دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

آتش كه می نشانند چه شكلی می شوند؟


تس گالاگر در سال ۱۹۳۸ در خانواده ای كارگری به دنیا آمد و پس از تحصیلات مقدماتی وارد دانشگاه شد. از كودكی به شعر و داستان علاقه نشان می داد و نخستین شعرهایش را در دوران كودكی سروده …

تس گالاگر در سال ۱۹۳۸ در خانواده ای كارگری به دنیا آمد و پس از تحصیلات مقدماتی وارد دانشگاه شد. از كودكی به شعر و داستان علاقه نشان می داد و نخستین شعرهایش را در دوران كودكی سروده است.

چندین مجموعه شعر دارد كه معروف ترین آنها شاید «بوسه های منتشر»، «گذر ماه از روی پل»، «زیر آسمان پرستاره» و «توصیه هایی به همزاد» باشد.تس گالاگر در ده سال پایان عمر ریموند كارور، یار و همدم او بود و بسیاری از شعرها و داستان های آنان، تلمیح و پاسخگویی به شعر دیگری است.

«آن بیتی» درباره شاعر می گوید: «شعرهای تس گالاگر را بسیار دوست دارم كه پر است از لحظه های ناب زیستن. كتابخانه ای از عشق فراهم می آورد كه گاه به اسطوره پهلو می زند و گاه آنقدر ساده است كه به باور نمی آید و شاعر را می بینم كه كنار كشیده و به ما می خندد». از تس گالاگر چند داستان كوتاه و نمایشنامه و شعر به همین قلم ترجمه شده است؛ ترجمه هایی كه به اجازه و راهنمایی های شاعر هم مزین است.

شكست سكوت

تپیدن های دل، آهسته و لرزان

ملكوت تو را

بر برگ ها رقم می زند

نزدیك گورستان آب.

هرگز

اصرار نكرده ام، می پذیرم

دیر آمده ام. من ملكه تأخیر بودم

اما حالا نمی شود از آن گذشت

بر شاخسار مقدس صدایم

اصرار دارم

اصرار دارم برای همه مان

كه كار صدا جز اصرار نیست

آن هم صدای شاعر

وگرنه به چه كار می آیم

اگر بانگ برندارم؟

پیامی است در راه

در ساز و آواز

كه باید بانگ برداریم

زنده از آنیم كه آرام نگیریم

و گرنه به چه كار می آییم؟

چه فایده ای داریم؟

سرخ بال

خوانندگان شعر، سرایندگان شعر

ملتی هستند،

درون ملت

رنگین كمان پل می زند بر تنگه خوان دوفوكا

بنفش زیر تاقی اش

با گنبد ارغوانی. پشت به آفتاب می ایستم

تا ببینم این اتفاق را

دست سایبان چشم

تا دیگر چشم كار نكند

لازم نیست دوباره فكر كنم

در قطره های معلق باران

در شكست نقش های كتاب مدرسه

در انعكاس درونی تابش نور

اسطوره سرخپوستان ویله لا و رنگین كمانش

كه ماری عظیم است

اسیر دختركی كوچك

سایه می افكند بر سرش

تاب می خورد و ذره ذره به ایلغار می برد

غیب می شود در هجوم ارتش پرنده ها- چه خوب

برای پیروزی هم هر پرنده ای

در سرخی خون اژدها فرو می رود

دستان مرد كور

در اتاق چهارگوش

بی پنجره

كه ساعت ها پر می كند جیب مان را

با پول نرم، دست دراز می كنی

برای چیزی ساده: دایره

خاكستر، فنجان و گرمایش

چشمان آبچكان و تلفن كه می داند

صداها همیشه نابینا هستند.

از سركار كه می آیی، می تكانی آتش را

كه از سیگار تو می گذرد، آنك

دست غریبه ای

پوزه سگی و باران

دست می كشی به صورتم، تو

باران بودی، بیگانه

هیچ كس اما در تاریكی

ننهاد دست بر من، آنگونه كه تو نهادی

گفت وگو با آتش نشانی از بروكلین

بین دو پرواز تعارف می كند

نوشابه ای بخرد. هم كلام نبوده ام پیش از این

با آتش نشانی آن هم از بروكلین

باشد. خب، ممنون

گویی می آید حرف از پی حرف، زن ها

آتش نشان ها

من زنم

پس او آتش نشان باید

بین ما دو تن رازی هست

كه می گوید

دوست ندارد زن ها آتش نشان باشند

آتش كه می نشانند

چه شكلی می شوند

احترام شان را از دست می دهند

ناراحت است، اما

نگاهشان می كند

غرق در خاكستر

امید یكی دیگر كه بر باد رفته

حالش بد می شود

می خواهد شیلنگ را روی آنها بگیرد

غرق عرق، بو می دهند

مثل خودش

نه اما زنی كه دوست دارد

به اینجا كه می رسد فرق می كند

بد نیست؟ كه بین مردها

تحقیر شوی

كه قدرت خود را ثابت كنی

آن هم مردی كه خاطرخواهت است، خاطرخواه، خاطرخواه

خاطرخواه

اسداله امرایی