دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

گذری بر زندگی امام صادق علیه السلام


گذری بر زندگی امام صادق علیه السلام

درسال ۹۱هجری که امام صادق علیه السلام همچنان درمحضر تدریس پدر حضور بهم می رسانید, واقعه ای جدید برای حضرت اتفاق افتاد که برای او اهمیت داشت, وآن این بود که یکی از مریدان وشاگردان حضرت امام باقر علیه السلام که ازمصر مراجعت میکرد, یک کره جغرافیائی راکه باچوب, وبهتر آن است که بگوئیم باخاک چوب ساخته بودند به ارمغان آورد

● داستانهای از حضور امام صادق (علیه السلام) در محضر درس پدر

▪ کره جفرافیایی

درسال ۹۱هجری که امام صادق(علیه السلام) همچنان درمحضر تدریس پدر حضور بهم می رسانید، واقعه ای جدید برای حضرت اتفاق افتاد که برای او اهمیت داشت، وآن این بود که یکی از مریدان وشاگردان حضرت امام باقر(علیه السلام) که ازمصر مراجعت میکرد، یک کره جغرافیائی راکه باچوب، وبهتر آن است که بگوئیم باخاک چوب ساخته بودند به ارمغان آورد ...

▪ سفر خلیفه اموی به مدینه

مسافرت خلیفه اموی به مدینه بیشتر برای دیدن مسجد آن شهر بود ومی خواست مشاهده کند که دستور وی برای وسعت دادن به آن مسجد چگونه اجرا شده است . حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) درآن روز هم مثل روزهای دیگر غیرازجمعه، درمسجد مشغول درس دادن بود وحضرت امام جعفرصادق(علیه السلام) هم درمحضر درس پدر حضور داشت ... (به نقل از کتاب مغز متفکر جهان شیعه)

● کاروبازی های زمان کودکی امام صادق (علیه السلام)

آری او کودک بود ولی کارهای بزرگان راانجام می داد،رفتاروسخنان اوبزرگ منشانه وحاکی ازعظمت فکری وروحی او بود. اسنادما نشان می دهند اوهم درکودکی چون دیگر کودکان بازی می کرد.ولی نوع بازیهای اوبادیگران متفاوت واغلب ازنوع بازیهای فکری بود.

دربین جمع کودکان که برای بازی گرد آمد ه بودند، اواستاد می شد، مثلاً ازآنان می پرسید این کدام میوه است که درفلان فصل پدید می آید ومزه اش ، شیرین ویا ترش است؟ ویاگاهی کلمه ای راذکر می کرد وازکودکان می خواست هموزن یامرداف آن کلمه راپیدا کنند وبیان نمایند . وبدین ترتیب اوکودکان رابه فکر وجستجو وشکاراطلاعات وادار می کرد.

اسنادی ازتاریخ نشان می دهند که درسال ۸۸هجری (حدود ۵ سالگی امام) ولید تصمیم گرفته بود، مسجدپیامبر(صلی الله علیه وآله) رادرمدینه توسعه دهد وبرای تحقق این هدف خانه پیامبر(صلی الله علیه وآله) وائمه (علیه السلام) راکه دراطراف مسجد بود خراب کردند وبروسعت مسجد افزودند. اودرآن سن باآوردن سنگ وخاک به ساختمان مسجد کمک می کرد واین کار راازروی شوق و رغبت انجام می داد.(به نقل از کتاب احیاگر تشیع)

خانه پدری حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) را که حضرت حسین بن علی (علیه السلام) جد او درآن متولد گردیده بود وکنار مسجد پیغمبر قرار داشت، به دلیل لزوم توسعه آن مسجد ویران کرده بودند و با پولی که بیت المال بابت قیمت آن خانه داد، زمینی کناریک خیابان جدید الاحداث به اسم مسقی خریداری کردند وخانه ای درآن ساختند وآن خانه مثل بسیاری از خانه های جدید مدینه ومکه بدست معماران ایرانی ساخته شد.

حیاط آن خانه که تصور می شود ازطرف حضرت علی بن ابیطالب(علیه السلام) جد بزرگ حضرت جعفر صادق(علیه السلام) ساخته شد، خیلی وسعت داشت وبهترین مکان برای بازی کودکان بود وهمین که حضرت جعفرصادق(علیه السلام) ازدرس خواندن فارغ می شد درآن حیاط با کودکان مشغول بازی می گردید .

بازی های اطفال تقریباَ درتمام دنیا شبیه بهم است وکمتر شهری رامی توان یافت که درآن بازی اختصاصی برای کودکان وجود داشته باشد.

ولی درمدینه دوباز اختصاصی برای کودکان وجود داشت که کودکان شهرهای دیگر ازآن اطلاع نداشتند ودر هر شهراسلامی که یکی از این دوبازی بین کودکان متداول باشدازمدینه اقتباس شده است.

بازی اول که جنبه آموزنده داشت این بود که حضرت امام صادق(علیه السلام) می نشست واستاد می شد وکودکان دیگر شاگرد او می شدندوامام حعفرصادق(علیه السلام)می گفت: این چه میوه ایست که بردرخت می روید یابرزمین می روید ورنگ آن فی المثل قرمزاست وطعم شیرین یاترش دارد وموقع بدست آمدن میوه هم این فصل(یافصل دیگر) می باشد.

