پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

سال ششم وسال هفتم وسال هشتم هجرت و سال نهم وسال دهم


سال ششم وسال هفتم وسال هشتم هجرت و سال نهم وسال دهم

در ماه ذی قعدهٔ سال ششم بود که رسول خدا ص در خواب دید با یارانش به مکه رفتند و به طواف خانهٔ خدا و انجام مناسک عمره موفق گشته اند پیغمبر این خواب را برای اصحاب نقل کرده و وعدهٔ آن را به آنها داد

● سال ششم هجرت

▪ صلح حدیبیّه

در ماه ذی قعدهٔ سال ششم بود که رسول خدا ( ص ) در خواب دید با یارانش به مکه رفتند و به طواف خانهٔ خدا و انجام مناسک عمره موفق گشته اند . پیغمبر این خواب را برای اصحاب نقل کرده و وعدهٔ آن را به آنها داد . به دنبال آن از مسلمانان و قبایل اطراف مدینه دعوت کرد با او برای انجام عمره به سوی مکه حرکت کنند .

قبایل مزبور به جز عدهٔ معدودی دعوت آن حضرت را نپذیرفتند . تنها همان مهاجر و انصار مدینه بودند که اکثراً آمادهٔ حرکت شدند و به همراه آن حضرت از مدینه بیرون رفتند .

پیغمبر اسلام مقداری که از مدینه بیرون رفت و به « ذیالحلیفه » رسید . جامهٔ احرام پوشید و هفتاد شتر نیز که همراه برداشته بود نشانهٔ قربانی بر آنها زد و از جلو براند تا به افرادی که خبر حرکت او را به قریش می رسانند بفهماند که به قصد جنگ بیرون نیامده ، بلکه منظور او تنها انجام عمره و طواف خانهٔ خداست .

پیغمبر اسلام و همراهان همچنان « لبّیک » گویان تا « عسفان » که نام جایی است در دو منزلی مکه پیش راندند و در آنجا به مردی بشیر نام که از قبیلهٔ خزاعه بود ، برخورد و اوضاع را از او جویا شد . بشیر در پاسخ آن حضرت عر ض کرد : « قریش که از حرکت شما مطلع شده اند برای جلوگیری از شما همگی از شهر خارج شده و زن و بچه های خود را همراه آورده اند و سوگند یاد کرده اند تا نگذارند به هیچ قیمتی شما داخل مکه شوید . »

به دنبال آن ، پیغمبر رو به همراهان کرده فرمود :

« کیست تا ما را از راهی ببرد که با قریش برخورد نکنیم ؟ »

مردی از قبیلهٔ اسلم جلو افتاده و مهار شتر پیغمبر را به دست گرفت و از میان دره ها و سنگلاخهای سخت آنها را عبور داد و همچنان تا « حدیبیه » که نام دهی است در نزدیکی مکه ، پیش رفتند .

در آنجا ناگهان شتر از رفتن ایستاد و دیگر پیش نرفت . پیغمبر دانست که در این کار سرّی است . از این رو وقتی اصحاب گفتند : « شتر وامانده و نمی تواند راه برود ؟ » فرمود :

« نه ، وانمانده بلکه آن کس که فیل را از رفتن به سوی مکه بازداشت این شتر را هم از حرکت باز داشته است و من امروز هر پیشنهادی قریش بکنند که دایر بر مراعات جنبهٔ خویشاوندی باشد می پذیرم . »

قریشیان با لشکر انبوه از مکه بیرون آمده بودند . رسول خدا ( ص ) به فرستادگان مکه فرمود :

« ما برای جنگ نیامده ایم ، بلکه منظورمان زیارت خانهٔ خدا و انجام عمره است . »

پیغمبر اسلام ( ص ) عمر را خواست و بدو فرمود :

« بیا و به نزد قریش برو و منظور ما را از این سفر برای آنان تشریح کن و پیغام ما را به گوش آنها برسان ! »

عمر که از قریش بر جان خود می ترسید صریحاً از انجام این کار عذر خواست . پیغمبر خدا عثمان را مأمور این کار کرد . عثمان به مکه آمد و پیغام آن حضرت را رسانید .

