دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

مردان بزرگ, از اندوهی جلیل تهی نیستند


مردان بزرگ, از اندوهی جلیل تهی نیستند

شیخ ملا هاشم قزوینی از زبان شاگرد

توصیف مردان بزرگ مشکل است، چنانکه توصیف عظمتها مشکل است. «عظمت» واژه بردار نیست. ابن سینا، برای مصلحان اجتماعی و مربیان اخلاقی، چهار ویژگی را لازم می شمارد، و یکی از آنها را «سَمتِ رشید» (شخصیت شکوهیار) می داند. و شما چون سر از روی کتاب «اشارات» بر می دارید، و در جستجوی آنید که نمونه ای از دارنده «شخصیت شکوهیار» را برای خود مجسم کنید، اگر مدرس بزرگ، و مربی تأثیرگذار، شیخ هاشم قزوینی را دیده باشید، از وی نمی گذرید.!....

اگر عظمت را، با علم، زهد، شهامت، صبر، تحمل، تعهد و آزادی در هم آمیزند، و تندیس سازان رواق ملکوت، آن همه را در پیکر آدمی بتندیسند، در کنار تندیسهای نوابغ، شکوهیار دیگری را می بینید: شیخ هاشم قزوینی ....

▪ صبح، دو درس: کفایه، مکاسبٍ؛

▪ عصر یک درس : رسائل ....

در فصل زمستان، که روزها کوتاه است، مدرس بزرگ و رسالت گزار، بدون اندکی تأخیر، دم دمِ طلوع آفتاب، وارد مدرسه می شد، بامدادانی سرمابار، طاقت ادبار، و سرمای آن سالهای مشهد مقدس، و پیشانی، به علت جراحی و اثر باقی مانده آن، از سوز سرما، در رنج بیشتر ....

مدرس مدرسه نواب، وسیله گرمکن نداشت. گاه برخی از طلاب، چراغ فتیله ای خوراک پزی خود را روشن می کردند، و کنار استاد می گذاشتند تا خود را با آن گرم کنند، فرش مدرس، حصیرهای مندرس، مَدرس قدیمی و مستطیل، و فقط یک نور گیر، درٍ بزرگ ورودی، اما دیوارها و سقف، با صلابت، چونان صلابت هلیوپولیس، در بعلبک ...

چون مدرس بزرگ، از پله های در ورودی مدرسه - پس از سلامی پرخشوع، با اشاره به حرم مطهر حضرت امام ابوالحسن علی ابن موسی الرضا(ع) - پایین می آمد و وارد راهرو با رَوح مدرسه می شد،

می گفتی سیلی دمان، بی امان، از کوهی گران، به دره ای روان است. یا صخره ای نستوه و بشکوه از ستیغهای دماوند غلطان ....

هنگامی که به درون حیاط مدرسه (حیاط مصفای آنروز مدرسه) پا می گذاشت، با چشمانی نافذ و هیبت بار، نیم نگاهی به اطراف مدرسه می انداخت؛ مانند پدری که به سامان فرزندان خویش می نگرد، آنگاه نگاه را به زمین می افکند، و به سوی مَدرس - همانند مجسمه های میکل آنژ که به راه افتند - گام به گام نزدیک می شد، غرق در اندیشه....

سیما، سیمایی نبود که بتوان پذیرفت که از اندیشه فارغ است، فکر و ایمان و عظمت و عمق، چه که نمی توانند کرد؟ و چه تجسمی ازجاذبه، که نمی توانند ساخت؟ اما آیا به چه می اندیشد؟ خدا می داند. به حوزه؟ به طلاب؟ به اوضاع مسلمین؟ به آرزوها برای اصلاح حوزه که می دانست عملی نیست؟ به اینکه حوزه، از زمان خود چقدر فاصله دارد؟ به اینکه آیا شاگردان او، که با این رنج و زحمت و صبر، بدون حقوقی و پاداشی - جز به سلام طلاب - برای پرورش علمی و عقلی و اخلاقی آنان تلاش می کند، .... آیا به جایی می رسند؟ و باری ازدوش جامعه بر می دارند؟ و مانند فاجعه «مسجد گوهرشاد» خود را در گردابهای خطر و مرگ، در راه نوامیس دین، و شکوه اسلام و نجات جامعه می افکنند؟...