این مضامین که مادراینجا به لفظ قلم می نویسیم باالفاظ واصطلاحات کودکان مدینه برزبان آورده می شد وکودکانی راکه شاگرد حضرت امام صادق(علیه السلام) بودند وادار به تفکر می کرد ودراندیشه فرو می رفتند واگردربین آنهاکسی بود که می توانست اسم آن میوه را ببرد،ازمرتبه شاگردی به درجه استادی می رسید وجای امام صادق(علیه السلام) رامی گرفت وآنگاه حضرت به شاگردان می پیوست.

امادوسه دقیقه دیگر ازجرگه شاگردان خارج می شد وبازاستاد می گردید چون باهوش بود وهمین که استاد مشخصات یک میوه رابرزبان می آورد امام (علیه السلام) نام میوه رامی برد.

امام صادق(علیه السلام) جزو افراد با بضاعت مدینه بود ودرمکتب اخلاقی جدش حضرت زین العابدین(علیه السلام) وپدرش حضرت محمد باقر(علیه السلام) ومادرش(ام فروه) پرورش می یافت.

اما تمام کودکان ساکن خیابان مسقی جزو افراد با بضاعت نبودند وپدری چون امام باقر(علیه السلام) و مادری چون(ام فروه) نداشتند وبرکسی پوشیده نیست که تفاوت محیط اخلاقی دوخانواده هرچند و همسایه باشند چقدر در اخلاق کودکان مؤثر است.

حضرت جعفرصادق(علیه السلام)موروثی واکتسابی، یک طفل راستگو بود وهرگز دروغ نمی گفت ولو به سود اوباشد.

امابعضی ازکودکان همبازی،که ازحیث اصالت خانوادگی وتزکیه اخلاقی مثل حضرت امام صادق(علیه السلام) نبودند، دروغ می گفتند ووقتی استاد می شدند میوه ای راوصف می کردند وحضرت جعفرصادق(علیه السلام) اسم آن میوه رامی برد واستاد برای این که مقام خودراازدست ندهد به دروغ می گفت این میوه نیست ومیوه دیگری است وامام که می فهمید آن طفل دروغ می گوید، خیلی متأثر می شد وچون اهل نزاع نبود گاهی بعلت این که بادروغ حق اورا پایمال کرده بودند به گریه درمی آمد وازبازی کناره می گرفت وکودکان،بظاهر، بدون اعتنا به امام (علیه السلام) به بازی ادامه می دادند. امابزودی معلوم می شد که بازی آنها لذت ندارد چون هیچیک ازآنها دارای هوش امام صادق(علیه السلام) نبودند که بازی را گرم کنند وناچار می شدند که نزد حضرت بروند وازاو پوزش بطلبند وخواهش کنند که دربازی شرکت کند تااینکه بازی آنها گرم بشود وامام(علیه السلام) می گفت به این شرط دربازی شرکت می نماید که کسی دروغ نگوید وکودکان، شرط همبازی خود را می پذیرفتند.

بازی دیگر که آنهم مخصوص کودکان مدینه بود ودرهریک ازشهرهای عرب اگر متداول باشد ازمدینه اقتباس گردیده، این ترتیب راداشت که یک استاد وچند شاگرد انتخاب می شدند واستاد کلمه ای رابرزبان می آورد و فی المثل می گفت: «الشراعیه » به معنای ماده شتری که گردن دراز دارد. شاگرد هم کلمه الشراعیه رابرزبان می آورد وازآن به بعد شاگرد بایستی بدون انقطاع کلمه ،الشراعیه راتکرارنماید واستاد برای این که اورا به اشتباه بیندازد پیاپی کلماتی بروزن الشراعیه رابرزبان می آورد بدون این که آن کلمه باشد وفی المثل می گفت الدراعیه،الذراعیه ،الصفاعیه،الکفائیه،وغیره.

ضرورت نداشت ک استاد کلماتی بروزن الشراعیه برزبان بیاورد که معنی داشته باشد،چون منظوراین بود که شاگرد رادچاراشتباه کند ولذا پیاپی کلماتی دارای معنی، یابدون معنی ، بروزن الشراعیه را تلفیظ می کرد.

اماشاگرد مجبور بود که بدون انقطاع واشتباه بگوید الشراعیه واگریک بار دچار اشتباه می شد وکلمه ای دیگر رابرزبان می آورد ازبازی خارج می شد واستاد ،بازی راباشاگرد دیگر شروع می نمود.

اماکلمه ای دیگر راانتخاب می کرد وبازبه همان ترتیب باتلفظ کلمات معنی داریابدون معنی،می کوشید که شاگرد رابه اشتباه بیندازد.

این دوبازی اختصاصی شهر مدینه ،لازمه اش نشستن بودوحرف زدن ولی امام صادق(علیه السلام) درسایر بازی های کودکان هم که لازمه اش دویدن بود شرکت می نمود. (به نقل از کتاب مغز متفکر جهان شیعه)

● جوانی امام صادق (علیه السلام) و همگامی باپدر

درمورد دوران نوجوانی وجوانی اوبحث زیادی نداریم ،هم بدان خاطر که زندگی وشرایطش تحت الشعاع حیات جد وپدر بود وهم بدان علت که تاریخ درباره بسیاری ازوقایع وجریانات ریز زندگی اوتقریباً ساکت است.

