جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

وجود و بیگانگی


وجود و بیگانگی

این نوشتار, كه ترجمه فصل پنجم از كتاب پل تیلیش نوشته جان هی وود توماس است, بر آن است كه از دید تیلیش, الهیّات باید معنای وجود را با توجه به نمادهای مذهبی ناظر به وضع ناگوار انسان نشان دهد

این نوشتار، كه ترجمه فصل پنجم از كتاب پل تیلیش نوشته جان. هی وود توماس است، بر آن است كه از دید تیلیش، الهیّات باید معنای وجود را با توجه به نمادهای مذهبی ناظر به وضع ناگوار انسان نشان دهد; نمادهایی چون: عدم، تناهی، هبوط، گناه، شرّ و...، كه همگی با «بیگانگی» در ارتباطند. هم خلقت و هم وجود انسان با تناهی همراه است; چون مخلوق بودن یعنی برخورداری از میراث عدم. چون انسان با عدم محصور شده و در نتیجه متناهی است. و آن گاه، آگاهی او از تناهی موجب اضطراب می شود و اضطراب موجب بیگانگی از سرچشمه هستی.

رویداد اصلی در داستان هبوط، نخستین نافرمانی بشر است كه «بیگانگی» او در حال وجود یا سرنوشت «بیگانگی» همه انسان هاست. در تمام این داستان و به ویژه در گناه نخستین، توازن میان آزادی و سرنوشت یا جبر و اختیار، سیمای واقعی انسان را نشان می دهد. اصولا گناه از دید تیلیش سه ویژگی دارد: بی اعتقادی، تكبّر و شهوت، كه ویژگی مشترك هر سه، «محوریّت یافتن انسان در برابر خدا» است و البته تنها امری فردی هم نیست، بلكه گناه دارای ماهیتی اجتماعی است و نشان دهنده سرنوشت كلی بشر و تأثیر هر فرد در آن است. و نتیجه گناه، شرّ است كه با «بیگانگی» رابطه نزدیك دارد.

این ها نشانه های «بیگانگی» بشر است و برخی پیامدهای آن ترس از مرگ، ناامیدی، شك و تردید می باشد. این، چهره ای است كه تیلیش از «وجود» ترسیم می كند: انسان «بیگانه» در جهانی كه عضو آن است و «بیگانه» نسبت به بعد ازلی كه موقعیت شایسته اوست.

● زندگی نامه

جان هی وود توماس، در سال ۱۹۲۶ م. به دنیا آمده است. رئیس گروه الهیّات دانشگاه ناتینگم (Nattingham) تا هنگام بازنشستگی در سال ۱۹۹۲، استاد افتخاری دانشگاه بنگور (Bangor) بوده است. زیر نظر پل تیلیش مطالعه كرده و سپس همراه با او در انجمن الهیّات نیویورك تدریس نموده است. وی تا زمان مرگ تیلیش با او رابطه دوستی داشته است.

توماس درباره تیلیش مطالعه كرده و گزارش عمیقی پیرامون زندگی و كار وی در دسترس ما قرار می دهد و در این زمینه، به تفسیر بسیاری از نقطه نظرات نزدیك تیلیش با برخی از اندیشمندان بزرگ قرن بیستم همچون هیدگر، اتو، بولتمان، آدورنو و بارت پرداخته است.

