یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
در ستایش سرمایه داری
● نقدی بر سندروم توانگرستیزی در ایران
خداوند جهان را به صورت اشتراکی به انسانها بخشید. اما... هدف خداوند این نبوده که جهان برای همیشه به صورت اشتراکی... باقی بماند. خداوند جهان را به آدمیان کوشنده و عاقل بخشید و کار، سند مالکیت جهان شد.
اولین واکنش هر ایرانی پس از خواندن تیتر مرد ۱۳۶۴۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تومانی در شهروند امروز این است که محمد جابریان این «همه» پول را از کجا آورده است؟ که چگونه فردی چون او توانسته سیدرصد از سهام شرکت فولاد خوزستان را در بورس تهران به مالکیت خویش درآورد؟ که او فک و فامیل کدام مقام دولتی یا آقازاده کدام رجل حکومتی است؟ که کجا رانتی خورده یا پولی شسته و باجی داده یا خواهد داد؟ و این نه فقط پرسش شهروندان عادی که حتی سوال رئیس دولت هم حتما هست که اگر نبود احتمالا در جمع گروهی از مردم محروم مثلا ساوجبلاغ یا اسلامشهر یا کوهرنگ یا بجنورد، رئیسجمهوری محمد جابریان را هم مانند عبدالله طالبی مدیرعامل سابق بانک پارسیان افشا میکرد و همین که نکرده معلوم است فعلا خبری از رانتخواری محمد جابریان نیست. اما باب بحث بسته نیست. ثروتمندی در ایران پسندیده نیست. سرمایهداری مذموم است. نه فقط نزد دولت که نزد ملت. تردیدی نکنید سرمایهداریستیزی دولت ریشه در توانگرستیزی ملت دارد و محمود احمدینژاد حتی اگر برآمده از این ملت نباشد به خوبی آنان را شناخته و انگشت بر روح توانگرستیزی آنان گذاشته و برپایه آن حکمرانی خود را بنا کرده است. بدین ترتیب توانگرستیزی یکی از شاخصهای اخلاق ایرانی است. کمتر توانگری وجود دارد که به توانگری خود افتخار کند. توانگران از ابراز توانگری یا میترسند یا شرم دارند. شرم دارند چون که آنان هم ایرانیاند و میدانند که در فرهنگ و اخلاق ایرانی ثروت فضیلتی نیست و میترسند چون به چشمزخم مردم و چشم غره دولت اعتقاد دارند و سرنوشت تلخ سرمایهداران را به یاد دارند.
اما اول، توانگرستیزی چرا و چگونه در تاریخ ایران پدیدار شده؟ دوم، آیا سرمایهداری همان توانگری است؟ سوم، آیا سرمایهدار خوب سرمایهدار مرده است؟
توانگرستیزی در ایران پدیدهای مدرن است. در سنت ایرانی مانند سنتهای تاریخی دیگری که سراغ داریم خوبی و بدی به توانگری و درویشی ربطی نداشت البته در ادبیات عرفانی و اخلاقی و دینی ایرانیان شیعه اسراف و اتلاف نکوهش شده و حتی به درویشی توصیه شده است اما این نه تنها همه دین و ادب و اخلاق سنتی ایرانی نیست که صورت غالب سنت ما هم نیست. بدین معنا که پیامبر اسلام محمد مصطفی(ص) به جز وحی و لطفالهی از مال و ثروت بشری برای گسترش رسالت خویش هم بهره گرفت و گرچه بر اشراف قریش شورید و ندای برابری سفید و سیاه و دارا و ندار را سر داد و