درخشندگی های فوق العاده دوران امامت او،خدمات علمی وفرهنگی او،تربیت شاگردان وسازندگی های او ودرنهایت احیای خط قرآن وسنت او،بحد ومیزانی بودند که دیگر مسائل زندگی امام راتحت پوشش قراردادند.

بهمین جهت مورخان ووقایع نگاران همه همت وتلاش خودرامصروف این مباحث کردند ودیگر مسائل رامورد بحث وعرضه قرارنداند.

● درکنار پدر

اوبه واقع حدود بیش از ۳۰سال اززندگی خودرادرکنارپدرگذارند که حدود ۱۹سال آن پس از وفات امام سجاد (علیه السلام) جدبزرگوار اوبود. درتمام این مدت اوهمگام وهمراز وهمرزم پدربود ودرهمه امور اوراهمراهی می کرد.

پدر او اهل علم وفضل وعصمت بود، جلسه درس وبحث درعرصه معرفی قرآن وسنت داشت . اهل جود وسخاوت وبخشش بود وهمه عمر وزندگی خودرا درراه خداوقف وایثارکرده بود.

اوامام بحق وجانشین حقیقی پیامبر( صلی الله علیه وآله ) بود،اگرچه مردم ویاحمکرانان روزآن را نپسندیده باشند.

امام صادق(علیه السلام) نیزازهمان دوران کودکی ، نوجوانی وجوانی تحت نفوذ جد وپدر، به آداب ورسوم اهل بیت انس گرفت ومراعات آنهارابرخود واجب ولازم شمرد. ممارستها وایمان به امور دینی این امر رادرسینه اوقوت بخشید وآن معارف و زهد وفضیلت راوهم آن علم وعبادت راعمل نموده و پذیرا شد.

اوهمنشین پدر،شاگردودانشجوی او، محرم اسراراو وهمدم وهمراه اوبود. در دردهاورنجهای ناشی اززمامداران ومصائب ودشواریهای دهر بااومشارکت داشت واین عهدی ازجانب او باپروردگار بود.

● درس آموزی ها

امام باقر(علیه السلام) جلسات درس عمومی وخصوصی داشت. جلسات عمومی او درمسجد پبامبر( صلی الله علیه وآله ) ودروس خصوصی اودرخانه صورت می گرفت. ولی نکته مهم این بود که درآن روزگار مردم رابخاطر جّو نابسامان حکومت،اعمال فشارها و تهدیدها ، تحت کنترل نامرئی بودن خاندان رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) حال وجرأت حضور درمحضر امام وشرکت درجلسات درس اونبود.

داوطلبان برای کسب علم اندک بودند، مردم به واقع حال وهوای علم رادرسر نمی پروراندند ، بسیاری ازآنان منتظر بودند که ببینند فرجام مخالفت بنی امیه باخاندان پیامبر( صلی الله علیه وآله ) به کجا می انجامد و یا برسر شرکت کنندگان موجود درمحضر درس او چه می آید.

البته بتدریج برعده دانش پژوهان وطالبان افزوده شد ومجلس درس امام دراواخرعمر او،وحدود پایان دوران جوانی امام صادق(علیه السلام) رونق گرفت وبعدها همان شاگردان باجمعی جدید، گردآمده ازنقاط مختلف جهان آن روز، به محضر درس امام صادق(علیه السلام) واردشده وبه او پیوستند.

اودرتمام جلسات درس پدر شرکت می کرد، وحتی پاره ای ازاسناد مانشان می دهند که درمجالس علما وفقهای زمان حضور می یافت وبه اظهار نظر ونقد آراء آنها می پرداخت ویاباآنان مباحثه می کرد.

درمجلس درس امام باقر(علیه السلام)ازهمه دروس آن روزگار بحث بعمل می آمد،حتی ازتاریخ ،جغرافیا ،هیئت ونجوم و....ولی عمده مباحث امام درزمینه قرآن وتفسیر آن بود امام می کوشید تااذهان رااز آموخته های غلط ونابسامان بشوید واسلام رابه همانگونه که درعصر پیامبر( صلی الله علیه وآله ) مطرح بود عرضه نماید. (به نقل از کتاب احیاگر تشیع)

● ازدواج امام صادق (علیه السلام)

اودرجوانی ازدواج کرد. راجع به امر ازدواج اوسخن هاست. ازجمله این سخن مطرح است که امام باقر(علیه السلام) انتظارمی کشید که برده فروشی ازسفراخیرش برگرددوامام برده ای موردنظررابخردواورابه ازدواج فرزندش درآورد.

کاروان آمدوامام کیسهٔ زری رافرستادکه باآن ، برده موردنظررا بخرد . بنزدمالک برده هارفتند وازوی برده ای خواستند. مدعی شدکه همه رافروخته و تنهایک دخترباقی مانده که اورابه ۷۰مثقال طلامی فروشد.

کیسه پولی راکه امام باقر(علیه السلام) داده بودگشودند هفتاد دینار درآن بود. اوراباآن پول خریدندو به نزدامام باقر(علیه السلام) آوردند. ازنام اوپرسید- پاسخ شنیدکه حمیده نام دارد. امام فرموداوپسندیده و محموده دردنیاوآخرت است.

درموردعلت باکره ماندن اودرعین بردگی پرسش شد. پاسخ داد کسی نتوانست بامن روبرو شود. هرگاه فردی قصدمن می کرد پیری وارد می شدواوراازمن دورمی ساخت و...