در اعماق چهره، اندوهی پر از هوشمندی به چشم می خورد، و روح را - احیانا - می خراشید. آری، مردان بزرگ، از اندوهی جلیل، تهی نیستند...

اندوه، برای آرمانهای بزرگ، بزرگ است و جلیل... اندوه، شیرینی زندگی خردمندان است. زندگی های شادخوارانه، بی دردانه، زندگی حیوانی است. زندگی، که خالی از اندوه و اندوهگساران نیست (و ائمه طاهرین (ع) نیز آن را فراموش نکرده اند: و فَرِ ج عن کل ِ مَکروب)، نمی تواند برای مردان بزرگ و انسانهای درد آشنا اند وه ساز نباشد. و چه بسا زمزمه اینگونه فرهیختگان این بیت باشد:

غم آن نیست، که در آتش غم سوخته ایم

حسرت ما همه این است که کم سوخته ایم

البته، چنین مردی، با آن ایمان، و آن صلابت، به نومیدی نمی رسید، و یا در این دایره پا نمی هشت، و بذر نومیدی نمی کشت (که }نه لا ییأس من رَوح ا...، الا القوم الکافرون)، لکن به سرزنشهای خار مغیلان واقف بود، و به صعوبت وصول، عارف.....

هر روز، یکی از طلاب، کتاب «کفایة الاصول» را می گشود، و به دست مدرس بزرگ می داد. اندک اندک، سیل کلمات رقصان و جملات پرجان فضا را می آکند.... وقتی انسان به درس او گوش می داد، طاقت پربار کلام، توان سرشار کلمات را درمی یافت.

درسش روان بود. بیان سحرافشان.... وجود درس، علم اصول بود، اما، هیبت آن علم وصول.... چه بسیار نکته های ظریف، و حقایق زندگی آموز، و موضوعهای عقل پرور، در خلال درس بیان می گشت. و گاه به گاه، از سیره های روحانی خویش، و «سوانح العشاق» روح خود و غرایبی از احوال که دیده بود، و گاه لحظه ای پیش می آمد، که فکر می کردی از صوامع ملکوت سخن می شنوی. تذکری اخلاقی....

و مدرس بزرگ، درزمان خویش زندگی می کرد. نه در اعصار پیش... از خواندن مطبوعات مفید (و بروز)، غفلت نداشت. در این باره وقت می گذاشت. واز جمله از این راه، بسته ذهنی (متأسفانه) حوزوی رامداوا می کرد.

اینکه با فلسفه و ذهنیاتی اختلافی، میانه ای نداشت (پس از تأثیرهای تعالیم دگرگون سازمیرزای اصفهانی بزرگ). از جمله، از اینجا بود که به تقریب و اجمال، از جهان پس از رنسانس ناآگاه نبود. و در دنیای حوزوی زندانی نشده بود. راوی موثق، ناقد فلسفی بصیر، آیة ا... سید جعفر سیدان خراسانی، جمله ای و تعبیراتی در باره فلسفه، از مدرس بزرگ نقل می کنند، که بسیار بسیار، از آنچه شیخ بهایی، در مثنوی «شیر وشکر» در باره فلسفه آورده است تند تر است.

واقع این است که مردی چونان او، با آن اندیشه باز، نمی توانست اسیر تفکرات بیگانگان یونانی و هندی، آن هم از ۴ هزار سال پیش - و آکنون بسیاری از آن مبانی پوچ شده - بماند!

بر خورد او، با میرزای اصفهانی، چیزی همانند برخورد مولوی با شمس تبریزی است. اینکه به اصرار، فضلا را (آیة ا...، شیخ محمدباقر محسنی ملایری و ...)، به درس عقاید و معارفی و شناخت.... پرور میرزا (درس شب) فرا می خوانده و اصرار می ورزیده و تعقیب می کرده است، حاکی از شیفتگی او نسبت به مطالب و معارف الهی آن «استاد بزرگ»! است.

