پنجشنبه, ۷ تیر, ۱۴۰۳ / 27 June, 2024
مجله ویستا

نخبه, بیگانه ای در وطن خویش


نخبه, بیگانه ای در وطن خویش

افلاطون اندیشمندان را شایسته حکومت می دانست, البته این نوع نگرش وابسته به دورانی بود که مساله اصلی حول شخص حاکم و این سوال که چه کسی بایدحاکم باشد, دور می زند اما ماکیاولی, پاره تو, موسکا و میخلز به دنبال چگونگی به دست گیری و بقای در قدرت بودند از اینرو کسانی چون پاره تو به دنبال چرخش نخبگان برای حفظ قدرت بودند

«... شما که اهالی این شهر هستید، همه برادرید، اما از میان شما آنان که لیاقت حکومت بر دیگران را دارند، خداوند نهاد آنان را به طلا سرشته است و بنابراین آنها پربهاترین افرادند و اما خداوند در سرشت نگهبانان نقره به کار برده است و در سرشت برزگران و سایر پیشه وران، آهن و برنج...» (افلاطون)

واژه «نخبه» به گونه ای گسترده از نظر اجتماعی برای اشاره به گروهی برتر از نظر توانایی یا امتیاز به کار می رود و به علاوه، در یک زمینه اجتماعی اغلب مفهومی تحقیرآمیز دارد که با اصطلاحات دیگری مانند دستگاه سیاسی «صاحبان قدرت» و «اقلیت برگزیده» ربط پیدا می کند. افلاطون، «ماکیاولی، پاره تو، موسکا و «میخلز» تدوین کنندگان تئوری های نخبه گرایی به شمار می روند.

افلاطون اندیشمندان را شایسته حکومت می دانست، البته این نوع نگرش وابسته به دورانی بود که مساله اصلی حول شخص حاکم و این سوال که چه کسی بایدحاکم باشد، دور می زند. اما ماکیاولی، پاره تو، موسکا و میخلز به دنبال چگونگی به دست گیری و بقای در قدرت بودند. از اینرو کسانی چون پاره تو به دنبال چرخش نخبگان برای حفظ قدرت بودند.

نخبه یک مفهوم کلیدی در دانش اجتماعی جدید است. واژه نخبه «elite»، در قرن ۱۷ برای توصیف کالاهایی با مرغوبیت بالا و خاص به کار می رفت و تدریجا برای اشاره به گروه های اجتماعی برتر از جمله واحدهای ضربت نظامی و اشراف به کار رفت.

اما به تدریج این واژه از نظر اجتماعی به گروهی برتر از نظر توانایی یا امتیاز اشاره داشت. در واقع در مبارزه سیاسی، ماهرترین افراد را در مسیر قدرت جای می دهد و افراد کم مهارت را واپس می زند.

در قرن ۱۹ و ۲۰، اصطلاح نخبه توسط کسانی چون موسکا و پاره تو وارد علم جامعه شناسی شد و این بار مباحثی که قدمت آنها به قدمایی چون افلاطون بازمی گشت در یک قالب علمی - نه فلسفی - مطرح شدند.

امروزه نخبه گرایی یکی از الگوهای رایج در جامعه شناسی سیاسی است که بر وجود نخبگان حاکم در جامعه تاکید دارد. مهمترین مساله برای نظریه پردازان نخبه گرا این بود که اساسا «چه کسانی حکومت می کنند» و یا «قدرت در دست چه کسانی متمرکز است».

استدلال نخبه گرایان در ساده ترین شکل خود بیان می دارد که در هر جامعه ای قدرت سیاسی، در دست گروهی نسبتا کوچک - گروه نخبگان - متمرکز است و بر این باور هستند که در سراسر تاریخ قدرت سیاسی موثر همواره در دست یک اقلیت خاص بوده است.

از این منظر است که تقسیم اصلی در جامعه سیاسی را، تمایز میان صاحبان قدرت و توده های فاقد قدرت می بینند.

نظریه پردازان نخبه گرا بر این عقیده استوارند که جامعه به دو دسته نخبه و توده تقسیم می شود که توده ها در این تقسیم بندی جماعتی سازمان نیافته و بی نظم را تشکیل می دهند که فرودست تر از نخبگان هستند; در حالی که نخبگان به عنوان طبقه خودآگاه محسوب می شوند که در رفتار منسجم و دارای احساس مشترکی هستند.

