پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دوباره مهر شد!


دوباره مهر شد!

دوباره مهر شد ودوباره قرار است با همان کلاسی که ۲ سال است باهمیم- و بعضی هایشان را از ۳ سال قبلش هم می شناختم- یک سال دیگر هم با هم باشیم و یک سال تحصیلی دیگر را هم تجربه کنیم.
دوباره …

دوباره مهر شد ودوباره قرار است با همان کلاسی که ۲ سال است باهمیم- و بعضی هایشان را از ۳ سال قبلش هم می شناختم- یک سال دیگر هم با هم باشیم و یک سال تحصیلی دیگر را هم تجربه کنیم.

دوباره قرار است با «شهاب» و «محمدامیر» (اگر امسال قبول کند و کدورت ها را فراموش کند! من که همین جا در ملاء عام معذرت خواهی می کنم. ملاء عام تر از کیهان هم مگر داریم؟) با هم به مدرسه برویم. پارسال که با اتوبوس و تاکسی بود، امسال قرار و مدارها روی دوچرخه گذاشته شده. تا خدا چه خواهد. دوباره قرار است با «علی» و «مهدیار» و «محمدامین» و «علیرضا» و «جوزف» (اسمش «مصطفی» است، چون «یوسفی» است، جوزف می گوییمش. اگر امسال به لطف فیلم «یوسف»، «یوزارسیف» نخوانیمش!) و «میلاد» و «محمدرضا» و... اصلاً کل ۳۴نفر کلاسمان (به غیر از سه- چهار تایمان) قرار است معلم ها را عاصی کنیم و اگر راه دادند، چرا با خودشان نخندیم؟

دوباره قرار است من و یکی از خیل عظیم! «محمد» ها با هم بحث سیاسی بکنیم و آخرش هم هیچ کدام مان به حرف دیگری قانع نشویم و مطمئن باشیم که حرف خودمان درست است!

دوباره قرار است من و یکی از «علیرضا»ها (که این بار تز کتاب خوانی گرفتدش و دیروز زنگ زد و گفت می خواهم کتاب بخوانم، معرفی کن!) با هم دعواهای الکی بکنیم و او الکی ناز بکند و من که می دانم! دلش تنگ شده برای «آینه چون چهر تو بنمود راست. خودشکن، آیینه شکستن خطاست» خواندن های معلم فیزیک سال اول مان!

دوباره قرار است «استاد، استاد» گفتن هامان کل کلاس- و حتی مدرسه- را پر کند و معلم ها ته دلشان غنج برود که «استاد» خطابشان می کنیم و خیال کنند دانشگاه آمده اند!

دوباره قرار است روز معلم جلوی معلم ها کف بزنیم و برایشان متن ادبی که پشت کارت پستال های هدیه شان نوشته بخوانیم و بعدش مرا جلو بیاندازند تا بروم با معلم ها ماچ و موچ! کنم و بچه ها نخودکی بخندند و بعد هدیه شان را بدهیم و خیال کنند سکه تمام بهار نصیب شان شده و ندانند که از این ارزان هاست که اگر خیلی معلم خوبی باشند، فوقش ۲۵هزار تومان پولش را بدهیم! و آخر سر هم از بس که خوشحالند، بتوانیم کل زنگ را بگیریم تا برایمان خاطره تعریف کنند و نصیحت مان بکنند. انصافاً یک زنگ به ۲۵هزار تومان- که بعضی وقت ها به هفت هزار تومان هم می رسد- نمی ارزد؟

دوباره قرار است موقع امتحان ها عزا بگیریم و به جای درس خواندن روش های تقلب را با هم مرور کنیم که آخرش هیچ کدامشان فایده ندارند و اگر درس خوانده بودیم شاید یکی- دو تا سؤال را بهتر جواب می دادیم! و بعد از نتایج امتحان ها بفهمیم همه عزا گرفتن ها الکی بوده و خودمان را فیلم کرده بودیم!

دوباره قرار است «محمدمیلاد» برود و از کتاب خانه کتاب های شهید مطهری را بگیرد و وسط زنگ کتاب ها را دست به دست کنیم و فلان بخشش را بخوانیم و زنگ تفریح، همه خراب شویم روی صفحه کتاب و یکی مان بلندبلند برای بقیه بخواند.