بیخود نیست که استاد محقق، دانشمند نامی، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (از شاگردان مخلص حضرت حاج شیخ هاشم قزوینی)، در قصیده سوگیاد او می گوید:

بر تشنه کام حقیقتها

ابربهار و ریزش باران بود

سیراب کرد تفته دلها را

سرچشمه «معارف قرآن» بود

آموخت فرق باطل و حق ما را

رمز آشنای معنی «فرقان» بود

این است داستان فیلسوف خراسان که مشتاق شنیدن معارف میرزا می شود، و چه استبعادی؟ مگر هنگامی که دانشور فکور و عاقلی، معارف جعفری را در جای سخنان ارسطو بشنود، و شیفته شنیدن حقایق معارف جعفری بشود، جای شگفتی است.

گو برو آستین به خون جگر شوی

هر که در این آستانه راه ندارد

پس مرد بزرگ حق داشت شیفته آن حقایق بشود، و در سرآغاز نامه ای به آن استاد بزرگ بنویسد: «بابی انتَ و امی!»

آن سال، طلاب و فضلاء، به عنوان درس خارج اصول، به محضر مدرس بزرگ حاضر می شدند ... لیکن پس از مدتی - نه چندان زیاد - حاج شیخ هاشم، مطلع شدند که مهمان خراسان،آیة ا... العظمی سید محمدهادی میلانی درس «خارج اصول» شروع کرده اند. ایشان درس خود را به «سطح» مبدل کرد.

ای خوشا آزاده ای، کز بند زندان بگذرد

بگذرد، گر جملگی، از هرچه بتوان بگذرد

چیست دنیا، چند روزی غرق اوهام و غرور

گر کسی زان بگذرد، تا بزم جانان بگذرد

و روزی - که یاد باد - در سر درس فرمود: کتاب بدید (فانقلبَ الخارج سَطحا) . و آیا دراین عمل وانتخاب، یک درس بزرگ برای شناخت دنیا و مقامات آن، و یک سر مشق بی بدیل، برای هر روحانی - در هر مقام - در طول عمر نیست؟

حضرت مدرس بزرگ، با آیة ا... میلانی، هیچ گونه دوستی و ارتباطی نداشت تا بگویم بنابر ملاحظات دوستانه چنین کاری کرده است. به عکس، ایشان (شیخ استاد بود که بدان اشاره می کنم) من در آن سالها فقط یک بار به خاطر می آورم، که حاج شیخ هاشم، صبح جمعه به مجلس روضه آیة ا... میلانی آمدند. بیشتر یادم نیست.

(نیز برای ثبت در تاریخ، که چه بزرگانی بودند، وچگونه ...) در شش ماه اول (مهر - اسفند ۱۳۳۳)، ایشان به صورت مشروط در مشهد ماندند، که شرحی دارد . دوستان نقل کردند که روزی در جایی (به احتمال قوی، منزل خود شیخ استاد) فرموده اند که من اگر بدانم، اگر در مشهد بمانم آخرتم تأمین است، می مانم . وشیخ استاد گفته اند : اگر قصد قربت کنید و به این نیت بمانید، که اطراف حضرت رضا(ع)، از مراجع ومجتهدین خالی نباشد، و حوزه رضوی رونقی بیشتر پیدا کند، من آخرت شما را تضمین می کنم . صمیمیت واعتقاد در این حد بود . نِقاری هم که بعد پیش آمد، بخش قابل توجهی از آن مربوط به مسائل سیاسی و انقلاب بود، که شیخ استاد، انقلابی وضد سلطنت و « مُقدم » بود، و علمای خراسان، به وسیله او وسفارشهای او به امام (ره) گرایید، و به انقلاب پیوست.

لیکن مدرس بزرگ، چنین روابطی با آیة ا... میلانی نداشت، و نفس زکی او، باعث گشت تا درس خارج خود را به سطح مبدل سازد ... وشما فکر می کنید در عالم حیات بشری، وجاهها ومقامها، وگذشتهای روحی بزرگ، وجهادهای گرانسنگ با نفس وامیال، هر دم، به تابلوهایی به این زیبایی می توان رسید ؟

شیخ استاد می گفتند که شبی پس از نماز مغرب وعشاء، با حاج شیخ هاشم، به منزل مرحوم میرزا رفتیم. هنگام بازگشت، پاسی از شب گذشته بود. کوچه ها سنگی وناهموار وزمین یخ ویخبندان ... از منزل که در آمدیم، حاج شیخ هاشم گفت : با این نعلین و این یخ وسنگها، نمی توان راه رفت . نعلین را زیر بغل گرفت وپا برهنه به راه افتاد، منهم تبعیت کردم.