به باور محافظه کاران، انسان هایی که شایسته ترند لزوما از هوشمند ترین، نیرومندترین، جسورترین و حیله گرترین ها نیستند، بلکه از «بهترین ها» تشکیل شده اند. بین این دو مفهوم; میزان اختلاف از حد جزئی فراتر است. بلکه مفهوم نخست مبتنی بر عوامل مادی و مفهوم ثانی مستلزم بینش اخلاقی (داوری ارزشی) نیز هست. اندیشه پایه ای نظریه های محافظه کار چنین است که انسان ها بر حسب بد طبیعت به دنیا آمده اند و محرک آنها غرایز پست آنهاست. لذا سر آن دارند که به وحشی گری ابتدایی باز گردند. تنها آنهایی که نیروی اخلاقی مستحکمی دارند، قادرند بر غریزه خود فائق آیند.

سراسر تمدن بشری، دستاورد نخبگان است، با آنکه این گروه کوچک دائما در معرض دشمنی و حسادت «توده»های کور و خشن بوده اند. تمدن را زور و قدرت حفظ کرده است و زور و ابزارهای آن نیز در اختیار قدرت سیاسی بوده و این قدرت سیاسی در چنگ «نخبگان» است.

این نظریه پردازان ضد مارکسیست هستند که در حقیقت قصدشان ردنظریه های جبرگرایی اقتصادی ومبارزه طبقاتی مارکس بود. از عمده موارد اختلاف نخبه گرایی و مارکسیسم; وجود جامعه بی طبقه مورد نظر مارکسیسم از نظر نخبه گرایان نشدنی است. چرا که انسان ها ذاتا با هم تفاوت دارند. در هر شاخه از فعالیت های بشری، عده ای فراتر و عده ای فروتر هستند. و این بدان معناست که وجود طبقات مختلف نیز ناشی از همین واقعیت اجتناب ناپذیر است که باید آن را پذیرفت و در نتیجه جامعه بی تقسیم و بی طبقه متصور نیست. همچنین از نظر نخبه گرایان، مفهوم «طبقه حاکم» که در ادبیات سیاسی مارکسیسم وجود دارد، مفهوم و اصطلاحی نادرست است; چرا که طبقه دارای یک بارمعنایی قطعی، پایدار و بسته است، در حالی که گردش مستمر نخبگان اجازه تشکیل چنین مفهوم دایمی و بسته و پایداری را نخواهد داد. از جهت دیگر نخبه گرایان در مورد تقسیم کار اجتماعی نیز اختلافاتی با مارکسیست ها دارند. نخبه گرایان با استناد به پیچیدگی های موجود در جوامع صنعتی، آرزوی مارکس را در حذف تقسیم کار، بی اساس و نشدنی خواند.

همچنین تا اندازه زیادی ضد دموکراتیک هستند چون آن را مغایر با واقعیت دانسته و دموکراسی را عملا شکل ضعیفی از حکومت می دانند و معتقدند اینکه در دموکراسی به لحاظ نظری همه افراد جامعه حق دارند تا در قدرت سیاسی سهیم باشند مغایر با نخبه گرایی است که معتقدند با تکیه بر عدم برابری ذاتی انسانها، حقوق و فرصت های برابر را نفی و بر صلاحیت عده ای که ذاتا لیاقت حکومت کردن را دارند صحه می گذارد. ولی از طرفی هم با هم سازگاری دارند، کارل مانهایم که از نخبه گرایان موافق با دموکراسی است، با تاکید بر مفهوم رقابت سیاسی می نویسد: «(در دموکراسی ها)، شکل علمی سیاست، در دست نخبگان است. اما این به معنای این نیست که جامعه غیر دموکراتیک است. زیرا برای حصول دموکراسی همین اندازه کافی است که آحاد شهروندان گرچه از شرکت مستقیم و مستمر در حکومت بازداشته می شوند، دست کم در فواصل معینی امکان ابراز انتظارات خویش را داشته باشند.»

همانطور که در بالا اشاره شد، از منظر الیتیسم، نخبگان حاکم از لحاظ صفات ذاتی، توانایی کسب و اعمال قدرت و نفوذ سیاسی را داشته اند.

اما در جامعه معمولا اقشار و گروه های مشخصی هستند که چنین ویژگی و صفاتی را دارند.