خیل پیروان اولیه او از تهیدستان بودند اما بیحمایت عبدالمطلب و ابوطالب و خدیجه کبری به انجام رسالت خویش موفق نمیشد. رفتار پیامبر اسلام پس از تاسیس دولت مدینه و فتح مکه با ثروتمندان هم دال بر توانگرستیزی نبود گرچه فخر به ثروت را نهی کرد و برای مهار آن قانون الهی و انسانی آورد. همین سیره نبوی در فقه اسلامی و شیعی سرمشق شد و سرلوحه قرار گرفت. در فقدان دولت شیعه این بازاریان شیعه بودند که سهم امام پرداخت میکردند و طلبه و حوزه و مجتهد و مرجع را در برابر دولتهای وقت تقویت میکردند و آنان نیز مکاسب مینوشتند و رسالههای فقهی اقتصادی تالیف میکردند تا این چرخ و چرخه دین و اقتصاد بچرخد. عقب ماندن ایران از اقتصاد و تجارت جهانی در عهد قاجاری البته مانع از توسعه سرمایهداری ایرانی شد. بخصوص آنکه سرمایهداری غربی با استعمار توانست مفهوم بازار را توسعه دهد و به ثروت قابل ملاحظهای برسد اما ضعف دولت ایران در عصر قاجار و مانعتراشی آن در راه سرمایهداری ایرانی سبب شد اقتصاد ایران در شکل اقتصادی معیشتی که از تامین معیشت ملت ایران ناتوان بود باقی بماند. با وجود این سرمایهداری ایرانی همچنان در آستانه انقلاب مشروطه زنده بود و حتی یکی از موسسین این نهضت شد. مشروطه اصولا در اعتراض به ظلم و ستم قاجاریه و بیگانه علیه بازار تهران پا گرفت و با حمایت روحانیت متحد بازار بالا گرفت و به مشروطه اول و مجلس اول منتهی شد که در آن برای تجار کرسیهای بسیار پیشبینی شده بود و قوانین مترقی بسیار چون تاسیس بانک ملی ایران تصویب شده بود و سرانجام با توپ لیاخوف روسی تعطیل شد. مشروطه دوم اما چنین نبود. این بار رهبر قیام نه تجار که عوام بودند و بدین معنا اگر مشروطه اول نوعی دموکراسی محافظهکارانه را در ایران برقرار کرد مشروطه دوم در پی دموکراسی اجتماعی بود و جالب اینجاست که در مشروطه دوم افزون بر طیف عامه مردم مانند لوطیها و داشها و پهلوانها برخی از ملاکین و زمینداران هم به مشروطهخواهان پیوستند که به ارتجاعیترین جناح سرمایهداری تعلق داشتند. واقعیت این است که رهبری مشروطه اول از آن ائتلاف تجار و علما بود. تاجران در زمره مترقیترین جناحهای سرمایهداری هستند. اگر سرمایهداری را به چند گروه زمینداران (که زمین را عامل ثروت میدانند)، سوداگران (که پول و طلا و جواهر و معادن را عامل ثروت میدانند)، تاجران (که خرید و فروش کالا را عامل ثروت میدانند) و کارخانهداران (که صنعت را عامل ثروت میدانند) تقسیم کنیم در جامعه پیشاصنعتی ایران عهد مشروطه تجار مترقیترین اقشار اجتماعی بودند. تاجران به سبب ماهیت کار خود دنیادیده بودند اما غربزده نبودند. نه به دلیل فلسفی و اعتقادی که به دلایل اقتصادی و اجتماعی آنها ضمن آنکه رونق تجارت غرب را میدیدند و علاقهمند بودند وارد بازار جهانی شوند اما از اینکه محصولات غربی جایگزین محصولات ایرانی شوند و کار و کاسبی آنان را مختل کنند نگران بودند. با همین منطق بود که آنان از قیام تنباکو و نهضت مشروطه دفاع کردند و در همان چرخه کارآمد «حوزه و حجره» دو پروژه همزمان آزادیخواهی و استقلالطلبی را پیش بردند. از سوی دیگر تجارت اصولا فرآیندی دموکراتیک است. در تجارت است که انتخاب معنا پیدا میکند و مشتری در مقام یک انتخابگر مینشیند. تجارت فرآیندی است که در تضاد آشکار با استبداد است. خرید و فروش عملی مختارانه و به دور از جبر است. تجارتی که بر مبنای زور باشد تجارت نیست. بنا به همین ذات تجارت است که تجارت پایه سیاست میشود و حتی پایه صنعت میشود. اولین کارخانه برق ایران توسط بازاریان بنا شد و اولین طرح بانک ملی ایرانی توسط مجلس بازاریان تصویب شد. اما در پی تمنای سوسیال دموکراسی در مشروطه دوم و سپس برآمدن رضاخان از آن توانگرستیزی در ایران به عنوان پدیدهای مدرن ایجاد شد. دوتیغه قیچی توانگرستیزی از یک سو دولتمردان بودند که بازار را دشمن دولت میدانستند و از سوی دیگر روشنفکران بودند که در پی آرمان سوسیال دموکراسی از گونههای دیگر و راههای دیگر دموکراسیخواهی غافل بودند. تمامی دولتهای ایران که پس از مشروطه دوم بر سر کار آمدند در عمل بازار را محدود کردهاند و بازاریان را از قدرت راندهاند و در این میان تفاوتی میان نظامهای سیاسی سلطنتی و جمهوری نبوده است. دولتهای ایرانی در این دوره اگر چپگرا بودهاند که همنوا با روشنفکران به تحقیر توانگران پرداختهاند و اگر راستگرا بودهاند که خود در مقام سرمایهدار نشستهاند و با ایجاد سرمایهداری دولتی (فروشگاههای زنجیرهای، کارخانههای دولتی و اقتصاد نفتی) در مقابل سرمایهداری ملی قرار گرفتهاند. وقوع انقلاب اسلامی ایران توانگرستیزی را به ارزشی دینی و اخلاقی تبدیل کرد. مشاهده ثروتمندانی که در جریان سرمایهداری دولتی پهلوی سرمایهدار و ثروتمند شده بودند و با بهرهگیری از رانتها و ثروتهای دولت آورده به مکنت رسیده بودند طبقه محروم را در شرایطی قرار داد که از ثروت نفرت داشته باشد. موج سوسیالیسم و سوسیالیسم اسلامی در آن شرایط انقلابی نیز سبب میشد که عواطف تودهها تئوریزه شده و به اخلاق غالب و رسمی زمانه تبدیل شود. این اخلاق همچنان پابرجاست و حتی ۱۶ سال خصوصیسازی دولتهای هاشمی رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی نیز نتوانسته آن را تغییر دهد بلکه این دولتها نیز هرگز نتوانستند به صراحت از سرمایهداری و توانگری دفاع کنند و چون در عمل قدم در این راه گذاشتند به دلیل اقتدار دولتگرایی در ایران خود در دام رانتها افتادند و به جای خصوصیسازی به مخصوصسازی روی آوردند و بر نفرت عمومی از سرمایهداری دامن زدند و به جایی رسیدند که در عمل انتخاب عمومی رئیسجمهوری ضدسرمایهداری و ضدتوانگری یعنی محمود احمدینژاد شد.
آیا سرمایهداری همان پولداری است؟ پرسش از توانگری پرسشی اخلاقی است اما در عمل به پرسشی سیاسی تبدیل میشود. در واقع فرض ملت و دولت ایران هر دو این است که درویشی از توانگری برتر است به همان دلیل که عدل از ظلم بهتر است. اما آیا فقر، عدل است؟ آیا فقر، فخر است؟ آیا انسانی که کمتر بخورد و بنوشد و هرچه به دستش آید بپوشد انسانتر است؟ پاسخ مثبت به این سوال را در دو مکتب سوسیالیسم و تصوف میتوان جست اما تصوف هرگز جوهر دیانت نبوده بلکه در برابر محوریت شریعت، تصوفگاه به خروج از دیانت منجر شده است. شریعت همانگونه که آمد ثروت و عدالت را در مقابل هم نمیبیند اما اگر بخواهیم خارج از مکاسب و مکاتب دینی به بررسی نسبت ثروت و عدالت بپردازیم باید به فلسفه غرب رجوع کنیم که با توجه به رشد سرمایهداری در آن به ضرورت در پاسخ به پرسش از این نسبت به طرح پرسشهای جدید از ماهیت ثروت و عدالت پرداخته است. در واقع ما چون تازه به این مرحله رسیدهایم گمان میکنیم پرسش از نسبت ثروت و عدالت پرسش تازهای است اما در واقعیت غرب حداقل سیصد سال (از عهد جانلاک بدین سو) است که به این پرسش فکر میکند. برای فرار از دشواریهای فلسفی ودرک بهتر موضوع بحث بهتر است به وضعیت کنونی کشور توجه کنیم: محمود احمدینژاد احتمالا جزو کسانی است که ثروت را همان پول میداند نه زمین یا کالا یا صنعت. از سوی دیگر مسلم است که او از جدیترین منتقدان سرمایهداری است و دولتهای هاشمی و خاتمی را به همین دلیل مینوازد. از این رو از آغاز حکمرانیاش به تزریق پول به جامعه روی آورده است و با انواع وامها سعی میکند از راه پولدار کردن جامعه را ثروتمند کند. اما بدیهی است که پولداری همان ثروتمندی نیست و اصولا مدتهاست که در جهان مدرن پول، ثروت نیست. حاکمیت مکتب سوداانگاری بر دولت ایران سبب میشود که پول به جای هدایت به سوی تجارت و صنعت، به سوی زمین و طلا و سکه هدایت شود و زمینداری همچنان به مهمترین نماد ثروتمندی در ایران تبدیل شود. با تبدیل بانکهای تجاری به بانکهای قرضالحسنه نیز بانک به صندوق قلک کسانی تبدیل میشود که به جای تبدیل پول خود به کالا ترجیح میدهند آن را به همان اشکال اولیه (مانند سنگهای قیمتی) در صندوقهای امانات یا زیر فرش نگهداری کنند. بدینترتیب ایران به جامعهای از پولداران فقیر تبدیل میشود که پول دارند اما قدرت خرید ندارند. اینجاست که میان پولداری و سرمایهداری شکافی عمیق ایجاد میشود. مردم ایران هنگامی که با رقم ۱۳۶۴۰۰۰۰۰۰۰۰۰ مواجه میشوند در واقع صورت عینی و ظاهری سرمایهداری یعنی پولداری را میبینند اما شکل باطنی و حقیقی آن را نادیده میگیرند. آنها در واقع با ظاهر سرمایهداری میجنگند بدون آنکه از باطن آن خبری داشته باشند و بدانند ایران ممکن است پولدار زیادی داشته باشد اما سرمایهداری ندارد. اما سرمایهداری چیست؟
سرمایهدار کسی است که بتواند زمین را به پول و پول را به کالا و کالا را به صنعت و صنعت را به پول تبدیل کند.
سرمایهدار کسی است که به تعبیر جانلاک بتواند شی را از وضع طبیعی خود خارج کند و آن را از چیزی به چیز دیگر تبدیل کند: «گرچه زمین و همه موجودات پستتر [از انسان] به طور اشتراکی متعلق به همه انسانهاست اما هر انسانی مالک خویش است. حق این مالکیت را هیچ کس جز خود او ندارد و میتوان گفت که ثمره تلاش و کار بدن و دستان او به معنی واقعی کلمه متعلق به خود اوست از این رو هر چیزی را که او از وضعیت آماده طبیعت جدا کند و با کار خود درآمیز و چیزی را که متعلق به خود اوست با آن پیوند زند مالک آن چیز خواهد شد، از آنجا که آن چیز توسط او از طبیعت مشترک جدا شده است و او با کار و تلاش خود چیزی به آن افزوده است انسانهای دیگر حق مشترکی نسبت به آن ندارند.» (ترجمه حمیدعضدانلو: ص ۹۵)
در واقع سرمایهدار کسی است که ارزش افزودهای را بر پول میافزاید. کارل مارکس «کار» را عامل ایجاد این ارزش افزوده میدانست همچنان که جانلاک نیز کار را سند مالکیت معرفی میکرد و این خلاف گمان کسانی است که حداقل در این زمینه کارل مارکس و جان لاک را در تضاد با یکدیگر میبینند چراکه برخی معتقدند حتی مارکس نیز نظریه خود را از لاک وام گرفته: «آنتونی منگر ۱۸۹۹ ادعا کرد نظریه لاک به طور غیرمستقیم منشا نظریه مارکس در مورد بهرهکشی بوده است.» (دی.ای لوید توماس/ کتاب راهنما در باب حکومت جان لاک/ انتشارات حکمت: ۱۳۸۷ ص ۱۳۹)
نتیجه آنکه مارکس و لاک هر دو برخلاف محمود احمدینژاد سرمایهداری را غیر از پولداری میدانند و متفکران مدرن از نزاع کار و سرمایه عبور کردهاند و کار را فراتر از کارگری و سرمایهداری را فراتر از پولداری میدانند و از کارآفرینی به عنوان راز سرمایهداری در جهان فراصنعتی یاد میکنند که در آن سرمایهداران عصر ما نه نزولخواران که کارآفرینانی چون بیل گیتس هستند که قصد دارند با ایفای نقش سرمایهدار خوب تئوریهای اخلاقی ضدسرمایهداری را باطل کنند.
● اما آیا سرمایهدار خوب همان سرمایهدار مرده است؟
بیگمان اگر حضرت خدیجه در تاریخ اسلام و فردریش انگلس در تاریخ سوسیالیسم نبود چپها و چپهای اسلامی هرگز اجازه نمیدادند سطری درباره احتمال خوب بودن سرمایهداری بنویسم. در سرفصل قبلی به این پدیده پرداختیم که چگونه ممکن است یک جنبش ضدسرمایهداری به بیعدالتی منتهی شود و چگونه ممکن است دولتی که شعار عدالت میدهد به انباشت ثروت در ابتداییترین اشکالش و ارتجاعیترین صورتش یعنی زمینداری، دلالی و پولداری منتهی شود. بنابراین بهتر است به جای آنکه از سرمایهدار خوب و بد سخن بگوییم که داوری اخلاقی و فردی است به مفهوم خوب و بد سرمایهداری بپردازیم. همه این رویکرد بخصوص پس از آن میتواند در پیش گرفته شود که در سرفصل قبلی ثابت کردیم الزاما ضدسرمایهداری بودن به معنای عدالتخواه بودن نیست. یعنی دوگانه خیر و شر یا خوب و بد منطبق بردوگانه عدالت و ثروت نیست. اما چگونه میتوان با ثروت به عدالت رسید؟ راه اول آن است که ثروتمندان خوبی را تربیت کنیم و از آنان بخواهیم با تقوا باشند، انفاق کنند، از حاشیه سفرههایشان به ناتوانان غذا دهند، اهل ربا نباشند، در پی رانت نگردند و دیگر توصیههایی که در سطح اخلاق میمانند.
راه دوم اما تبدیل اخلاق به قانون است. اول قانون سرمایهداری و دوم سرمایهداری قانونی.
فهم قانون سرمایهداری تلاشی علمی است برای درک منطق سرمایهداری. سرمایهداری تلاش انسان است برای بهرهمند شدن از جهانی که خداوند در اختیار او قرار داده است. سوسیالیستها و صوفیان معتقدند که انسان باید از جهان به قدر نیازش بهرهمند شود اما لیبرالها و سنتگرایان معتقدند انسان باید از جهان به قدر تلاشاش بهرهمند شود. مرز نیاز، نیاز دیگری است اما مرز تلاش پرهیز از حرص و آز است. حرص دنیا در دین مذموم است اما کام گرفتن از خلقت دنیا گاه فریضه است. لیبرالها و محافظهکاران سعی میکنند از دنیا لذت ببرند اما لذت مشروع و شریعت در اینجا نه اخلاق که قانون است.