امام باقر(علیه السلام) پیشاپیش از همه این حالات جزاً خبرداده بود. سرانجام او رابه ازدواج فرزندش امام صادق(علیه السلام) درآورد. درمورداین زن نوشته اندکه حامل ودائع امامت واصالتاً اهل روم یااندلس بود.(به نقل از کتاب احیاگر تشیع)

● سفرهای زمان جوانی امام صادق (علیه السلام)

▪ سفربه مکه

اودرجوانی ودرعصر هشام،بهمراه پدر به مکه رفت .درآن سال هشام به مکه آمده بود تابرای خود تبلیغاتی راه اندازد وجمع رامتوجه خودسازد. شا یسته است که یادآور شویم امام باقر(علیه السلام) واما صادق(علیه السلام) نیز برای زیارت بیت الله به مکه رفتند ودرعین حال کوشیدند تبلیغات ناصواب هشام رادرامر رسمیت بخشیدن بخود خنثی سازند.

عده ای ازمتملقان به دور هشام گرد آمده وازشأن وفضیلت او!!وهم رتبت ومقام بنی امیه وخاندان او!!سخنها می گفتند واین امر برای هشام امتیازی به حساب می آمد وبدان سبب خود رامفتخر می دید.

امام صادق(علیه السلام) دربین جمعی عظیم به سخنرانی پرداخت وفرمود:

اَلحَمدُ لِلّهِ اللَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بالحَقِّ نَبِیِّاً وَاَکرَمَنابِهِ و...

حمد وسپاس مخصوص خداوندی است که محمد (صلی الله علیه وآله) رابحق مبعوث فرمودواوراپیامبرقرارداد و ما را به وجود و انتساب به اوگرامی داشت .وبدین سان ما برگزیده خدا برخلق اوئیم و بهترین ها از بندگان وخلفای اوئیم. سعادتمند آن کسی است که ازماتبعیت کند، وبدبخت آن فردی است که بامادشمنی ورزد وازراه وروش ما مخالفت نماید و..

وبدین سان بافته های هشام راازهم گسست واو را دربین جمع رسوا ساخت .اودرضمن سخنانش به مردم فهماند که بنی امیه خلیفه بحق رسول الله (صلی الله علیه وآله) نیستند ومقام وموقعیت شان درجامعه سست وحکومت شان پوشالی است و...

▪ احضار به شام

برادر هشام خبراین سخنرانی را به گوش هشام رساند. اوازشنیدن آن شرمنده وناراحت شد وتصمیم به انتقام گرفت. پس از بازگشت به دمشق پیکی به سوی والی مدینه فرستاد وامام باقر(علیه السلام) رابهمراه فرزندش امام صادق(علیه السلام) به دمشق احضارنمود.

امام باقر(علیه السلام) ناگزیر با فرزندش به سوی دمشق حرکت کردند. اما بدنیست بدانیم جو حکومت جوفشار، جو خودکامگی وغرور ، جو زرق وبرق دربار وچشم پرکنی برای عامه مردم بود. بنی امیه به تقلید ازدستگاه سلطنتی روم وایران قبل ازاسلام برای خود درباری وبارگاهی تشکیل دادند ودرحضورخود برای ارعاب مردم ونشان دادن هیمنه وجلال خود ، سپاهیان مسلح رادربرابر خود برپامی داشتند.

امام وارد دمشق شد وبه دربار هشام رفت. ولی به مدت سه روزآنهارابه حضورهشام راه ندادند. وبعدهم که راه دادند هشام سعی به تحقیر امام داشت.

امام باقر(علیه السلام) رابه تیراندازی دعوت کرد واورابه این امرمجبور نمود که البته نتیجه امربه نفع امام وبه سرشکستگی هشام انجامید.

درهمین سفر بود که آوازه علم وفضل این خاندان درهمه جا پیچید و حتی درعلمای یهود و مسیحی مؤثرواقع شد وهشام برای جلوگیری ازتوسعه نفوذ آنها درشام ناگزیر شد آنان رابه سوی مدینه برگرداند.

▪ امام ودستگاه زمامدار

قدرت دردست بنی امیه بود وآنها انواع ظلم وفشاروتعدی ها وتحمیل نابخردانه رابرمردم ومخصوصاً برخاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) روا می داشتند .دستگاه زمامدار،تشکیلات اطلاعاتی نیرومندی دراختیار داشت که آن خود بلائی برای جان مردم بود.بااستفاده ازقدرت جاسوسی آنها افراد مظنون راازگوشه وکنار پیدا کرده وازمیان برمی داشتند.

اودردوران کودکی وجوانی شاهد این مسأله بود که دستگاه حکومت به اسم خلافت رسول الله (صلی الله علیه وآله) بیدینی می کند وخاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) رامورد طعن وآزار خود قرارمی دادندتاحدی که امام باقر(علیه السلام) وامام صادق(علیه السلام)هم ازاین آزارها در امان نبودند .اودردوران حیات جد وپدر شاهد تاکتیکهای مبارزاتی آنان بود.