یعنی نخبه های حاکم معمولا از دل گروه های اجتماعی خاصی بیرون آمده اند و این طور نیست که در هر قشر و طبقه ای کسانی که ذاتا توانایی کسب قدرت سیاسی را داشته باشند، یافت شوند. حال اینکه نخبگان حاکم از چه منشا» و پایگاه اجتماعی برخوردار است؟ بحثی است که باید به آن اشاره شود.

افلا طون تفاوت های بشری را ذاتی، طبیعی، منطقی و ناشی از خواست یا اراده خدایان و یا طبیعت می داند و لذا آن را اجتناب ناپذیر جلوه می دهد و نظم و سلسله مراتب موجود را توجیه و از تفکر به تعبیر و اصلاح آن ممانعت می کند. وی در جای دیگر می نویسد:

«... بعضی اشخاص را طبیعت طوری خلق کرده که اشتغال به فلسفه و حکومت کار آنهاست و بعضی دیگر را طبیعت طوری ساخته است که باید از حکومت بپرهیزند و به اطاعت از اوامر فرمانداران اکتفا کنند...»

اگر به سراغ گروه نخبه حاکم در یک جامعه برویم، معمولا می بینیم که اعضای آن، یا نخبگان حاضر در آن از سه گروه تشکیل شده است. به عبارتی بهتر اعضای آن از سه قشر مختلف تامین می شوند.

۱) روشنفکران،

۲) مدیران صنعتی

۳) دیوان سالاران که عبارتند از مقامات بلند پایه حکومتی و کارگزاران بلند پایه حکومتی.

در واقع این سه قشر تامین کننده اعضای گروه های نخبگی هستند. در هر گروه نخبه حاکم نمایندگانی از سه قشر فوق یافت می شوند.

«پاره تو» وجه تفاوت نخبه را از توده در این می داند که نخبه کسی است که بالاترین امتیازها را در رشته فعالیتی خود دارد. پاره تو در طرح اندیشه خود، عمدتا بر موضوع روان شناختی افراد تاکید دارد و انسان را به لحاظ ماهیت روان شناختی خود به دو گروه «نخبه و توده» یا «نخبگان حاکم و نخبگان غیرحاکم» تقسیم می کند و معتقد است که قدرت همیشه در دست نخبگان بوده وخواهد بود و «تاریخ گورستان اشراف سالاری هاست». در واقع این نظریه پاره تو، آنتی تزی در برابر این اندیشه مارکس بود که می گفت: «تاریخ تمام جوامع تا امروز، تاریخ مبارزات طبقاتی است».

پاره تو در رساله جامعه شناسی عمومی خود می نویسد:

«... تقسیم آن طبقه (نخبگان) به دو طبقه فرعی سودمند خواهد بود یکی نخبگان حاکم، متشکل از افرادی که به طور مستقیم یا غیر مستقیم نقش قابل ملاحظه ای در حکومت ایفا می کنند و دیگری نخبگان غیر حاکم مرکب از بقیه نخبگان...»

اما گروهی از مردم که اصلا در جایگاه نخبگی نیستند، توده نامیده می شوند.

در واقع پاره تو، به تمایزی که بین خواص و توده مردم برقرار کرده، به طور عمده قایل به این نظر است که سیاست، چیزی جز آلت دست قرار گرفتن توده مردم به وسیله خواص نیست. بنابراین، جوهر سیاست از نظر وی ترکیبی از سازش و سرکوب یعنی ترکیب درستی از خصال روباه و شیر صفتی است. ترکیب میزان درستی از این دو، موجب توفیق و ادامه قدرت گروه نخبه حاکم می شود. هرگاه میزان سازش پذیری نخبگان حاکم فزونی بگیرد، مبانی قدرت سیاسی روبه سستی می گذارد و گروهی رقیب در درون توده ها پدید میآید تا قدرت را در دست بگیرند بدین ترتیب، گردش نخبگان پیش میآید از این منظر، اندیشه «الیتیستی» پاره تو، یادآور ماکیاولی است که کمال مطلوب او در کتاب «شهریار» ترکیبی از خردمندی و بی رحمی است. این اندیشه مانند گروه نخبه آرمانی پاره تو، ترکیبی از «روباه ها» و «شیرها» است. در واقع، به عقیده پاره تو تمام اشکال حکومت سرانجام به حکومت متنفذین منتهی می شود و این رویکرد در مکتب نخبه گرایی جزو رویکرد روان شناختی قرار می گیرد.

