یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

نویسنده گم شده است


نویسنده گم شده است

آیا مساله زن ها هستند سیمون دوبوار در جنس دوم یک اعتراف بنیادین می کند او متذکر می شود «این دنیا, دنیایی مردانه بود

آیا مساله زن ها هستند؟ سیمون دوبوار در جنس دوم یک اعتراف بنیادین می کند. او متذکر می شود «این دنیا، دنیایی مردانه بود. کودکی من با اسطوره هایی گذشته بود که مردان ساخته بودند و واکنش من در برابر آنها اصلاً شبیه آن نبود که اگر پسر می بودم می داشتم. این انقلاب شخصی من در یک جمله خلاصه می شود؛ من که می خواستم درباره خودم حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که برای این کار نخست باید وضع زنان را به طور کلی توصیف کنم.» «مساله زن ها بودند»، و داستانی آغاز می شود. نویسنده یی برای بیان خودش، زن ها را محور داستان می کند و آنها را توصیف می کند. البته این داستان نه داعیه فمینیسم وطنی دارد و نه قرار است به دفاع از زن و جنبش های مدنی و حق خواهی از آنان بپردازد.

بلکه تنها و تنها تصویری است از درد زن؛ زن خطه جنوب ایران با همه سختی ها، و فراز و فرود های زندگی اش. و البته درد انسان فرودست در جوامع در حال توسعه. علی صالحی با سومین کتاب خود باز هم به دغدغه های اصلی خود؛ تعهد، تصویر و توصیف مردم هم اقلیمش بازگشته، با این تفاوت که در این داستان بلند بر خلاف دو مجموعه قبلی؛ «کولی عاشق» و «لکه های گل»، فضای دیگری را تجربه می کند. امیر صادقی دکتر دندانپزشک، شخصیت اصلی داستان به دنبال تصویر کردن زنان، خستگی و درد پس ذهنش به مالیخولیایی گرفتار می شود که از میان آن حلیمه با تمام مشخصات زنان دور و بر او قد می کشد و جان می گیرد. دکتر صادقی در تلاشی عبث برای کمک رسانی به مردم محروم، در سوءتفاهم های پی در پی گرفتار شده، نهایتاً کارش به بازخواست و استیضاح می کشد. اما در این بین وجهه دیگر شخصیتی اش در پی افکندن طرح داستانی، زنان هم محیط با او را وارد ذهن آشفته و مغشوش او می کند.

زن ها در حرکتی انقلابی ذهن او را هدف قرار داده و به جنون جوانی؛ اسکیزوفرنی پیش می برند. علی صالحی در تلاشی نا فرجام برای به تصویر کشیدن ذهنی آشفته و متفاوت اندیش، به نویسنده یی پزشک می رسد. نویسنده یی که به نوعی به رفتار پارانویایی گرفتار شده، در تخیلات و رفتار روزمره اش اوهامی وجود دارند که رفته رفته در فصل پایانی به اسکیزوفرنی بدل می شود. آنجا که چیزهایی می بیند که از دید دیگران مستور است و صداهایی را می شنود که در ذهنش ساخته و پرداخته شده اند. ماحصل این نگاه داستانی نامنسجم (متشکل از خرده داستان ها و دل نوشته ها و شعر و نامه و...) و روایتی مغشوش و هزار پاره است که تنها نقطه وصل آنها به هم، ذهنیت آشفته شخصیت اصلی داستان است. چیزی که مجموعه های قبلی نویسنده، خصوصاً مجموعه داستان«لکه های گل» را در ادبیات اقلیمی ایران مشخص کرده و بسیاری از داستان های آن را در ذهن مخاطب خود ماندگار می کند، نگاه خاص علی صالحی است. او فضاهای شهری را همراه با نگاه بومی گرایش بیان می کند و تمام تلاش او با آوردن فضای اقلیمی، نشان دهنده درد آن جامعه است.