قریش در پاسخ گفتند : « ما اجازه نمی دهیم محمد به این شهر درآید و طواف کند . ولی خودت که به اینجا آمده ای می توانی برخیزی و طواف کنی ؟ »

عثمان گفت : من پیش از پیغمبر این کار را نخواهم کرد و تا او طواف نکند من طواف نمی کنم ، و به دنبال آن قریشان نگذاردند عثمان به نزد پیغمبر بازگردد و او را در مکه محبوس کردند .

خبر به مسلمانان رسید که عثمان را کشته اند ! به دنبال این خبر هیجانی در مسلمانان پیدا شد . رسول خدا ( ص ) نیز که در زیر درختی نشسته بود فرمود :

« از اینجا برنخیزم تا تکلیف خود را با قریش معلوم سازم . »

و به دنبال آن از مسلمانان برای دفاع از اسلام بیعت گرفت و چون این بیعت در زیر درختی انجام شد ، به همین جهت آن را « بیعت شجره » نیز گفته اند .

پس از اینکه کار بیعت پایان یافت خبر دیگری رسید که عثمان زنده است و به قتل نرسیده و در دست مشرکین زندانی شده .

قریش پس از شور و گفتگوی زیاد سهیل بن عمرو را فرستاده بودند تا به نمایندگی از طرف آنها به هر نحو که می تواند پیغمبر اسلام را راضی کند تا در آن سال از انجام عمره و ورود به مکه خودداری کرده ، سال دیگر این کار را انجام دهد .

این قرارداد و مصالحه به هر نحو هم که بود از نظر سیاسی در چنین وضعی به نفع مسلمانان تمام می شد ، زیرا از طرف قریش مسلمانان به رسمیت شناخته شده بودند بدون آنکه خونی ریخته شود . (۱)

▪ جنگ خیبر

ماه ذی حجه بود که رسول خدا ( ص ) از حدیبیه بازگشت و تا مقداری از ماه محرم در مدینه بود . سپس به آن حضرت خبر رسید که یهود خیبر درصدد حمله به مدینه هستند و همین سبب شد تا دستور حرکت به خیبر از طرف پیغمبر صادر شود .

لشکر اسلام از مدینه خارج شد و پرچم جنگ را نیز رسول خدا به دست علی بن ابی طالب ( ع ) داد و بسرعت راه خیبر را در پیش گرفتند ، به طوری که نزدیک به دویست کیلومتر راه ، مسافت میان مدینه و خیبر را سه روزه طی کرد و برای اینکه میان یهود مزبور و همپیمانانشان از قبیلهٔ غطفان جدایی اندازد ، که قبیلهٔ مزبور نتوانند به کمک آنها بیایند ، در سر آب « رجیع » که در نزدیکی خیبر بود منزل کرد و آنجا را لشکرگاه خود قرار داد .

صبح که شد و یهودیان به عادت همه روزه با بیل و کلنگ از قلعه ها برای زراعت بیرون آمدند لشکریان اسلام را مشاهده کردند که قلعه ها را محاصره کرده و پیاده شده اند .

خیبر مرکب از هفت قعلهٔ محکم بود که اطراف آن را مزارع سرسبز و نخلستانها احاطه کرده و محل سکونت چند تیره از یهود بود .

محاصرهٔ قلعه ها شروع شد و هر روز در پای یکی از قلعه ها جنگ می شد . یهودیان بسختی از قلعه ها دفاع می کردند ، زیرا به خوبی می دانستند اگر شکست بخورند باید از سراسر جزیره العرب چشم بپوشند و نفوذ یهود در کشور عربستان از میان خواهد رفت . محاصرهٔ قلعه های مزبور با روزی که یهودیان تسلیم شدند بیش از بیست روز طول کشید و سرانجام نیز فتح این جنگ مانند اکثر جنگهای دیگر به دست علی بن ابی طالب (ع ) انجام شد . به اتفاق اهل تاریخ و حدیث ، پیغمبر خدا با مختصر اختلافی که در نقل حدیث است فرمود :

‏« فردا پرچم را به دست مردی می دهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند و بازنگردد تا آن گاه که خداوند قلعه را به دست او بگشاید ، آن حمله افکنی که فرار نکند ! »

چون روز بعد شد بزرگان اصحاب پیغمبر زودتر از هر روز در حیطهٔ آن حضرت جمع شدند .

