شنبه, ۹ تیر, ۱۴۰۳ / 29 June, 2024
مجله ویستا

زمانی که روان و سیال می گذرد


زمانی که روان و سیال می گذرد

گفت وگو با آزاده رزاق دوست به بهانه نمایشگاه «سایه های عدن» در گالری اثر

من در دوره‌یی شروع به کار کردم که خیلی خبری از آن فضای اکسپرسیو کارهای قبلی‌ام نبود

این عدن خیلی به معنی آن چیز از دست رفته نیست

اصلا فقط به معنی یک حضور است

این کارها در تاریکی به وجود آمدند و خلق شدند، توی یک تاریکی خیلی دلنشین، با یک نور گرم، معمولا نورها خیلی کم بودند و آن‌طور نبود که مثلا چراغ‌قوه یا پروژکتور بگذارم تا سایه‌ها به وجود بیایند و بعد بنشینم کار کنم مثلا وارد آتلیه‌ام می‌شوم، توی تاریکی شب و یک نور کوچک از پنجره آمده و یک تصویر نرم از چیزی که آنجا هست را به وجود می‌آورد و باعث می‌شود من به آن فضا بروم

مجموعه جدید کارهای آزاده رزاق‌دوست، «سایه‌های عدن» که در گالری اثر برپاست از جنبه بصری دارای کیفیات تزیینی فراوانی است، هرچند همیشه آثار او جلوه‌های بصری زیبایی درست می‌کردند و چشم‌نواز بوده‌اند. چنانچه خودش نیز تاکید دارد در مجموعه جدید او بیشتر از گذشته به فضاهای منفی در کارهایش اهمیت داده و برخلاف گذشته کمتر با رنگ‌های تند کارکرده است، همه اینها باعث می‌شود که به هنگام تماشای مجموعه او بیننده از تماشای منحنی‌های نرم و رنگ‌هایی لطیف لذت ببرد. او از نقاشانی است که حس‌هایش را در نقاشی‌اش نشان می‌دهد و برای این کار به زبانی بصری از آن خودش دست یافته است. «سایه‌های عدن» هم به گفته خودش بیان لحظه‌یی از زندگی خودش است، که با همین بیان بصری درآمیخته و بر دیوار گالری اثر رفته است.

اگر اجازه بدهید با موضوع یا اسم نمایشگاه شروع کنیم، بعد برویم سراغ نحوه اجرای کارها. به‌نظرم می‌آید که اسم نمایشگاه (سایه‌های عدن) باید در حین کارها آمده باشد.

معمولا به موضوع یا اینکه چه اسمی برای نمایشگاه بگذارم فکر نمی‌کنم، حدود یک سال یا همین حدود از شروع کارها می‌گذرد. شروع این دوره از کارهایم هم با سایه‌ها چیزی نبود که انتخاب کرده باشم یا من بخواهم دنبال ایده بگردم یا یک‌دفعه در کارهایم اتفاق بیفتد. همان فضای ذهنی و فضای زندگی خودم که خیلی به سکوت پناه برده بودم و فضای خالی و فضای تهی از چیزهایی بود که به آنها فکر می‌کردم، در دوره قبلی کارهایم هم فضاهای خالی بیشتر شده بود، خود این باعث شد که ناخودآگاه حس و حال کارهایم به سمت بوم‌های خیلی خالی‌تر و خالی از رنگ برود و این باعث شد که من به سایه‌ها توجه کنم، به عنوان چیزی که وجود خارجی ندارد، حتی موضوعی هم نیست که کسی بخواهد برای نقاشی انتخاب کند و در شروع به خود سایه‌های نگاه می‌کردم، در طول روز به سایه‌ها نگاه می‌کردم و می‌دیدم که در طول روز یا شب، زمانی نیست که سایه نباشد. یعنی در هر لحظه چیزی یا جسمی انعکاس پیدا می‌کند و چقدر هم این سایه‌ها ناپایدارند و همیشه در حال تغییرند. همین برای من فضای جذابی بود و به خالی بودن، آن تهی بودن و آن سکوت من معنی می‌داد. شروع کردم از همان درختچه‌هایی که داخل آتلیه داریم در فضای تاریکی کار کردن. این شروع مجموعه بود که سایه در این مجموعه موضوع اصلی است. عنوان «سایه‌های عدن» به این خاطر بود که این کارها خیلی لطیف بودند و من در دوره‌یی شروع به کار کردم که خیلی خبری از آن فضای اکسپرسیو کارهای قبلی‌ام نبود، یک حس عبادت بود، مثل یک حس مراقبه، در همان لحظاتی که کار می‌کردم واقعا از زمان و از مکان جدا می‌شدم. با خودم فکر کردم چقدر خوب می‌شود که این عنوان را بگذارم چون فکر کردم خود سایه در کارها چیز مهمی است، یعنی مهم بودن کارها به این خاطر است که اینها سایه‌اند و بهتر است که مخاطب بداند اینها سایه‌اند، مدام به ترکیب‌های کلمه‌یی مختلف با سایه‌ فکر می‌کردم، سایه‌های چی، مثلا سایه‌های زمان، مدتی با این ترکیب‌ها بازی کردم تا خود فضای پس‌زمینه ذهنی، همان کامل بودن، همان زایش و رویشی که در طبیعت می‌بینیم، باعث شد باغ عدن ناگهان به ذهن‌ام بیاید، باغ عدن به هر حال مکانی است که ندیدیمش و نمی‌دانیم چیست ولی شاید در زندگی هر روزه‌مان آن را با عشق، با لحظات خوب، با لحظات ناب، گاهی اوقات تجربه کنیم. این سایه‌ها برای من سایه‌های عدن هستند. چیزی که فعلا داریم مثل یک سایه، یک توهم مثل یک چیز ناپاینده تجربه می‌کنیم.

وقتی می‌گویید سایه‌های عدن، یک جور ارجاع به گذشته خوش هم هست، در این کارها قرار است، به یک گذشته خوش ارجاع داده شود؟

نه، گذشته به معنی زمانی که از دست رفته نه، به معنی زمانی که دارد روان و سیال می‌گذرد، یا به معنی لحظه‌یی که همین‌طور دارد نو می‌شود و ما می‌توانیم در همین نو شدن، با نوع بودن خودمان، نوع نگاه‌مان، باز هم آن بهشت را برای خودمان یا اطرافیان‌مان، تا حدودی به وجود بیاوریم. این عدن خیلی به معنی آن چیز از دست رفته نیست اصلا. فقط به معنی یک حضور است که خیلی نمی‌توانیم درکش کنیم یا شاید خیلی نمی‌توانیم به آن نزدیک شویم و داریم آن را مثل یک توهم یا به شکل هاله‌یی که مانده است، تجربه می‌کنیم.

وقتی به تاریخ کارها نگاه می‌کنم، به نظرم می‌آید که هرچه جلوتر آمد‌ه‌اید، مساله کنتراست برایتان کم‌اهمیت‌تر شده و به سمت همان چیزی که خودتان می‌گویید رفته‌اید، یعنی تنالیته، این مسیر درست است؟

این مسیر کاملا درست است و همان‌طور که کارهای جدیدتر دارند پیش می‌روند، مدام کمرنگ‌تر، خالی‌تر و سبک‌تر می‌شوند، حتی اندازه کارهای جدید دارند بزرگ‌تر می‌شوند. احساس کردم که این مجموعه برای این نمایشگاه کافی است. چند کار اول این نمایشگاه هنوز جسم رنگی و قشر رنگی وجود دارد، یک جسم رنگی تیره و ردپایی از کارهای‌ قبلی‌ام درشان است، شیرین بود که کارهای رنگی و تیره‌تر نیز در کنار کارهای کمرنگ نمایش داده شوند و خوب بود که در نمایشگاه باشند ولی کارها دارند مدام بزرگ‌تر و خالی‌تر و سبک‌تر می‌شوند.

آیا وقتی به سمت کم کردن و محدود کردن رنگ‌ها می‌روید و فضاهای بزرگ سفید، همین آرامش درونی را بیان می‌کنید؟

فعلا به این شکل است، فعلا نمی‌تواند چیزی جز این باشد، یعنی تلاشی نیست برای بیان کردن این آرامش یا انتقال این حس و حال. فعلا این فضای تصویری را تجربه می‌کنم، همان‌طور که الان دارم در زندگی‌ام هم این آرامش و سکوت را تجربه می‌کنم. کمی از آن تضادها فاصله گرفته‌ام، پذیرش بیشتر می‌شود و قبول این تغییر آسان‌تر.