دوباره قرار است زنگ های چهارم که درس های مهمی نداریم همه صندلی ها ببریم عقب کلاس و یا همه را بیاوریم جلو و کیپ تا کیپ بنشینیم و هی «علی» بگوید نکنید این کارها را و ما گوشمان بدهکار نباشد! مبصر را از بین خودمان انتخاب کردیم که کار به کارمان نداشته باشد...

دوباره قرار است «امیر حمزه» شعر «دانشگاه، دانشگاه ما داریم می آییم»اش را بخواند و یا اگر کمی اصرار کنیم، سر کلاس داستان «حلبی»، «نونی»، «دهکده سلامی» و کلاً هر چیز جالبی که هر کدام از معلم ها برایمان تعریف کرده سرکلاس معلم دیگر با تحریف تعریف کند و ما بخندیم و معلم نفهمد از کجا رودست خورده! و یا با «محمد مهدی» تخته کلاس را پر از کاریکاتور و نقاشی کنند تا وقتی بچه ها بعداز زنگ تفریح به کلاس آمدند توی دلشان کلی به این همه ذوق تبریک بگویند.

دوباره قرار است گیر بدهم به یکی دیگر از «محمد» ها که کتابی که دوسال است برده تا بخواند کجا گم و گورش کرده و من می خواهم دوباره بخوانمش و صدبار لعن و نفرین به خودم بکنم که چرا «طوفان دیگری در راه است» را به او داده ام و دلم نیاید کتاب هایی که از او می گیرم پس ندهم تا گروکشی کنم!

دوباره قرار است همین «محمد» بالایی و آن «محمد» که با هم بحث سیاسی می کردیم و «امیرعباس» و «محمد مهدی» بنشینند و با هم سر فیلم هایی که دیده اند بحث کنند و لغات عجیبی مثل «افتضاح»، «خراب» و... را در تایید فیلم هایی که دیده اند بگویند و بقیه تعجب کنند از کاربرد وسیع این لغات که گاهی منفی است و گاهی مثبت! (عجب صفحه «افتضاح»ی است این صفحه مدرسه!) دوباره قرار است «داوود» روی میز بیفتد و از من بخواهد کمرش را ماساژ بدهم و با هم به اینکه چرا باید زنگ های دین و زندگی صندلی اش را بردارد و برود جلوی معلم بنشیند بخندیم!

دوباره قرار است به تیکه هایی که «جواد» سرکلاس می اندازد نخندیم ولی بعضی وقت ها مجبور می شویم قول و قرار ناگفته را کنار بگذاریم و خنده هامان فضای کلاس را پرکند. و یا همین «جواد» مجله کامپیوتری بیاورد و بگوید فلان قطعه جدید آمده و بهمان کالا چقدر ارزان شده و... و مجله اش سر کلاس دست به دست بگردد و معلم ها هی سرک بکشند این چیست که این همه خواهان دارد!

و کلی قول و قرار دیگر مثل فوتبال ها، پیچوندن ها، خوابیدن ها، سربالایی مدرسه، کوه خضر و ... که نه وقتش هست، نه صفحه مدرسه جایش را دارد و نه می توان بازگو کرد. از بدآموزی هایش که بگذریم! بچه های مدرسه اگر بفهمند من این ها را نوشته ام حسابم را می رسند. چون خاطرات مگو را بازگو کرده ام! خاطراتی که با یادآوری آن ها ۳ ماه تابستان را تحمل آوردیم!

و تو بمانی که با این همه قول و قرار، وقتی هم برای درس خواندن می ماند؟ و من ترسم این نباشد، بترسم از اینکه سوم رفتنمان، وضع را عوض نمی کند؟ و ته دلم بگوید: «دوم و سوم ندارد، فوقش کمی درس ها سخت تر شده و فوق فوقش قیافه هامان کمی عوض شده باشد اما دوستی هامان که محکم تر شده و این جبران همه چیز را می کند، نمی کند؟»

محمد حیدری. سوم دبیرستان. قم