رسول خدا ( ص ) فرمود : « علی کجاست ؟ »

گفتند : « به چشم درد سختی مبتلا شده که پیش پای خود را نمی بیند . »

پیغمبر فرمود : « او را نزد من آرید . »

و چون علی ( ع ) را به نزد آن حضرت آوردند پیغمبر خدا قدری از آب دهان خود به دیدگان او مالید و دست بر چشمان او کشید که چشمش باز شد و پرچم جنگ را به دست او داد و او را به سوی قلعهٔ یهودیان فرستاد و این جمله از دعا را نیز بدرقهٔ راه او کرده و گفت :

« خدایا او را از گرما و سرما حفظ کن . »

علی ( ع ) به پای قلعه آمد . یهودیان به رسم هر روز با سابقه ای که از فرار کردن مسلمانان در روزهای پیش داشتند بیرون ریختند . به نقل بسیاری از اهل تاریخ در همین جا بود که مرحب پهلوان نامی یهود غرق در اسلحه به میدان آمد . علی به جنگ او رفته و با دو ضربت مرحب را به خاک انداخت . یهودیان دیگر که چنان دیدند به قلعه گریختند و با سرعت در قلعه را بستند که مسلمانان نتوانند وارد شوند . در این وقت علی ( ع ) به پای قلعه آمد و پنجهٔ مبارک خود را به حلقه در انداخت و حرکت سختی داده ، آن را از جای خود کند و به صورت سپری روی دست گرفت . سپس آن را به دور افکند و به دنبال آن مسلمانان وارد قلعه شده و آن را فتح کردند .

آخرین ازدواج پیغمبر با مَیمونه دختر حارث بن حزن و خواهر زن عباس بن عبدالمطلب بود که در همین سفر اتفاق افتاد ، و به پیشنهاد عباس بن عبدالمطلب عموی آن حضرت انجام شد . (۱)

● سال هشتم هجرت

رسول خدا گروهی را به سرکردگی عمرو بن کعب غفاری برای تبلیغ اسلام به ناحیهٔ شام به جایی به نام « ذات الطلح » فرستاد ، ولی مردم آن ناحیه آنها را نپذیرفته و درصدد قتل آنان – که جمعاً پانزده نفر بودند – برآمدند و بجز عمرو بن کعب همگی به قتل رسیدند .

عمرو بن کعب نیز با زحمتی توانست خود را از معرکه نجات دهد و جان سالم به در برد .

به دنبال آن نیز پیغمبر اسلام حارث بن عمیر را با گروهی به سوی شر حبیل بن غسان که فرماندار شهر بُصری از طرف امپراتور روم بود ، فرستاد و نامه ای هم به منظور دعوت به اسلام بدو نوشت ، ولی شر حبیل حارث را با همراهان وی به قتل رسانید .

این دو مارجرا سبب اندوه پیغمبر و خشم مسلمانان مدینه و آمادگی آنها برای جنگ با امپراتور روم گردید . در ماه جمادی الاولی سال هشتم هجرت رسول خدا ( ص ) لشکر مجهزی را به جنگ رومیان به موته که سر حد شام بود فرستاد . (۱)

▪ جنگ موته

پیغمبر اسلام پرچم جنگ را بسته و سرکردگی آنها را ، چنانکه در روایات شیعه آمده است ، به جعفر بن ابیطالب واگذار کرد و فرمود : « اگر برای جعفر اتفاقی افتاد ، زیدبن حارثه امیر لشکر باشد و اگر اون هم کشته شد عبدالله بن رواحه . » طبق روایات اهل سنت فرماندهی لشکر را به « زید بن حارثه » واگذار کرد و فرمود :

