جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
دلداده ای که بود به محراب وصل دوست
● یک: شمیم گلشن قدس
«نام بنده محمود و شهرتم شاهرخی است. در پایان سال ۱۳۰۶ در شهر بم متولد شدهام. مرحوم پدرم با این که پیشهور بود، اما درک و درایتی قوی داشت و با کتب ادبی مأنوس بود، اما اجداد مادری بنده همه از عالمان دین و سالکان راه یقین بودند و در عداد خطبای نامآور، و از سوی پدر منتسب به عالم ربانی و عارف صمدانی جناب میرزا حسین ملقب به رونقعلی شاه که مزار آن بزرگوار در جوار آرامگاه مشتاقعلی کرمانی و زیارتگاه صاحبدلان است.» این سطور را «جذبه» به اصرار متولیان ستاد چهرههای ماندگار نوشت که سنت آنها بود و هست که دستخطی در ذکر آفاق و انفس بزرگان بگیرند و البته سنت پسندیدهای است. محمود شاهرخی در ۱۳۰۶ به دنیا آمد و در آبان ۱۳۸۸ از جهان رفت به دلیل ایست قلبی در کما. به نظر میرسد که به کما رفتن، دیگر سنت شده در مرگ هنرگران در سالهای اخیر. مرگی آرام و محتملاً پیمودن مرز این جهان وآن جهان، در رؤیایی شیرین. ۲۳ سال قبل، شاعری که از این مرز بازگشته بود در پاسخ به پزشکش که پرسیده بود: «خوشحالی؟» گفته بود: «نه! رنگ و نور و جذبه بود فقط آنجا. چطور میشود برگشت؟» و «جذبه» بازنگشت پس از دو روز تجربه «رنگ و نور»؛ صبح یکشنبه ۲۴ آبان، شاعری گفت که حال شاهرخی مساعد نیست و بیمارستان است. عصر، پیامکی رسید از «بیگی حبیب آبادی» که ... پیامکش ساده بود و حاوی درگذشت محمود شاهرخی و این خبر که مراسم تشییعاش ساعت ۹ صبح دوشنبه مقابل تالار وحدت انجام میشود. چه اسم با مسمایی پیدا کرده این تالار. وقتی که میمیریم، همه کسانی که طی سالها ندیدهایم یا دیدهایم و کم دیدهایم، به دیدار ما میآیند در وحدتی که خاص مرگ است. خب، یکی دیگر از شاعران نسل پس از مشروطه درگذشت. شاعری که ادامه منطقی شعر مشروطه در عین وفاداری به شعر پیش از آن و شعر وامدار گذشته عهد قاجار بود. شاهرخی همچنین از نسل شاعرانی بود که عمر خویش را صرف بسط «شعر آئینی» کردند و در پی اتصال اقبال مخاطبان این جهان با نظر لطف قدیسان آن جهانی بودند؛ خط سیری که به شکل اینچنینیاش از سبک اصفهان و دوران صفویه آغاز شد و با «محتشم»؛ و حاصلش ظهور شاعران مردمی ـ آئینی بود و زمان، چندان نگذشت که شاعران آئینی منتسب به زبان «نخبگان» در محاق ماندند چرا که شعرشان قابلیت تکرار در سوگواریها و بدل شدن به زمزمههای حزنآلود محرم را نداشت؛ «جذبه» با چنین صبغهای، ادامهای شد بر «یغما» و مراثیاش؛ البته در حوزه زبان کتابت اما با همان نرمای زبان مردم کوچه و بازار.
