جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

آخرین لحظه های مولا


آخرین لحظه های مولا

ابن ملجم که مصمم به قتل علی علیه السلام بود با یکی از خوارج به نام شبیب بن بجره که از قبیله اشجع بود ملاقات کرد وبه او گفت آیا طالب شرف دنیا و آخرت هستی پرسید منظورت چیست گفت به من در قتل علی بن ابی طالب کمک کن

ابن ملجم که مصمم به قتل علی علیه السلام بود با یکی از خوارج به نام شبیب بن بجره که از قبیله اشجع بود ملاقات کرد وبه او گفت: آیا طالب شرف دنیا و آخرت هستی؟ پرسید: منظورت چیست؟گفت: به من در قتل علی بن ابی طالب کمک کن. شبیب گفت: مادرت به عزایت‏بنشیند، مگر تو از خدمات وسوابق وفداکاریهای علی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اطلاع نداری؟ ابن ملجم گفت:وای بر تو، مگر نمی دانی که او قائل به حکمیت مردم در کلام خدا شد وبرادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراین، به انتقام برادران دینی خود، او را خواهیم کشت. شبیب پذیرفت وابن ملجم شمشیری تهیه کرد وآن را با زهری مهلک آب داد وسپس در موعد مقرر به مسجد کوفه آمد.

آن دو در آنجا با قطام، که در روز جمعه سیزدهم ماه رمضان معتکف بود، ملاقات کردند و او به آن دو گفت که مجاشع بن وردان بن علقمه نیز داوطلب شده است که با آنان همکاری کند. چون هنگام عمل فرا رسید قطام سرهای آنان را با دستمال های حریر بست وهر سه شمشیرهای خود را به دست گرفتند وشب را با کسانی که در مسجد می ماندند به سر بردند ودر مقابل یکی از درهای مسجد که معروف به «باب السده‏» بود نشستند.

● امام علیه السلام ‏در شب شهادت

امام علیه السلام در ماه رمضان آن سال پیوسته از شهادت خود خبر می‏داد. حتی در یکی از روزهای میانی ماه، هنگامی که بر فراز منبر بود، دست‏به محاسن شریفش کشید وفرمود:

«شقی ترین مردم این موها را با خون سرم رنگین خواهد کرد». همچنین فرمود: «ماه رمضان فرا رسید وآن سرور ماه هاست. در این ماه در وضع حکومت دگرگونی پدید می ‏آید.

آگاه باشید که شما در این سال در یک صف (بدون امیر) حج‏خواهید کرد ونشانه اش این است که من در میان شما نیستم.» اصحاب آن حضرت می‏گفتند: او با این سخن، خبر از مرگ خود می‏دهد ولی آن را درک نمی‏کنیم. به همین جهت، آن حضرت در روزهای آخر عمر خود، هر شب به منزل یکی از فرزندان خود می‏رفت. شبی را نزد فرزندش حسن‏ علیه السلام و شبی نزد فرزندش حسین علیه السلام و شبی نزد دامادش عبدالله بن جعفر، شوهر حضرت زینب علیها السلام افطار می‏کرد وبیش از سه لقمه غذا تناول نمی‏فرمود. یکی از فرزندانش سبب کم خوردن وی را پرسید. امام علیه السلام فرمود:«امر خدا می‏آید ومن می‏خواهم شکمم تهی باشد. یک شب یا دو شب بیشتر نمانده است.‏» پس در همان شب ضربت‏خورد.

● در شب شهادت، افطار را میهمان دخترش

ام کلثوم بود. در هنگام افطار سه لقمه غذا خورد وسپس به عبادت پرداخت و از اول شب تا صبح در اضطراب و تشویش بود. گاهی به آسمان نگاه می‏کرد وحرکات ستارگان را در نظر می‏گرفت وهرچه طلوع فجر نزدیکتر می‏شد تشویش وناراحتی آن حضرت بیشتر می‏شد ومی‏فرمود:«به خدا قسم، نه من دروغ می‏گویم و نه آن کسی که به من خبر داده دروغ گفته است؛ این است‏ شبی که مرا وعده شهادت داده‏ اند.»

این وعده را پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به وی داده بود. علی علیه السلام خود نقل می‏کند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در پایان خطبه‏ای که در فضیلت واحترام ماه رمضان بیان فرمود، گریه کرد. عرض کردم: چرا گریه می‏کنی؟ فرمود: برای سرنوشتی که در این ماه برای تو پیش می‏آید: «کانی بک و انت تصلی لربک و قد انبعث اشقی الاولین و الآخرین شقیق عاقر ناقة ثمود فضربک ضربة علی فرقک فخضب منها لحیتک‏». یعنی: «گویا می‏بینم که تو مشغول نماز هستی و شقی ترین مردم جهان، همتای کشنده ناقه ثمود، قیام می‏کند وضربتی بر فرق تو فرود می‏آورد ومحاسنت را با خون رنگین می‏سازد.»