● تناهی و بیگانگی

تیلیش در الهیّات خود با دنبال كردن دیدگاه پدیدار شناسانه و هستی شناسانه، نه تنها توجیهی از موقعیت بشر، بلكه از ماهیت وی نیز ارائه می كند. در آموزه خلقت، دیدگاهی درباره انسان به عنوان مخلوق به دست می آید كه او را همچون دارنده میراث عدم۳ مورد توجه قرار می دهد. پَسا فرویدیهایی مانند ما ممكن است این ایده را به عنوان تحلیلی روان شناختی در قالب خواست مرگ۴ تلقّی نمایند، اما همان گونه كه گفتیم این یك توجیه هستی شناسانه است و تیلیش از نفس ماهیّت تناهی سخن می گوید. هستی بشر با عدم محدود شده; چیزی كه ما آن را بخش مهمی از روایت تیلیش درباره واقعیت جهان می دانیم. ماهیت خاصّ تناهی بشر توانایی او برای تجربه كردن «ضربه عدم»۵۶ است. در حالی كه هر چیزی در جهان سهمی از تناهی دارد، تنها انسان است كه از این تناهی آگاه است و بدین معنا قادر است تا از آن فراتر رود. همان گونه كه دیدیم، تیلیش عدم را چیزی واقعی می داند و نه یك مفهوم صرفاً سلبی از نبود وجود یا تهی بودن از وجود. این «مفهوم دیالكتیكی عدم»، به تعبیر او، باعث نوعی سردرگمی در آموزه خلقت او شده است; چون وی تفسیر عدم به «خلق از عدم»۷ را به عنوان یكی از عناصر یونانی دیدگاه پیدایش شناسی جهان۸ رد می كند و با این وجود ابراز می دارد كه «عدم» منشأ مخلوق است. اینكه این تفسیر اخیر، نحو خاصی نیست، از روش تیلیش در تداوم بهره برداری از این خلط و التباس از طریق شرح و بسط آموزه ای درباره انسان كه بر عدم به عنوان ویژگی ذاتی طبیعت او تأكید می كند، روشن می گردد. تیلیش در روش نوعاً ریشه شناسانه اندیشه خود، از تناهی به عنوان امری مرتبط با «چیزی كه دارای غایت۱۰ قرار می گیرد كه چون صرف الوجود، نیروی هستی است، نه آغاز می تواند داشته باشد و نه پایان. پس به نظر می آید پایه و اساس منطقی استدلال تیلیش این باشد كه مدت زمان معیّن وجود، ضرورتاً وابسته به عدم است. ویژگی انسان برخورداری از میراث عدم است; چون به عنوان مخلوق، دارای مدت زمان معیّن است و می توان گفت وجودش با عدم محصور شده است. این امر، ظاهراً آمیزه عجیبی از استعاره و مابعدالطبیعه افلاطونی درباره فرایند تغییر است. عدم من قبل از به دنیا آمدن من همانند وجود اولیه تكه سنگی مرمرین است كه از آن مجسمه داوود میكل آنژ ساخته شده یا به شكل این مجسمه درآمده است. در برخورد با این مطلب بسیار وسوسه می شویم تا از انسان شناسی تیلیش در این مرحله به عنوان امری بسیار گیج كننده چشم پوشی كنیم. با این همه، كاملا اشتباه است كه فكر كنیم تیلیش، تنها مرتكب اشتباهاتی می شود كه اغلب در تاریخ فلسفه به چشم می خورد. او این نكته موجّه را مطرح می كند كه انسان مخلوقی بی همتاست. روش وی در طرح این موضوع، درست همانند پاسكال،۱۳ تأكید بر بی نظیر بودن آگاهی انسان از تناهی خویش است. انسان از تهدید عدم آگاه است و این ابراز «درونی» تناهی «بیرونی» او، اضطراب۱۴ است كه ویژگی بنیادی زندگی اوست. انسان مضطرب در برخورد با بی معنایی، از سرچشمه هستی خویش۱۵ بیگانه است. تیلیش این گونه اهمیت آموزه مسیحی درباره انسان به عنوان مخلوق هبوط یافته را تفسیر می كند، در حالی كه هم از نو بر این آموزه صحّه می گذارد و هم به دنبال تبیین تازه ای از آن است.

● [ریشه شناسی واژه «وجود»]