« اگر زید کشته شد فرماندهی لشکر جعفربن ابیطالب باشد و اگر او نیز کشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده سپاه باشد ! »

مسلمانان تا « معان » پیش رفتند و در آنجا توقف کردند ، در آن هنگام به آنها خبر رسید که هرقل ، امپراتور روم ، با صد هزار سپاه برای جنگ با مسلمانان به سرزمین « مآب » آمده و صد هزار سپاه دیگر نیز از اعراب « لخم » ، « جذام » ، « قین » و « بهراء‌ » که در آن حدود سکونت داشتند به کمک وی آمده و جمعاً با دویست هزار لشکر آمادهٔ جنگ با مسلمانان شده اند .

سه هزار مجاهد از جان گذشته برای مرگ پرافتخار و رسیدن به شهادت خود را به قلب دویست هزار سپاه مجهز و جنگ آزموده زده بود و از انبوه نیزه ها و شمشیرها و رگبار تیرهایی که به سویشان می آمد هراس نداشتند .

زیدبن حارثه در میان حلقهٔ نیزه های دشمن از پای درآمد و به دنبال او جعفر بن ابیطالب به سرعت خود را به پرچم جنگ رسانده آن را به دست گرفت و به دشمن حمله کرد .

دشمن که می کوشید هر چه زودتر پرچم جنگ را فرود آورد با شمشیر دست راست جعفر را قطع کرد ، ولی جعفر با مهارت خاصی پرچم را به دست چپ گرفت ، ولی دست چپش را هم از بدن جدا کردند و او پرچم را به سینه گرفت و با دو بازوی خود نگاه داشت تا وقتی که شمشیر دشمن او را به زمین افکند و به درجهٔ شهادت نایل آمد .

پس از شهادت این دو فرمانده دلاور و رشید عبدالله بن رواحه پیش رفت و پرچم را به دست گرفت .

پس از شهادت عبدالله ، مسلمانان خالدبن ولید را به فرماندهی خود انتخاب کردند . او نیز آن روز را تا شب به زد و خوردهای محتاطانه سپری کرد و چون شب شد عده ای از سپاهیان را به عقب لشکر فرستاد . چون صبح شد آنها با هیاهو به نزد لشکریان آمدند ، به طوری که دشمن خیال کرد نیروی امداد از مدینه رسیده . از این رو دست به حمله نزدند و لشکر اسلام نیز حمله را متوقف کرد و عملاً جنگ متارکه شد . برای سپاه روم با آن شهامتی که روز قبل از جنگجویان اسلام دیده بودند همین پیروزی به شمار می رفت که لشکر اسلام حمله نکند و از این رو هر دو لشکر به سوی دیار خود بازگشتند . (۱)

▪ فتح مکه

از جمله مواد قرارداد صلح حدیبیه این بود که هر یک از قبایل عرب بخواهند با قریش و یا پیغمبر اسلام همپیمان شوند آزاد باشند . از این رو دو دسته از قبایل مزبور به نام « بنی بکر » و « خزاعه » که سالها بود میانشان اختلاف و نزاع بود هر کدام در پیمان یکی از دو طرف درآمدند .

« خزاعه » با پیغمبر اسلام هم پیمان شدند و « بنی بکر » با قریش . بنی بکر درصدد حمله به « خزاعه » برآمد . به دنبال این فکر به مکه رفتند و با برخی از بزرگان قریش مانند عکرمه بن ابی جهل و صفوان بن امیه در این باره مذاکره کردند آنها را نیز با خود همراه ساخته و نقشهٔ حمله به « خزاعه » را با آنها طرح نموده ، از آنها نیز در این باره کمک گرفتند .

خزاعه که بی خبر از همه جا در منزلهای خود آرمیده بودند مورد حملهٔ بنی بکر و دستیاران قریشی آنها واقع شده و مطابق نقلی بیست نفر آنها به دست بنی بکر کشته شد .

