پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مبانی نظری جمهوریت در اسلام و غرب


مبانی نظری جمهوریت در اسلام و غرب

فلاسفه یونان باستان عموما دموکراسی را بدترین نوع حکومت می دانسته اند و به ویژه آرای افلاطون و ارسطو و پیروان و متاثران آنها دراین مورد صراحت دارد

عده ای گمان می کنند که مغرب زمین از دیرباز مهد نظریه دموکراسی و شرق کانون اندیشه های استبدادی بوده است. در حالی که اندیشه دموکراسی درغرب تا عصر روشنگری همواره در مذمت و مهجوریت قرار داشته است. فلاسفه یونان باستان عموما دموکراسی را بدترین نوع حکومت می دانسته اند و به ویژه آرای افلاطون و ارسطو و پیروان و متاثران آنها دراین مورد صراحت دارد.

خصیصه ضدجمهوری از فلسفه یونان به قرون وسطای مسیحی نیز انتقال یافت و به ویژه تاثیر افلاطون برکلام مسیحی باعث شد که دین صلح و رحمت و برادری به یک امپراتوری مستبد دینی تبدیل شود. پیدایش نهضت روشنگری و عکس العمل متفکران روشنگری در تحکیم خردگرایی در مقابل استبداد کلیسایی باعث جدایی و سپس تعارض دین با فردیت و آزادی و حقوق طبیعی انسانها شد که سرانجام با ایجاد رفرمیسم دینی توسط کسانی چون جان کالون و مارتین لوتر دین به نفع دموکراسی از نقشهای اجتماعی خود محروم گردید.

اما در حوزه اسلام مسئله به گونه دیگری بود و نوگرایی، آزادی، حقوق طبیعی و مردمسالاری (دموکراسی) نه تنها در تعارض با دین قرار نداشت، بلکه روی دیگر سکه دین به حساب می آمد. بنابراین تجربه دموکراسی دراسلام و غرب، کاملا با یکدیگر متفاوت است. درحالی که در غرب حصول دموکراسی در گرو گریز از دین بوده است درحوزه اسلام حصول دموکراسی باعث تقویت دین و تقویت دین باعث حصول دموکراسی گردیده است و این به معنای یک تجربه کاملا جدید و موفق و بومی از دموکراسی می باشد.

علت اصلی دشمنی های عمیق و ممتد غرب با انقلاب اسلامی نیز چیزی جز این نمی تواند باشد که جمهوری اسلامی ایران، الگویی تازه و کارآمد برای توسعه سیاسی عرضه کرده که نیاز به کنارگذاشتن دین و فرهنگ بومی ندارد و توسعه سیاسی سکولار به سبک غربی را به چالشی عمیق کشانده است.

تاسیس نظام جمهوری اسلامی ایران درسال ۱۳۵۷ نظریات سیاسی را شدیدا تحت تاثیر خود قرار داد. در دورانی ملت ایران نظامی نو و به غایت متفاوت از نظامهای موجود در درون خود را پی افکند که تجربه نظامهای دموکراسی به عنوان آخرین تجربه بشری برای حکومت و به عنوان سرنوشت گریزناپذیر تمام جوامع قلمداد می شد. بازخوانی نظریات هربرت اسپنسر، امیل دورکهایم، روبرت دال و ماکس وبر الهام بخش مکاتب جدیدی در توسعه سیاسی بود که آلموند پاول، وبر، لوسین پای، لرنر و دیگران پایه گذاران آن بودند. همه مکاتب توسعه و مکاتب مهم جامعه شناسی سیاسی چون نظریه پردازان سیبرنتیک، فونکسیونالیسم، ساختارگرایی و مانند آن در این نکته همداستان بودند که از میان جمهوریهای مختلف در تمام دنیا یک جمهوری، شایسته است و آن جمهوریتی است که ریشه در سکولاریسم، فردگرایی و لائیسیته داشته باشد. در چنین دورانی در ایران جمهوریتی به نام دین و اسلام پی افکنده می شود که اینک سه دهه از عمرش گذشته و همه چالشهای عملی و نظری را پشت سر نهاده است.

این تجربه، درس دیگری از ایران به جهانی است که از ملت ایران (از عهد باستان تاکنون) درسهای فراوان آموخته است. این آموزه نه تنها اسلامی، بلکه شرقی هم هست و جان کلامش اینکه: هر جمهور را جمهوریتی شایسته و متناسب با فرهنگ و تاریخ و دین اوست. در این مبحث می کوشیم ضمن نشان دادن پارادوکس های نظریات جهان شمول توسعه، از منظری تاریخی و جامعه شناختی تفاوتهای بنیادین نظامهای جمهوری در سرزمین غرب را با مفهوم جمهوریت در جوامع اسلامی نشان دهیم. این نوشته بر این فرضیه استوار است که هر جمهور یا مردمانی را جمهوریتی متناسب با فرهنگ و آیین آن مردمان شایسته است. به بیانی دیگر، در این نوشتار نشان داده می شود که جمهوری اسلامی خود دلیل نقضی است بر پارادایمهای غرب محور در توسعه سیاسی و نظریه جهان شمولی دموکراسی لیبرال.

● برداشتی تاریخی از مفهوم جمهوریت در مغرب زمین

در این نوشتار بدون اینکه درصدد بررسی مفهوم جمهوریت در مغرب زمین باشیم، تلاش می شود نگاه غربی به نوگرایی و حکومت از منظری تاریخی نشان داده شود و راه رفته در این جوامع به اجمال به تصویر کشیده شود.

● جمهوری ستیزی در اندیشه های یونان باستان

دولت همواره یکی از مهم ترین مسائل علم سیاست و اصلی ترین دل مشغولی متفکران این عرصه بود. قدیم ترین مباحث در این باره بیشتر رنگ و بوی فلسفی داشت و محققان در این اندیشه بودند که چرایی حاکمیت و فلسفه مشروعیت دولتها را توضیح دهند. اندیشه های دوران باستان بیشتر درصدد پاسخ به پرسشهایی از این دست بود. به بیانی دیگر، دولت موضوع اصلی فلسفه سیاسی بود. در عهد باستان افلاطون و ارسطو با تقسیم بندیهای مشهور خود سعی کردند حکومتهای خوب را از بد و به تعبیر خودشان فاسد را از صالح بازشناسند. افلاطون در کتاب جمهوریت بعد از دسته بندی حکومتهای دوران خود، حکومت فلاسفه را بهترین نوع حکومتها می داند و مدینه فاضله خود را بر این پایه استوار می سازد. شاگرد او، ارسطو نیز به تأسی از استادش دموکراسی را بدترین نوع حکومتها دانسته و بر این باور است که حکومت جمهور جز هرج و مرج و سپردن امور به عوام حاصلی نخواهد داشت.

شاید بتوان گفت جهان شرق، جمهوری ستیزی را از اندیشه های افلاطون و ارسطو وام گرفت. ترجمه آثار این فیلسوف نامدار به زبان عربی اندیشه سیاسی اسلام و ایران را شدیدا تحت تأثیر خود قرار داد. اگرچه یونان باستان در عمل تجربه ای مهم و نو از دموکراسی مستقیم را به بشریت عرضه کرد، اما آنچه از فلسفه سیاسی این دوران باقی مانده، جمهوری ستیزی نام آوران تفکر این دوران است. این اندیشه ورزان کمتر به بررسی دولت- شهرهای یونان پرداختند و رویکردشان قبل از آنکه تاریخی باشد، فلسفی و مبتنی بر متن بود. گرچه تأمل در دولت- شهرهای یونان و دموکراسی آتنی نشان می دهد که این دموکراسی ها فقط درصد ناچیزی از مردمان این دیار را که عنوان شهروندی داشتند، شامل می شد و کمتر کسی می توانست به این افتخار نائل آید. مدینه فاضله ابونصر فارابی و اندیشه فیلسوف، رئیس اول او بی تردید، برگرفته از اندیشه های افلاطونی است؛ با این تفاوت که هیچ یک از علمای بزرگ اسلامی برخلاف افلاطون به برده داری اعتقاد نداشته و آن را ناپسند می شمرند.

از دیگر مواریث فکر و اندیشه سیاسی عهد باستان، روح نژادپرستی و اندیشه برده داری است. افلاطون بر این باور بود که طبقات اجتماعی به دلیل ویژگیهای ذاتی و خصلتهای زیستی خود تقسیم می شوند. حاکمان، جنگاوران، دانشمندان و دیگر طبقات اجتماعی به دلیل خصلتهای بیولوژیک خود که وجودشان از مس یا طلا است، به چنین لایه هایی از اجتماع تعلق دارند. فارابی هم در تقسیم بندی لایه های اجتماعی شدیدا متأثر از افلاطون است و رئیس اول را مخدوم صرف می داند و پایین ترین لایه های اجتماعی را خادم صرف، ولی اندیشه برده داری را با روح تعالیم اسلامی در تضاد می بیند (قادری، ۱۳۸۵).

حاصل آنکه جمهوری ستیزی از غرب به شرق آمد و نخبه گرایی و پرهیز از سپردن امور به جمهوری در درجه نخست اندیشه ای است که ریشه در دوران باستان دارد.

● رویارویی دین و جمهوریت در قرون وسطی

امپراتوری روم در قرون اولیه میلادی یک سوم جمعیت جهان را در خود جای می داد. تشکیل امپراتوری روم بر پایه کشورگشایی بود. امپراتوری از آغاز تأسیس نابرابری اجتماعی را در درون خود پرورش می داد. ستم و بیداد در درون این امپراتوری به حدی رسیده بود که هزاران نفر در اواخر قرن چهارم میلادی از مرزهای امپراتوری گریختند و به اقوام بربر پناه بردند. در درون این امپراتوری گسترده اعیان و اشراف حاکم بودند و امور اداری و نظامی را در اختیار خود گرفته بودند. با تقسیم امپراتوری به دو بخش شرقی و غربی و فساد درونی آن، انحطاط این امپراتوری شتاب بیشتری گرفت تا آنکه در عهد هنریوس این بنای عظیم فرو ریخت. (همان، ص۱۴۷).

با فرو پاشی امپراتوری، مسیحت روز به روز قدرت بیشتری یافت. آیین مسیحیت توانست به اروپای بی رحم و خشن نوع دوستی و رفتار انسانی را به تدریج بیاموزد. در دوران توحش و آدم کشیهای آتیلا و اقوام وحشی هونز که از سرها دیوار و از پوست آدمها پوشاک می ساختند، دیرها و صومعه ها مفاهیم جدید و البته بسیار ناشناخته و غریبی را برای جهان غرب به ارمغان آوردند. مبلغان مسیحی که خود بدترین شکنجه ها و کشتارها و بی رحمیها را برای ترویج آیین مسیح تحمل کرده بودند، به پشتوانه تعالیم الهی توانستند به تدریج بر کویر تفتیده و تاریک جهان مغرب جلوه هایی از نور و گرمی بتابانند. با گرویدن برخی از سرداران جنگ مانند کلویس در فرانسه، به تدریج آیین مسیحیت در این دیار رسوخ کرد. کلیساها ساخته شد و کشیشان که تنها بهره مندان از دانایی و سواد در این دوران بودند، روز به روز جای پای خود را محکم و محکم تر ساختند. دین برای مردم این دیار، دانش، هنر، معماری و آداب زیست در جوامع انسانی را به ارمغان آورد.

اما از آن روزگار که گرگوار کبیر پایه های حکومت کلیسایی را پی ریخت و مقام پاپ بر همه مقامات دنیوی پیشی گرفت، به تدریج جنگ و ستیز بر سر قدرت آغاز شد و کلیساها با ثروت اندوزی و قدرت طلبی نه تنها روی در روی شاهان، که در مقابل مردم و اندیشه ورزان قرار گرفتند. قدرت طلبی و خرافه پرستی، کلیساها را از معنویت گرایی و تعالیم حضرت مسیح دور کرد و جهان غرب را روز به روز در تاریکیهای بیشتر فرو برد. مسیحیت که توانسته بود اروپای سرکش را رام کند، دیگر خود دستاویزی برای سرکشی بود. کشیشانی که خود در سده های نخست میلادی قربانی خشونت بودند، دیگر به نام تفتیش عقاید و انگیزاسیون آدم سوزی و آدم کشی را در میدانهای شهرها رسم کرده بودند. به دار زدن، و شکنجه هزاران نفر نشان می دهد که خرافه و جهل و قدرت پرستی از ویژگیهای بارز دورانی است که بعدها قرون وسطی نام گرفت.

درگیری رو به تزاید بین شاهان و کلیساها سرانجام به سود شاهان پایان پذیرفت. روم روز به روز ضعیف تر شد و تبعید هفتاد ساله کشیشان و پاپها به آوینیون تیر خلاصی بر اقتدار آهنین پاپها بود. در این دوران به ناحق و به سبب دنیاپرستی کشیشان فاسد و ناآگاه، دین که می توانست مهم ترین وسیله ترقی و تعالی اروپاییها باشد، در مقابل علم و دانش و نوآوری قرارگرفت. پاپهایی که یکی پس از دیگری می آمدند، روشنگری و دانش و فناوری را عامل کاهش اقتدار خود تلقی نمودند و با تفسیرهای ناآگاهانه از دین، این نشانی غلط را به جهان دادند که برای پیشرفت و نوگرایی راهی جز جدایی از این دین وجود ندارد و بدین سان ضربه ای سهمگین بر پیکر معنویت و دین باوری در دنیای غرب وارد آمد و دین و دنیا و بدتر از آن دین و دانش در مقابل هم قرار گرفتند.

● جمهوریت و سکولاریسم دو روی یک سکه در عصر نو

در نتیجه روشنگری با دین ستیزی برابر شد و در مقابل خدا محوری، اومانیسم و فردگرایی قرار گرفت. نو شدن در عرصه های مختلف آغاز شد. از موسیقی گرفته تا نقاشی، فلسفه علم و روش شناسی تحت تاثیر جریان جدیدی به نام نوگرایی قرار گرفت و در تمام این عرصه ها نوگرایی، رهایی از سنتها تفسیر شد.

روابط اجتماعی در قرون وسطی سلسله مراتبی و از نوع ارباب و مشتری بود. جامعه قرون وسطایی نمونه تمام عیار جامعه ای هولیستی به تعبیرلویی دومون بود و تحرک اجتماعی از رعیت به اشراف درعمل ناممکن می نمود. علم و دانایی در انحصار اشراف و کشیشان و نابرابری اجتماعی بر لایه های مختلف حاکم شده و روابط اجتماعی عمودی و از بالا به پایین بود. جامعه قرون وسطی را می توان نمونه ای تمام عیار از گماین شافت ماکس وبر یا اجتماع مهر پیوند تونیس دانست.

اما در دوران آتیلا و جهالت و بی خبری دنیای غرب، در آن سوی جهان خورشید اسلام ظهور کرده بود و در جزیره العرب پیام آزادی و برابری انسانها را می داد. بسیاری از پیامهای اسلام برای اروپای آن دوران نه تنها باور نکردنی، بلکه غیرقابل فهم بود. فرهنگ و تمدن اسلامی روابط اجتماعی جدیدی را بین مردم از یک سو و مردم و حکومت از سوی دیگر پی ریزی نمود. بسیاری از پیامهای سیاسی و اجتماعی اسلام، شعار روشنگری و آزادیخواهی قرن نوزدهم اروپا را تشکیل می دهد. آزادی، برابری و برادری شعار اروپاییان در پایان قرن هیجدهم است. این در حالی است که در صدر اسلام پیامبر گرامی اسلام در مدینه بین مهاجر و انصار پیمان برادری بست. علم آموزی وظیفه همه مردمان شد و به دستور اسلام هر مسلمانی موظف شد علم را ولو در چین بیاموزد. نظارت همگانی وظیفه ای شهروندی و رابطه دولت و مردم به کلی دگرگون شد. قرارداد اجتماعی که روسو خود را پایه گذار آن می داند، در فرهنگ و تمدن اسلامی مفهومی آشنا و قدیم بود. ماکس وبر تمام هنر مدرنیته را افسون زدایی از دولت و سیاست می داند. دولت تنها نهاد به کار گیرنده مشروع زور در دنیای مدرن است. این در حالی است که در بینش اسلامی دولت و سیاست تنها و تنها وسیله ای برای خدمت به مردمان و کسب رضایت الهی است. تعابیری که در نهج البلاغه از حکومت و سیاست آمده، خود عالی ترین نوع افسون زدایی از دولت است. از تعالیم اسلامی حدود هزار سال گذشت تا حقوقی به نام حقوق بشر در سرزمین غرب تدوین شود.

حاصل آنکه در سرزمین غرب برای نوشدن، ترقی و تحرک اجتماعی و خردورزی چاره ای جز دست شستن از دین تحریف شده نبود. در این سرزمین کلیسا و مسیحیت مهم ترین عامل عقب افتادگی تلقی شد و صف آرایی بین علم و دین به دلایلی تاریخی در این دیار به وقوع پیوست.

بدین ترتیب، نوگرایی و توسعه به دلایل پیش گفته در جهان غرب بر سه پایه استوار شد:

سکولاریسم و جدایی دین از سیاست و به حاشیه راندن دین از صحنه اجتماعی و سیاسی با توجه به نقش مخرب کلیساها در این حوزه، این عکس العمل طبیعی می نماید.

فردگرایی و اندیویدوئالیسم در مقابل اندیشه های هولیستی دوران قرون وسطی عکس العمل طبیعی متفکران و اندیشمندان دوران بعد از این دوران بود. تونیس جامعه را در مقابل اجتماع قرار می دهد. اجتماع تونیس مهر پیوند، اصالت جمعی و مبتنی بر اقتصاد خانواده و کشاورزی است. با گذار از اجتماع به جامعه، پیشرفت و نوگرایی تحقق می یابد. جامعه برخلاف اجتماع برپایه فرد و فردگرایی حتی بالاتر از آن بر پایه خودپرستی و اگوئیسم بنا شده است. اجتماع بر اندیشه هولیستی بنا شده و جامعه بر تعقل ابزاری و اندیدویدوئالیسم استوار است. ماکس وبر هم پیشرفت و توسعه را با عبور از گماین شافت و رسیدن به گزل شافت امکان پذیر می داند. در مقابل اندیشه های هولیستی کلیسایی اندیشه های فردگرایانأ قرن هفده و هیجده باز هم طبیعی به نظر می رسد.

دامنأ فردگرایی از حوزأ اندیشه فراتر رفت و روابط اجتماعی را دچار دگرگونی و تحولی شگرف نمود. اندیشه های لوتر و کلوین قرائتی فرد محور از دین بود. پیام لوتر و کلوین انقلابی در دنیای غرب ایجاد کرد و اشرافیت کلیسا را زیر سؤال برد. بر این اساس هر فرد با خرد و دانش می تواند با خدای خود ارتباط برقرار کند و متون دینی را درک نماید. مکتب پروتستان واسطه های بین انسان و خدا را از میان برداشت و فرد را مستقیماً در ارتباط با خدای خود قرار داد. ماکس وبر در کتاب اخلاق پروتستان و سرمایه داری نشان می دهد که پروتستانتیسم راه را بر کاپیتالیسم هموار کرد. به بیانی دیگر، سرزمین غرب راه توسعأ خود را فقط و فقط در رهایی از سلطأ کلیسا و دست برداشتن از دین می دید و جدایی از این دین تحریف شده برای نو شدن و پیشرفت ضرورتی اجتناب ناپذیر بود.

● جمهوریت و نوگرایی در سرزمین اسلام

نگاهی اجمالی به راه طی شده در سرزمینهای اسلامی و ایران نشان می دهد که مسیر طی شده در ایران به کلی با راه طی شده در سرزمین غرب متفاوت است. سیر تحولات در جوامع غربی به گونه ای بود که لائیسیته، سکولاریسم و دین گریزی را در بطن خود به همراه داشت. این در حالی است که در سرزمین اسلامی که راهی دیگر برای نو شدن پیموده، چنین ملازمه ای وجود ندارد. ضمن اینکه تجربأ غربی برای نوگرایی در عرصأ سیاست عبرتها و آموزه هایی را می تواند برای بشریت به همراه داشته باشد ولی هرگز نباید این تجربه را به تمامی بر دیگر جوامع عمومیت داد و آن را جهان شمول پنداشت.

حجت الله ایوبی