی لندن و بیهوشی برای دیدن داخل دماغ تا گلو و ریه ها و كشیدن خون از شعرالحیوان و كشت آن كه ظاهراٌ جواب مساعدی برای من داده شده، مراجعت نمودم. دیروز دو محاكمه داشتم كه دو بعد از نصف شب به تهران رسیدم. از این جهت به دادگستری رفتم. بعد از ظهر هم به اوراق رسیده برایم در این یك ماه به مرور پرداختم.

اینك خلاصه مطالعات آنها و شنیدنیها:

۱) موضوع محاكمه ام كه عجله برای آمدن داشتم مربوط به دادخواست افزایش اجاره بها بود به وكالت بهمن یزدی به طرفیت دانشگاه پهلوی بود كه این دكتر مهر (رئیس دانشگاه، یك بچه زرتشتی كه پدرش ۲۳ سال پیش دست به دامن مرحوم ارسلان خلعتبری و من شده بود در هیئت مدیره كانون وكلا كه بودیم كاری كنیم كه اجازه وكالت دادگستری به او داده شود پس از مدتی وزارت) فعلاٌ چند سال است رئیس آن دانشگاه است. آن روزها مرحوم سیدهاشم وكیل، رئیس هیئت مدیره كانون وكلا بود و عقیده داشت كه چون چند زرتشتی پروانه وكالت دارند، دیگر صلاح نیست بر تعداد آنها افزوده شود. ولی با اصرار ما به او، موافقت گردید این پروانه هم داده شود. خود او از ما تشكر نمود و مدتی وكالت می كرد. چند سالی گذشت. نفهمیدم چطور خود را در جریاناتی وارد نمود كه در دار و دسته حسنعلی منصور و هویدا درآمد و یكمرتبه مدیركل امور نفت در وزارت دارایی شد و پشت سر آن معاون وزارت دارایی و سپس مدتی وزیر و یكمرتبه از وزارت خارج شد و مدیركل شركت بیمه ایران و سپس رئیس دانشگاه پهلوی ماند. به هر حال از این نوع ترقیات غیر مترقبه قارچی در این بیست سال اخیر زیاد به چشم می خورد. او هم یكی از آنهاست. فقط چیزی كه مرا وادار به تذكر این مطلب نموده است كه در این پرونده كه یك حرف بسیار ساده و پیش پا افتاده ای است ، یعنی دادخواستی كه به طرفیت دانشگاه پهلوی برای اولین مرتبه كه دادخواست برایش رفته بود امتناع از رؤیت نموده كه مأمور ابلاغ نوشته بود در ذیل امتناع، كه با عصبانیت دادخواست را پرت نمود. و برای دفعه دوم كه دیروز وقت محاكمه بود در شیراز اعمال نفوذ نمود نسخه ابلاغ شده اخطاریه به دفتر دادگاه به موقع بر نگردد كه محاكمه تجدید شود. بله، این است اخلاق رجال جدید عصر انقلاب پهلوی ! كه به وجود آنها افتخار می كند. كسی كه هم وكیل دادگستری بود و هم فرزندان كشور را در سطح دانشگاه باید تربیت كند این طوری عمل می نماید و [ به] این شكل بر حجم كار دادگستری به سهم خود با دو تجدید جلسه، بیش از یك سال و نیم تا به حال رسیدگی را در مرحله بدوی به عهدۀ تأخیر افكنده است. با این حرفها و این روحیۀ رجال ما، چه توقع اصلاحی است؟

۲) از چیزهای جالب آنكه در مدت غیبت از تهران اطلاع یافتم « رامبد» كه سالها وكیل مجلس بود، وزیر مشاور شده است. او در مجلس همیشه لیدر مصنوعی اقلیت ساختگی بود كه البته در این دو سال اخیر كه دیگر شاه دلش از اقلیت و اكثریت سازی مصنوعی به هم خورد و گفت خوب است همه سرو ته یك كرباس باشید و اسمتان رستاخیز نامیده شود، دیگر رلی در مجلس نداشت وارد كابینه گردیده و وزیر شد. او در مجلس از فشار مالیاتها و عوارض می نالید و دولتها را اندرز می داد، دست از این كار بردارند. ولی حالا كه وزیر مشاور شد، اولین مشورتی كه به دولت داد افزایش یك مالیات بود آن هم مالیات بر مسافرت كه در هیچ جای دنیا نبوده و نیست كه كسی از كشور خود به خارج سفر كند، مالیات سفر بدهد. این مالیات عجیب كه بر زائرین حج و عتبات و هر مریض و شخص ملزم شده ای به مسافرت خارج از ایران تا به حال ده هزار ریال بود، این آقای رامبد (كه در عین حال وكالت در كار تجارت یعنی هواپیمایی آلیتالیا حتی قبل از وكالت وارد بود) به جای این كه به شاه و آموزگار بگوید این مالیات از انواع مالیاتهای غیر مترقی است و باید حذف گردد پافشاری نمود كه بر آن افزوده شود. یكمرتبه هم مالیات را دو برابر نمودند و یكهزار تومان را به دو هزار تومان رساندند و هم به محض تسلیم لایحه (قبل از تصویب) آن را قابل اجرا معرفی نموده و مشغول دریافت گردیدند، یعنی هنوز قانون نشده از همه مسافرین گرفتند. مضحك این كه در مصاحبه ای كه آن پسره؛ داریوش همایون، عضو سیا كه نام وزیر اطلاعات و سخنگوی دولت آموزگار را به خود گرفته است دیروز عصر در روزنامه خواندم در پاسخ پرسش یكی از مخبرین كه [گفته است:] « اخذ این مبلغ خلاف قانون است» گفت: دولت تعهد دارد اگر لایحه اش به همین شكل كه از تاریخ تقدیم لایحه (این [مبلغ ] اضافه گرفته شود) به تصویب قوۀ مقننه نرسید، آن اضافات اخذ شده از مسافرین به آنها پس داده می شود ! من از این حرف بسیار خندیدم. آن هم از كسی كه مدعی است مدیر و نویسنده روزنامه ای است كه به همان دلیل به این مقام رسیده است. راستی كه روز به روز عقب تر می رویم و بی پرنسیب تر می گردیم و پایه های كشور را متزلزل تـــــر می كنیم برای هوای نفس.

