پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

زره مردان زیور زنان


زره مردان زیور زنان

دختران برای دوران عروس شدن, نیم تنهٔ مخصوصی درست می کنند که پر از سوزن دوزی و آویز هایی از سکه و پولک های نقره ای است که به آن «چاوئت» می گویند محمد علی قورخانچی صولت نظام می گوید «زینت و زیور زنها به واسطه گوشوارهٔ طلا یا نقره و النگو های نقره است و در لباس هاشان قِران و دوهزاری آویخته اند»

در تمامی فرهنگهای متأثر از اسلام ، واژه ی "برکت" باوری عمومی است . در این فرهنگ ها مردم به طور مثال کم بودن چیزی که برکت دارد ، بر زیاد بودن چیزی که برکت ندارد ، ترجیح می دهند. در بین مردم ، مباهات به داشتن هر چیزی (به طور مثال مال و منال) ، به وجود برکتی است که خدا می دهد.

ترکمنها وقتی کسی را می بینند که در حال برداشت محصول است , می گویند: «چأجینگه برکت!» (یعنی برکت به محصولت!) وی هم در پاسخ می گوید: «عمرونگه برکت!» (یعنی برکت به عمرت!)

پر برکت بودن عمر یکی از بهترین دعاهایی است که در حق کسی گفته می شود. بعضی از افراد با اینکه خدا عمری طولانی به آنها می دهد , کارهای زیادی که در خور توجه باشد انجام نمی دهند و برخی ها نیز شاید خداوند عمر کوتاهی برایشان مقدر نموده ، اما در طول همان عمر کوتاهشان کارهایی انجام می دهند که شاید به اندازه آنها که عمری طولانی داشته اند ، باشد.

باد به آرامی گفت: «مهیا شو اغوز‌خان، دشمن در کمین است. استوار باش اغوز‌خان که دشمن قصد حمله دارد. آن دورها در تاریک و روشن تپّه‌ای لشکر آراسته و بیرق سیاهش به نرمی در اهتزاز است».

اغوز‌خان با بیست و چهار پسرش و چهل‌و یک خان دیگر به شور نشست و گفت: «این بلا را بدون جنگ باید از سر دور کرد. هیچ خونی نباید ریخته شود. بدانید که جنگ جان‌ها می‌گیرد و هیچ جنگی نیست که هزاران هزار فدا نداشته باشد».

فردای آن روز پیکی از سوی دشمن با بیرقی سفید می‌آید تا شرطش را بیان کند. می‌گوید:

«اغوزخان اگر نمی‌خواهی خونی ریخته شود باید قیرآت را، آن اسبی را که بیش از جانت دوستش داری به ما بدهی».

اغوزخان با چهل و یک خان به شور می‌نشیند. خانها می‌گویند: «قیرآت را نمی‌توان داد. بگذار بجای اسب جان بدهیم. اگر اسب بدهیم، انگار پر و بال اغوز‌ها را که چون عقابند کنده‌ایم. اگر اسب بدهیم، آیا زینت و زیبایی اغوز را نداده‌ایم؟ اگر اسب بدهیم، آیا ناموس و شرف را نداده‌ایم؟ آیا شرف اسب را نداده‌ایم؟

خانها به پیک دشمن گفتند: «اسب نخواهیم داد، می‌توانی برگردی».

اغوز‌خان امّا با چشمی غضبناک به خان‌ها گفت: «بدهید، قیرآت را بدهید». قیرآت رفت، چه زیبا اسبی بود آن.

باد سرگردان بنرمی با اغوزخان گفت: «مهیا شود اغوزخان، دشمن قوی است. استوار باش اغوزخان، دشمن مجهز است. دشمن قصد حمله دارد، آنجا، آن دورها، در تاریک و روشن تپه‌آی، چادر‌های سفیدش برپاست و اسبان چابکش در گردش.

اما اغوزخان با بیست وچهار پسرش و چهل و یک خان دیگر در گفتگو است: «بدون جنگ و خونریزی باید دفع کرد دشمن را، باید اغوز‌ها سالم بمانند».

پیکی که با پرچمی سفید از سوی لشکر دشمن آمد به اغوزخان گفت: «اگر نمی‌خواهی که خونریزی شود، برای ما آنکه از جانت، از خان و مانت، از زمین و آسمانت نیز بیشتر دوستش دارد، نوعروست را بده.

خانها، خوفناک، سراسیمه از جا برخاستند. خون قلبشان همه یکجا در چشمشان جمع شد. در یک لحظه، شمشیر‌ها به آسمان رفتند و فرود آمدند.

اما اغوزخان غضبناک رو به خانها کرد و گفت: «بنشینید».