بالاخره آن شب هولناک به پایان رسید وعلی علیه السلام در تاریکی سحر برای ادای نماز صبح به سوی مسجد حرکت کرد. مرغابیانی که در خانه بودند در پی او رفتند و به جامه اش آویختند. بعضی خواستند آنها را از او دور سازند. فرمود:«دعوهن فانهن صوائح تتبعها نوائح‏» یعنی: «آنها را به حال خود بگذارید که فریاد کنندگانی هستند که نوحه گرانی در پی دارند.» امام حسن علیه السلام گفت: این چه فال بدی است که می‏ زنید؟ فرمود:ای پسر! فال بد نمی‏زنم، لیکن دل من گواهی می‏دهد که کشته خواهم شد. ام کلثوم از گفتار امام علیه السلام پریشان شد وعرض کرد: دستور بفرمایید که جعده به مسجد برود و با مردم نماز بگزارد. حضرت فرمود: از قضای الهی نمی‏توان گریخت. آن گاه کمربند خود را محکم بست ودر حالی که این دو بیت را زمزمه می‏کرد عازم مسجد شد؛

اشدد حیازیمک للموت ولا تجزع من الموت

فان الموت لاقیکا اذا حل بوادیکا

(کمر خود را برای مرگ محکم ببند، زیرا مرگ، تو را ملاقات خواهد کرد و از مرگ، آن گاه که به سوی تو در آید، جزع و فریاد مکن.)

امام علیه السلام وارد مسجد شد وبه نماز ایستاد و تکبیر افتتاح گفت و پس از قرائت‏ به سجده رفت. در این هنگام ابن ملجم در حالی که فریاد می ‏زد: «لله الحکم لا لک یا علی‏»، با شمشیر زهرآلود، ضربتی بر سر مبارک علی علیه السلام وارد آورد. از قضا این ضربت‏ بر محلی اصابت کرد که سابقاً شمشیر عمرو بن عبدود بر آن وارد شده بود و فرق مبارک آن حضرت را تا پیشانی شکافت.

مرحوم شیخ طوسی در «امالی‏» حدیث دیگری از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام از پدران گرامی اش از امام سجاد علیه السلام نقل می‏کند: ابن ملجم در حالی که علی علیه السلام در سجده بود، ضربتی بر فرق مبارک آن حضرت وارد ساخت. مفسر معروف شیعه، ابوالفتوح رازی در تفسیر خود نقل می‏کند:علی علیه السلام در نخستین رکعت از نمازی که ابن ملجم او را ضربت زد، یازده آیه از سوره انبیاء را تلاوت کرد.

دانشمند معروف اهل تسنن، سبط بن جوزی می‏ نویسد: هنگامی که امام در محراب قرار گرفت چند نفر به او حمله کردند و ابن ملجم ضربتی بر آن حضرت فرود آورد و بلافاصله با همراهانش گریخت.

خون از سر علی علیه السلام در محراب جاری شد و محاسن شریفش را رنگین کرد. در این حال آن حضرت فرمود: «فزت و رب الکعبه‏»: به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم. سپس این آیه را تلاوت فرمود: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری.

علی علیه السلام وقتی ضربت ‏خورد، فریاد زد: او را بگیرید. مردم از پی ابن ملجم شتافتند و کسی به او نزدیک نمی‏شد مگر آنکه او را با شمشیر خود می‏زد.

پس قثم بن عباس پیش تاخت و او را بغل گرفت و به زمین کوبید. چون او را به نزد علی علیه السلام آوردند، وقتی حضرت ضارب راشناخت‏ به فرزندش حسن فرمود: مواظب دشمنت ‏باش، شکمش را سیر و بندش را محکم کن. پس اگر از دنیا رفتم، او را به من ملحق کن تا نزد پروردگارم با او احتجاج کنم و اگر زنده ماندم یا او را می‏ بخشم یا قصاص می‏کنم.

حسنین - علیهما السلام - به اتفاق بنی هاشم، علی علیه السلام را در گلیم گذاشتند و به خانه بردند. بار دیگر ابن ملجم را به نزد آن حضرت آوردند. امیرالمؤمنین علیه السلام به او نگریست و فرمود: اگر من از دنیا رفتم، او را بکشید، چنان که مرا کشته و اگر سالم ماندم خواهید دید که رأی من در باره او چیست.

فرزند مرادی گفت: من این شمشیر را به هزار درهم خریده ام و به هزار درهم دیگر زهر داده ام. پس اگر مرا خیانت کند حق تعالی او را هلاک گرداند. در این موقع ام کلثوم به او گفت: ای دشمن خدا! امیرالمؤمنین را کشتی؟ آن ملعون گفت: امیرالمؤمنین را نکشته ام، بلکه پدر تو را کشته ام. ام کلثوم گفت: امیدوارم که آن حضرت از این جراحت‏ شفا یابد.

ابن ملجم باز با وقاحت گفت: می‏بینم که برایش گریان خواهی بود. والله که من او را ضربتی زده ام که اگر آن را در میان اهل زمین قسمت کنند همه را هلاک کند. قدری شیر برای آن حضرت آوردند. کمی از آن شیر را نوشید و فرمود به زندانی خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت نکنید. هنگامی که امام علیه السلام ضربت‏ خورد، پزشکان کوفه به بالین وی گرد آمدند. در بین آنان از همه ماهرتر، اثیر بن عمرو بود که جراحات را معالجه می‏کرد.

وقتی او زخم را دید دستور داد شُش گوسفندی را که هنوز گرم است ‏برای او بیاورند. سپس رگی از آن بیرون آورد و در محل ضربت قرار داد و آن گاه که آن را بیرون آورد، گفت: یا علی! وصیت های خود را بکن، زیرا این ضربت‏ به مغز رسیده و معالجه مؤثر نیست. در این هنگام امام علیه السلام کاغذ و دواتی خواست و وصیت‏ خود را خطاب به دو فرزندش حسن وحسین - علیهما السلام - نوشت.

برگرفته از کتاب فروغ ولایت ص‏۷۳۳ -

آیت الله جعفر سبحانی