دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

تزریق نوآوری


تزریق نوآوری

نگاهی به مجموعه شعر شاید مرا دوباره به خاطر بیاوری

«شاید مرا دوباره به خاطر بیاوری» مجموعه غزل‌هایی است که مژگان عباسلو منتشر کرده است. در این نوشتار سعی کرده‌ایم تلاش‌های شاعر را برای رسیدن به تشخص زبانی و نوآوری در بیان به نقد بکشیم، البته نمی‌توان منکر ویژگی‌های زیبایی‌شناختی شعر وی شد که شاید در این مطلب کمتر به آنها اشاره شده باشد.

مژگان عباسلو از شاعرانی است که هنوز به شکلی مدام و پیگیر غزل می‌سراید و هویت ادبی او با جریان غزل فرم که در دهه ۷۰ ظهور کرد، گره خورده است. او غزلسرایی است که نگرش سنتی به غزل را تا حدود بسیار زیادی در شعرش حفظ کرده است. این دیدگاه که غزل، قالبی برای تغزل است در اغلب شعرهای او حضور دارد و گاهی اگر به یاد حقوق زنان یا روایت‌های دیگر می‌افتد استثنائاتی است که قاعده کلی را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد.

ذهن و زبان شاعر در سروده‌هایش از جمله غزل‌های مجموعه «شاید مرا دوباره به خاطر بیاوری» بر معیارهای رمانتیسم بنیان شده و شاعر نیز با آگاهی از این موضوع سعی کرده است به جای فرار از رمانتیسیسم جاری در شعر خود با میدان دادن به آن، پتانسیل حسی و عاطفی سروده‌هایش را بالا ببرد و از این لحاظ سروده‌های مژگان عباسلو احتمالا اغلب کسانی را که به دنبال شعری «دلی» و «حسی» می‌گردند راضی می‌کند:

تو قصه قدیمی هر عشقی

نفرین و آه و ناله فراوونه

پایان قصه‌ها همه یک جورن

فهمیدنش همیشه چه آسونه

... اینقدر از تو می‌گم و با این حال

قدر تو رو هنوز نمی‌دونم

می‌خوام بهت بگم که چقدر دوست ـ

دارم ولی نمی‌گم و داغونم...

البته احتمالا خود شاعر نیز می‌داند که فقط جوانان در آستانه رسیدن به سن ازدواج، شعر او را برای ثبت در نامه‌نگاری‌ها و دفاتر خاطراتشان نمی‌خوانند و به همین دلیل باید سر و شکلی به سروده‌هایش بدهد. به عبارت دیگر شاعر ـ خود آگاهانه یا ناخوآگاهانه ـ برای این که دایره مخاطبان شعر خود را گسترش دهد به جای رویارویی صادقانه با ذات شعرش، نقاب بر چهره می‌زند و در نقش‌های مختلف ظاهر می‌‌شود و همین جاست که سروده‌هایش ضربه می‌خورند.

یکی از شگردهایی که شاعر تحت تاثیر جریان غزل فرم برای سر و شکل دادن به سروده‌های خود به کار می‌گیرد شکستن فرم نوشتاری و هنجارگریزی در شیوه‌های استفاده از ردیف است. برای مثال در اولین غزل مجموعه ردیف «می‌گذشت» در بیت آخر به «بگذریم» تبدیل شده، در غزل بعدی ردیف «شروع شد»، «تمام شد» شده ، غزل بعدی در آخرین بیت به جای کلمه ردیف یعنی «نیست» از سه نقطه استفاده شده و باز دو غزل بعد ردیف به جای «باشم» در آخرین بیت «هستم» شده است.

به عبارت دیگر با مجموعه‌ای از پیش اندیشیده از شگردها و دخالت‌های شاعر در شکل متعارف غزلسرایی روبه‌رو هستیم تا به این ترتیب شاعر و شعرش در پیش چشم ما کاملا متفاوت جلوه کنند.نکته در اینجاست که تمامی این شگردها، پیش از به‌کارگیری توسط عباسلو، بارها و بارها در شعر شاعران غزل فرم و بعد از آنان تکرار شده و حتی اگر غرابت آن موجد لذت می‌شد، این لذت در حال حاضر حاصل نمی‌شود. شاعر کافی است بر مجموعه‌ها و سروده‌های شاعرانی که در آن دوره غزل می‌گفتند مروری کند تا ذوق‌زدگی‌اش از این کشف‌ها و دخالت‌ها فروکش کند.

مشکل شعر مژگان عباسلو همین تزریق بیرونی نوآوری و اصرار او در متفاوت نمایی غزلی است که ذاتا در اقلیم غزل با تعریف سنتی خود مقیم است و نمی‌توان با عمودنویسی و تکه پاره کردن آن را آوانگارد جلوه داد.

اگر عباسلو با ویژگی‌های شعر خود کنار بیاید و بدون دغدغه‌های نونمایانه حرف خود را در شعر بزند، اتفاقا براحتی می‌تواند در وجود مخاطب خود تصرف کند؛ شعر خوبی که برای امام رضاع گفته و یا بیت‌‌هایی مثل:

گله از من نکن اگر شب‌ها سر کشیدم به خواب‌های خوشت

بهترین مردها نمی‌فهمند زن عاشق چقدر کم‌صبر است

نشان می‌‌دهند قوت و قدرت شاعری عباسلو درست در جایی است که از تزریق عناصر بیرونی و تکنیک‌ورزی و فرم‌شکنی دست برمی‌دارد و با اتکا به ذات خود و شعرش، غزل می‌گوید.

او نشان داده است جسارت محتوایی اسطوره‌شکنی و بیان خاص خود را دارد چنان که در شعرش جسارتی به یونس و دفاعی از زلیخای خون‌جگر می‌کند، اما این جسارت‌ها پشت انبوهی از بیت‌های معمولی و آسان‌گیرانه گم شده است.

او شاعری است که گاه از ظرفیت‌های پنهان واژه‌ها استفاده‌های خلاقانه می‌کند؛ مانند استفاده‌ای که از اصطلاح «تور شدن» در این بیت کرده است:

به شوق آن که بیفتم به خاک، می‌جنگم

اسیر تور شدن،‌ سرنوشت ماهی‌هاست

یا بهره‌مندی از ظرفیت زبان عامیانه در اصطلاحی مانند «پیله کردن»:

به دلش گفته عاشقی درد است، با غم و اشک و آه باید ساخت

کار پروانه پیله کردن نیست، شمع باش و بسوز!‌ می‌آید!

اما همین شاعر با همین ظرفیت‌های شعری گاه چنان آسان‌گیرانه با کلمات روبه‌رو می‌شود که حاصل آن شعر «غزلنامه» است که شاعر چندین بیت می‌سراید و می‌سراید تا به آنجا برسد که بگوید:

آقا اجازه! ما دلمان تنگ می‌شود

یک تکه ابر سر به هوا:

جوجه دکترت!

از شاعر باید پرسید چه ظرفیت زبانی ناگفته‌ای در «جوجه دکتر» بوده است که باید مخاطب را بیت‌ها به دنبال خود می‌کشید. تازه سوال اینجاست که آیا این‌چنین شعرهای آسان‌گیر و عوام‌زده‌ای چقدر در مجموع به تشخص مجموعه کارهای شاعر کمک می‌کند و اصولا با این چنین بیت‌ها و شعرهایی او چه چیزی به مجموعه شخصیت شاعرانه‌اش اضافه کرده است؟

شاعری که می‌تواند رعد را رد چاقویی ببیند که بر پیشانی آسمان افتاده است یا داستان دلتنگی کلاغی را روایت کند که دوست دارد کبوتر حرم باشد چگونه به اصطلاحات عامیانه‌ای چون «جوجه دکتر» بدون استفاده زیباشناختی از ظرفیت‌های زبان بسنده می‌کند؟ این سوالی است که مخاطب همیشه در برابر شعرهای مژگان عباسلو با خود دارد.

آرش شفاعی