به نظر تیلیش،۱۶ كلمه «وجود»۱۷ همانند بسیاری از واژه های دیگر است، از این حیث كه عموماً بد استفاده می شود و او گرایش اصالت تسمیه جدید را كه در آن واژه ها، تنها نشانه های قراردادی شمرده می شوند، مورد انتقاد قرار می دهد. وی می گوید: واژه ها رمزند و بنابراین، نمی توان آن ها را به دلخواه جایگزین كرد. الهی دان باید ارزش درست كلمات ـ معنا و بار آن ها ـ را بازیابی كند و یك راه انجام این كار، كشف ریشه شناختی آن هاست. به این ترتیب، او بحث خود پیرامون وجود را با نشان دادن معنای مصدری «to exist» [تقرّر یا وجود داشتن] در فعل لاتینی existere، to stand out، (بیرون واقع شدن یا تقرّر بیرونی) آغاز می كند. وجود داشتن بیرون واقع شدن از عدم یا هیچی است. اما بی درنگ می گوید: وجود، كاملا بیرون از عدم واقع نمی شود. این همان تعریف انسان به «متناهی» است كه تیلیش در آموزه خود درباره خلقت بدان دست یافته بود، به گونه ای كه این تعریف مبنای واقعی گفتوگوی او درباره انسان است، و نه گفتوگوی ساختگی پیرامون ریشه شناسی «وجود». آنچه به گمان او دقیقاً ریشه شناسی ثابت می كند، هرگز چندان روشن نیست; زیرا وی با نگرش خویش مبنی بر ثابت بودن معنای واژگان، چندان هماهنگ نمی باشد ـ ای كاش تنها به این دلیل بود كه وی از گرایش به پایین آوردن ارزش واژگان گلایه مند است ـ و همین طور هیچ چیز را نمی توان با ریشه شناسی ای كه زیربنایی شایسته است برای استدلالی متشكّل از گزاره های استعاری چون «هر چه وجود دارد، در هستی و عدم است» اثبات كرد. دغدغه تیلیش تأكید بر این عقیده خود است كه وجود، تمایز میان قوّه و فعل را آشكار می سازد. روش استدلال او در اینجا، در واقع، از بیش از یك سنّت مابعدالطبیعی گرفته شده، و از ماهیّاتی همچون «درخت بودگی»۱۸ سخن می گوید كه وجود بالفعل ندارد، بلكه دارای هستی بالقوّه است. درخت وجود دارد; چون در نیروی هستی كه عبارت از «درخت بودگی» است، سهیم است (الهیات نظام مند، ج ۲، ص ۲۴). ضمیمه تاریخی این بحث كه همچون پرده برداری از پیشْ زمینه الهیّات تیلیش است، بسیار جالب است. تیلیش با آغاز كردن از افلاطون، به سوی رمانتیسم و اعتراض بر علیه اصالت ماهیّت هگل كه در فلسفه وجودی قرن نوزده و بیست ظهور یافته، حركت می كند. وظیفه الهیّاتی، نشان دادن چیزی است كه این سنّت درباره معنای وجود ثابت كرده است; كاری كه الهی دان با توجه به نمادهای مذهبی ای كه اشاره به وضع ناگوار انسان دارد، انجام می دهد. این مطلب، واقعاً، باید نادرستی اتهامی را كه معمولا بر ضدّ تیلیش مطرح می شود مبنی بر اینكه وی الهیّات را به فلسفه وجودی مبدّل كرده، نشان دهد; و به ویژه كه متأسّفانه وی استقلال این دو حوزه تحقیق را از هم روشن ننموده، بخصوص در این موردی كه آن ها را بر هم منطبق می داند. بحث او در اینجا این است كه: یك سنّت طولانی فلسفی وجود دارد كه در حركت فلسفه وجودی به اوج خود می رسد، حركتی كه به نظر وی ریشه آن به شلینگ (Schelling) برمی گردد و بر طبق آن، موقعیت وجودی بشر، حال بیگانگی از ماهیّت ذاتی اوست. گرچه ممكن است این امر، یك روایت سلبی و تا حدودی انتزاعی به نظر آید، اما برای تیلیش آغاز روایت الهیّاتی از سرشت بشر است; روایتی از واقعیت انضمامی وجود بشر در پرتو واقعیت غایی خدا. نمی توان ـ بیش از خود تیلیش ـ از آموزه غامض گناه فرار كرد.

● هبوط و بیگانگی

بنابراین، جای شگفتی نیست كه می بینیم تیلیش بر رمز هبوط، نه تنها به عنوان میراث تاریخی الهیّات مسیحی، بلكه به منزله یك رمز ضروری ناظر به وضعیت بشر تأكید می كند. او می گوید: باید بدانیم كه داستان كتاب مقدّس درباره هبوط آدم، نتایج مهمی برای الهیّات مسیحی داشته است; زیرا این داستان، به نحوی ظاهرفهمانه، به ماجرایی كه روزگاری برای بشریّت رخ داده، تفسیر شده است. اما ارزش واقعی داستان برای او این است كه رمزی برای وضع و حال كلّی بشر است (الهیّات نظام مند، ج ۲، ص ۳۳); یعنی ما در اینجا واجد حقیقی درباره انسان در هر زمان و مكان هستیم. روش تیلیش در برخورد با اسطوره سنّتی ردّ آن نیست، بلكه پیشنهاد چیزی است كه به تعبیر خودش، «اسطوره زدایی نیمه كاره»۱۹ آن است. به عبارت دیگر، او نمی خواهد با كسانی كه شكل اسطوره ای را كاملا كنار گذاشته اند، همراهی كند، بلكه مایل است تأكید نماید كه این یك روایت تاریخی نیست و تا اندازه ای آمادگی دارد تا اسطوره را همچون ماجرایی كه روزگاری رخ داده رد كند. روش برخورد وی با اسطوره، حفظ و در عین حال، تفسیر آن است. تفسیر پیشنهادی تیلیش از اسطوره، به عنوان «گذر از ماهیّت به وجود»، همه ردّ پاهای آن را از الهیّات پاك نمی كند; چون حتی این تجرید آشكار [جدایی اسطوره از زمان وقوع آن ]هنوز هم به نظر می آید دربردارنده اشاره ضمنی به چیزی است كه در زمان اتفاق افتاده (بی معنا بودن تحوّل بدون زمان). الهیّات بدون اسطوره هرگز ممكن نبوده و نمی تواند باشد: برای تیلیش، این مطلب قبلا در تحلیل اولیه اش از زبان الهیّاتی ثابت شده است. زبان الهیّاتی ضرورتاً رمزی است و اگر چنین است باید به وسیله اسطوره مشخص شود; چون اسطوره مجموعه رمزهایی است كه یك داستان را تشكیل می دهند. به این ترتیب، با این رمز هبوط، تیلیش الهیات را نه تنها در بیان نگرش مذهبی ناظر به وضعیت بشر، بلكه به خاطر نوعی تحلیل هستی شناسانه كه در اندیشه فلسفی غرب از زمان افلاطون آشكار بوده است، جذّاب می داند.

