دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

وفا


وفا

زنش همیشه مریض بود. مجبور بود او را از این مطب به آن مطب ببرد و کلی خرج دوا و نسخه اش کند.
پیش خود می گفت: دیگر این زن بدرد نمی خورد و باید عوضش کرد!
و حتی ته دلش بود که: چرا نمی میرد من …

زنش همیشه مریض بود. مجبور بود او را از این مطب به آن مطب ببرد و کلی خرج دوا و نسخه اش کند.

پیش خود می گفت: دیگر این زن بدرد نمی خورد و باید عوضش کرد!

و حتی ته دلش بود که: چرا نمی میرد من راحت شوم؟ از این زندگی به تنگ آمده ام. باید به فکر زن و زندگی دیگر باشم.

اما زنش نمی مرد. در عوض او زودتر از زن جوانش مرد. از آن پس زن در سوگ شوهر سیاهپوش شد و بعد از آن سال ها پس از آنکه رخت سیاه را از تن درآورد و بعد هم برای همیشه به شوهر وفادار ماند و شوی دیگر اختیار نکرد.

نویسنده : عبد الحمید حسین نیا