باز به نظر می‌رسد دو، سه تا از کارهایتان برخورد اکسپرسیو دارند، کل مجموعه خیلی واجد برخورد اکسپرسیو نیست ولی در دو سه تا از کارها می‌توان این رفتار را دید، در روند پروژه این اتفاق افتاده؟ اصولا با این گفته من که بعضی کارها اکسپرسیو هستند موافقید؟

حتما، چون اینها را در زمان‌ها و حال‌های مختلف و روزهای مختلف کار کرده‌ام و در هر ساعتی ما داریم یک حال جدید را تجربه می‌کنیم و خودمان خیلی نمی‌توانیم روی این حال‌ها تاثیر داشته باشیم. حتما کارهایی که فضای خیلی سبک‌تری دارد، از لایه‌های سبک‌تر وجودی من دارد می‌آید و کارهایی که اکسپرسیوتر هستند و بیانگری‌شان از لحاظ فضای رنگی بیشتر است حالا اگر منظورمان از فضای اکسپرسیو، فضایی است که خشن‌تر است یا حین نقاشی کردن بیانگرایی بدنی در کار پیدا می‌شود، حتما آن روز من با حس قوی‌تر کار کرده‌ام یا بدنم طوری بوده که اثر بیشتری روی بوم گذاشته، یا رنگم را طوری گذاشته‌ام که آن بیان را نشان بدهد. طبیعی است که چنین اتفاقی بیفتد.

پس وقتی دارید کار می‌کنید، می‌گذارید که حس‌تان به کارتان وارد شود؟ برایتان مهم است که حس‌تان در لحظه به بوم منتقل شود؟

کلا چیزی جز این نیست. نه در این دوره، که تمامی کارهایی که حتی از ابتدای دوره آموزش در دانشگاه و هنرستان داشته‌ام، همیشه نقاشی بودم که، کارهایم این‌طوری بوده، یعنی همان چیزی که الان هست و توی این کارها هم حتما این اتفاق خیلی بیشتر می‌افتد، چون کارها خیلی حسی‌ترند. بعضی مخاطب‌ها در افتتاحیه به من می‌گفتند که این کارها آنقدر لطیفند، دقیقا هم می‌گفتند لطیف که قلب‌مان یک جوری شد. حالا در افتتاحیه‌های قبل که کارها پر از قرمزهای شدیدتر و اکسپرسیو بود، آنجا از کلمه لطیف استفاده نمی‌کردند، می‌گفتند کارها آنقدر حسی است و آنقدر روی آدم تاثیر می‌گذارد که آدم قلبش یک جوری می‌شود. این اتفاقی است که من اصلا برایش تلاش نمی‌کنم. هر جور که کار می‌کنم، فعلا توی کارهایم آمده. فکر می‌کنم، به‌خاطر نگاه خودم است یا نوع زندگی خودم است که با همه‌چیز همین‌طوری، خیلی زنده و حسی برخورد می‌کنم.

از لحاظ اجرایی به نظرم این نمایشگاه در عین حال تجربه‌یی است در کار با تنالیته‌های رنگی و به‌نظرم این اتفاق در روند کار شکل گرفته چون شما از کارهایی با کنتراست بالا شروع کردید و به کارهایی با کنتراست کم می‌رسید و به جایی می‌رسید که فقط با یکی دو رنگ محدود کار می‌کنید. این شکل کار هم در روند کار شکل گرفته؟

بله، در روند کار کاملا شکل گرفته. این کارها در تاریکی به وجود آمدند و خلق شدند، توی یک تاریکی خیلی دلنشین، با یک نور گرم، معمولا نورها خیلی کم بودند و آن‌طور نبود که مثلا چراغ‌قوه یا پروژکتور بگذارم تا سایه‌ها به وجود بیایند و بعد بنشینم کار کنم. مثلا وارد آتلیه‌ام می‌شوم، توی تاریکی شب و یک نور کوچک از پنجره آمده و یک تصویر نرم از چیزی که آنجا هست را به وجود می‌آورد و باعث می‌شود من به آن فضا بروم، بدون اینکه تصمیم بگیرم که الان می‌خواهم کار کنم. خود این فضایی که ایجاد می‌شود باعث می‌شود من از اول نیایم، شروع کنم به اینکه رنگ‌هایم را بسازم. هیچ‌وقت نشده من رنگ را در روشنایی بسازم و تصمیم بگیرم که امروز می‌خواهم این‌طوری کار کنم. توی همان حس و حال تاریکی، با همان چیزهایی که دور و اطرافم هست که بیشترشان مدیوم‌های ترانسپرنت هستند، کارم شکل می‌گیرد و واقعا در این کارها اهمیتی نداشته که چه رنگی باشند. یعنی شاید این نکته، خود این خالی بودن و تهی بودن و دور شدن از ماهیت و نزدیک شدن به بیان وجودی را نشان بدهند که در این دوره برای نقاش خیلی اهمیت نداشته که آنچه دارد می‌کشد با تُن سرد باشد یا گرم و واقعا اهمیت نداشته.