ازآنها راه وروش هاوتعلیماتی را اخذ می کرد که بعدها بابهره گیری وتلفیق هاتوانست ازآن برای اداره امورشیعیان وحفظ وپاسداری اسلام استفاده کند.(به نقل از کتاب احیاگر تشیع)

▪ همراهی پدر در سفر شام

این ماجرا را علامه درکتاب خود جلاء العیون ازسیدبن طاووس (ره) به سند معتبر ازحضرت صادق(علیه السلام) روایت کرده است درسالی ازسالها که هشام بن عبدالملک به حج آمده بود امام صادق(علیه السلام) نیز به همراه پدرگرامیشان به حج رفته بودند. امام صادق(علیه السلام) درمکه بین جمع کثیری به سخنرانی پرداخت وگفت:

چون به دمشق حرکت کردند ووارد آن شهرشدند ، هشام سه روز آنهارا به حضور خودراه نداد و روزچهارم به حضور خود طلبید . چون داخل شدند، هشام برتخت پادشاهی خودنشسته و برای ترساندن مردم ونشان دادن هیمنه وجلال خود، سپاهیانی مسلح دربرابر خود برپا داشته بود وبزرگان قومش درحضور اوبه هدف تیر می انداختند .

چون به نزد او آمدند به امام باقر(علیه السلام) گفت: بابزرگان قوم ، تیربینداز. امام باقر(علیه السلام) گفت :

که من پیرشده ام وتوانایی تیراندازی را ندارم اگر مرا معاف کنی بهتراست. هشام سوگند یاد کرد که به حق آن خداوندی که مارا به دین خود وپیغمبر خود عزیز گردانیده تورا معاف نمی گردانم .

پس به یکی از بزرگان بنی امیه اشاره کرد که کمان وتیرخودرا به او بده تا تیربیندازد .

پس امام باقر(علیه السلام) کمان وتیری راازآن مرد گرفت ودر زه کمان گذاشت وبه قوّت کشید وبروسط نشانه زد. پس تیر دیگری گرفت وبرانتهای تیراول زد که آنرا تا نوک پیکان به دونیم کرد. بعد تیرسوم را گرفت وبرانتهای تیردوم زد که آنرا نیز به دونیم کرد ودروسط نشانه قرارگرفت . تاآنکه نه تیررا همچنان پی درپی برهدف نشاند.

هشام درتیر نهم بی تاب شد وگفت : ای ابوجعفر نیک انداختی وتودرتیراندازی ازماهرترین تیراندازان عرب وعجم هستی پس چرا میگفتی برآن توانایی ندارم.

هشام ازآن تکلیفی که برعهده امام باقر(علیه السلام) گذاشته بود پشیمان شد وتصمیم به کشتن حضرت گرفت ، سربه زیرافکنده بود وتفکر میکرد وامام صادق(علیه السلام) وپدر گرامیش همچنان دربرابر اوایستاده بودند، چون ایستادن آنها به طول انجامید، امام باقر(علیه السلام) به خشم آمد. وقتی آنحضرت خشمگین می شد به سوی آسمان نظر می کرد وآثار غضب ازچهره مبارکشان ظاهر می گردید.

وقتی که هشام آن حالت را در امام باقر(علیه السلام) دید از غضب آن حضرت ترسید واو را بربالای تخت خود خواند و امام صادق(علیه السلام) نیز پشت سرایشان رفت . چون به نزدیک اورسید، برخاست و امام باقر(علیه السلام) را دربرگرفت ودردست راست خودجای داد ودست درگردن من انداخت وامام صادق(علیه السلام) را جانب راست امام باقر(علیه السلام) نشاند.

پس روبه سوی امام باقر(علیه السلام) کرد وگفت: قبیله قریش پیوسته باید برعجم وعرب افتخار کنند که شخصی مانند تو درمیان آنها هست . به من بگو چه کسی این تیراندازی رابه تویاد داده است ودرچه مدتی آن را آموختی ؟ امام باقر(علیه السلام) فرمود: می دانی که این صنعت درمیان اهل مدینه شایع است ومن درسن جوانی مدتی به این صنعت مشغول بودم . ازآن زمان تابه حال آنرا کنار گذاشته ام، چون اصرار کردی ومرا سوگند دادی، امروزکمان بدست گرفتم. هشام گفت: این طور کمانداری، هرگز ندیده بودم. ای اباجعفر دراین امر، مانند تونیز کسی هست.

حضرت فرمود: ما اهل بیت رسالت علم وکمال واتمام دین را که حق تعالی درآیه :

اَلیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دیِنَکُم وَاَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاِسلَامَ دِیناً .

به ماعطاکرده است، ازیکدیگر به میراث می بریم. زمین هرگز ازما(اهلبیت) که دارنده علم و کما لی هستیم که افراد دیگر آن را ندارند خالی نمی ماند.

وقتی این سخن را از امام شنید، بسیار غضبناک شد وچهره اش سرخ شد ودرهم رفت وساعتی سربه زیر افکند وساکت شد . چون سربرداشت به امام باقر(علیه السلام) گفت : آیا نسبت ما وشما که همه فرزندان عبد منافیم یکی نیست ؟ امام باقر(علیه السلام) فرمود: که آری چنین است ولی حق تعالی ازسرپنهان خودوعلم خالص خودبه ما عطا کرده است وآنچه راخاص ماگردانید و ازدیگران متمایز نمود، آنرا مخصوص دیگران قرارنداد وبه دیگران عطا نکرد.