قدرت نویسندگی صالحی در دو اثر قبلی و همین اثر در توصیف یک شرایط خاص در عین روزمر گی موقعیت است. مساله یی که در کنار استفاده از زبان اقلیمی و به دور از هر نوع «اقلیم پرستی»، به یک ویژگی خاص در کارهای او بدل شده، و انسان هایی باریشه و «درخت»وار را ترسیم می کند. انسان هایی که در پس هر چیز خود به ریشه های اقلیمی، جنوبی خود آویخته شده از آن و با آن زندگی خود را می گذرانند. خواه شرایط مساعد باشد، خواه شرایط دشوار و پست. زبان در این اثر بین گویش عامیانه و زبان معیار در حرکت است که به نظر این از نقاط قوت اثر است چون نویسنده به بهترین شکل ممکن این جابه جایی و تغییر را انجام داده است. به فراخور زبان، لحن اثر هم در حالتی معلق، مدام در حال تغییر است. این تنوع زبانی و تنوع لحن نویسنده را در ارائه فضایی متنوع و متفاوت کمک می کند. و دلیلی می شود برای وصل داستان نگاشته شده امیر صادقی و زندگی روزمره اش. در شرایطی که «هوای شرجی تکان نمی خورد» و آدم های داستان «گویی محصور در محفظه های شیشه یی در آن سوی زمان ها» هستند، نویسنده قصد دارد تجربه جدیدی را خلق کند.

زن های بی شماری مطرح می شوند؛ زن هایی که هر کدام ذره یی از شخصیت خودشان را در حلیمه باقی می گذارند، اما اینکه این زنان قرار است چه پیامی داشته باشند، گنگ است و نویسنده در نهایت در یک برهوت گم می شود. نویسنده در این اثر با حالتی تدافعی در برابر هر آنچه خارج از اقلیمش می گذرد، منتقد، ناشر، شهر تهران و... را به بوته نقد کشانده، آنها را دلیلی برای ناکامی اش در ارائه ذهنیت های نوشته شده خود می داند. در جایی از داستان امیر صادقی (شخصیت اصلی داستان) به مقابله با نقد و منتقد برخاسته، آنان را به بازی می گیرد. و با نوشتن نقدی مغشوش و کودکانه، تفکر انتقادی نقد را به سخره گرفته، راهش را از نقد پذیری جدا می کند. او سعی می کند با تمام اتهام هایی که ممکن است به اثر پس ذهنش وارد شود به نوعی مقابله کند. آنجا که راه ها را برای تاختن به اندیشه ناتورالیستی داستانش می بندد و امکان نقد را به ظاهر از منتقدان خیالی خود سلب می کند. از سوی دیگر شخصیتی با آن اندیشه خاص در جاهایی از داستان (مثلاً برخوردش با مرد روزنامه فروش و آن سوال های کودکانه و مجنون وار، یا برخوردش با مشتری کتاب در کنار خیابان) با کودکانه نگری و رفتارهایی متفاوت از آنچه او را ساخته و پرداخته کرده، به نوعی شخصیتی قوام نیافته و خام را در ذهن مخاطب می نشاند. نویسنده یی با آن دغدغه های متفاوت با سوال هایی کودکانه و نامربوط، بدل به شخصیتی سست، ضعیف و ابله نما می شود.

با آنکه علی صالحی در مقام نویسنده، به دنبال بیان دغدغه ها و دیدگاه های اجتماعی خود و تعهدی که در ادبیات به آن پایبند است، به بازنمایی و رخ نمایی استثمار زنان حاشیه، زنان درد و کار در لایه های زیرین فرهنگ آفتاب خورده جنوب می پردازد و زنان دستاویزی برای بیان این مسائل هستند، اما به عقیده نگارنده در این سه تجربه منتشرشده از او به نظر می رسد قدرتش در خلق ادبیات بومی، اقلیمی (که بحق جای خالی گونه های ناب آن این روزها عجیب احساس می شود) چشمگیر تر و مشخص تر است. آنجا که با خلق شخصیت هایی چسبیده به ریشه های سرزمین مادری و خانه پدری، در جنگ بین امروز و دیروز؛ سنت و مدرنیته، گیج و گول، خودشان را گم می کنند و بدل به دیگری می شوند؛ دیگری که شاید دیگر هیچ کس نیست. اما این بار، در این داستان از هیچ به هیچ رسیدن و هیچ کس شدن برای به تصویر کشیدن همه چیز، برای تصویر کردن کسانی که در غبار گم شده اند.

به نظر می رسد در داستان بلند «مساله زن ها بودند»، مساله اصلاً زن ها نیستند، مساله اصلی تعهد به داستان و نویسنده و نوشتن است. و زن ها تنها محملی هستند برای نوشته شدن و گذشتن از یک فکر که مدام نویسنده (امیر صادقی) را رنج می داده و سرانجام پایانی هیچکاکی و گم شدن در بیابانی تاریک و دور با صداهای زن هایی که در ذهنش می کوبند و نوک کلاغ هایی که مدام بر سرش کوفته می شوند. نویسنده گم شده است. آیا «مساله زن ها بودند»؟

جواد عاطفه