رسول خدا ( ص ) که از شنیدن این خبر متأثر شده بود به آنها وعدهٔ یاری و کمک داد و آماده بسیج لشکر به سوی مکه و جنگ با قریش گردید .

هنگام حرکت سپاهی گران که مرکب از ده هزار لشکر بود آمادهٔ حرکت شد و نخستین بار بود که مدینه چنین سپاهی را به خود می دید .

روز دهم ماه رمضان بود که سپاه ده هزار نفری اسلام ، مدینه را به قصد فتح مکه ترک کرد . تمام کوشش پیغمبر اسلام که می خواست خبر حرکت او به قریش نرسد برای آن بود که مقاومتی از قریش در برابر آنها نشود و قریش به جنگ و مقاومت برنخیزد و خونی در مکه ریخته نشود .

سپاه مجهّز اسلام به « ذی طوی » رسید . از طرف قریش هیچ گونه مقاومت و عکس العملی دیده نمی شد و سکوت شهر مکه را فراگرفته بود . رسول خدا ( ص ) لشکر را بر چهار دسته تقسیم کرد و هر دسته را مأمور ساخت از سمتی وارد شهر شوند و به فرماندهان دستور داد با کسی جنگ و زد و خورد نکنند ، مگر آنکه حمله و تعرض از طرف آنها شروع شود . فقط چند نفر بودند که به خاطر سوابق سویی که داشتند و هیچ گونه امیدی به اصلاحشان نبود خونشان را هدر کرد و فرمان داد آنها را هر کجا یافتند بکشند .

گروه های چهارگانه از چهار سمت وارد مکه شدند ، خود پیغمبر نیز از طریق « اذاخر » به شهر درآمد و در کنار قبر ابوطالب و خدیجه قبه و سراپرده ای برای آن حضرت نصب کردند که در آن سکونت کند .

مردم شهر به خانه های خود رفته و گروه زیادی هم به مسجد رفته بودند و مکه حالت تسلیم به خود گرفته بود . تنها در یکی از محله های شهر که گروهی از قبیلهٔ هذیل و بنی بکر سکونت داشتند به تحریک عکرمه بن ابی جهل و صفوان بن امیه سر راه را بر سپاهیان اسلام گرفته و آمادهٔ جنگ شدند و در جایی به نام « خندمه » موضع گرفتند .

سپاهی که از آن محله می گذشت سپاهی بود که تحت فرماندهی خالدبن ولید پیش می رفت . خالد که از جریان مطلع شد دستور جنگ داد . شمشیرها کشیده شد و مشرکان را تا نزدیکی مسجدالحرام به عقب راندند و در این گیرودار بیست نفر از بنی بکر کشته شد و بقیه از جمله عکرمه و صفوان فرار کردند .

گروههای چهارگانه از چهار سمت مکه خود را به کنار مسجدالحرام رساندند ، رهبر عالی قدر اسلام نیز پس از آنکه سر و صورت را از گرد راه بشست و غسل کرد از خیمه مخصوص بیرون آمد و سوار بر شتر شده به سمت مسجدالحرام حرکت کرد ، شهر مکه که روزی تمام نیروی خود را برای مبارزه با دعوت الهی پیغمبر اسلام و در هم کوبیدن ندای مقدس آن بزرگوار به کار گرفته بود ، اکنون سکوتی توأم با خضوع و ترس به خود گرفته و مردم از شکاف درهای خانه و گروهی از بالای کوه ها آن همه عظمت و شکوه نوادهٔ عبدالمطلب و پیامبر بزرگوار اسلام را مشاهده می کردند .

پیغمبر اسلام در حالی که مهار شترش در دست محمدبن مسلمه بود با چوبدستی که در دست داشت استلام حجر نمود و پس از استلام حجر پیاده شد و دست به کار پایین آوردن بتهایی که بر دیوار کعبه آویخته بودند گردید تا آنها را بشکند و چون در دسترس نبود ، به علی (ع) دستور داد پا بر شانه او بگذارد و آن ها را به زیر افکند . (۱)

▪ جنگ حنین

پیغمبر اسلام پس از فتح مکه پانزده روز در مکه ماند و در این مدت به نشر تعالیم اسلام و محو آثار شرک و بت پرستی همت گماشت .