اکنون می نگرید، که راه طلب را چگونه می پیمودند . این صفا وشور وشوق استفاده، و جستن کمال، از صاحب کمالان بزرگ، در شبهای زمستانی وآنچنان!

داستان دیگری از ایشان، در ارتباط با مرحوم استاد جلال الدین همایی در این کتاب خواهید خواند : فنای در علم . نباید استبعاد کرد، اگر گفته شود، مثل حاج شیخ هاشم قزوینی که هم در جوانی آقا سید موسی زر آبادی را - در قزوین - درک کرده است و هم در مشهد مقدس، به میرزای اصفهانی رسیده، وارادت ورزیده و به دروس ایشان رفته است، تفکیکی بوده است، مگر رد ونقد فلسفه، از حوزه حضرت امام جعفر صادق (ع) آغاز نگشته است ؟ ومگر شاگرد خاص حضرت (ع)، وحضرت امام موسی بن جعفر (ع) یعنی هشام بن حکم بغدادی، که نخستین گام را، در برابر هجوم افکار بیگانه برداشت و مگر قله رفیع تشیع، حضرت شیخ مفید بغدادی (م ۴۶۳ )، کتاب « الرد علی الفیلسوف» ننگاشت ؟ و...

و روزی از روزهای مهر ماه ۱۳۳۹ عصر جمعه، در منزل ( کوچه آب میرزا ... ) وظاهراً پس از نماز عصر، به سکته قلبی، قلبی بزرگ ایستاد . کسانی هستند که وقتی انسان به آنها می اندیشد، می بیند با نبودن آنان، مثل اینکه دنیا چیزی کم دارد ... و مدرس بزرگ از آنان بود .

مرحوم میرزا علی اکبر معلم دامغانی ( م . آبان ۱۳۷۶ )، که اهل معنی و اشتغال بود، با این بنده عاصی، و گروگان معاصی، دوستی صمیمی داشت . این بنده در آن روزگار، بارها به دامغان می رفتم، ومهمان ایشان بودم . مرحوم معلم به جز آنکه در مسافرتهایی به قزوین، از محضر سید موسی زر آبادی استفاده کرده بود، از مستفیدان محضر میرزای اصفهانی، شیخ استاد، وحاج شیخ هاشم بود . ایشان از حاج شیخ هاشم سوانح روحی مهمی نقل می کرد . و به ایشان فوق العاده معتقد بود .

مدرس بزرگ، با عموم اهل جامعه سروکاری نداشت، و کمتر کسی او را می شناخت . از این رو، در تشییع جنازه وی، مردمی فراوان حضور نداشتند . یکی از فضلا که به استاد بزرگ اراداتی ویژه داشت وصاحب روحی شاعرانه بود، بسی آزرده خاطر گشت . هنگامی که جنازه مقابل مدرسه نواب رسید، با حالی مضطرب ویا دردمند فریاد زد : مردم ! شما هم بروید، جنازه را به خود ما طلاب بدهید، می بریم درون مدرسه ... همچون فرزندی بی تاب در سوگ پدر ...

در صحن آزادی، وقتی مراسم تشییع وطواف وخطبه و نماز تمام شد، جنازه را در حجره ای - در طرف شرقی صحن - گذاردند، تا شب دفن کنند .این جانب با یکی از دوستان فاضل وشاگردان علاقه مند به حاج شیخ مدرس، داخل حجره شدیم، و در کنار تابوت نشستیم، دستها به روی دیواره تابوت، چشمها به جنازه که قدری از برآمدگی آن دیده می شد، ودلها اشکبار، که چه گوهری را از دست دادیم ؟ وچه پدری را کفن کردیم؟

اکنون ۴۸ سال، از فوت آن مدرس روحانی و مربی ربانی می گذرد ... و این بنده سالهاست، که شبانه روزی بر او نمی گذرد، که با خواندن یاسینی، از ایشان، وشیخ استاد، وآقا سید موسی زر آبادی، و میرزا مهدی اصفهانی، وشیخ علی اکبر الهیان، وحاج سید ابوالحسن حافظیان یاد نکند ...

علامه محمد رضا حکیمی