«آزادهای که کعبه عشق است کوی او
دارند چشم اهل دو عالم به سوی او
صاحبدلان کنند به شکرانه جان نثار
در مقدم صبا به نسیمی ز کوی او
دلها سپندوار به بویش در آتشاند
آری شمیم گلشن قدس است بوی او
ای جان فدای همت آن عاشقی که بود
در راه دوست کشته شدن آرزوی او
دلدادهای که بود به محراب وصل دوست
از جویبار خون همه غسل و وضوی او
لب تشنه جان سپرد به جانان کسی که بود
سرچشمه حیات نمی از سبوی او
درخون تپید آنکه دو عالم حقیر بود
در من یزید عشق به یک تار موی او
در ساحل فرات چو لب تشنه شد شهید
سیراب گشت مزرع دین ز آبروی او»
● دو: روز بارانی
یادم هست که باران شدیدی گرفته بود آن روز پائیزی که از خم جمهوری پیچیدم به حافظ و همه ترسم آن بود که باران نفوذ کند به ضبط صوت و ویران شود مصاحبت با شاهرخی در تالار وحدت [شورای شعر تالار وحدت]؛ بخت یاری کرد و مصاحبت انجام شد و شاهرخی البته حال خوشی نداشت. به گمانم دو سال پیش بود. دستهایش در لرزش مدام بودند و با آنکه حافظهاش فوقالعاده بود برای چنین سن و سالی اما حنجرهاش کشش نداشت و با وجود استفاده از میکروفون یقهای، بخشی از حرفها مخدوش شد به لحاظ شفافیت صوتی و عصر همان روز که آمد به دفتر روزنامه، جویای آن کلمات در «مه» مانده شدم؛ و وقت رفتن که خواستم آژانس خبر کنم گفت که خودش میرود. خب، محشر بود برای چنین سن و سالی. افسوس میخورم که چرا زمان، محدود شد به مشغله و آن تاریخ شفاهی را که او راوی منحصر به فردش بود در قبال بسیاری از رویدادها و شخصیتهای تمامی این سالها، بدل نکردم به تاریخ کتبی و افسوس! تاکنون، لااقل ۱۲ تاریخ شفاهی را با این قبیل افسوسها بدرقه کردهام و با تکرار همان بیت به یادماندنی بیگ آبادی: «یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه/ هم سوخت شمع ما، هم سوخته پروانه.»
● سه: زبانآوری و تشرع
«محمود شاهرخی» از آن دست شاعرانی نیست که چندان در پی نوآوری بوده باشند در قوالب کلاسیک. شاید متصلترین شعرهای وی به زمانه، همانها باشند که در سال های جنگ هشت ساله و برای همان رویدادها سرود و برابر شعر شاعران دیگر، در قبال عینیت آن سالها، متمایلتر بود به استعاره و مفاهیم استعاری و اکثر سعیاش مبذول آن شد که شعر دفاع مقدساش، هم آئینی باشد و هم حماسی و هم مستقر در زبان قدمایی؛ که دو وجه اول، البته آن هنگام، در شاعران هم نسل او، سنت بود از جمله درکارهای زنده یاد اوستا.
شاهرخی در سخنانش، در تمایلش به بازگویی رخدادها و حتی در تلمیحاتی که از این و آن شاعر بر زبان داشت، تمایل بیشتری به «تجدد» نشان میداد تا در زبان شعریاش. او که از محدوده انجمنهای ادبی دهه پنجاه به شعر انقلاب اسلامی پیوسته بود، نه به «تغزل» چندان وامدار بود نه به «پند» نه به «تصوف»؛ او دلبسته «زبانآوری» بود در چارچوب «تشرع» و شاید هم نیاز نمیدید که به حوزه شعر پیشنهاد دهنده وارد شود یا آنکه جذبه کلاسیسیم چندان افزون بود که دلدار دیگری اختیار کردن محال به نظر میرسید. میان شاعران معاصر، او ادامه منطقی «سرمد» بود [البته منهای برخی گرایشهای تغزلی این شاعر] و در همان گفتوگو هم که پیرامون شعر آئینی انجام شد تلویحاً و به اشاره، به خودش هم گفتم و او به تفصیل، پی گرفت قصه آئینیگویی سرمد را که این، مؤید آن بود که به درستی منشأ را دریافته بودم و ... و دیگر، چه میتوان گفت. شاعران گرد آمدند و شاعری دیگر را بدرقه کردند تا کی نوبت به ما رسد!
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست