سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام


سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام

تشکیل حکومت و به عهده گرفتن اداره امور جامعه از مواردی است که نه تنها در هدایت انسان ها ـ که هدف وحی و تشریع الهی است ۱ نقش تعیین کننده دارد, بلکه در جهتِ زنده ماندن احکام و آیات الهی و نجات آن ها از انزوا, اندراس, دفن شدن و محبوس گشتن در کتب و کتابخانه از سهم ویژه ای برخوردار است

● مقدّمه

تشکیل حکومت و به عهده گرفتن اداره امور جامعه از مواردی است که نه تنها در هدایت انسان ها ـ که هدف وحی و تشریع الهی است ۱ نقش تعیین کننده دارد، بلکه در جهتِ زنده ماندن احکام و آیات الهی و نجات آن ها از انزوا، اندراس، دفن شدن و محبوس گشتن در کتب و کتابخانه از سهم ویژه ای برخوردار است.

از این رو، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و خاندان گرامی اش(علیهم السلام)همواره در صدد تأسیس حکومت بودند و این را مسئولیتی مهم از جانب خدای سبحان می دانستند. امام صادق(علیه السلام) در این باره می فرماید: «خدای عزّوجل پیغمبرش را به نیکی ادب نمود، وقتی تأدیب او را به کمال رساند، فرمود: تو آراسته به اخلاق عظیم هستی. سپس امر دین و امّت را به او واگذارد تا بندگان او را رهبری کند و به امّت نیز فرمود: آنچه را رسول به شما داد بگیرید و آنچه را از آن نهی کرد برحذر باشید. آن گاه امام(علیه السلام)فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه وآله)به وسیله روح القدس استوار، موفّق و مؤیّد شده بود. از این رو، در سیاست و رهبری امت دچار لغزش و خطا نشد.»۲

ائمه اطهار(علیهم السلام) هم که حامل امانت های رسالت بودند این مسئولیت را بر عهده داشتند. علی(علیه السلام)می فرماید: «آنچه را خدا به رسولش تفویض کرده، به ما نیز تفویض نموده است.»۳

به عبارت دیگر، اهل بیت پیامبر اکرم(علیهم السلام)به منزله جان رسول خدا(صلی الله علیه وآله)بودند و تحت تعلیم و تأدیب الهی و با تأیید و تسدید فرشتگان به مقام خُلق عظیم رسیدند. در نتیجه، آن ها نیز سیاست مداران بندگان خدا گردیده اند: «وَ ساسَةَ العِباد و اَرکانَ البلاد.»۴

بررسی دقیق و واقع گرایانه و ملاحظه شرایط زمانی و مکانی نشان می دهند موضع گیری هر امامی در عصر خود معقول ترین و پسندیده ترین روشِ ممکن بود و هر حرکت و موضع گیری دیگری غیر از آن ممکن بود ضربه جبران ناپذیری به اسلام و تشیّع وارد کند. کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) به فاطمه زهرا(علیها السلام) ـ که اگر می خواهی صدای اذان باقی بماند باید صبر کنیم ۵ نمونه کوچکی از آن هاست.

از منظر اهل بیت(علیهم السلام)، سیاست عین دیانت است. گواه این مدعا سیره اهل بیت(علیهم السلام) است; هر یک از آن ذوات مقدّس در تدبیر امور جامعه و به دست گرفتن حکومت، در حدّ توان تلاش و کوشش کرد. از این رو، کسانی که سیاست را جدای از دیانت می دانند، نمی توانند مدّعی پیروی از اهل بیت(علیهم السلام)باشند. علاّمه جوادی آملی در این باره می نویسد: «عهدنامه مالک اشتر نخعی ـ که حقاً اصول سیاسی اسلام ناب محمّدی(صلی الله علیه وآله) و علوی(علیهم السلام)است ـ با نغمه ناموزون جدایی دین از سیاست چگونه قابل جمع است؟

چطور ممکن است اقدام رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) برای تشکیل حکومت اسلامی در اولین فرصت ممکن پس از هجرت، و تلاش امیرالمؤمنین(علیهم السلام)برای تصدّی امر خلافت پس از رحلت آن حضرت را دید و تصویر صحیحی از اسلام منهای سیاست ارائه داد؟! چطور می توان موضع گیری امیرالمؤمنین و امام مجتبی(علیهم السلام)در مقابل معاویه و موضع گیری حسین بن علی(علیه السلام)در مقابل معاویه و فرزنـد سگ بازش یزید و نیز موضع گیری سایر ائمّه(علیهم السلام)در مقابل سلاطین و حکّام جور را شاهد بود و شعار جدایی دین از سیاست را همراه با شعار پیروی از آن ذوات مقدّس سر داد؟! چگونه می توان کلام امام رضا(علیه السلام) را در مسجد جامع مرو، با جدایی دین از سیاست جمع کرد؟!...

در حالی که سیاست مداران برای نابودی دین خدا، انحراف آن و خام کردن بندگان خدا، هر روز و هر لحظه نقشه ای جدید می کشند و طرحی نو در می اندازند، آیا می توان بدون دخالت در سیاست و بدون آشنایی با اصول سیاست و حتی سیاسیّون، قائم به امر خدا، خیرخواه بندگان او و حافظ دینش بود؟»۶

نکته دیگر این است که اهل بیت(علیهم السلام) اصول سیاست خود را بر اساس بینش توحیدی استوار ساخته بودند. از این رو، به محورهایی مانند تصحیح روابط فردی و اجتماعی، قیام به قسط و عدل، ترجیح غیر بر خویشتن و نجات انسان ها از قید بندگی غیر خدا توجه خاصی داشتند. آنان بر خلاف غدّاره بندان سیاسی کار، مردم و بیت المال را امانت الهی می دانستند و هرگز اصول اخلاقی و انسانی را برای حاکمیت یافتن زیر پا نمی گذاشتند.

حکومت اسلامی، که توسط پیامبر(صلی الله علیه وآله) و علی(علیه السلام)و امام حسن(علیه السلام) برپا شد، هرچند متأسفانه بسیار کوتاه بود. اما نمونه کامل حکومت دینی بود. گرچه این اولیای الهی در مدت حکومت خویش به علت کارشکنی ها و توطئه های متعدد داخلی و خارجی، نتوانستند به همه آرمان های اصلاحی خود دست یابند، اما بی شک، در ارائه الگوی حکومتی بر مبنای تعالیم اسلام و منطبق با معیارهایی که در این آیین معرفی شده اند توفیق کامل داشتند.

بیان ویژگی ها و برجستگی های حکومت درخشان آن حضرات از حدّ این بحث فشرده بیرون است، اما به خطوط برجسته سیره حکومتی آن بزرگواران ـ به عنوان شاخصه ای روشن ـ که بسیار آموزنده و سازنده است، به اختصار اشاره می شود:

الف) قدرت; ابزار خدمت

از منظر اهل بیت(علیه السلام) قدرت و منصب ابزاری برای «برقراری عدالت» و «احقاق حق» و نابودی «باطل» و برپا ساختن دین خدا است. آنان منصب دولتی و ریاست را به دیده «شکار» و «لقمه چرب» و «سفره آماده» نمی نگرند. از این رو، در واگذاری سمت و منصب و مدیریت به تشنگان قدرت سخت پرهیز می کردند. آنان هرگز برای رسیدن به قدرت، خدعه، خیانت و جنایت نمی کردند.

مطالعه تاریخ زندگی پیامبر(صلی الله علیه وآله) نشانگر این است که پیامبر(صلی الله علیه وآله) در روزگاری که در مدینه قدرت بزرگی پدید آورده بود، تمام سعیش برقرار ساختن عدالت و احیای ارزش های الهی و انسانی بود و هرگز به منصب و قدرت به عنوان یک هدف نگاه نمی کرد، بلکه آن را ابزاری می دانست برای هدف مذکور.

علی(علیه السلام) نیز اساساً علت پذیرش خلافت را بر هم خوردن عدالت در جامعه اسلامی شمرد و فرمود: «اگر نه این بود که جمعیت بسیاری گرداگردم را گرفته و به یاری ام قیام کرده اند ـ و از این نظر حجت تمام شده است ـ و اگر نبود عهد و مسئولیتی که خداوند از دانشمندان (هر جامعه) گرفته که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی ستم دیدگان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرف نظر می نمودم و آخر آن را با جام آغازش سیراب می کردم. (آن وقت) خوب می فهمیدید که دنیای شما (با همه زینت هایش) در نظر من بی ارزش تر از آبی است که از بینی گوسفندی بیرون می آید.»۷

همچنین علی(علیه السلام) می فرمود: «بار خدایا، تو می دانی آنچه از ما سرزد، نه برای همچشمی بود و نه رقابت در قدرت و نه خواستیم از این دنیای ناچیز افزون به چنگ آوریم، بلکه می خواستیم نشانه های دین تو را، که دگرگون شده بود، بازگردانیم و بلاد تو را اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیده ات در امان بمانند و حدودی که تعطیل شده بودند جاری گردند.»۸

در جای دیگری فرمود: «خدایا، تو می دانی من فرمانروایی و نشستن بر کرسی پادشاهی و ریاست را اراده نکرده ام، و آنچه اراده کرده ام تنها برپاداشتن حدود تو و تحقق شرع تو و قرار دادن امور در جای خود و رساندن حقوق به صاحبان آن ها و حرکت بر روش پیامبر(صلی الله علیه وآله) و هدایت گم راه به انوار توست.»۹

و به اشعث بن قیس، والی آذربایجان، نوشت: فرمانداری برای تو شکار (و وسیله آب و نان) نیست، بلکه امانتی است در گردنت. آنکه تو را بدین کار گمارده نگهبانی امانت را به عهده ات واگذارده است. درباره رعیت حق نداری استبداد به خرج دهی.»۱۰

امیرمؤمنان(علیه السلام) وقتی به کوفه آمد، مسلمانان را جمع کرد و فرمود: «این اموال من است و این غلام و مرکب من. اگر وقت رفتن از کوفه بیش از این بردم، بدانید به شما خیانت کرده ام.»۱۱

ب) ساده زیستی در عصر حاکمیت

پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) و خلیفه اش حضرت علی(علیه السلام) در مقام قدرت، در نهایت سادگی زندگی می کردند و کارگزارانشان را نیز به ساده زیستی و اعتدال در زندگی توصیه می نمودند. بی توجهی آن اولیای الهی به جاذبه های دنیا و وارستگی از دل بستگی های مادی از جالب ترین ویژگی های شخصیتی آنان و از برجسته ترین نقاط سیره حکومتی ایشان است.

علی(علیه السلام) در ستایش زهد، به زندگی پیامبر خاتم(صلی الله علیه وآله)اشاره می کند و می فرماید: «کافی است که روش پیامبر(صلی الله علیه وآله) را سرمشق خویش قرار دهی. او سرمشق توست در بی ارزش بودن دنیا و رسوایی ها و بدی هایش; اینکه دنیا از او گرفته شده، اما برای دیگران مهیّا گردیده; او از پستان دنیا جدا گشته و از زخارف و زیبایی های آن کنار رفته است.»۱۲

امام علی(علیه السلام) سیره پیامبر را در این مورد چنین می ستاید: «این سیره مسلّم رسول خداست ـ درود خدا بر او و خاندانش ـ که نشسته بر خاک غذا می خورد، نشست و برخاستی بردهوار داشت، خود به دست خویش پینه بر کفش می زد و جامه اش را وصله می کرد و بر الاغ برهنه می نشست و دیگری را نیز بر پشت می نشاند. روزی پرده ای رنگین و پرنقش و نگار بر در خانه آویخته دید. به یکی از همسرانش فرمود: "آن را از برابر دیدگانم دور بدار. هرگاه نگاهم بدان می افتد، به یاد دنیا و زرق و برقش می افتم." بدین سان، روی دل از دنیا برتافت و یاد آن را از صفحه جانش زدود. همواره دوست داشت جاذبه های دنیا از نگاهش پنهان بمانند، مبادا از آن پیرایه ای برگیرد یا جاودانه اش انگارد و به جایگاه و مقام خاص از آن دل ببندد و بدین سان، دنیا را از صفحه جان و از خانه قلب بیرون راند و بر هر چه دنیایی بود، چشم فرو پوشید. آری! چنین است که هر که به راستی چیزی را منفور شمارد، نگاه و یاد آن را نیز ناخوش دارد.»۱۳

سیره حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) ساده زیستی بود و در زمانی که مسلمانان از لحاظ اقتصادی در تنگنا نبودند، نیز آن را رعایت می کرد. امام باقر(علیه السلام) درباره ویژگی پیامبر به محمّد بن مسلم می فرماید: «ای محمد! شاید پیش خود فکر می کنی که پیامبر در سراسر زمان پیامبری خود سه روز پشت سر هم از نان گندم سیر شد. نه، به خدا که چنین نیست. از زمان بعثت تا زمان رحلت، سه روز پیاپی از نان گندم سیر نخورد. البته نمی گویم که به آن دست رسی نداشت، حتی حضرت زمانی یکصد شتر به عنوان جایزه به یک نفر بخشید. اگر می خواست بخورد، می خورد.»۱۴

پیامبر(صلی الله علیه وآله) به عنوان حاکم اسلامی، نه تنها با زندگی ساده خود، الگوی نیکویی برای همگان است، بلکه خانواده و خاندان وی نیز باید اسوه خانواده ها و خاندان ها باشند. از همین رو بود که خداوند، زنان پیامبر را میان زندگی با پیامبر و تحمّل سختی های ساده زیستی و یا طلاق و جدا شدن از ایشان مخیّر کرد: (یا أیُّها النبیُّ قُل لازواجکَ اِن کُنتنّ تُردنَ الحیاةَ الدُّنیا و زینتَها فتعالینَ اُمتّعکُنَّ و اُسرّحکنَّ سراحاً جمیلا و اِن کُنتنّ تُردنَ اللّهَ و رسولَه والدّار الآخرةَ فاِنّ اللّهَ أعدَّ للمحسناتِ مِنکنّ أجراً عظیماً)(احزاب: ۳۰); ای پیامبر، به همسرانت بگو: اگر زندگی دنیا و زرق و برق آن را می خواهید، بیایید هدیه ای به شما بدهم و شما را به طرز نیکویی رها سازم و اگر شما خدا و پیامبرش و سرای آخرت را خواستارید، خداوند برای نیکوکاران شما پاداشی عظیم آماده ساخته است.

در شأن نزول آیه مزبور گفته اند: «در برخی جنگ ها، که غنیمت های فراوانی به دست مسلمانان افتاد، همسران پیامبر درخواست های گوناگونی داشتند. زینب، دختر جحش، بُرد یمانی; حفصه لباس مصری; میمونه، حُلّه; جویریه، لباس مخصوص; وسوده، گلیم خیبری درخواست کرده بودند. آنان که در خانه پیامبر زندگی ساده ای داشتند، خواهان زندگی پر زرق و برق مادی بودند، اما پیامبر به امر خدا قاطعانه در برابر این خواسته ها ایستاد و آنان را میان ماندن و رفتن مخیّر ساخت: یا خانه پیامبر را ترک کنند، هر طور خواستند زندگی کنند، و یا بمانند و با زندگی ساده پیامبر بسازند.۱۵

حضرت علی(علیه السلام) به عثمان حنیف نوشت: «آگاه باش! هر مأمومی پیشوایی دارد که باید به آن اقتدا کند و از نور دانشش بهره گیرد. بدان! امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذاها، به دو قرص نان اکتفا کرده است. البته شما را یارای آن نیست که چنین کنید، ولی مرا به پارسایی و مجاهدت و پاک دامنی و درستی یاری دهید. به خدا سوگند! از دنیای شما پاره زری نیندوخته ام و از همه غنایم آن مالی ذخیره نکرده ام. و به جای این جامه، که اینک کهنه شده است، جامه ای دیگر آماده نساخته ام.»۱۶

همچنین فرمود: «خداوند مرا امام خلقش قرار داد و بر من واجب نمود که نفسم و طعام و شراب و لباسم را در حدّ ضعیفان از مردم قرار دهم تا آنکه فقیر به من اقتدا کند و ثروتمند طغیان نکند.»۱۷

عبدالله بن ابی رافع نقل می کند که روزِ عیدی نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام)رفتم. ایشان کیسه ای چرمی را که درِ آن مهر شده بود، آورد و باز کرد. در آن نان جوی خشک و خرد شده بود. حضرت آن را خورد. از ایشان پرسیدم: چرا درِ کیسه را مهر کرده اید؟ فرمودند: «خوف آن داشتم که پسرانم آن را به روغن آغشته کنند.»۱۸

ج) شایستگی معنوی و جسمی; معیار گزینش کارگزاران

معیار مورد تأکید اهل بیت(علیهم السلام) در انتخاب کارگزاران و نمایندگان حکومت، تقوا، سابقه خوب، توانایی مدیریت، پای بندی به ارزش های دینی و سایر ملاک های شایسته بود. آنچه هرگز برای آن حضرت در انتخاب مدیران و مسئولان اهمیت نداشت، ملاک خویشاوندی و قوم گرایی بود; چنان که اصحاب خاص پیامبر(صلی الله علیه وآله)، سلمان فارسی، بلال حبشی، ابوذر غفاری و عمّار یاسر، هر یک از یک منطقه و نژاد بودند. وقتی آیه زکات نازل شد،۱۹ چون سهمی برای کارکنان جمع آوری زکات قرار داده شد، عده ای از بنی هاشم نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله)آمدند و از آن حضرت تقاضا کردند که به سبب خویشاوندی، جمع آوری زکات را به آنان واگذار نماید. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به آنان فرمود: «صدقه و زکات بر من و بنی هاشم حرام است»; یعنی نه تنها به سراغ زکات نیایید، بلکه انتظار آن را هم نداشته باشید که از کارمندان جمع آوری آن شوید. سپس فرمود: «آیا گمان می کنید من دیگران را بر شما ترجیح می دهم؟ خیر، بلکه من خیر و صلاح شما را می خواهم.»۲۰

در میان ۵۱ نماینده و کارگزار علی(علیه السلام) چهره هایی از مهاجران و انصار، یمنی ها، نزاری ها، هاشمی و غیرهاشمی، عراقی، حجازی پیر و جوان به چشم می خورد. اما در میان این تعداد، کسی به نام حسن و حسین و محمّدبن حنیفه و عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب و داماد امام) به چشم نمی خورد، با آنکه آنان، هم از نظر سنّی و هم از نظر شایستگی، امکان پذیرش مسئولیت و مدیریت را داشتند و در مواقع خطر و جنگ نیز ایفای نقش می کردند. اما حضرت پرهیز داشت که بستگانش را در امور دولتی دخالت دهد.

ممکن است سؤال شود: چرا امام علی(علیه السلام)از افراد لایق و شایسته هاشمی و علوی صرف نظر کرد؟ زیرا عصر عثمان، مسلمانان شاهد حاکمیت یافتن خاندان اموی بودند. از این رو، نسبت به این مسئله حساسیت زیادی داشتند.

د) احترام به افکار عمومی

پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در موضوع هایی که به وسیله وحی و نصّ قاطع، حکم آن معیّن شده بود، اعم از عبادات و معاملات توقیفی، چه برای خود و چه دیگران، حق مداخله و اظهار نظر قایل نبود. این دسته از احکام بدون چون و چرا و با تمام حدود مقرّر می بایست اجرا شود و تخلّف از آن کفر به خدا محسوب می گردد: (و مَن لم یَحکُم بِما اَنزلَ اللّهُ فاولئکَ هُم الکافرونَ) (مائده: ۴۴)

اما به تعبیر شهید صدر، در «منطقة الفراغ» یعنی در مواردی که حکمی از جانب شارع مقدّس برای آن تعیین نشده بود، در مسائل فردی افراد آزاد بودند مستقلا تصمیم بگیرند و کسی حق مداخله در کارهای خصوصی دیگری را نداشت. در مسائل مربوط به جامعه هم حق اظهارنظر برای همه محفوظ بود. با اینکه پیامبر فکر سیّال و هوش سرشارش در تشخیص مصالح امور بر همگان برتری داشت، هرگز با تحکّم و استبداد رأی، به افکار مردم بی اعتنایی نمی کرد. نظر مشورتی دیگران را مورد مطالعه و توجه قرار می داد و دستور قرآن مجید را در عمل اجرا می کرد و می خواست مسلمانان این سنّت را نصب العین قرار بدهند.

در جنگ بدر، در سه مرحله اصحاب خود را به مشاوره دعوت کرد و فرمود: نظر خودتان را ابراز کنید; اول درباره اینکه اصلا به جنگ با قریش اقدام کنند یا آنان را به حال خود ترک کرده، به مدینه باز گردند، همگی جنگ را ترجیح دادند و ایشان تصویب فرمود. دوم محلّ اردوگاه را به معرض مشورت گذارد. نظر حبّاب بن منذر مورد تأیید واقع شد. سوم درباره اینکه با اسیران جنگ چه رفتاری بشود، به شور پرداخت. بعضی کشتن آنان را ترجیح دادند و برخی نظر دادند: آنان را در مقابل فدیه آزاد کنند، و رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)با گروه دوم موافقت کرد.

در جنگ اُحُد، درباره روش مبارزه به مشورت پرداخت که در داخل شهر بمانند و به ایجاد استحکامات دفاعی بپردازند و یا در بیرون شهر اردو بزنند و جلوی هجوم دشمن را بگیرند، که راه دوم تصویب شد.

در جنگ احزاب، جلسه شورا تشکیل داد که در خارج مدینه آرایش جنگی بگیرند یا در داخل شهر به دفاع بپردازند. پس از تبادل نظر، بر این شدند که کوه «سلع» را تکیه گاه قرار داده و در پیشاپیش جبهه جنگ، خندق حفر کنند و مانع هجوم دشمن شوند.

در غزوه تبوک، که امپراتور روم از نزدیک شدن مجاهدان اسلام به سرحد سوریه به هراس افتاد بود، چون به لشکر خود اعتماد نداشت، به جنگ اقدام نمی کرد. رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) به مشورت پرداخت که آیا پیشروی کنند یا به مدینه برگردند. بنا به پیشنهاد اصحاب، مراجعت را ترجیح داد.

امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز در موارد متعددی در امور مهم اجتماعی، با اصحاب خویش مشورت کرده است. آن حضرت(علیه السلام)پس از اطلاع از حرکت بیعت شکنان به جانب بصره، ابن عبّاس، محمّد بن ابی بکر، عمّار و سهل بن حنیف را فراخواند و آنان را در جریان حرکت و مسیر این گروه قرار داد. محمّدبن ابی بکر گفت: ای امیرالمؤمنین، آن ها چه می خواهند؟ حضرت تبسّمی کرد و فرمود: آن ها به خون خواهی عثمان برخاسته اند. محمّد گفت: به خدا سوگند، جز آن ها او را نکشتند. سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمود: اکنون نظریه خود را در این باره بگویید تا بشنوم.

عمّار گفت: رأی درست این است که به جانب کوفه حرکت کنیم، مردم آنجا پیرو ما هستند و این قوم آهنگ بصره دارند.

ابن عبّاس گفت: ای امیرالمؤمنین، نظر من این است که نخست کسانی را به کوفه بفرست تا برای تو بیعت بگیرند و نامه ای به ابوموسی اشعری بنویس که بیعت کند، سپس به کوفه حرکت کنیم و پس از رسیدن به کوفه، باشتاب پیش از آنکه آن قوم به بصره برسند اقدام نماییم. همچنین باید نامه ای به ام سلمه بنویسی که همراه تو حرکت کند. در این کار البته برای تو نیرو و قوّتی خواهد بود.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: من خود با کسانی که مرا همراهی می کنند به تعقیب ایشان در مسیر می پردازم، اگر در راه به آنان برسم فرو می گیرمشان، و اگر به آنان نرسیدم به مردم کوفه نامه خواهم نوشت و از شهرها نیروی کمکی خواهم خواست و به سوی آنان خواهم رفت. اما در مورد ام سلمه، من بیرون آوردن او را از خانه اش روا نمی بینم، هر چند آن دو مرد نسبت به عایشه چنان رفتار کردند.۲۱

بن عبّاس پس از جنگ جمل به سمت استانداری بصره منصوب شد و تا سال چهلم هجری در این سمت باقی ماند. او از مشاوران و یاران حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و دیدگاه های خود را در ارتباط با مسائل سیاسی به علی(علیه السلام)ارائه می داد. در مواردی حضرت نظر ابن عبّاس را مورد توجه قرار می داد.۲۲

اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) همگی پایبند و متعهد به مشورت بودند. حسن بن جهم می گوید: نزد حضرت رضا(علیه السلام)بودیم که صحبت پدر گرامی ایشان شد، حضرت فرمود: «با آنکه عقلی چون عقل او نبود و عقلش برتر از همه بود، اما گاهی با خدمت کار سیاه سودانی خویش مشورت می کرد.» به امام عرض شد: «آیا شما هم با چنین فردی مشورت می کنید؟» حضرت فرمود: «آری، چه بسا خداوند تبارک و تعالی، حق و آنچه ما می خواهیم را، بر زبان او جاری می سازد.»۲۳

هـ) استخدام وسیله توسط اهل بیت(علیهم السلام)

بر خلاف بسیاری از زمامداران بشری، اهل بیت(علیهم السلام) «هدف» را توجیه گر وسیله نمی دانستند. و برای نیل به مقاصد خویش، که عالی و مقدّس هم بودند، استفاده از هر وسیله ای را جایز نمی شمردند. در اینجا، به چند نمونه اشاره می شود:

۱) هنگامی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به گفتوگو با قبیله «بنی عامره» پرداخت و آنان را به اسلام دعوت کرد، یکی از بزرگان آنان به نام بحیرة بن فراس گفت: «اگر ما با شما بیعت کنیم و دعوت شما را بپذیریم و خدا شما را بر دشمنانت پیروز گرداند، قول می دهی که جانشینی تو از آن ما باشد؟»

حضرت فرمود: «این امر مربوط به خداست و آن را هر جا بخواهد، قرار می دهد.» وی با تعجب و انکار پاسخ داد: ما در راه تو رو در روی قبایل عرب قرار بگیریم و سینه سپر کنیم، و آن گاه که خدا تو را پیروز گردانید، کار به دست دیگری بیفتد؟ ما نیاز به آیین شما نداریم!۲۴

نقل شده است که چنین برخورد و پیشنهادی از ناحیه قبیله «کنده» نیز صورت گرفت و پاسخ پیامبر هم همان پاسخ بود.۲۵

این پاسخ و موضع گیری پیامبر، از دو جهت در خور توجه است:

نخست تأکید پیامبر بر اینکه امر جانشینی او مربوط به خداست.

دوم اینکه پیامبر حاضر نشد وعده ای بدهد که وفای به آن از عهده او خارج است. گرچه مسلمانی یک قبیله بزرگ در آن زمان بسیار مهم بود، اما پیامبر در امر تبلیغ و دعوت از ابزار غیر اخلاقی سود نجست.

۲) به آن حضرت گفته شد: با یاری گرفتن از مشرکان به جنگ مشرکان برود، ولی پیامبر با وجود اینکه حتی به یک تن در پیشبرد هدف الهی اش سخت محتاج بود، این پیشنهاد را نپذیرفت و فرمود: «لا اَسْتَنصُر بمشرک»۲۶ این سخن را پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)در جنگ «اُحد»، که سخت نیازمند کمک بود، فرمود.

واقدی آورده است که وقتی پیامبر به «سر ثنیّه»۲۷ رسید، متوجه گروهی سپاه خشن شد که با بانگ و فریاد پیش می آمدند. فرمود: این ها چه کسانی اند؟ گفتند: هم پیمانان یهودی عبدالله بن اُبّی. رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمود: «لا یُسْتَنْصَرُ بِاَهلِ الشرکِ علی اهلِ الشرکِ»;۲۸ از مشرکان برای مقابله با مشرکان یاری خواسته نمی شود.

۳) ابراهیم پسر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)از ماریه قبطیّه، که بسیار مورد علاقه آن حضرت بود، در هجده ماهگی از دنیا رفت. بر حسب تصادف، همان روز خورشید گرفت. مسلمانان گفتند: گرفتن خورشید هماهنگی عالم بالا با عالم پایین و رسول خدا بوده است. خورشید به سبب آنکه فرزند پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)از دنیا رفته، گرفته است. پیامبر(صلی الله علیه وآله) که نمی خواست از نقاط ضعف و جهالت مردم برای جذب آنان به اسلام استفاده کند، در برابر این احساسات سکوت نکرد و نگفت که خود مردم این گونه فهمیده اند; بنابراین، من هم ساکت باشم، هدف را ببینم; وسیله هر چه می خواهد باشد. بر منبر رفت و مردم را آگاه کرد و فرمود: خورشید گرفته است، ولی برای از دست رفتن فرزند من نبوده است. او با این عمل، این منطق نادرست را رد کرد.۲۹

از امام کاظم(علیه السلام) روایت شده است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا فرمود: «ایّها الناسُ اِنّ الشمسَ والقَمَر آیتان من آیاتِ اللّهِ، یَجریانِ بامرِه مُطیعانِ له، لا ینکسفانِ لموتِ اَحَد و لا لحیاتِهِ، فاذا انکسفا صَلُّو»;۳۰ مردم! بی گمان خورشید و ماه دو آیه از آیات خدایند که به فرمان او در حرکتند و مطیع اویند و برای مرگ و زندگی کسی نمی گیرند، پس چون گرفتند، نماز گزارید.

۴) شیخ طوسیبه اسناد خود از جَبَلَة بن سُحَیْم۳۱ از پدرش نقل کرده است که پس از بیعت مردم با امیرمؤمنان علی ابن ابی طالب(علیه السلام) به حضرت خبر دادند که معاویه از بیعت خودداری کرده و گفته است که وی حکومت مرا در شام با آنچه عثمان مرا بر آن حاکم کرده بود بپذیرد و تأیید کند، با او بیعت خواهم کرد. سپس مُغِیرَة بن شُعْبَه۳۲ نزد امام آمد و گفت: معاویه کسی است که شما او را خوب می شناسید و عثمان پیش از شما او را حاکم شام و والی آن نواحی قرار داده است. صلاح شما در این است که بگذارید معاویه والی بماند تا اوضاع استوار شود و حکومت شما پا بگیرد. وقتی اوضاع روبه راه شد، او را عزل کنید. امام(علیه السلام)فرمود: خدای بزرگ نمی خواهد و راضی نیست که او حتی یک شب بر مردم مسلمان حاکم باشد. خداوند به من اجازه نمی دهد که حتی یک شب او را والی مسلمانان گردانم. سپس این آیه را تلاوت کرد: (وَ مَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلّینَ عَضُداً)(کهف: ۵۱); و من هرگز گم راه کنندگان را یار و مددکار نگرفتم.

آن گاه فرمود: لیکن کسی نزد او می فرستم و او را به آنچه از حق در اختیارم هست، فرا می خوانم. پس اگر پذیرفت، همچون دیگر مسلمانان خواهد بود که سودشان سود او و زیانشان زیان اوست و اگر نپذیرفت، به حکم خدا واگذارش می کنم.۳۳

عبداللّه بن عبّاس می گوید: من در سال ۳۵ هجرت از جانب عثمان امیرالحاج بودم. موقعی که از حج مراجعت کردم، مردم با علی بیعت کرده بودند. من به قصد شرفیابی نزد علی رفتم. گفتند: مُغِیرَة بن شُعبَه با علی خلوت کرده است. تأمّل کردم تا از خدمت علی بیرون آمد و من شرفیاب شدم. پرسیدم این مرد چه می گفت؟ امیرمؤمنان گفت: نوبت اول آمد و گفت: نامه ای به عبداللّه بن عامربن کُرَیز۳۴ و نامه ای به معاویة بن ابی سفیان و نامه هایی به سایر عمّال و کارگزاران عثمان بفرست و آنان را در پست استانداری خودشان ابقا کن تا برای تو از مردم بیعت بگیرند; زیرا آنان می توانند شهرها را آرام کنند و مردم را رام سازند. بعد که اوضاع حکومت آرام گرفت، هر که را می خواهی معزول کن. من به او گفتم: به خدا سوگند که اگر برای یک ساعت از روز باشد، آنان را ابقا نمی کنم و آنان را و مانند آنان را به حکومت نمی فرستم.

من به خاطر رضایت مردم سازش نمی کنم. مُغیرَه گفت: پس لااقل هر که را می خواهی عزل کن، اما معاویه را در حکومت شام ابقا کن; زیرا مردم شام در اطاعت اویند و معاویه مردی جسور و بی باک است. از نظر مردم نیز حجت و بهانه داری; زیرا عمربن خطاب، که نزد مردم موجّه است، او را بر همه شامات به حکومت منصوب کرده بود. من به مُغیرَه پاسخ دادم: نه به خدا، حتی برای دو روز هم معاویه را در حکومت شام ابقا نخواهم کرد. امروز برای نوبت دوم نزد من آمد و گفت: من پیشنهادی کردم که شما نپذیرفتید; بعد که با خودم بیشتر اندیشه کردم، متوجه شدم که حق با شماست. سزاوار نیست که در کار خلافتت خدعه و نیرنگ روا داری و پرده پوشی و دورویی کنی. بهتر همان است که عمّال عثمان را عزل کنی و از کارگزاران مطمئن یاری جویی; زیرا خداوند شرّ آنان را کفایت کرده است و اکنون شوکتی ندارند.

ابن عبّاس می گوید: من به امیرمؤمنان گفتم: در نوبت اول خیرخواهی کرده است و در این نوبت، از روی بدخواهی نظر داده است. تو خودت می دانی که معاویه و یارانش اهل دنیایند. اگر آنان را در پست خودشان ابقا کنی، برای آنان تفاوتی ندارد که خلیفه مسلمین تو باشی یا دیگران، اما اگر آنان را عزل کنی خواهند گفت: علی در قتل عثمان شرکت داشته و خلافت را بدون مشورت قبضه کرده است. در نتیجه، مردم سامان خود را بر می شورند و عراق را هم بر تو تنگ می سازند; زیرا من از طلحه و زبیر هم ایمن نیستم.

امیرمؤمنان گفت: به خدا سوگند که من نیز می دانم صلاح دنیای من همان است که عمّال عثمان را ابقا کنم، اما تکلیف من با آن شناختی که از عمّال عثمان دارم، به من امر می کند که هیچ گاه آنان را مهلت ندهم. اگر پذیرای دستور شدند که خیر و صلاح خود را جسته اند، و اگر پذیرای فرمان نشدند، سروکار آنان با شمشیر است.۳۵

می گویند بعدها مُغِیرَه بن شُعْبَه می گفت: من اولین نوبت خیرخواه علی بودم و چون خیرخواهی مرا نپذیرفت، نوبت دوم او را اغوا کردم و رأی خام او را تقویت و تأیید کردم. مُغِیرَة بن شُعْبَه پس از چند روز از این ماجرا، به مکّه رفت و به عایشه و سایر مخالفان حضرت علی(علیه السلام) پیوست.

شگفت است که می بینیم رأی عبداللّه بن عباس، حبر امّت و فقیه بنی هاشم، با رأی مُغِیرَة بن شُعْبَه غدّار ثقیف، برابر می آید و او نیز کتاب و سنّت را زیر پا می گذارد و حضرت علی(علیه السلام)را نیز تشویق می کند تا کتاب و سنّت را زیر پا بگذارد و جانیان را بر سر مردم مسلّط نگه دارد، به این امید که حکومت او تحکیم شود و سال دیگر آنان را از حکومت عزل کند و آثار سیه کاری آنان را محو کند.

آیا ابن عبّاس و یا هر کسی که بر سریر حکومت تکیه می زند و با این خیال بافی ها حکم قرآن و سنّت را زیرپا می گذارد، اطمینان دارد که تا سال دیگر زنده می ماند، آن هم در آشوب و شورش همگانی که جان اشخاص بیش از هر موقع دیگری در خطر قرار می گیرد، آن هم موقعی که پای خون خواهی عثمان در میان است؟

آیا اسلام و قرآن به خلیفه مسلمانان یا کارگزار اسلامی اجازه می دهد که یک سال جنایت کند و بدعت ها را زنده نگه دارد و سنّت ها را مرده نگه دارد، به این امید که سال دیگر برنامه خود را تغییر دهد و جنایت ها را محو کند و جانیان را کیفر بدهد، بدعت ها را از بین ببرد و سنّت ها را اقامه کند؟ این سال با آن سال دیگر از نظر قانون اسلام چه فرقی دارد؟ نه، به خدا که این کفر به قرآن است و کفر به سنّت و بازی با قانون.۳۶

امیرمؤمنان(علیه السلام) معتقد بود که پیروزی به وسیله ستم، و بقای حکومت به بهای زیر پاگذاشتن قرآن و سنّت عین شکست و نابودی است.

«مَا ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الْاءِثْمُ بِهِ، وَالْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ.»۳۷کسی که با توسّل به گناه پیروز شود، پیروز نیست، و کسی که با ستم غلبه کند، در واقع مغلوب است.

۵) علی(علیه السلام) از ابتدای حکومتش درباره بخشش و عطای بیت المال و صدقات و غنایم به مساوات عمل کرد و بیت المال را میان مردم بالسّویّه تقسیم نمود و اشخاصی را که در اسلام سبقت داشتند یا از اشراف و بزرگان بودند، بر موالی و عجم برتری نداد.۳۸ همین امر موجب مخالفت های بسیاری شد.۳۹ برخی نزد امام رفتند و با حضرت صحبت کردند که شما از اموالی که در اختیار دارید، مقداری به کسانی بدهید که از جانبشان نگرانی هست; به آنان که اگر سبیلشان چرب نشود، می گریزند و به معاویه پناهنده می شوند و جبهه شیطان۴۰ را تقویت می کنند.

استاد شهید مرتضی مطهّری در این باره می نویسد:۴۱«تبعیض و رفیق بازی و باندسازی و دهان ها را با لقمه های بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سیاست قلمداد شده است. اکنون مردی زمامدار و کشتی سیاست را ناخدا شده است که دشمن این ابزار است. هدف و ایده اش مبارزه با این نوع سیاست بازی است. طبعاً از همان روز اول، ارباب توقّع، یعنی همان رجال سیاست، رنجش پیدا می کنند. رنجش منجر به خراب کاری می شود و دردسرهایی فراهم می آورد. دوستان خیراندیش به حضور علی(علیه السلام)آمدند و با نهایت خلوص و خیرخواهی، تقاضا کردند که به خاطر مصلحت مهم تر، انعطافی در سیاست خود پدید آورد; پیشنهاد کردند که خودت را از دردسر این هوچی ها راحت کن، "دهان سگ به لقمه دوختن به." این ها افرادی متنفّذند، بعضی از این ها از شخصیت های صدر اولند. تو فعلا در مقابل دشمنی مانند معاویه قراردادی که ایالتی زرخیز مانند شام را در اختیار دارد، چه مانعی دارد که به خاطر مصلحت، فعلا موضوع مساوات و برابری را مسکوتٌ عنه بگذاری؟

علی(علیه السلام)جواب داد: شما از من می خواهید که پیروزی را به قیمت تبعیض و ستمگری به دست آورم؟ از من می خواهید که عدالت را به پای سیاست و سیادت قربانی کنم؟ خیر، سوگند به ذات خدا که تا دنیا، دنیاست چنین کاری نخواهم کرد و به گرد چنین کاری نخواهم گشت. من و تبعیض؟ من و پایمال کردن عدالت؟ اگر همه این اموال عمومی که در اختیار من است، مال شخصی خودم و محصول دست رنج خودم بود و می خواستم میان مردم تقسیم کنم، هرگز تبعیض روا نمی داشتم، تا چه رسد که مال، مال خداست و من امانتدار خدایم!»۴۲

۶) در جنگ صفّین، قاسطین (معاویه و سپاهیانش) پیش دستی کردند و شریعه فرات را در دست گرفتند و سپاه عراق (لشکر امام) را از آب منع کردند و سپاه امام در سختی و فشار قرار گرفت. عبداللّه بن عوف بن احمر می گوید: ما بی تاب شده بودیم و در سختی به سر می بریم. این امر را با امیرمؤمنان(علیه السلام)در میان نهادیم. حضرت صَعْصَعَة بن صوحان۴۳ را فراخواند و او را برای مذاکره با معاویه فرستاد.

حضرت کوشش می کرد تا آنجا که ممکن است، از جنگ جلوگیری کند و برخورد نظامی پیش نیاید و سعی می کرد مشکل را از راه مذاکره حل کند. از این رو، به صَعْصَعَة بن صوحان فرمود: نزد معاویه برو و بگو جنگ را آغاز کرده اید و ما پیش از اتمام حجت و دعوت به مذاکره، خواهان نبرد نیستیم. اما معاویه، که به دست گرفتن شریعه فرات را موفقیتی برای خود تلقّی می کرد، از هرگونه مذاکره ای خودداری کرد و حضرت ناچار تصمیم به پیکار گرفت. خطبه ای آتشین ایراد کرد و خون ها را به جوش و غیرت ها را به خروش آورد.۴۴ سپاه امام با یک حمله شریعه را در اختیار گرفت و سپاه معاویه به عقب رانده شد.

عبداللّه بن عوف بن احمر می گوید: پس از این واقعه و پس از آنکه با نبردی شریعه در دست ما قرار گرفت، گفتیم: «لَا وَ اللّهِ لَا نُسْقِیهِمْ.» (به خدا که به ایشان آب ندهیم.) اما حضرت علی(علیه السلام)برای ما پیغام فرستاد و فرمود: به اندازه نیازتان آب بردارید و به لشکرگاه خود برگردید و راه رسیدن آن ها را به آب آزاد بگذارید. همانا خداوند شما را بر آن ها به سبب سرکشی و ستمگری شان پیروز گردانیده است.»۴۵

جنگ با معاویه از نظر حضرت علی(علیه السلام) امری مقدّس و در اجرای فرمان الهی بود، نه برای ارضای شهوات نفسانی. از این رو، به کار گرفتن وسایل نامشروع و پیروزی را به هر وسیله ای نادرست می دانست.

گفت: من تیغ از پی حق می زنم بنده حقّم نه مأمور تنم شیر حقّم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گو رخت خود را من زره برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم۴۶

علی(علیه السلام) غیر حق را نمی دید و جز به حق عمل نمی کرد و اباحت۴۷ وسیله برای رسیدن به هدف در سیره او جایی نداشت. سیره معاویه و پیروان او، سیره اباحت وسیله است و عدم پای بندی به اصول و معیارهای محکم و جاودان اخلاقی. امیرمؤمنان(علیه السلام) در این باره می فرماید: «به خدا سوگند، معاویه زیرک تر (سیاستمدارتر) از من نیست، اما شیوه او پیمان شکنی و گنه کاری است [و برای رسیدن به هدف خویش، مرتکب انواع گناه و خیانت می شود] و اگر پیمان شکنی ناپسند و ناشایست نبود، زیرک تر از من کسی نبود (من در این میدان نیز سیاست مدارترین مردم بودم); اما هر پیمان شکنی گناه است و هر گناهی نوعی کفر. روز رستاخیز پیمان شکن را درفشی است افروخته و او بدان درفش شناخته. به خدا، مرا با فریب غافلگیر نتوانند کرد و با سخت گیری ناتوانم نتوانند شمرد.»۴۸

و) قانون محوری

اصل دیگری که اهل بیت(علیهم السلام) در سیاست موردنظر داشتند «قانون محوری» بود; زیرا نظم در جامعه در سایه ایمان به قانون و عمل به آن پدید می آید و اگر پاسدار قانون، خود قانون شکنی کند، قانون شکنی برای همگان آسان می گردد. رجال آسمانی، قوانین الهی را بی پروا و بدون واهمه اجرا می کردند و هرگز عواطف انسانی یا پیوند خویشاوندی و منافع زودگذر مادی آنان را تحت تأثیر قرار نمی داد. پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله)، خود پیش گام ترین فرد در اجرای قوانین اسلامی بود و مصداق بارز آیه (وَ لایَخافُونَ فِی اللّه لَوْمَةَ لائِم) (مائده: ۵۴) به شمار می رفت. جمله کوتاه او درباره فاطمه مخزومی روشنگر راه و روش او در «قانون محوری» است. فاطمه مخزومی، زن سرشناسی بود که دزدی او نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)ثابت گردید و قرار شد که حکم دادگاه درباره او اجرا شود.

گروهی به عنوان شفیع و برای جلوگیری از اجرای قانون، پادرمیانی کردند و سرانجام، اُسامة بن زید را نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرستادند تا آن حضرت را از بریدن دست این زن سرشناس باز دارد. رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) از این وساطت ناراحت شد و فرمود: «بدبختی امّت های پیشین در این بود که اگر فرد بلندپایه ای از آنان دزدی می کرد، او را می بخشیدند و دزدی او را نادیده می گرفتند. ولی اگر فرد گم نامی دزدی می کرد فوراً حکم خدا را درباره او اجرا می کردند. به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه نیز چنین کاری کند، حکم خدا را درباره او اجرا می کنم و در برابر قانون خدا، فاطمه مخزومی با فاطمه محمّدی یکسان است.۴۹

امیرمؤمنان(علیه السلام) شاگرد ممتاز مکتب پیامبر(صلی الله علیه وآله) است. در طول زمامداری خود، حتی یک لحظه از قانون گرایی کنار نرفت. یکسان نگری او به قانون، زبانزد همگان بود.

نجاشی یکی از سرایندگان و شعرای بنام عصر امامبود و پیوسته با شعر خود، حضرت علی(علیه السلام) را یاری می کرد و به سرودهای شامیان در انتقاد از حضرت علی(علیه السلام)پاسخ می گفت: اشعار حماسی او در پیشرفت سپاه امام بسیار مؤثر بودند، ولی متأسفانه روزی آلوده به گناه شد و لب به شراب زد و گناه او نزد حضرت علی(علیه السلام)ثابت شد. علی(علیه السلام) بدون اینکه مقام و موقعیت او را در نظر بگیرد، حدّ شراب بر او جاری ساخت.

اجرای حد بر قبیله شاعر، گران آمد و یکی از بزرگان آنان به نام طارق بر علی(علیه السلام)وارد شد و چنین گفت: «علی! با اجرای حد بر شاعر قبیله ما، نجاشی، سینه ما را مجروح ساختی و تفرقه در میان ما پدید آوردی. ما را به پیمودن راهی وادار کردی که می دانیم پایان آن آتش است (یعنی جدایی از تو و پیوستن به معاویه). امیر مؤمنان(علیه السلام)در پاسخ او، مسئله قانون گرایی را یادآور شد و فرمود: «و اجرای حدود الهی بر غیر خاشعان و خاضعان سنگین است. ای برادر بنی نهد! نجاشی فردی است از مسلمانان که پرده حرمت یکی از محرمات الهی را پاره کرده، حد را بر او اجرا کردیم تا کفّاره گناهان او باشد.»۵۰

در موردی دیگر، فیروز ایرانی به نام ابولؤلؤ، بَرده مغیرة بن شعبه، ناچار بود هم هزینه زندگی خویش را فراهم سازد و هم روزی دو درهم به مغیره بپردازد. روزی چشمش به عمر بن خطّاب افتاد، از او دادخواهی کرد و گفت: مغیره مقرّری کمرشکنی برای من تحمیل کرده است. خلیفه، که از کارایی او آگاه بود، پرسید: به چه کار آشنا هستی؟ گفت: به نجّاری و نقّاشی و آهنگری.

خلیفه با کمال بی اعتنایی گفت: در برابر این کاردانی ها، این مقرری زیاد نیست. وانگهی شنیده ام که تو می توانی آسیابی بسازی که با باد کار کند. آیا می توانی چنین آسیابی برای من بسازی؟

فیروز، که از سخنان خلیفه بسیار ناراحت شده بود، تلویحاً او را به قتل تهدید کرد و در پاسخ وی گفت: آسیابی برای تو می سازم که در شرق و غرب نظیری نداشته باشد. خلیفه از جسارت کارگر ایرانی ناراحت شد و به کسی که همراه او بود، گفت: این غلام ایرانی، مرا به قتل تهدید کرد.

سرانجام، خلیفه به دست این کارگر ایرانی از پای درآمد. جای گفتوگو نیست که موضوع قتل خلیفه باید از طریق دستگاه قضایی اسلام تحت تعقیب قرار می گرفت و قاتل و محرّک ـ اگر محرّکی داشته باشد ـ محاکمه شوند، اما متأسفانه فرزند خلیفه به نام عبیداللّه، دو فرد بی گناه به نام های هرمزان و جفینه، دختر ابولؤلؤ، را به اتهام اینکه در قتل پدر او دست داشته اند، کشت و اگر برخی از یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله)مانع نمی شدند، او می خواست تمام اسیرانی را که در مدینه بودند، از دم تیغ بگذراند.

جنایت عبیداللّه موجی از اعتراض برانگیخت و همگان از عثمان خواستند که قصاص شود و بیش از همه، امیر مؤمنان(علیه السلام)بر این قصاص اصرار میورزید. حضرت از عثمان خواست انتقام کشتگان بی گناه را از عُبیداللّه بگیرد. اما عثمان در اجرای حد کوتاهی میورزید. وقتی امام(علیه السلام) از تصمیم خلیفه مأیوس شد، خطاب به عبیداللّه فرمود: «اگر روزی بر تو دست یابم، تو را به قصاص قتل هرمزان می کشم.»۵۱

هنگامی که امام(علیه السلام) زمام امور را به دست گرفت، عبیداللّه در کوفه بود. او از ترس اجرای حد، به شام گریخت و امام فرمود: اگر امروز فرار کردی، روزی به دام خواهی افتاد. چیزی نگذشت که در نبرد صفیّن به دست حضرت علی(علیه السلام) یا مالک اشتر کشته شد.

ز) انتقادپذیری

اهل بیت(علیهم السلام) در مسائل اجتماعی به پیروان خود میدان اظهارنظر می دادند و آماده پذیرش انتقاد اصحاب بودند; زیرا اگر عظمت و موقعیت والی مانع از انتقاد گردد، مسلّماً چرخ اصلاحات به کندی پیش می رود و عقده های روحی برای افراد پدید می آید. از این رو، حضرت علی(علیه السلام) در یکی از سخنان خود یادآور

می شود که نباید زمامدارِ مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت، بلکه باید در مواردی او را به خطایش آگاه ساخت. حضرت علی(علیه السلام)می فرماید: «از گفتن حق یا رأی زدن در عدالت باز نایستید، که من نه برتر از آنم که خطا نکنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند، که او از من بر آن تواناتر است.»۵۲

مسلّماً امام(علیه السلام) به حکم آیه «تطهیر»، از هر لغزشی مصون و معصوم است، ولی در عین حال، به خطاپذیری خود اشاره می کند. اکنون باید دید چگونه می توان این دو را با هم جمع کرد:

خطاپذیری امام مربوط به وجود امکانی است و هر ممکن بالذاتی خطاپذیر است، ولی مانع از آن نیست که در پرتو عنایات الهی از هر لغزشی مصون باشد و امام به این نکته اشارت دارد، و آن گاه که خطاپذیری خود را یادآور می شود، یک حالت را استثنا می کند و آن اینکه: «اِلاّ أن یکفی اللّهُ مِن نفسی ما هو أملکُ بِه مِنّی.»

از این گذشته، هدف اماماز این سخن فتح مجال برای مسلمانان در طول زمان است تا افکار و اندیشه های خود را درباره سیاست های زمامداران بازگو کنند که این آثار سازنده فراوانی به همراه دارد. به تعبیر دیگر، این نوع پیام ها جنبه های تعلیمی و تربیتی دارند.

امام در این سخن، از سیره عملی پیامبر(صلی الله علیه وآله) پیروی کرده است; چه اینکه عظمت پیامبرمانع از آن نبود که انتقادپذیر باشد، هرچند انتقاد آنان با پاسخ قطعی پیامبرهمراه بود.

روزی که ابراهیم، فرزند پیامبر(صلی الله علیه وآله)، درگذشت، پیامبر(صلی الله علیه وآله)بر او اشک ریخت و گریه کرد. عبدالرحمن بن عوف به انتقاد از کردار پیامبر(صلی الله علیه وآله) پرداخت و گفت: شما ما را از گریه نهی کردی. چگونه خود بر فراق فرزندت گریه می کنی؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله) به هدایت او پرداخت و گفت: من از چنین گریه ای که از عشق و عاطفه انسانی برخیزد، نهی نکردم. گریه من رحمت است و آن کسی که رحم نکند، مورد مرحمت قرار نمی گیرد.۵۳

آزادی واقعی همان است که امام(علیه السلام) در حکومت خود پدید آورد و از مردم خواست که درباره او انتقاد کنند. در سایه همین انتقادپذیری، یکی از ابتکارات امام تأسیس «خانه عدالت خواهی» بود که امروز از آن به «دیوان عدالت داری» تعبیر می کنند. او خانه ای را معیّن کرد که مردم شکایت خود را از نظام و غیر آن بدانجا ببرند تا امام از نزدیک با درد مردم آشنا شود. مردم شکایات و مشکلات خود را مکتوب به این مرکز ارائه می کردند.

مسلّماً در این نامه ها علاوه بر انتقاد از کارگزاران، نکته دیگری نهفته بود و آن اینکه مردم نیازهای خود را نیز از این طریق به امام برسانند و چه بسا سخن گفتن رو در رو که مایه کوچکی افراد شود. امام، خود بدین نکته چنین اشاره می کند: «هر کس نیازی به من دارد، در نامه ای بنویسد تا آبرو را از این طریق حفظ کنند.»۵۴

ابو هلال عسکری در تأسیس چنین خانه ای، امام را پیش گام می شمارد و می گوید: حتی برخی از دشمنان امام که منافع آنان به خطر افتاده بود، در نامه هایی مطالب نادرست می نوشتند و به آن خانه می افکندند.۵۵

ح) انسان محوری

انسان محوری یکی از اصول سیاسی اهل بیت(علیهم السلام) در حکومتشان بود. در حالی که شرافت و فضیلت و نجات اخروی از نظر اهل بیت(علیهم السلام) از آنِ انسانی است که از آخرین شریعت پیروی کند، ولی در عین حال، آنان برای جان و مال دیگر انسان ها تحت شرایطی احترام قایل شده اند و هرگز انسان ها را به جرم مسلمان نبودن فاقد احترام و بی بهره از حقوق اجتماعی نمی شمرند. در این مورد، داستانی است که شیخ حرّ عاملی آن را از امام امیرالمؤمنان(علیه السلام)چنین نقل می کند:

پیرمردی بود مسیحی که عمری کاری کرده و زحمت کشیده بود، اما در آخر عمر از طریق گدایی زندگی می کرد. روزی امیرمؤمنان(علیه السلام) در عبور از گذرگاهی با این وضع رقّت بار، روبه رو شد و از احوال این پیرمرد جستوجو نمود. سرانجام، روشن شد که این مرد فاقد هر نوع امکانات زندگی است و جز گدایی راه دیگری برای زندگی ندارد. کسانی که پیرمرد را می شناختند، آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد مسیحی است و تا جوان بود و چشم داشت، کار می کرد. او اکنون که هم جوانی را از دست داده است و هم چشم را، نمی تواند کار بکند و ذخیره ای هم ندارد و از سر ناچاری گدایی می کند. حضرت علی(علیه السلام)فرمود: «عجب! تا وقتی که توانایی داشت، از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشته اید؟ سوابق این مرد حکایت می کنند که در مدتی که توانایی داشته، کار کرده و خدمت انجام داده است. بنابراین، بر عهده حکومت و اجتماع است که تا زنده است، او را تکفّل کند. بروید و از بیت المال به او مستمری بدهید.»۵۶

امام در نامه ای به مالک اشتر چنین می نویسد: «همچون درنده ضرر زننده به رعیت نباش، که خوردن اموال آنان را غنیمت بشماری; زیرا مردم بر دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تواند و دسته ای دیگر در آفرینش با تو همانند.»۵۷

این نه تنها شیوه حضرت علی(علیه السلام) بود، بلکه شیوه فرزندان او نیز بود. امام صادق(علیه السلام) در مسیر خود در راه مکّه به مدینه، چشمش به مردی افتاد که خود را روی تنه درختی انداخته بود.

امام(علیه السلام)نزدیک آمد و از او پرسید: تشنه ای؟ او در پاسخ گفت: بلی. غلام امام(علیه السلام)به دستور ایشان، به مرد آب داد، ولی قیافه مرد حاکی بود که او مسیحی است و مسلمان نیست. یاران امام(علیه السلام) در مورد نیکوکاری به غیر مسلمان پرسیدند، و با جواب مثبت امام روبه رو شدند.۵۸

ط) تعهّد به اصول اخلاقی

یکی از اصول سیاست های اهل بیت(علیهم السلام) این بود که در اوج قدرت، ارزش های اخلاقی را فراموش نمی کردند و هرچند حس انتقام گیری از دشمن، آنان را بر نادیده گرفتن این اصول وادار می نمود، ولی اهل بیت(علیهم السلام) کسانی نبودند که تسلیم احساسات دور از منطق شوند، هرچند مالامال از خشم و غضب به دشمن باشند.

در جنگ بدر، پیامبر(صلی الله علیه وآله) چاه ها را بست، اما یک چاه را برای استفاده مشرکان در اختیار آنان قرار داد. در جنگ صفّین، وقتی امام علی(علیه السلام) بر شریعه دست یافت، دشمن را در بهره برداری از آب فرات آزاد گذاشت و از این طریق ثابت کرد در حال نبرد با بدترین دشمن نیز باید به اصول اخلاقی ملتزم شد. سپاهیان اسلام در جنگ ها از کشتن زخمی ها، بچه ها، پیرمردها و پیرزن ها و اسرا منع شدند و در جنگ ها اهل بیت(علیهم السلام) و اصحاب آنان هرگز اصول اخلاقی و انسانی را به فراموشی نمی سپردند.

ی) امنیت همگانی

اهل بیت(علیهم السلام) در حکومت خود، در برقراری امنیت همگانی تلاش می کردند و زمینه های آن را پدید می آوردند. پیامبر(صلی الله علیه وآله)پس از مهاجرت به مدینه، به محض اینکه زمینه ایجاد دولت مرکزی پدید آمد، دولتی تأسیس کرد که امنیت را برای همه ساکنان حجاز مهیّا کند.

علی(علیه السلام) برقراری امنیت را یکی از اهداف تأسیس حکومت خود می داند و می فرماید: «خدایا، تو می دانی حکومت را که تأسیس کردیم، نخواستیم با سلطنت طلبان و آنان که در فکر حکومتند، رقابت کنیم و مال و ثروت زیادی به دست آوریم; می خواستیم دین را زنده کنیم و اصلاح به وجود آوریم و بندگان مظلوم تو را پناهگاه باشیم.»۵۹ هدف حضرت علی(علیه السلام) از تأسیس حکومت، ایجاد امنیت فکری، مالی و روانی از همه جهت بوده است.

نیز می فرماید: «سربازان به فرمان خداوند، قلعه های محکم مردم، زینت فرمانروایان و باعث عزّت دینند و راه های امنیت به این وسیله تأمین می شود.»۶۰

همچنین می فرماید: «شنیده ام لشکری از سوی معاویه وارد شهر انبار شده و یکی از آنان گوشواره و خلخال یک زن مسلمان و یک زن غیر مسلمان را، که در پناه اسلام بوده، ربوده است.» سپس فرمودند: «اگر مسلمانی بشنود که به امنیت لطمه ای وارد شده است، چنانچه از غصه بمیرد، نه تنها بر او ملامت نیست، بلکه از نظر من هم شایسته است که از غصه بمیرد.»۶۱

اهل بیت(علیهم السلام) در زمانی که حکومت را در اختیار داشتند، با تمام وجود برای برقراری امنیت همگانی تلاش می کردند و در مواردی برای بر هم نخوردن امنیت جامعه از حقوق مسلّم خویش نسبت به خلافت صرف نظر کرده اند.

حسین عبدالمحمّدی

پی نوشت ها

۱ـ «یَهدی بِه اللّهُ مَن اتَبع رضوانَه سُبُلَ السّلامِ و یُخرجهم مِن الظلماتِ اِلی النورِبِاذنه و یَهدیهم اِلی صراط مستقیم.»(مائده: ۱۶).

۲ـ «اِنَّ اللّهَ ـ عزّوجلّ ـ ادّبَ نبیّه فأحسَن اَدبه، فلّما اَکمل له الأدب قال (وَ اِنَّکَ لَعلی خُلُق عظیم) ثُمّ فَوَّض اِلیهِ امرَ بالدین و الاُمَّةِ لَیسوسَ عبادهَ، فقال ـ عزّوجلّ: (مَا اتیکم الرّسولُ فخذُوه و ما نَهاکُم عَنهُ فانتهوا)وَ اِنَّ رسولُ اللهِ(صلی الله علیه وآله) کان مُسدّداً موفّقاً مؤیّداً بروح القُدُس لایَزلُّ و لایَخطیء فی شیء ممّا یسوسُ بِه الخلقُ فتأدّبَ بآدابِ اللّهِ.» (محمدباقر مجلسی،بحارالانوار،ج۱۷،ص۴).

۳ـ «فما فوّض الله الی رسوله(صلی الله علیه وآله) فقد فوّضه الین» (محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج ۱، ص ۲۶۸.)

۴ـ شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، «زیارت جامعه کبیره».

۵ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲۰، ص ۴۷۵.

۶ـ عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقرّبان، قم، اسراء، ۱۳۸۲، ص ۲۶۲.

۷ـ «لولا حضورُ الحاضِر و قیامُ الحجةِ بوجودِ الناصِر، و ما اَخَذَ اللّهُ علی العلماءِ اَلاّ یُقارّوا علی کظّةِ ظالم و لا سَغَبِ مظلوم لَالْقیتُ حبلَها علی غاربِها و لَسَقیتُ آخِرَها بکأس اَوَّلِها و لالفیتُم دُنیاکم هذه اَزْهَد عندی مِن عفطةِ عنز.» نهج البلاغه، خطبه ۳.

۸ـ «اللّهمَّ اِنّک تَعلمُ انّه لَم یکن الذی کان منّا منافسةً فی سلطان و لا التماسَ شیء مِن فضولِ الحُطام ولکن لنَرُدَّ المعالَم مِن دینِکَ و نَظهرُ اَلاصلاحَ فی بلادکَ فیأمنُ المظلومونَ مِن عبادِکَ و تُقام المعطّلةُ مِن حدودِک.» (همان، خطبه ۱۳۱.)

۹ـ «اللّهمّ اِنّک تَعلمُ اِنّی لَم اَرِد الامرة و لا علوّ الملکِ و الرئاسِة و... ابن (ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۹۹.)

۱۰ـ «و اَنّ عملَکَ لیس لک بطُعمة و لکنّه فی عُنُقکَ اَمانةٌ و انتَ مسترعی لِمَن فوقَکَ لیس لک اَنْ تَفْتَاتَ فی رعیّة.» (نهج البلاغه، نامه ۵.)

۱۱ـ محمدبن سعید ثقفی، الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، ص ۳۶.

۱۲ـ «و لقد کانَ فی رسول اللّه(صلی الله علیه وآله) کاف لک فی الاسوة و دلیلٌ علی ذمَ الدنیا و عیبِها و کثرةِ مخازیها و مَساویها، اِذ قبضت عنه اطرافُها و وُطِّئَت لغیره اکتافها و فُطم عن رضاعها و زُوی عن زخارفها.» (نهج البلاغه، خطبه ۱۶۰.)

۱۳ـ «و لقد کان ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ یأکل علَی الارضِ و یَجلسُ جلسةَ العبِد و... (نهج البلاغه، خطبه ۱۵۹ / اصول کافی، ج ۶، ص ۲۷۱.)

۱۴ـ «یا محمّد! لعلّکَ تری أنّه شبعٌ مِن الخُبزِ ثلاثةَ أیّام متوالیةً منذُ أنَ بعثَهُ اللّهُ الی أَن قبضه...(اصول کافی، ج ۸، ص ۱۳۰.)

۱۵ـ طبرسی، مجمع البیان، ج ۴، ص ۳۶۶ / ابومحمدالحسین بن مسعود، البغوی، معالیم التنزیل (تفسیر البغوی)، دارالمعرفة، بیروت، ج ۳، ص ۵۲۵.

۱۶ـ نهج البلاغه، نامه ۴۵.

۱۷ـ «اِنَّ اللّهَ جَعَلَنی اِماماً لخَلقِه، ففرضَ عَلیَّ التقدیرَ فی نفسی (اصول کافی، ج ۵، ص ۷۴ / بحارالانوار، ج ۴۰، ص ۳۳۴.)

۱۸ـ اصول کافی، ج ۵، ص ۷۴.

۱۹ـ توبه: ۱۶۰.

۲۰ـ اصول کافی، ج ۴، ص ۵۸.

۲۱ـ محمدبن محمد بن النعمان، الجمل، قم، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، ص ۲۳۹.

۲۲ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۱۰۱.

۲۳ـ همان، ج ۷۲، ص ۱۰۱.

۲۴ـ ابن هشام، سیرة النبی(صلی الله علیه وآله)، ج ۲، ص ۶۶.

۲۵ـ ابن کثیر، البدایة والنهایة، بیروت، مکتبة المعارف، ۱۹۶۶، ج۳، ص ۱۴۰.

۲۶ـ ابن ماجه، سنن، ج ۲، ص ۹۴۵ / مولی محسن فیض کاشانی، المحجة البیضاء، ج ۴، ص ۱۲۴.

۲۷ـ «ثنیّه الوداع» نام عقبه ای است مشرف بر مدینه و کسی که به طرف مکّه می رود از آنجا می گذرد. ر.ک: صفی الدین عبدالمؤمن بن عبدالحق البغدادی، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، بیروت، دارالجیل، ج ۱، ص ۲۰۱.

۲۸ـ واقدی، المغازی، ج ۱، ص ۲۱۵ ـ ۲۱۶.

۲۹ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج ۲۲، ص ۱۵۶.

۳۰ـ ابوجعفر احمدبن محمّد، المحاسن، ص ۳۱۳ / محمدباقر مجلسی، پیشین، ج ۲۲، ص ۱۵۵ ـ ۱۵۶.

۳۱ـ جَبَلَة بن سُحَیْم تَیْمی (شیبانی) کوفی از بزرگان تابعان و راویان ثقه و مورد اعتماد اهل سنّت است که در سال ۱۲۵ یا ۱۲۶ هـ. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۶، ص ۳۱۲ / شیخ طوسی، الامالی، ج ۱، ص ۸۵ / ابوجعفر طبری، بشارة المصطفی، ص ۲۶۳ / ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج ۵، ص ۳۱۵ / ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۵۳ ـ۵۴ / ابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث، ج ۸، ص ۳۳.

۳۲ـ مُغِیرَة بن شُعْبَة بن ابی عامر بن مسعود ثقفی از زیرکان و سیاست مداران عرب شمرده شده است. ر.ک: السنن الکبری، ج ۸، ص ۲۳۵ / ابن اثیر، اسدالغابة، ج ۴، ص ۴۷۱ ـ ۴۷۳ / شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۲۳۱ / الخامسة، دارالکتاب العربی، بیروت، ۱۴۰۳ ق، ج ۶، ص ۱۳۷ ـ ۱۴۱ / خیرالدین الزرکلی، الأعلام، قاموس تراجم لأشهر الرّجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، الطبعة الثامنة، بیروت، دارالعلم للملایین، ۱۹۸۹ م. ج ۷، ص ۲۷۷.

۳۳ـ الامالی، ج ۱، ص ۸۵ / بشارة المطفی، ص ۲۶۳ / و نیز ر.ک: مناقب ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۱۹۵ / بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۳۴ / علامه امینی، الغدیر، ج ۶، ص ۱۴۲.

۳۴ـ عبداللّه بن عامر بن کُرَیز بن ربیعه اموی پسر دایی عثمان بود. در خلافت عثمان، والی بصره شد و لشکریانی برای فتح شهرهای فارس و خراسان و سیستان و هرات و کابل فرستاد و آن مناطق را فتح کرد. ر.ک: الطبقات الکبری، ج ۵، ص ۴۴ ـ ۴۹ / المعارف، ص ۱۸۱ ـ ۱۸۲ / أبوالحسن احمد بن یحیی البلاذری، فتوح البلدان، عنی بمراجعته و التعلیق علیه رضوان محمّد رضوان، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۳۹۸ ق، ص ۳۸۱ ـ ۴۰۰ / أبو عبداللّه محمد بن النعمان البغدادی الملقّلب بالمفید، الجمل و النصرة لسیّد العترة فی حرب البصرة، تحقیق السیّد علی میر شریفی، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۱۳ ق. ص ۱۴۰، ۱۶۶، ۳۲۴ / ابن اثیر، اسدالغابة، ج ۳، ص ۱۸۴.

۳۵ـ محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۴۳۹.

۳۶ـ محمدباقر بهبودی، سیره علوی،تهران،۱۳۶۸ش،ص۸۴ـ ۸۷.

۳۷ـ نهج البلاغه، حکمت ۳۲۷.

۳۸ـ الغارات، ج ۱، ص ۱۸۸ / مناقب ابن شهرآشوب، ج ۲، ص ۱۱۰ـ۱۱۱ / شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۸۱ / میرزا حسین نوری طبرسی، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۹۰ـ۹۱.

۳۹ـ ابوجعفر الاسکافی، المعیار و الموازنة، ص ۱۰۹ / شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۳۷.

۴۰ـ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) معاویه را «شیطان» نامیده است و در نامه ای که به زیاد بن أبیه نوشته و او را از معاویه برحذر داشته، چنین آورده است: «هُوَ الشَّیطانُ یَأتی المَرْءَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ و... (نهج البلاغه، نامه ۴۴ و نیز ر.ک: محمدباقر المحمودی، نهج السّعادة فی مستدرک نهج البلاغه، ج ۵، ص ۱۹۴.)

۴۱ـ مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، چ دوم، انتشارات عین اللهی، ۱۳۵۸ش، ص ۱۱۵ـ۱۱۷.

۴۲ـ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) چون سخن ایشان را شنید، آنان را مخاطب قرار داد و بدیشان فرمود: آیا به من می گویید که پیروزی را به وسیله ستم به دست آورم؟ به خدا سوگند تا این خورشید طلوع می کند و اختری بر آسمان می درخشد، چنین نکنم که می گویید. به خدا سوگند، اگر آن مال [نه از بیت المال که] از آن من می بود، باز هم میانشان به مواسات رفتار می کردم. پس چگونه چنین نکنم با وجود آنکه مال متعلّق به آن هاست. (شیخ مفید،امالی، ص ۱۷۵ ـ ۱۷۶ / شیخ طوسی، امالی، ج ۱، ص ۱۹۷.)

۴۳ـ صَعْصَعَة بن صوحان عبدی از سادات عبدالقیس و خطیبی بلیغ و خردمندی زیرک بود. ابن ندیم او را از خطبای عرب شمرده است. وی از اکابر اصحاب امیرمؤمنان(علیه السلام) و از عارفان به حق آن حضرت و از بزرگان اهل ایمان بود. ر.ک: محمدبن اسحاق الندیم، الفهرست، ترجمه و تحقیق محمدرضا تجدّد، چ سوم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۶، ص ۲۰۶ / رجال الکشّی، ص ۶۸ ـ ۶۹ / الاستیعاب، ج ۲، ص ۱۸۹ / اسدالغابة، ج ۲، ص ۴۰۳.

۴۴ـ نهج البلاغه، خطبه ۵۱.

۴۵ـ نصربن مزاحم المنقری، وقعة صفّین، ص ۱۶۰ ـ ۱۶۱ / ابن أعثم الکوفی، الفتوح، ج ۳، ص ۱۵ـ۲۲ـ۲۳ / شرح نهج البلاغه، ج ۳، ص ۳۱۸ـ ۳۱۹

۴۶ـ جلال الدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، دفتراوّل، ج ۱، ص ۲۳۳.

۴۷ـ «اباحت» به معنای مباح کردن، جایز دانستن و نیز عبارت است از: نداشتن اعتقاد به وجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرّمات. ر.ک: محمد معین، فرهنگ معین، ج ۱، ص ۱۱۶ / نهج البلاغه، کلام ۲۰۰ / و نیز ر.ک: المعیار و الموازنة، ص ۱۶۶ / اصول کافی، ج ۲، ص ۳۳۸.

۴۸ـ «وَ اللّه، مَا مُعَاوِیَةُ بَأَدْهَی مِنّی وَلکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ. و... (شرح نهج البلاغه، ج ۱۰، ص ۲۲۷ ـ ۲۲۹.)

۴۹ـ الاستیعاب، ج ۴، ص ۳۷۴.

۵۰ـ «إنّها لکبیرةٌ إلاّ علی الخاشعینَ یا أخا بنی نهد و هل هو إلاّ رجلٌ مِن المسلمینِ انتهکَ حُرمةَ مَن حَرَّم اللّهُ فأقمنا علیه حدّاً کان کفّارُته» (مناقب ابن شهرآشوب، ج ۲، ص ۱۴۷ / بحارالانوار، ج ۴۱ ص ۲۹.)

۵۱ـ ابن سعد، طبقات الکبری، ج ۵، ص ۱۷.

۵۲ـ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.

۵۳ـ علی بن برهان الدین حلبی، سیرة الحلبی، ج ۳، ص ۳۴۸.

۵۴ـ «مَن کانت له الیَّ مِنکم حاجةٌ فلیرفعها فی کتاب لاَصونَ وجوهَکم فی المسألة» (احمدبن محمد اندلسی، العقد الفرید، ج ۱، ص ۲۰۳.)

۵۵ـ محمدتقی التستری، الاوائل، ص ۱۴۲.

۵۶ـ وسائل الشیعه، ج ۲، ص ۴۲۵.

۵۷ـ «و لاتکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضارِیاً تَغْتَنِمُ اَکْلَهُمْ، فاِنَّهُمْ صِنْفانِ: اِمَّا اَخٌ لَکَ فی الدِّینِ، وَ اِمّا نَظیرٌ لَکَ فی الخَلقِ»(نهج البلاغه، نامه۵۳.)

۵۸ـ شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۶۹.

۵۹ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱.

۶۰ـ «فَالْجُنُودُ، بِاذِْنِ اللّهِ، حُصُونُ الرَّعِیَّةِ، وَ زَیْنُ الْوُلاةِ، وَ عِزُّ الدّینِ، وَ سُبُلُ الْاَمْنِ.» (همان، نامه ۵۳.)

۶۱ـ «فلو أنَّ امرءً مسلماً مات من بعد هذا اَسفاً ما کان به ملوماً، بل کان به عندی جدیر» (همان، خطبه ۹۵.)