دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
روی خوش جهانی شدن

در حال حاضر به نظر میرسد، نظام تلویزیون جهانی به یک ساختار فرامرزی دست یافته است که میتواند نقش غیرطبیعی و استبدادی رسانههای ملی را تعدیل کند. مسالهیی که میتوان از آن به روی خوش جهانی شدن یاد کرد. اتفاقی که هرچند همچنان متاثر از ساختارهای قدرت است اما با چندقطبی شدن فضای فرهنگی آن، امکانات جدیدی برای شنیده شدن صدای کسانی به وجود میآورد که صدایشان محو یا سرکوب میشود
مفهوم «جهانی شدن» (Globalization)، آنچنان که پس از جنگ سرد متداول شد اغلب مورد لعن و نفرین بوده است. از جمعیتهای حافظ محیط زیست گرفته که این پدیده را به خاطر گرمایش زمین و آلودگی هوا تقبیح میکنند تا طرفداران جنبشهای اجتماعی ضد سرمایهداری، مفهوم جهانی شدن با معنایی منفی تفسیر و طرد شده است. اگرچه جهانی شدن در بستری از فناوریهای جذاب ارتباطی و حمل و نقل اتفاق افتاده اما این باعث نشده است که پدیده جهانی شدن در نزد مفسران آن مثبت و در کل مفید جلوه کند. پیشینهیی که برای آن در اکتشافات دریایی قرن نوزدهم اروپاییها، کشف امریکا و سرزمینهای هند شرقی بیان میشود، جهانی شدن را در رابطهیی تنگاتنگ با مفاهیمی چون استثمار، استعمار و سلطه تعریف کرده است. با اینکه گسترش فناوریهای ارتباطاتی و در پی آن بسط مفهوم «دهکده جهانی» مک لوهان (Marshall McLuhan) نقش مهمی در تبیین معنای جهانی شدن داشته است اما به نظر میرسد آنچه مفهوم جهانی شدن را پایهریزی کرده، به وجود آمدن شرکتهای بسیار بزرگ اقتصادی بوده است. چنانکه پدیده جهانی شدن در موارد متعددی با اشاره به این شرکتها توصیف شده است. مفهوم «مک دونالدی شدن» (McDonaldization) نمونه مشهوری است که برای وصف آنچه پس از جنگ سرد، تحت عنوان جهانی شدن اتفاق افتاده، مثال زده شده است (Moran,۲۰۰۹: ۱۵۲, Hartley, ۲۰۰۶: ۱۳۷, Ritzer, ۲۰۰۴).
ایده غذایی محبوب برای همه جهانیان، این فرض را پیش کشاند که شرکتهای بزرگ اقتصادی برای گسترش مصرفکنندگان خود سعی در همسانسازی سلیقه آنان و از بین بردن تفاوتهایی دارند که به طور تاریخی در دل فرهنگهای بومی آنها جای گرفته است. این همسانسازی زمانی بیشتر مورد اعتراض قرار گرفت که خطر از بین رفتن فرهنگهای کوچک احساس میشد. تاکیدی که برمکدونالد در نظریهپردازی جنبههای منفی جهانی شدن انجام گرفته به این دلیل بوده است که غذا دیگر مانند مواد شوینده یا صنعتی، خالی از اثرات مستقیم فرهنگی نیست. بلکه بخشی از آیین یک منطقه است که در آن هویتهای بومی تفسیر و معنا میشوند. تلاش برای محبوب کردن مکدونالد به عنوان یک غذای جهانی، به طور خاص به معنای جهانی کردن ذائقه امریکایی در برابر سایر فرهنگهاست. از همین رو، از آن به عنوان استعمار فرهنگی یاد شده است. هارتلی مینویسد «جهانی شدن، پاشیده شدن فرهنگ مصرفی امریکایی در صورت ما است (Hartley, ۲۰۰۶: ۱۳۷).
نگرش منفی به جهانی شدن از دهههای ۱۹۷۰ به بعد افزایش چشمگیری داشته است. هارتلی این مساله را با تفاوت ماهوی بین فناوریهای ارتباطی مدرن توضیح میدهد. به عقیده او برخلاف صنعت چاپ که وسیلهیی برای نشر محتواهای بومی فراهم میکرد، رسانههای تصویری نه تنها فناوری ارتباطی بلکه محتوای خود را نیز به کشورهای مزبور منتقل کردند. از آنجا که قبل از به وجود آمدن صنعت چاپ، نوشتار یک رسانه مرسوم در بین ملل بود، اختراع چاپ کمک کرد تا دانش بومی مناطق منتشر شده و گسترش یابد. این پدیده درباره فناوریهای ارتباطی قرن بیستم کمتر مصداق پیدا کرده است. هارتلی، در این مورد تلویزیون استرالیا را مثال میزند. به عقیده او محبوبیت گسترده وسترنهای امریکایی در استرالیا نه به خاطر برتری ذاتی آنها، بلکه به این خاطر بود که در ابتدای ورود تلویزیون به استرالیا، تلویزیونهای بومی بضاعتی برای تولید محتوا نداشتند. امکانات و دانش آنها درباره زبان تصویر متحرک قابل مقایسه با تولیدکنندگان امریکایی نبود. در عین حال، برخلاف کتاب، مخاطب به راحتی میتوانست از محتوای غیر بومی فیلمهای وسترن سر در آورد. با راهاندازی تلویزیونهای جهانی و فراقارهیی امریکایی، این روند اساسا به عنوان یک شیوه استعمار و سلطه فرهنگی تفسیر شد. چرا که فناوری تلویزیونهای جهانی اساسا در دست آنها بود و میتوانست به عنوان ابزاری برای جهانی کردن فرهنگ امریکایی مورد استفاده قرار بگیرد. ابزاری که ذائقههای فرهنگی مختلف را متناسب با فرهنگ و اقتصاد امریکایی همسانسازی میکرد. این فرآیند، در نهایت به دنبال شکلی یکسان از محتواست که بیانگر برتری فرهنگ غرب در زمینههای چون پوشاک، آیین، غذا و سبک زندگی است.
فناوری ارتباطی تلویزیون جهانی در اوایل دهه ۱۹۸۰ در حالی مطرح شد که «تلویزیون ملی» به یک مفهوم تثبیت شده در چارچوب مرزهای جغرافیایی تبدیل شده بود. تجربه تماشای تلویزیون یک کشور، اغلب با سفر به آن کشور ممکن میشد و حسی همچون چشیدن غذاهای منحصر به فرد یک محدوده جغرافیایی خاص را تداعی میکرد. به خاطر اتکای برنامههای تلویزیونی به گفتار و اینکه کمتر برنامههای آن دوبله و فروخته میشد، تماشای شبکههای تلویزیونی ملی برای مسافران خارجی تازگی و جذابیت خاص خود را داشت. راهاندازی تلویزیونهای جهانی در این زمان میتوانست از بین برنده جذابیتهایی اینچنین باشد و شکلی یکنواخت به برنامهها بدهد. چنانکه این اتفاق نیز افتاد. محبوبیت جهانی مسابقههای تلویزیونی امریکایی، گونههایی همچون «تلویزیون واقعیت» (Reality TV) و سپ اپرا، باعث شد بسیاری از تلویزیونهای ملی به سمت تولید مشابه این برنامهها بروند. تا اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی تلویزیون ملی به عنوان مفهومی بازدارنده و مثبت در برابر تلویزیون جهانی مطرح بود. نهادی که میتوانست با حفظ ویژگیهای فرهنگ بومی، هویت ملی را از احاله شدن نجات دهد. با اینحال، تغییراتی که در بازار جهانی محصولات فرهنگی، شیوههای دسترسی به مخاطب و غیره رخ داد، باعث شده یک بازنگری اساسی در این باره صورت بگیرد.
با گذشت دو دهه از به وجود آمدن تلویزیون جهانی، بازار و نظام حاکم بر آن دچار تغییراتی اساسی شد. از دهه ۱۹۹۰ به بعد سلطه امریکا بر بازار محصولات فرهنگی تلویزیون جهانی رو به کاهش گذاشت و همزمان با پیدا شدن قطبهای قدرتمند متعدد در زمینه تولیدات حرفهیی محصولات فرهنگی، امکانی برای دسترسی اقلیتها و فرهنگهای کوچک برای بازنمایی خود در این عرصه فراهم شد. تلویزیون جهانی دیگر تنها به معنای امکان دسترسی به مخاطب یکسان و بسیار گسترده تعبیر نشد و به عنوان مجرایی مطرح شد که میتوانست صدای جمعیتهای کوچک را در چهارگوشه دنیا به هم برساند. از سوی دیگر، شکلگیری ارتباط دوسویه و تعاملی بین مخاطب و سازنده که توسط فناوریهای همزمان با تلویزیون جهانی شکل گرفته، آن را در برابر نظامی سنتی تلویزیون ملی در موقعیتی متفاوت قرار داده است. این فضا نظامی چندصدایی و گسترده را ایجاد کرده است که نظریهها و دیدگاههای محققان را درباره نظامهای تلویزیون ملی و جهانی به طور کلی با دگرگونی مواجه کرده است. تا جایی که کارکرد گذشته تلویزیون ملی را نیز به چالش کشیده است.