اما نیروی اهریمنی شیطان فکر خود را به سوی قبایل اطراف مکه متوجه کرد و گروهی از بت پرستان و سرکردگان آن حدود را تحریک کرد تا جبههٔ واحدی بر ضد پیغمبر اسلام تشکیل دهند . در میان سران قبایل مزبور مالک بن عوف نصری بیش از دیگران جنب و جوش داشت . وی تا جایی که توانست قبیله های ساکن کوههای جنوبی مکه را که از هوازن بودند مانند بنی سعد ، بنی جشم ، بنی هلال با خود همراه کرد . نزدیک به سی هزار نفر از آنها را در جایی به نام « اوطاس » برای جنگ با مسلمانان و زدن یک ضربهٔ کاری به لشکر اسلام جمع کرد و تحت فرمان او به سوی حنین حرکت کردند .

پیغمبر اسلام آمادهٔ تجهیز سپاه و حرکت به سوی حنین گردید . لشکر اسلام با دوازده هزار مرد جنگی به سوی وادی حنین حرکت کرد . هنگامی که چشم ابوبکر در خارج شهر به سپاه مجهز اسلام افتاد ، گفت : « ما دیگر مغلوب نخواهیم شد . » و این غرور به برخی افراد دیگر نیز سرایت کرد ، ولی همین غرور و حملهٔ ناگهانی دشمن موجب هزیمت آنان شد . و این ایمان به خدا و پیغمبر اسلام بود که آنان را دوباره گرد یکدیگر جمع کرد .

پیغمبر اسلام می دید زحمات بیست و یک ساله اش در راه تبلیغ اسلام همگی به مخاطره افتاده و باید با اقدامی فوری جلوی این شکست و هزیمت را بگیرد ، از یک سو دست به دعا برداشت و به درگاه یاور حقیقی و پشتیبان واقعی خود معروض داشت .

« خدایا تو را سپاس و شکوهٔ حالِ خود را به درگاه تو می آورم و تویی تکیه گاه ! »

قرآن کریم در سوره مبارکه توبه وقتی اشاره به داستان جنگ حنین می کند ، و به دنبال آن می فرماید .

« سپس خدای تعالی آرامش خود را بر پیغمبر و مؤمنان نازل فرمود ، و لشکریانی که شما نمی دیدید فرو فرستاد و کافران را معذب ساخت و جزای کافران این چنین است . »

باری نصرت الهی فرد آمد . صحنهٔ جنگ تدریجاً عوض شد و مسلمانانی که غالباً از انصار مدینه بودند و به میدان جنگ باز می گشتند به جبران فراری که کرده بودند به سختی در برابر دشمن پابداری کرده و صفوف آنها را به هم ریختند و جنگ سختی از نو در گرفت . قبایل هوازن که به این زودی حاضر نبودند پیروزی به دست آورده را از دست بدهند سخت مقاومت می کردند . سرانجام نیروی دشمن با دادن تلفات سنگین تاب مقاومت نیاورده ، رو به فرار گذارد و هر چه اموال و احشام و زن و فرزند داشتند همه را بر جای نهادند و به سه دسته تقسیم شدند و هر دسته از آنها به سویی گریختند .

رسول خدا دستور داد آنها را تعقیب کنند و تا شکست کامل به دنبال آنها بروند .

مالک بن عوف نیز با گروه بسیاری به سوی طائف فرار کرد و در قلعه های محکمی که در طائف بود وارد شدند و چون می دانستند مسلمانان به سراغ آنها خواهند رفت به استحکام قلعه های مزبور پرداختند . (۱)

پی نوشت :

(۱) به نقل از کتاب خلاصه زندگانی حضرت محمد(ص)

تالیف:سید هاشم رسولی محلاتی

تلخیص:محمدرضا جوادی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.