هشام گفت : آیا چنین نیست که حق تعالی حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله) راازنسل وتبار عبد مناف، به سوی همه مردم، ازهررنگ ونژادی چون سفید وسیاه وسرخ برانگیخته است؟ پس چگونه وازکجا این میراث رامخصوص شما قرارداده است وحال آنکه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) برهمه مبعوث شده است .

خداوند درقرآن مجید می فرماید: وَلِلّهِ مِیراثُ السَّمَواتِ وَالاَرض (میراث آسمانها وزمین ازآن خداست ) پس به چه سبب میراث علم ، مخصوص شماشد وشما علم را به میراث بردید وحال آنکه بعد از حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) پیغمبری مبعوث نگردیدو شما ازپیغمبران نیستید.

امام باقر(علیه السلام) فرمود: ازآنجایی که خدامارا مخصوص گردانیده است به پیغمبر خودوحی فرستاد :

لاَتُحَرِّکَ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعجَلَ بِهِ (زبانت رادر(هنگام وحی ) زود به حرکت درنیاورتا درخواندن قرآن شتاب زدگی به خرج دهی. )

وبه پیغمبر خودامر کردکه مارا به علم خود مخصوص گرداند واز دیگران متمایز سازد.

پس حضرت رسالت (صلی الله علیه وآله) برای برادر خود علی بن ابیطالب (علیه السلام) اسراری رابیان کرد که ازسایر صحابه پنهان نگاه میداشت وچون این آیه نازل شد : وَتَعِیَها اُذُنٌ واعِیَهٌٔ.

(اسرار الهی را گوشها ی ضبط کننده ونگاه دارنده حفظ می کند ) پس حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) فرمود: ای علی! من ازخدا خواستم که گوش توآن اسرارالهی راحفظ نماید وبه این جهت حضرت علی بن ابیطالب(علیه السلام) می فرمود: حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) هزار فصل از علم را به من تعلیم نمود که ازهر فصلی هزار فصل دیگرگشوده می شد.

چنانچه شمااسرار خودرا به افرادی خاص میگوئید وازافراد بیگانه پنهان می دارید، حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) نیز رازهای خودرا به علی (علیه السلام) میگفت ودیگران را محرم اسرار ودارای صلاحیت نمیدانست تا آن اسراررا بازگونماید وهمچنین حضرت علی (علیه السلام) آن رازها را برای کسانی ازاهل بیت خودکه محرم آن اسرار بودند بیان مینمود وبه این طریق آن علوم واسرار به ماارث رسیده است .

هشام گفت: علی(علیه السلام) ادعا میکرد من علم غیب می دانم وحال آنکه خدا کسی را برعلم غیب خویش شریک نگردانیده وخبردار نکرده است پس از کجا این ادعا را می کرد؟ امام باقر(علیه السلام) فرمود: که حق تعالی برحضرت رسول (صلی الله علیه وآله) کتابی (قرآن) را فرستاد ودرآن کتاب آنچه بوده وخواهد بود تا روزقیامت، بیان کرده است چنانچه فرموده است :

وَنَزَّلنا عَلَیکَ الکِتابَ تِبیاَناً لِکُلَّ شَیئٍ وَهُدیً وَرَحمَهًٔ وَبُشریَ لِلمُسلمِین (واین کتاب راکه روشنگرهرچیزی است وبرای مسلمانان رهنمود ورحمت وبشارت گری است برتونازل کردیم. ) وبازفرموده است : وَکُلَّ شیئٍ اَحصََیناَهُ فی اِمامٍ مُبین (وهمه چیز را درکتاب آشکار کننده ای برشمرده ایم) ونیز فرموده است :

مَافَرَّطناَ فی الکِتابِ مِن شیئٍ. (ما هیچ چیز رادراین کتاب فروگذار نکردیم ) پس حق تعالی به پیغمبر خود وحی کرد :که هرغیب وسری که به سوی اوفرستاده است حتماً به علی(علیه السلام) بگوید واورا خبردار نماید وحضرت رسول (صلی الله علیه وآله) به علی (علیه السلام) امر کرد که بعداز وفاتش قرآن را(به طورمکتوب) جمع نماید وغسل وتکفین وحنوط اورابرعهده بگیرد وفرمود:

چون اوازمن است ومن ازاویم ودارایی من ازآن اوست وآنچه برمن لازم بودبراولازم است (که انجام دهد) و اوقرض من را ادامی کند وبه وعده های من وفامی نماید. پس روکرد به اصحاب خود وگفت :

علی بن ابیطالب(علیه السلام) بعد از وفات من بامنافقان برسرتأویل (تفسیر و توضیح) قرآن جنگ خواهد کرد چنانچه من با کافران برسرتنزیل (نزول) قرآن جنگ کردم و کسی ازصحابه به جزعلی(علیه السلام) تأویل همه قرآن رانداشت ونمیدانست وتأویل وتفسیر همه قرآن فقط نزد علی (علیه السلام) است و به این سبب حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) فرمود:

که داناترین مردم به علم قضا علی (علیه السلام)است . یعنی اوباید که قاضی شما باشد وعمر بن خطاب مکررمیگفت : اگر علی نمی بود عمر هلاک می شد. عمر به علم آن حضرت گواهی می داد ودیگران انکارمی کردند .

هشام ساعتی طولانی سربه زیر افکند سپس سربرداشت وگفت : هرحاجتی که داری ازمن بخواه .