وجود و بیگانگی۱

نویسنده: جان. هی وود توماس۲

مترجم: فاطمه شریف

پی‌نوشت:

۱. Existence and estrangement.

۲. John HeyWood Tomas.

۳. heritage of non-being.

۴. death-wish.

۵. shock of non-being.

۶ـ پل تیلیش، الهیّات سیستماتیك، ترجمه حسین نوروزی، ج ۱، ص ۲۵۳.

۷. creation out of nothing.

۸. cosmogony.

۹ـ پل تیلیش، پیشین، ج ۱، ص ۲۵۳.

۱۰. finis.

۱۱. being-itself.

۱۲. limited duration.

۱۳. Pascal.

۱۴. anxiety.

۱۵. the ground of his being.

۱۶ـ پل تیلیش، پیشین، ج ۲، ص ۳۴.

۱۷. existence.

۱۸. treehood.

۱۹. a half-way demythologization.

۲۰. destiny.

۲۱. Genesis.

۲۲ـ جی هی وودتوماس، پل تیلیش، ترجمه فروزان راسخی، ص ۶۸.

۲۳ـ پل تیلیش، پیشین، ج ۲، ص ۵۲.

۲۴ـ همان.

۲۵. dreaming innocence.

۲۶ـ پل تیلیش، پیشین، ج ۲، ص ۵۲.

۲۷ـ همان، ص ۵۳.

۲۸ـ همان.

۲۹ـ همان، ص ۵۴.

۳۰. aroused Freedom.

۳۱. tention.

۳۲. Orphism.

۳۳ـ پل تیلیش، پیشین، ج ۲، ص ۵۸.

۳۴ـ Pelagian herasy: انكار گناه اولیه و در نتیجه اعتقاد به اینكه انسان نسبت به انجام كار درست یا اشتباه در آزادی كامل است. (Webster۰۳۹;s)

۳۵ـ پل تیلیش، پیشین، ج ۲، ص ۶۳.

۳۶ـ همان، ص ۶۴.

۳۷ـ همان، ص ۶۹.

۳۸ـ همان، ص ۷۲.

۳۹. hubris.

۴۰ـ همان، ص ۷۴.

۴۱. Presumption.

۴۲. pride.

۴۳ـ پل تیلیش، پیشین، ص ۷۵.

۴۴ـ همان، ص ۷۱.

۴۵. pharisee.

۴۶ـ puritan: عضو دسته ای از پروتستان ها كه می خواستند آداب ظاهر و احادیث را از مذهب بردارند.

۴۷ـ پل تیلیش، پیشین، ج ۲، ص ۷۱.

۴۸. concupiscence.

۴۹ـ پل تیلیش، پیشین، ص ۷۸.

۵۰. Nero.

۵۱. libido.

۵۲. will to power.

۵۳ـ پل تیلیش، پیشین، ص ۸۰.

۵۴ـ در مورد این سه اصطلاح و تفاوت آن ها ر.ك. پل تیلیش، الهیات سیستماتیك، ج ۱، ص ۳۶۹ـ۳۷۰.

۵۵ـ همان، ج ۲، ص ۸۲.

۵۶ـ همان، ص ۸۳.

۵۷. orthodox.

۵۸ـ پل تیلیش، پیشین، ص ۸۷.

۵۹. self-contradiction.

۶۰. self-destruction.

۶۱. structure of destruction.

۶۲ـ پل تیلیش، پیشین، ص ۸۹.

۶۳. self - world poiarity.

۶۴. theodicy.

۶۵ـ پلیش تیلیش، پیشین، ص ۹۱.

۶۶. self-assertion.

۶۷ـ پل تیلیش، پیشین، ص ۹۳.

۶۸ـ همان.

۹. bondage of the will.

۷۰ـ پل تیلیش، پیشین، ص ۹۴.

۷۱ـ رساله دوم پولس، قرنتیان، باب ۱۲، آیه ۷.

۷۲ـ پل تیلیش، پیشین، ص ۹۶.

۷۳ـ همان، ص ۹۸.

۷۴ـ همان.

۷۵. guilt.

۷۶ـ پل تیلیش، پیشین، ص ۹۹.

۷۷ـ همان، ص ۱۰۱.

۷۸ـ همان، ص ۱۰۲.

۷۹ـ همان، ص ۱۰۷.

۸۰ـ همان، ص ۱۰۹.

۸۱ـ همان، ص ۱۰۹ـ۱۱۰.

۸۲. Theological Circle.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.