رویکرد دیگری که در مکتب نخبه گرایی وجود دارد; رویکرد سازمانی است و نظریه پردازانی چون موسکا و میخلز در این دسته قرار می گیرند. به عقیده این دو نظریه پرداز، وجود نخبگان وسلطه آنها بر جامعه بر موقعیت و توانایی های سازمانی شان اتکا دارد. به طور خلا صه، اقلیت سازمان یافته همیشه بر اکثریت سازمان نیافته و پراکنده در جامعه حکومت می کند. موسکا می گوید:

«در همه جوامع، از جوامعی که بسیار کم توسعه یافته اند و تازه به سپییده دم تمدن رسیده اند گرفته تا پیشرفته ترین جوامع، دو طبقه از مردم به چشم می خورند: طبقه ای که حکومت می کند و طبقه ای که تحت سلطه است.»

موسکا، وجود نخبه و توده را خاص کلیه جوامع سیاسی می داند و علت حکمروایی و تسلط اقلیت نخبه بر توده را نه از ویژگی های برتر روان شناختی، بلکه از ویژگی های سازمان یافتگی ناشی می داند.

از دیدگاه وی آن چه باعث برتری گروه اقلیت بر اکثریت می شود سازمان آنهاست. یک گروه کوچک سازمان یافته به راحتی بر اکثریت سازمان نیافته سلطه پیدا می کند. موسکا درادامه می گوید:

«در جوامع بشری هرگز برابری مطلق وجود نداشته است. قدرت سیاسی هرگز بر شالوده رضایت آشکار اکثریت، مبتنی نبوده است. قدرت سیاسی را همیشه اقلیت سازمان یافته اعمال کرده و همیشه هم خواهند کرد و این اقلیتها از ابزاری که با تغییر زمان تغییر می کند برای برقراری فرادستی خویش بر مردم عادی بهره خواهند گرفت.»

وی بر این باور است که بدون یک طبقه سیاسی به نام طبقه مسلط سیاسی; هیچ نظم اجتماعی شکل نخواهد گرفت که در ضمن این طبقه، یک اقلیت سازمان یافته را هم تشکیل می دهد.

وی در عمل معتقد است که همیشه اقلیتی وجود دارد که بر اکثریتی حکومت کند و برای روشن تر شدن موضوع اکثریت را «حکومت شدگان» می نامد و اقلیت که جزو طبقه ویژه ای که حاکمیت را اعمال می کنند «اصطلا ح طبقه سیاسی» را پیشنهاد می کند.

میخلز نیز، سلطه نخبگان بر جامعه را ناشی از موفقیت و توانایی سازمانی آنها می داند و مدعی است که «قانون آهنین الیگارشی» راکشف کرده است; و آن بدین معناست که دموکراسی در معنای اصلی اش- اعمال قدرت توده ها و مشارکت آنان در اداره امور جامعه- هرگز نمی تواند صورت واقعی و عملی به خود بگیرد. وی در تمامی نظام های سیاسی، قدرت، را حق ویژه یک اقلیت مسلط می داند.

میخلز معمولا از «نپختگی سیاسی توده ها»، «سازمان نیافتگی آنها» احساس نیاز توده ها به راهنمایی و رهبری سخن می گوید و به این نتیجه می رسد که ناکارآمدی توده ها تقریبا در سراسر حیات سیاسی، امری همگانی است و این پدیده، استعدادترین شالوده «قدرت رهبران» را بنا می دهد.

همانطور که در بالا اشاره شد ویلفر دوپاره تو، جامعه شناس مشهور ایتالیایی با «نظریه گردش نخبگان» به واقعیت ها نزدیک تر است. به عقیده پاره تو، «نخبگان، شایسته ترین افراد در هر یک از شاخه های فعالیت بشری هستند. اینان با توده های عادی مردم که دارای مهارت و لیاقت کمتری می باشند دست و پنجه نرم می کنند تا به موضع قدرت و رهبری برسند».

پاره تو از آنجایی که نخبه گرا بود، به مشخصات ذاتی- روانی نخبگان حاکم توجه داشت و غرایز انسانی را شامل : غرایز «تدبیر، بقای مجموعه ها، نیاز به ابراز احساسات عاطفی، گرایش به جامعه پذیری و جمعی بودن، یکپارچگی فرد و وابستگان او، جنسی» می داند.