امام باقر(علیه السلام) گفت: که اهل وخانواده من دروحشت وترس اند (نگران اند) ازاینکه شهر را ترک کرده وبیرون آمدم وتا به حال برنگشته ام. از تو می خواهم که به من اجازه دهی که برگردم.

هشام گفت: اجازه می دهم که امروز به طرف مدینه حرکت کنی. سپس امام دست به گردن او انداخت وخداحافظی کرد واز پیش او بیرون آمد.

وقتی به میدان بیرون ازمحل حکومت اورسیدند، درانتهای میدان به جمعیت زیادی برخورد کردند .

امام باقر(علیه السلام) پرسید: که ایشان کیستند؟

وزیر دربار هشام گفت : قسیسان ورهبانان و مسیحی هستند که هر سال در چنین روزی اینجا اجتماع می کنند وبا هم به زیارت راهب بزرگ خود(داناترینشان) که معبد او بالای کوه قرار دارد ، می روند وسؤالات خود را می پرسند.

پس امام باقر(علیه السلام) سر خود را با پارچه ای پوشاند تا کسی او را نشناسد ونزد آنها رفت.

وقتی گروه نصاری نشستند امام باقر(علیه السلام) نیزدرمیان ایشان نشست وآن کشیشها محلهایی را جهت نشستن برای عالم خودآماده کردند واورا برروی آن مکان ها نشاندند .

راهب چنان پیرشده بود که بعضی از حواریون واصحاب حضرت عیسی(علیه السلام) رادرک کرده بود وازپیری ابروهایش بلند وبر چشمانش افتاده بود .

با حریری زرد ابروهای خودرا به پیشانی بست وچشمهای خودرا مانند افعی به حرکت درآورد وبه سوی حاضران نظر کرد .

دراین هنگام چون به هشام خبررسید که آن حضرت به دیر( عبادتگاه نصرانیهای تارک دنیا) رفته است کسی از اطرافیان مخصوص خودرا به سوی آنجا فرستاد تا آنچه میان ایشان وآن حضرت می گذرد به او خبر دهد .

چون نظر آن عالم بر امام باقر(علیه السلام) افتاد گفت : تو ازمائی یا از امت مرحومه ای(مورد رحمت خدا)؟ حضرت فرمود: ازامت مرحومه ام (امت اسلام) راهب پرسید از علمای اسلام هستی یا از بی سوادان آنان؟ فرمود که از بی سوادان آنان نیستم پس بسیار مضطرب ونگران شد وگفت : من از توسؤال کنم یا تو از من سؤال می کنی ؟ امام فرمود: تو سؤال کن .

راهب روبه مسیحیان کردو گفت : ای گروه مسیحیان! عجیب است که مردی ازامت محمد(صلی الله علیه وآله) این جرأت را دارد وبه من می گوید : که ازمن سؤال کن.

شایسته است چند مسئله ازاو بپرسم و پنج سؤال از حضرت نمود که امام به یک یک آنها پاسخ داد. ابتدا پرسید:

ای بنده خدا! به من بگو آن چه ساعتی است که نه از شب است ونه از روز؟ امام باقر(علیه السلام) فرمود: بین طلوع صبح (اول وقت نماز صبح) تا طلوع خورشید است.

راهب گفت: اگر نه از روز ونه از شب است پس از چیست؟ امام باقر(علیه السلام) فرمود: اززمانهای بهشتی است که دراین زمان بیماران مابه هوش می آیند و دردها آرام می گیرند وبیماران درآن شفا می یابند وکسی که شب به خواب نرود دراین ساعت به خواب می رود وحق تعالی این ساعت را موجب رغبت، رغبت کنندگان به آخرت قرار داده وبرای عمل کنندگان برای آخرت دلیل وحجتی روشن قرارداده و برای انکار منکرین و متکبرین که عمل برای آخرت انجام نمی دهند، حجتی گردانیده است ( که جای هیچ عذروبهانه ای برای آنها باقی نماند) راهب نصرانی گفت: راست گفتی . حال بگوبدانم این که می گویند اهل بهشت می خورند ومی آشامند ولی مدفوع و ادرار ندارند آیا دردنیا نظیری دارد؟

حضرت فرمود: که آری، مانند جنین دررحم مادر که می خورد ولی مدفوع وادرار ندارد. راهب نصرانی گفت : تو نگفتی که من ازعلمای اسلام نیستم؟ حضرت فرمود: من گفتم ازبی سوادان ایشان نیستم.

راهب گفت : می گویند در بهشت از میوه ها وغذا ها می خورند ولی چیزی کم نمی شود، آیا نظیری در دنیا دارد؟ حضرت فرمود: آری، نظیرومشابه آن دردنیا چراغ است که اگر هزاران چراغ از شعله آن بیفروزند وروشن کنند ازآن کاسته نمی شود وهمیشه هست وروشنایی دارد.

راهب گفت : ازتومسئله ای سؤال می کنم که نتوانی جواب بگویی، حضرت فرمود: بپرس .

راهب گفت: به من بگو آن دو برادر چه کسانی بودند که دریک ساعت دوقلو از مادرمتولد شدند ودریک لحظه هم مردند امّا دروقت مردن یکی پنجاه سال عمر کرده بود ودیگری صد وپنجاه سال ؟ حضرت فرمود: آن دو برادر عزیز وعزیر بودند که مادرایشان دریک شب ودریک ساعت به آنها حامله شد ودریک ساعت متولد شدند وسی سال بایکدیگر زندگی کردند پس خداوند جان عزیر را گرفت وبعد از صد سال دوباره اورا زنده کرد وبیست سا ل دیگر با برادر خود زندگانی نمود وهردو دریک لحظه مردند.