اما بیش از آنکه به سرمایهداری قانونی بپردازیم باید توجه کنیم که قانون سرمایهداری این است که در عمل منجر به افزایش ثروت عمومی میشود. جهان سرمایهداری مدرن جهان پولداری سنتی نیست که در آن پول در کیسه و کیسه در پستو قرار گیرد. پول سرمایهدار به بانک میرود و بانکها طبقهای از جامعه را به کار میگیرند و با کار انداختن پول خود در صنعت و تجارت باز هم کارآفرینی میکنند و از این طریق دوباره پول خلق میکنند و کار ایجاد میکنند. بدینترتیب حتی اگر در اشکال اولیه سرمایهداری شبههای باشد در عمل سرمایهداری به فرایندی کمک میکند که در آن ثروت تولید میشود و جهان ساخته میشود. ممکن است کسی به کار سرمایهداری که وارد صنعت یا تجارت میشود لقب پولشویی بدهد اما پولشویی اگر درباره مکاسب محرمه هم باشد در نهایت بهتر از پولداری کثیف است. همچنان که در سنت اسلامی هم خمس و زکات چنین میکردند. اما برای جلوگیری از بازگشت پول کثیف به چرخه سرمایهداری این بر عهده قانون است که سرمایهداری را رام کند. اگر سرمایهداری سنتی ایرانی و اسلامی توسط خمس و زکات پاک میشد، سرمایهداری مدرن هم راههایی مانند بورس را برای معاملات شفاف و علنی در نظر گرفته است تا پول در آن پاک شود.
در واقع وقتی از خوب و بد سرمایهداری سخن میگوییم باید بیش از آنکه درباره خوب و بد فرد سرمایهدار سخن بگوییم (موضعی که اغلب ایرانیان دارند) درباره خوب و بد نظام سرمایهداری سخن بگوییم. در یک نظام سرمایهداری رام شده و واقعی بلوکهای اجتماعی نمایندگان سیاسی خود را دارند و نهادهای اقتصادی وابسته به هر بلوک از نمایندگان خاص خود با پول و رای هر دو دفاع میکنند و برای به دست آوردن حکومت رقابت میکنند و در مقام اقلیت از حقوق خود دفاع میکنند. در چنین نظامی، سرمایهداری مانند فردریش انگلس میتواند از حزب کمونیست دفاع کند و سرمایهداری مانند حضرت خدیجه از جامعه اسلامی حمایت کند. کارگران اتحادیه کارگری داشته باشند و بازرگانان اتحادیه بازرگانی. کارگران به حزب کارگر رای دهند و بازرگانان به حزب محافظهکار و این جامعهشناسی سیاسی نیز هرگز فقط غربی نیست چراکه ما حتی پیش از مشروطه نیز این جناحهای اجتماعی را تجربه کرده بودیم. اما چندی است که در ظاهری مدرن همگی سنت خود را فراموش کردهایم و شریعت سنتی و عقل مدرن را وانهادهایم و از سنت، تصوف و از مدرنیته، سوسیالیسم را برکشیده و به ایدئولوژی غالب بدل کردهایم.
اگر پس از خواندن این سرمقاله واکنش تازه شما به تیتر مرد ۱۳۶۴۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تومانی در شماره گذشته شهروند امروز این باشد که محمد جابریان این «همه» پول را به کجا میخواهد ببرد؟ در کجا سرمایهگذاری کند؟ کارخانه فولاد خوزستان را به کجا برساند؟ و حتی به کدام فکر سیاسی و اجتماعی کمک کند؟ آنگاه احتمالا این مقاله مفید بوده است، در غیر این صورت یا شما باید بار دیگر این مقاله را بخوانید یا نویسنده باید آن را از نو بنویسد!
محمد قوچانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست