یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نبوغ و جنون


نبوغ و جنون

«شوپنهاور» یکی از چهره های استثنایی در تاریخ فلسفه ی غرب ا ست, چرا که مسائلی که شوپنهاور در عرصه ی فلسفه, به طور کلی و در زمینه ی هنر به طور اخص مطرح می کند, ازویژگی قابل توجهی برخوردار است از شوپنهاور به عنوان یک فیلسوف بدبین در تاریخ فلسفه ی غرب و شاید در تاریخ تفکر جهان نام برده می شود فلسفه ی شوپنهاور یک ترکیب فوق العاده است از جریانهای فلسفی متفاوت

دکتر «مرتضی قاسم پور» استاد فلسفه و زیبایی شناسی دانشگاه کلن آلمان درباره ی «نبوغ» و «جنون» در فلسفه ی هنر «آرتور شوپنهاور » در خانه ی هنر مندان ایران سخنرانی کرد.متن زیر خلاصه ای از سخنرانی اوست.

«شوپنهاور» یکی از چهره های استثنایی در تاریخ فلسفه ی غرب ا ست، چرا که مسائلی که شوپنهاور در عرصه ی فلسفه، به طور کلی و در زمینه ی هنر به طور اخص مطرح می کند، ازویژگی قابل توجهی برخوردار است. از شوپنهاور به عنوان یک فیلسوف بدبین در تاریخ فلسفه ی غرب و شاید در تاریخ تفکر جهان نام برده می شود.فلسفه ی شوپنهاور یک ترکیب فوق العاده است از جریانهای فلسفی متفاوت. او فلسفه ی افلاطون را با تفکر هندی و فلسفه ی کانت و مسیحیت در سیستم فلسفی خود ترکیب می کند. بدون درک این زمینه های فلسفی شناخت فلسفه ی شوپنهاور چندان آسان نیست و خود شوپنهاور هم می خواهد که قبل از اینکه به او بپردازیم با این زمینه های فلسفی آشنا شویم. یکی دیگرازدلایل مهمی که پرداختن به شوپنهاور را با اهمیت می کند این است که شوپنهاور با توجه به اقتباسی که از فلسفه ی هند کرده ، به عنوان یک پل فلسفی بین شرق و غرب مطرح شده است. شوپنهاور به طور جدی فلسفه ی شرق را اقتباس فلسفی می کند و به همین دلیل است که او در بحث فلسفه ی میان فرهنگی از اهمیت ویژه ای بررخوردار است.

شوپنهاور در فلسفه ی نظری خود پیرو کانت است. می دانیم که کانت در تحلیل شناخت شناسانه ی خود تفاوت مهمی بین «شیی در خود» و«جلوه» ها یا پدیدارها قائل می شود. کانت واقعیت را آنطور که از طریق شعور ما به ما داده می شود، «جلوه» می نامد وآن را از شیی در خود که از طریق ذهن شناسانده و قوانین آن قابل شناخت نیست، « شیی در خود » می نا مد. این تفکیک کانتی را شوپنهاور در اثر مهم خود،«جهان به مثابه ی اراده و تصور» ، اقتباس می کند. به نظر شوپنهاور جهان از یک سو تصور است، بدین معنا که جهان از طریق ذهنیت ما و به کمک قوانین نظم دهنده ی آ ن به ما داده می شود. اما بر خلاف کانت که امکان شناخت شیی در خود را منتفی می داند، شوپنهاور شیی در خود را تعیین هویت می کند و شناخت آن را نیز از طریق خاصی امکان پذیر می داند. بنا بر این، برای شوپنهاور شیی در خود «اراده» است، که شوپنهاور آن را به عنوان جوهر هستی تعبیر می کند و تمام جهان جلوه ها را به مثا به ی تجلی عینی این اصل متافیزیکی تعبیر می کند.

بنابراین جهان از یک سو تصور است و از سوی دیگرو در ذات خود«اراده» . به نظر شوپنهاور، تمامی جهان تجربی چیز دیگری نیست غیر از تبلور و عینیت یافتگی«اراده». شوپنهاور از این «اراده» به عنوان منشا متافیزیکی هستی تعبیری منفی کرده وآن را باصفت هایی مثل خودخواهی، آ زمندی، سیری ناپذیری و رنج زدایی توصیف می کند. از آنجا که تمامی هستی چیز دیگری غیر از تجلی این نهاد مخرب نیست ، بنابر این شوپنهاور جهان و زندگی را به عنوان عرصه های رنج بردن تعبیر می کند. شوپنهاور با الهام از اندیشه ی بودایی جهان را به عنوان «عرصه ی رنج بردن» تعبیر می کند و علت آن را ساختار نقصان دار اراده می بیند.

به نظر شوپنهاور«اراده» در خود آزمند،کور و بی هدف است و هیچگاه به یک مرحله ی ارضای نهایی دست پیدا نمی کند. رنج ناشی از این نقصان تفکیک ناپذیر از اراده است.

اینکه به نظر شوپنهاور خواستن رنج بردن است، از همین ساختار نقصان دار خواستن، که همواره در یک شرایط عدم ارضای نهایی باقی می ماند، نشات می گیرد. به نظر شوپنهاور این «اراده» با درجات متفاوتی از وضوح و به اشکال متفاوت از پدیده های بی جان تا گیاهان، جانوران و انسان در طبیعت عینیت پیدا می کند. در انسان و شعور انسانی «اراده» به واضح ترین شکل تجلی خود دست پیدا می کند. بنابراین به نظرشو پنهاور، این اراده ی کور و ناآگاه است که شعور آگاه انسان را در مرحله ا ی از تجلی خود به وجود می آورد. به نظر شوپنهاور، شعور انسان و قوانین موجود در آن امکان شناخت جهان به عنوان «جلوه» ها هستند. اما چنین شناختی تا آنجا که به جهان جلوه ها معطوف است، شناختی است که قادر نیست ورای شناخت چگونگی وچرایی ارتباطات بین پدیده ها ، جوهره ی واحد آنها را که همان ارده است بشناسد.

نادیده گرفتن وحدت جوهره ی همه ی اشیا و تصور آنها به صورت پدیده های مجزا و متفاوت توهمی است که در چنین شناختی از جهان جلوه ها وجود دارد.

بنابراین تا آنجا که ما پدیده ها را در تفاوت ها و تمایزات و نه در وحدت جوهری آنها درک می کنیم، دچار توهم هستیم. چنین شناختی که تنها به حوزه ی جهان جلوه ها و جهان چگونگی روابط میان آنها می پردازد و دچار این توهم است که پدیده ها از یکدیگر جدا و متفاوت هستند، شناختی است که تحت تسلط اراده ی توهم زا و فریبکار قرار دارد که انسان را در جهان «مایا» گرفتار می کند. از آنجا که اراده به عنوان جوهر هستی رنج زا و مخرب است، بررسی امکانات غلبه بر چنین اراده ای وجلوه های رنجبار آن از طریق شوپنهاور به عنوان امری بدیهی مورد تا مل فلسفی قرار می گیرد. به نظر شوپنهاور برای غلبه به «اراده» و رهایی از رنج ناشی از آن دو امکان وجود دارد :اول هنر و بعد اخلاق. به نظر شوپنهاور، هنر یک نوع منحصر به فرد شناخت است که از تسلط اراده رهایی پیدا کرده است. شناخت هنر، شناخت جهان پدیده ها نیست بلکه معطوف به درک ماهیت پدیده ها است. بنابراین، به نظر شوپنهاور، منشا هنر شناخت جوهر پدیده و وظیفه ی آن ، انتقال این شناخت است.

شناخت از طریق هنر توسط کاربرد قوانین فهم، مثلا قانون علت و معلول که برای شناخت جهان جلوه ها به کار برده می شود، صورت نمی گیرد. شناخت جلوه ا ز طریق هنر یک شناخت بلاواسطه یا شهودی است که خاصگی آن رهایی ناگهانی از تسلط اراده است. ویژگی چنین شناختی وجود چنان تمرکزی بر پدیده ی مورد شناخت است که در نتیجه ی آن تمامی تما یز بین شنا سنده و پدیده ی مورد شناخت از میان رفته و میان آنان وحدتی به وجود می آید. در چنین شناختی، شناسنده که همان هنرمند است خود را به کلی از دست داده ودر پدیده ی مورد شناخت ذوب می شود و به این معنا چنین شناختی به علت فقدان«من» شناسنده به عینیت محض دست پیدا می کند. چنین شناخت منحصر به فردی از طریق هنرمند نیاز به یک توانایی منحصر به فرد نیز دارد که شوپنهاور آن را «نبوغ» می نامد.