از گفته‌هایتان برمی‌آید که برخورد با آثار کاملا برایتان حسی بوده ولی نوشته نمایشگاه که نوشته شهریار وقفی‌پور است برخلاف این کاملا از این مواجهه حسی فرار می‌کند. چرا نوشته نمایشگاه به این شکل نوشته شده؟

آن نوشته، تمام این حرف‌های من را کامل می‌کند. آنجا شهریار وقفی‌پور از زبان امانویل لویناس اشاره کرده به این «تجربه هنر به مانند تجربه جهانی است که به انتها رسیده باشد... ». آن پاراگراف که در ابتدای متن آمده را هر چقدر که بخوانید، باز هم انگار نکته‌یی دارد که وادارتان می‌کند، آن‌ را دوباره بخوانید. وقتی که این متن را نوشت باعث شد که من نگاه تازه‌یی به کارهایم داشته باشم، اشاره‌یی که به سایه‌ها می‌کند یا اشاره‌اش به جهان خالی از ابژه، یا فضای خالی، یا اینکه توضیح داده این کارها به‌خاطر تکرارشان می‌خواهند به نوعی خالی بودن زمان را نشان بدهند، همه اشاراتی که او در نوشته کرده، هیچ فرقی با حرف‌هایی که من می‌زنم ندارد. او از نگاه خودش به عنوان کسی که بیانش فلسفی است و بهتر می‌تواند این نکات را بیان بکند و من به عنوان نقاشی که خیلی پذیراتر و آرام‌تر و معصوم‌تر دارم این اندیشه را زندگی می‌کنم و حالا دارم درباره‌اش کار می‌کنم. اتفاقا آن متن خیلی متن کامل و خوبی است، یعنی آقای وقفی‌پور را که من به آتلیه‌ام دعوت کردم تا کارهایم را ببیند، اصلا زیاد با هم حرف نزدیم، فقط من کارهای قبلی‌ام را نشانش دادم، دوره جدید را هم که دیدند، بدون اینکه صحبتی با هم بکنیم این ارتباط کامل برقرار شد. وقتی که متن را برای من فرستادند واقعا همان چیزی بود که باید نوشته می‌شد و آنقدر نزدیک بود به نگاه من که اگر من هم می‌توانستم بیانی بلیغ و رسا داشته باشم، به همین شکل می‌شد. وقتی جملات اول متن‌شان را خواندم، مخصوصا آن بخشی که روی دیوار است بی‌اختیار اشک ریختم از نزدیکی معنای تصویر و نوشته.

چند تا از کارها انگار در بیش از یک نسخه ساخته شده‌اند و تصویری در چند بوم تکرار شده، یعنی شما یک سایه را چند بار کشیده‌اید؟

بله، در یک زمان، سه بار از یک سایه کار کردم.

در زمان‌های مختلف یا در یک زمان؟

در زمان‌های مختلف، یعنی دقیقا پشت سر هم.

چرا؟

به همان دلیلی که کل مجموعه خلق شده، به این دلیل که موضوع‌شان سایه است.

یعنی کاملا حسی بوده، احساس کردید که می‌خواهید یک بار دیگر هم از یک سایه نقاشی کنید؟

آن‌طور نبوده که فقط بگوییم حسی. به خاطر این بوده که تکرار آن سایه، روی یک بوم دیگر با اندکی جابه‌جا کردن بوم و تغییر اندکی در مایه رنگی که در کار دیگر کمی‌ سردتر یا تیره‌تر می‌شود و این همان سایه‌یی است که کارکردی و دوباره هم قرار است که کار بکنی ولی این دو تا کاملا با هم فرق می‌کنند، دلیل این بوده که من دوباره یک سایه را کشیده‌ام. نه اینکه دوست داشته باشم که دوباره از یک سایه کار بکنم. اصلا حسی بودنش به‌خاطر دوست داشتن یا تکرار آن سایه نبوده. به‌خاطر این بوده که یک لحظه جدید و خیلی متفاوت دوباره دارد خلق می‌شود.

خب وقتی کارها را می‌بینم، فکر می‌کنم که به نقاشی چینی ارجاع دارند، به نقاشی چینی علاقه‌مندید؟

آن‌طور نیست که به نقاشی چینی علاقه‌مند باشم یا علاقه به نقاشی چینی باعث شده باشد که اینها را بکشم ولی همین سکوت، یا همان حس مراقبه، یا پذیرش ناپایندگی، چیزی است که اصلا فلسفه چین را شکل می‌دهد و به همین خاطر است که این کارها شبیه همان حس و حال یا نگاه شده‌اند، چون یک مقدار نگاه‌ها دارند به هم نزدیک می‌شوند.

حافظ روحانی