۳) از همین چند ساعتی كه دیروز در دادگستری بودم به چند نكته برخوردم كه جالب و نوشتنی است:

الف) در دادگاه شعبه بیست كه محاكمه موكلم، بهمن یزدی در آنجا بود وقتی دیدیم نسخه دوم ابلاغ شده به دانشگاه پهلوی بر نگشته است و وقت باید تجدید گردد به محض این كه به رئیس دادگاه این تقاضا را به عمل آوردم، درد دلش باز شد [ و ] گفت : اگر بگویم كه قبلاٌ وقت دادگاه ما به اسفند سال ۳۷ رسیده است و بعداٌ به كجا خواهد رسید دیگر خودتان دلتان به حال من و مردمی كه اینجا كار دارند چقدر خواهد سوخت آخر این هم شد دادگستری ؟ عاقبت یك وقت پنج ماهه داد.

ب) به ساختمان سابق محل دادگاههای بخش كه به امر اجاره بها رسیدگی می كرد و حالا محل دادگاههای شهرستان شده است رفتم. در پله های طبقه چهارم آن چشمم به دكتر احمد مقبل افتاد كه سالها بود او را ندیده بودم. مقبل پنجاه و چند سال پیش در تهران وكالــــت می كرد [ و] با مرحوم احمد شریعت زاده همكاری داشت. مرحوم داور او را هم با رتبه چهار قضایی به بازپرسی دادسرای تهران دعوت به خدمت قضایی نمود كه چند ماه زودتر از من از كار قضایی خارج شد و به وكالت دادگستری ادامه داد و از وكلای مبرز دادگستری ایران بود. بعدها به اروپا رفت و دوره دكترای حقوق خود را هم طی نموده دكتر شد به ایران برگشت و وكالت می كرد. در یكی از كابینه های حسین علاء در سال ۱۳۳۴ هم پست وزارت كشاورزی را یافته بود كه در مجلس شورا وقتی نماینده مازندران بودم او را دیدم . من دیگر او را ندیدم تا دیروز، پس از سلام و خوش و بش گفتم: مقبل جان اینجا چه می كنی؟ با خنده تلخی گفت: مثلاٌ فكر می كنی كه چه می كنم؟ گفتم: می دانم كه مستغلاتی داری، قطعاٌ با مستأجرین گرفتاری اجاره بها داری چنان كه من هم به همین درد مبتلا هستم. او گفت بله، من و شما كه مقاطعه كار نبودیم و كارهای بزرگ دولتی در مدت زیادی نداشتیم كه غارت كرده باشیم بلكه در طول كار وكالت با زحمت چند مستغل اندوختیم با آن امرمان را در اواخر عمر بگذرانیم آن هم این طوری است كه باید گرفتار دادگستری شویم آخر این مردم چرا این طورند؟ به مستأجرم می گویم بیا بنشینیم پهلوی هم همان حسابی را كه بانك مركزی برای افزایش زندگی تعیین نموده، دادگاه به همان مبلغ رأی خواهد داد اجاره بها افزوده شود، خودمان حساب كنیم توافق نماییم اما می گوید نه برو دادگستری این قدر بدو تا هرچه رأی داد؟ ناچار دادخواست دادم، زیرا هم كار كوچك است، حتی دندانگیر وكیل تازه كار هم نیست و هم من با این اوضاع اطمینان به كسی ندارم. آن وقت كه دادخواست دادم مأمور ابلاغ وقت یكی از پرونده هایم، برای اولین دفعه كه در منزلم آمد، ورقه اخطاریه را آورد من رویت كنم به نوكرم گفت به آقا بگویید پاداش مرا فراموش نكند! من خنده ام گرفت كه پاداش دیگر چیست؟ البته باید انعامی به او داد. یكصد ریال دادم برد به او بدهد. آن را پرت كرد و گفت حالا دیگر می دانم چه كنم و رفت بعد ذیل هر دو نسخه اخطار كه از نوكرم پس گرفت نوشت در محل رفتم همچه كسی شناخته نشد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.