به همین دلیل شوپنهاور«نبوغ» را به عنوان توانایی عینیت محض تعریف می کند. چنین شناختی از طریق هنرمند نابغه ورای توجه به تفاوتها و تمایزات پدیده ها به چیستی یک پدیده معطوف می شود و جوهر آن را که ذات همه ی پدیده ها ست به گونه ای بلا واسطه درک می کند. بنابراین چنین شناختی از ذات یک پدیده، شناخت تمام کائنات است . به همین دلیل است که به نظر شوپنهاور، هنرمند در نتیجه ی «نبوغ» خود در چنین شناختی ، تبدیل به یک چشم کیهانی می شود. چنین شناختی در هنر«اراده» را به عنوان منشا همه ی پدیده ها شناخته و با چنین شناختی از توهمات و رنجهای ناشی از تسلط اراده رها می شود. لذت زیبایی شناختی ناشی از تجربه ی هنری نیز از همین رهایی تسلط اراده ورنجهای ناشی از آن نشات می گیرد. بنابراین هنر، عرصه ی رهایی انسان از اراده ی آزمند و به این معنا رهایی از نیازها و خواستهایی است که همواره موجب رنج انسان می شود . با اینهمه به نظر شوپنهاور، هنر تنها یک تسلی موقت در زندگی است و نه امکان یک رهایی دائم از آن، به همین دلیل است که برای رهایی نهایی از اراده و رنج تا مرحله ی رستگاری از طریق اخلاق فرا رفته و در فلسفه ی شوپنهاور جایگاه ویژه ای را اختیار می کند.

یکی از نکته های قابل توجه در فلسفه ی هنر شوپنهاور این است که در ارتباط میان« نبوغ»و «جنون» رامورد تامل قرار می دهد. به نظر شوپنهاور«جنون» واکنشی است دفاعی که انسان در قبال رنجی عظیم از خود نشان می دهد که اگر در حافظه ی انسان تثبیت شود، تحمل نا پذیر شده و زندگی را تهدید می کند . ویژگی یک شعور جنون زده است که در آن حافظه استمرار و تداوم خود را از دست می دهد. به طوری که پدیده ی رنجبار از زنجیره ی حوادث حذف شده و جای خالی آن با یک توهم پر می شود. بدین تربیت ارتباط و تداوم حوادث و پیوستگی منطقی آنها از میان برداشته می شود. در نزد انسان مجنون ارتباط بین حال و گذشته از میان می رود.

تشابه ساختاری میان « نبوغ»و« جنون» در همین پدیده ی فقدان ارتباط نهفته است، چرا که هنرمند نیز برای شناخت ذات یک پدیده از طریق« نبوغ» روابط علت و معلولی پدیده ها را برای تعیین ارتباطات آنها در نظر ندارد بلکه تنها بر یک پدیده ی خاص به منظور شناخت جوهر آن که ورای همه ی ارتباطات و تفاوتها وجود دارد متمرکز می شود. بنابراین در شناخت هنری از طریق«نبوغ»، نه ارتباطات پدیده ها بلکه ماهیت یک پدیده بی توجه به رابطه ی آن با پدیده های دیگر موضوع درک شهودی هنرمند قرار می گیرد.

عدم هوشمندی علمی هنرمند در ارتباطات روزمره نیز از همینجا نشات می گیرد. رهایی از «اراده» همان رهایی ازمنافع که برای دستیابی به آ نها برنامه ریزی و محاسبه نیاز دارد، ضرورت یک هوشمندی عمل گرایا نه و تفکر محاسبه ای را از میان بر می دارد. به طوری که هنرمند درا نجام مسائل روزمره تا حدودی ناتوان جلوه می کند. به طور کلی می توان گفت که هنر در فلسفه ی هنر شوپنهاور تبدیل به عرصه ی ظهور آگاهی انسان در وحدت درونی و هم سرنوشتی تمامی موجودات می شود. شناختی که می تواند مبنای یک ارتباط هم در دانه و نوع دوستانه و عاری از رنج میان انسان و جهان اجتماعی و طبیعی او باشد.



همچنین مشاهده کنید