آن راهب ازجای برخاست و گفت : کسی را که ازمن داناتر است آورده اید تا مرا رسوا کند .

به خدا سوگند که تااین مرد درشامست دیگر من با شما سخن نخواهم گفت. هرچه میخواهید ازاو سؤال کنید.

می گویند: چون شب شد آن عالم مسیحی نزد آن حضرت آمد ومعجزاتی را مشاهده کرد ومسلمان شد.

چون این خبر به هشام رسید و خبراین مناظره دربین مردم شام منتشر شده است وبراهالی شام علم و کمال حضرت نمایان گشت، او بلافاصله جایزه ای برای حضرت فرستاد وآنها را روانه مدینه کرد .

ودرروایتی دیگر اینطور آمده است که هشام آن حضرت را (بخاطر انتشار خبرمباحثه) درشام به زندان فرستاد وچون به او گفتند که اهل زندان همگی مرید اوشده اند بلافاصله زودی حضرت را روانه مدینه کرد وپیش ازما پیک سریعی فرستاد که درشهرهای سرراه میان مردم اعلام کنند، دوپسرجادوگر ابوتراب محمد بن علی و جعفر بن محمد(علیهم السلام) که من ایشان را به شام خواسته بودم، به آئین مسیح تمایل پیداکردند ودین ایشان را اختیار کردند.

پس هرکس به آنها چیزی بفروشد یابه ایشان سلام کند یا دست دهد، خونش ریخته می شود و هیچ خون بهائی ندارد.

چون پیک به شهر مدین رسید وآنها وارد شهر شدند، اهالی آن شهر دربها را بر رویشان بستند وایشان را دشنام دادند وبه علی بن ابیطالب(علیه السلام) ناسزا گفتند. هرچند همراهانشان اصرار می کردند دری را نمی گشودند وآذوقه (سفر) به آنان نمی دادند .

امام باقر(علیه السلام) با ایشان بامدارا سخن گفت وفرمود: ازخدا بترسید ما چنان نیستیم که به شما گفته اند واگر چنان باشیم شما با یهود و نصاری معامله می کنید، چرا ازمعامله باما امتناع می ورزید؟ ام آنان در جواب گفتند که شماازیهود ونصاری بدترید (نعوذبالله )زیرا که ایشان جزیه می دهند وشمانمی دهید.

هرقدر امام باقر(علیه السلام)ایشان را نصیحت کرد، سودی نبخشید وگفتند درب بر روی شمانمی گشاییم تاشما وچهار پایانتان هلاک شوید .

حضرت چون اصرار آن اشرار رادید پیاده شد وفرمود: ای جعفر(علیه السلام)! توازجای خودحرکت نکن .

کوهی درآن نزدیکی بودکه به شهر مدین مشرف بود . حضرت ازآن کوه بالا آمد و روبه جانب شهر کرد وانگشت برگوشهای خود گذاشت وآیاتی را که حق تعالی درمبعوث شدن حضرت شعیب (علیه السلام) براهل مدین وعذاب شدن آنها بخاطر نافرمانی کردن ازآن پیغمبر، فرستاده است، براهالی آن شهر خواند تا آنجا که حق تعالی می فرماید :« بًقیَّهٔ اللّهِ خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُؤمنین َ» ( آنچه خداوند برای شما باقی گذارده (ازسرمایه های حلال) برایتان بهتراست اگرایمان داشته باشید.) پس فرمود: به خدا قسم بقیه خدا در روی زمین مائیم. دراین هنگام حق تعالی باد سیاه و تیره ای رابرانگیخت وآن صدارا به گوش مردوزن وکوچک وبزرگ آن مردم رسانید ووحشت بزرگی آنها را فرا گرفت به طوری که بربالای بامهامیرفتند وبه طرف آن حضرت نگاه می کردند.

پس مرد پیری ازاهل مدین تا امام باقر(علیه السلام) رابه آن حالت دید باصدای بلند درمیان شهر اعلام کرد که ای اهل مدین ! ازخدا بترسید. این مرد درمکانی ایستاده است که وقتی حضرت شعیب قوم خودرا نفرین کرد دراین جایگاه ایستاده بود. به خدا سوگند اگر درب را به روی اونگشایید مانند آن عذابی که بر قوم شعیب نازل شد برشما نازل خواهد شد .

دراین هنگام بودکه اهل مدین دربها را گشودند وآنها را درمنزلهای خود جای دادند و خوراک وآذوقه ایشان را تأمین نمودند. تا روزبعد که ازآنجا رفتند .

پس والی مدین این ماجرا رابه هشام نوشت وآن ملعون به اونوشت که آن مرد پیر را بکشد .

وبه روایت دیگر آمده است که هشام آن مرد پیر را طلب کرد وپیش ازرسیدن به شام به رحمت الهی پیوست پس هشام به والی مدینه نوشت که امام باقر(علیه السلام) را با زهر مسموم نماید، که قبل از انجام این کار مرد.(به نقل از کتاب منتهی الآمال)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.