وی دو غریزه اول را خاص نخبگان سیاسی یا نخبگان حاکم می داند که آنها را به لحاظ ذاتی از سایرین جدا می کند و به آنها لیاقت حکومت کردن بر دیگران می دهد.

در واقع هنگامی که طبقات یا «کاست ها» به صورت بسته و انعطاف پذیر باشند، افراد شایسته و مستعد طبقات پائین، امکان دسترسی به مقامات بالای جامعه و مدیریت را نخواهند داشت. پس علیه نظم اجتماعی به پا می خیزند تا آن را سرنگون سازند و برای رسیدن به این هدف بر توده ها تکیه می زنند و به آنان یاری رسانند که خواست های خود را با ملایمت یا خشونت بیان کنند.در نهایت پاره تو، جنبش ها، حرکت ها، انقلاب ها و تغییرات اوضاع سیاسی جوامع را به خلاف هواداران مارکس، ناشی از مبارزه طبقاتی نمی بیند، بلکه آن را ثمره مبارزه برجستگان و انسان های زبده و شایسته می پندارند که این دیدگاه نیز حقایق مسلمی را در خود نهفته دارد.

مسائل مربوط به نخبگان را در شرایطی مرور می کنیم که چندی پیش معاون علمی و فناوری رئیس جمهور از حمایت دولت از ۴ هزار نخبه در سطح کشور خبر داد و می گفت:«دولت در قالب بنیاد ملی نخبگان در طول دو سال گذشته با شناسایی ۴ هزار نفر از نخبگان کشور از آنان حمایت کرده است».

«محمد صادق واعظ زاده» راه اندازی دفتر نخبگان را فرصتی بسیار مناسب برای شناسایی توانمندی ها و بهره مندی از تجربه نخبگان با تجربه قلمداد کرده است.

همچنین او با اشاره به نامگذاری سال جاری به نام سال اصلاح الگوی مصرف از سوی مقام معظم رهبری اظهار می داشت: «اصلا ح الگوی مصرف در ذات خود نوآوری و خلاقیت را نهفته دارد که لزوم توجه به افکار نخبگان و فرهیختگان کشور در راستای تغییر رویه های ناکارآمد دو چندان می کند.»

با اشاره ای کوتاه به آمار تکان دهنده مهاجرت نخبگان که به دفعات در رسانه ها منعکس می شود مقاله خود را به پایان می رسانم.

طبق آمارهایی که از رسانه های گروهی در خصوص فرار نخبگان منعکس می شود بیانگر این واقعیت است که سالانه حدود ۱۸۰ هزار نفر، فرار استعدادهایی را داریم که ادامه کار و زندگی را غیر قابل تحمل ارزیابی می کنند و به رغم پیوندهای عمیق ملی با ایران و خانواده و زادگاه خودشان، زندگی در شرایط غربت را ترجیح می دهند. تازه ترین آمارهای رسمی صندوق بین المللی پول گویای آن است که ایران در میان ۶۱ کشور در حال توسعه و کمتر توسعه یافته رتبه نخست را در زمینه فرار مغزها به خود اختصاص داده است.

به یاد داشته باشیم که سرمایه انسانی یکی از مهم ترین عوامل توسعه و پیشرفت جامعه به شمار میآید زیرا عامل اصلی در بهره برداری درست از منابع و امکانات و بالا بردن بازده و عملکرد است، و بر توسعه و پیشرفت کشور تاثیر سازنده ای دارد که می تواند کارگزار و عامل تغییر و تحول اجتماعی باشد.

در واقع سرمایه انسانی هر کشور ثروت اصلی آن کشور است و از این دیدگاه، دانشجویان، متخصصین و تحصیلکردگان مهم ترین سرمایه های کشور محسوب می شوند.

شایان ذکر است، صحبت از نخبگان و فرار مغزها خود بحث مفصل دیگری است که در این مقاله نمی گنجد، امید است در فرصتی مناسب به بحث در این خصوص پرداخته شود و به مسائلی چون علل و عوامل فرار مغزها و سیاست های جذب نخبه و در پایان پیامدهای فرار مغزها اشاره داشت.

نویسنده : محبوبه بابائی

کارشناس علوم سیاسی