اگرچه نظام تلویزیون ملی همیشه داعیه حفظ اصالتهای فرهنگی را داشته است، اکنون از سوی منتقدان اغلب با بدبینی و ظن نگریسته میشود تا حدی که بسیاری از آنان از افول و به حاشیه رانده شدن این نظام در پی گسترش صنعت تلویزیون جهانی استقبال نیز کردهاند. این رویکرد دو دلیل عمده داشته است. اول بدبینی به تلویزیون ملی به عنوان نظام ارتباطی یکسویه که به بهانه هویت ملی، «فرهنگهای محلی» (Local cultures) را محو کرده و فرهنگ نظام حاکم را به عنوان هویت ملی، طبیعی جلوه میدهد. دوم تغییر نگرش به تلویزیون جهانی، به عنوان نظامی تعاملی که بستری برای حضور مردم سالارانه فرهنگهای متنوع ایجاد کرده و فضای چندصدایی و جدید را به وجود آورده است. ترنر با اشاره به تحقیقات جنکینز (Jenkins, ۲۰۰۶)، گانتلت (Gauntlett, ۲۰۰۷) و هارتلی (۱۹۹۹) مینویسد «. . . رسانههای سنتی [ملی] نه تنها از رده خارج حساب شدهاند بلکه به عنوان نظام از زمان عقب افتادهیی در نظر گرفته شدهاند که به روشی ضد مردم سالارانه، توزیعکننده قدرت رسانهیی هستند ( (Turner, ۲۰۰۹: ۵۶
این سوءظن در کنار برخی ویژگیهای نوظهور تلویزیون جهانی سبب شده، همچنان تمایلات به سمت تلویزیون جهانی بیشتر از بازگشت به تلویزیون ملی مورد توجه باشد. مورن معتقد است امکان حضور شرکتهای مستقل برنامهسازی در فضای بازار جهانی تلویزیون، سلطه بیقید و شرط هالیوود را خاتمه داده و پایتختهای متعدد رسانهیی جهان مانند لندن، توکیو، هنگ کنک، پکن و مکزیکوسیتی به عنوان محورهای تولید برنامه در ساختار جهانی نقش موثری یافتهاند. او مینویسد «هالیوود دیگر مرکز مسلط تولید جهانی برای خروجی برنامههای تلویزیون مردمی نیست (Moran, ۲۰۰۹: ۱۵۰)هارتلی، در ادامه بحثاش درباره اینکه آیا تلویزیون جهانی تاثیری منفی بر هویتهای فرهنگی دارد، چنین جواب میدهد که «موج اولیه این رخداد با توجه به تاثیرات آن ما را به جواب آری میرساند. . . اما بررسی و قضاوت دقیقتر نشان داده که. . . مثالهای دیگر در کشورهایی چون برزیل، هندوستان، مصر، ژاپن و به طور فزایندهیی در چین، خلاف این جریان را به نمایش گذاشته است Hartley, ۲۰۰۶: ۱۴۴
تحول در عرصه جهانی شدن رسانهها، نشان از پویایی پدیدههای اجتماعی دارد. با اینحال نبایست تصور کرد که این تغییر، توسط فناوری تلویزیون جهانی در جوامع خلق شده است. تلویزیون به عنوان یک نهاد اجتماعی توانایی خلق جریانهای تاریخی را کمتر داشته است. به نظر میرسد چرخشی که در ارزیابی نظام تلویزیون جهانی و جهانی شدن رسانه اتفاق افتاده، معلول پررنگ شدن سازوکارهایی باشد که منتقدان جهانی شدن تا قبل از به وقوع پیوستن آن کمتر توانایی پیشبینیاش را داشتهاند یا به آن بیاعتنا بودهاند.