خانها پچ پچ کردند: «زن دادن به دشمن بی‌ناموسی است. مرگ بهتر از بی‌ناموسی است. اگر قرار است روزی همه کشته شویم، آنروز امروز است. اگر قرار است روزی همه به اسارت رویم، آنروز امروز است. بجای اینکه زیر ننگ بی‌ناموسی کمرمان بشکند، بگذار زیر تیغ و نیزه‌ها شکسته شویم. اغوزخان! نگذار زیر بار ننگ بی‌ناموسی بمانیم».

اغوز‌خان اما غضبناک به خانها نظر انداخت و گفت: «این چه غوغاست، این چه ولوله، این چه آفت، این چه بورانی است. فردا بجای اینکه تمام دختران و عروسان اسیر گرفته شوند، با دادن یک عروس از این آفت در امان بمانیم». و حرفهایش را جمع کرد.

باد عابر بنرمی در گوش اغوزخان گفت: «مهیا شود اغوزخان، دشمن غدّار است. مهیا شود اغوزخان این جنگ، جنگی است شوم. دشمن قصد حمله دارد. آنجا، آن دورها، در پای کوه، آتشی که افروخته‌اند، دیده می‌شود و زلف نازنین‌هاشان که به باد می‌رقصد.

اما اغوز‌خان با بیست و چهار پسرش و چهل و یک خان نشسته‌اند. همه نگاه از هم گرفته، با سرهایی در گریبان و دوشهایی که انگار کمانی است. پلک‌ها که باز می‌شود از دیده‌ها در برخورد باهم بجای آتش اشک فواره می‌زند و خون. با دستانی بی‌رمق که نه شمشیر را بل زمین را چسبیده است.

در اندیشه‌اند چهل و یک خان و بیست‌وچهار پسر «اسب و عروس رفت، شرف و ناموس رفت؛ و رفت با آنها نام و نشان و آبروی ما. این چه حیوانی است. این خان! این آدم!

... و باز سواری دیگر و پیکی دیگر و شرطی دیگر: «اگر می‌خواهید راحت باشید و آسوده،‌ ای خان! اینجا زمینهایی است لخت که نه در آن چیزی کشت می‌وشد ونه دامی در آن می‌چرد. تنها باد است که بر این زمینهای لخت می‌وزد. شما این زمین را چه می‌خواهید؟ اگر جنگ نمیخواهی، این زمینها را به ما بده».

خانها اما اینبار بی‌قید نشسته‌اند و بی‌تفاوت. چرا که رایشان از خان و تصمیم او برگشته است و بیست چهار پسر نیز با خانها یکدل بودند.

اغوزخان باز با خانها به شور می‌نشیند، خانها با تمسخر می‌گویند: «در دنیا صحرا فراوان است. جنگ برای چه، بده! خاکت را تقدیم کن. درختان سرسبزت را، چشمه‌های زلالت را، گلهای الوانت را، بده! تقدیم کن. اغوز خان، اگر جنگ نمی‌خواهی بده همه را، بده، بده، …

اغوز‌خان اما شمشیرش را از غلاف کشید و از جا برخاست: «سر خواهم داد، اما خاک را به دشمن نمی‌دهم. جنگ را اعلان می‌کنم».

زنها زیور آلات خود را دادند، زرگران چیره دست از آن زره ساختند. پیرمردان و پیر‌زنان دست به دعا بردند، مردان جنگی ناگهان ز جا برخاستند و سوار بر اسبها شدند. بال و پر گرفتند. در این صحرا، در این خاک سرسبز هنوز چنین جنگی در نگرفته بود. در زیر این آبی آسمان، دو لشکر چون شیر گرسنه حمله‌ور شدند، زمین و‌آسمان بهم دوخته شد و سپر در سپر، شمشیر در شمشیر، نیزه در نیزه و چشم در چشم.

گلهای سفید صحرا، رنگ خون گرفت، ابرهای سفید، قرمزگون شدند و چادرهای سفید دشمن چون ستارهٔ سرخ.

در این صحرا چیزی نماند، عقابها را آسمان پرواز نماند، آهوان از این دشت گریختند و تپه‌ها صاف شدند. از پرنده و چرنده چیزی نماند و دشمن پا به فرار گذاشت. در دریای خون.

… و اغوز‌خان با اسبش «قیر‌آت» سرفراز برگشت و عروس سروقامت اغوز می‌آمد. از چهل و یک طرف سرفراز می‌آیند؛ و باد در گوش اغوز‌خان می‌خواند: مبارک باد این پیروزی، مبارک باد این پیروزی … صلح آمد، صحرا آرام گرفت و زرگران چیره دست از زره‌ها زیور ساختند برای زنان و نوعروسان و دختران ایل …

… آری جواهرات زن ترکمن و سنت تزیین لباسها با زیور آلات که امروزه بسیاری از مردم در جهان به یاری آنها قومی به نام ترکمن را به یاد می‌آورند، ریشه در گذشته‌های دور دارد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.