در حالی که نظریهپردازی برای آینده جهانی شدن، معطوف به نگرانی برای از بین رفتن فرهنگهای کوچک بوده است، بررسی نمونههایی نشان میدهد که ارتباطات جهانی و فراملی در حفظ فرهنگ اقلیتها نقش مهمی داشته است. نمونه این کارکرد را میتوان در شرحی که غسان کنفانی (۱۳۶۲) درباره ادبیات مقاومت فلسطین پس از اشغال صهیونیسم میدهد، جستوجو کرد. با استیلای صهیونیستها بر سرزمینهای فلسطین چنانکه کنفانی میگوید دو شکل ادبیات در برابر این تهاجم به وجود میآید- اول «ادبیات در تبعید» که نمونه شناخته شده آن محمود درویش است و دیگری ادبیات مقاومت در درون مرزهای فلسطین اشغال شده که اغلب توسط روستاییان و اشعار و روایتهای سینه به سینه شکل گرفته است. کنفانی این دو را شکلی از مقاومت فرهنگ عرب در برابر نظامی میداند که با ابزار گسترده خود سعی دارد شکلی معوج و دلبخواه از شخصیت عرب فلسطینی ارائه دهد.
او تصویری را که ادبیات صهیونیستی از قهرمان عرب در رمانهای «ستارهیی در باد» نوشته رابرت ناتان و «اکسودوس» به تصویر میکشند، مثال میزند. تصویری که حکایت از وحشیگری و دونمایگی عرب بد و تمکین عرب خوب به برتری نژادی یهود دارد. او معتقد است دولت اسراییل از دو طریق برای محو ادبیات مقاومت تلاش کرده است. اول «در نطفه خفه کردن آن» که شامل سانسور و زندانی کردن مولفان عرب داخل شده و دوم «محاصره کردن و نابود کردن آن پس از زایش-اگرزاده شود- در زیر توده انبوه رمانهای تبلیغگر صهیونیستی» (کنفانی، ۱۳۶۲: ۵۵). این راهکارها در این جهت به کار گرفته شده است تا تصویر صهیونیستی از قهرمان عرب و یهود به عنوان تصویر طبیعی از هویت ملت اسراییل نهادینه و باورپذیر شود. با اینحال تلاش نزدیک به چهار دهه صهیونیستها برای تثبیت این تصویر به جایی نرسید. کنفانی علت را در بستر ادبیات مقاومت و در قالب رسانه شعر جستوجو میکند. به عقیده او خاصیت شعر که برای فرا رفتن از مرزها نیازی به نشر ندارد و همچنین پراکندگی ادیبان فلسطینی در خارج از مرزهای فلسطین سبب شد، سیاستهای دولت اسراییل برای محو کردن و بازتعریف هویت عرب متناسب با ایدئولوژی صهیونیسم به موفقیت نرسد. شاعران مقاومت چه در داخل مرزهای فلسطین اشغالی و چه در خارج آن در برابر هویت تحقیر شده، خنثی و سازشکاری که صهیونیستها از عرب فلسطینی نشان دادند، تصویری از عرب مقاوم در برابر تجاوز نشان دادند که در خیزش مردم و عدم سازش در برابر زور و امکانات قدرت حاکم، بسیار موثر بوده است. اتفاقی که نتیجه فرامرزی شدن ارتباطات انسانی در قالب رسانهیی چون شعر بوده است.
در نقد جهانی شدن، شاید خاصیت دیاسپورایی زندگی کنونی فراموش شده و اینکه جهانی شدن تنها در زمینه اقتصاد و رسانه نبوده که محقق شده است. بلکه یکی از جنبههای مهم آن «مهاجرت» است. مهاجرتی که با آسان شدن حمل و نقل، مفاهیم ملت و دولت را فراتر از مرزهای جغرافیایی و سیاسی کشانده است. در این بستر عملکرد رسانههای ملی برای تقلیل هویتهای محلی به نفع هویت ملی چندان ساده به نظر نمیرسد. نمیتوان نقش رسانههای ملی را در یکپارچگی و وحدت یک جامعه در نظر نگرفت اما در حال حاضر به نظر میرسد، نظام تلویزیون جهانی به یک ساختار فرامرزی دست یافته است که میتواند نقش غیرطبیعی و استبدادی رسانههای ملی را تعدیل کند. مسالهیی که میتوان از آن به روی خوش جهانی شدن یاد کرد. اتفاقی که هرچند همچنان متاثر از ساختارهای قدرت است اما با چندقطبی شدن فضای فرهنگی آن، امکانات جدیدی برای شنیده شدن صدای کسانی به وجود میآورد که صدایشان محو یا سرکوب میشود.
آرش گودرزی
منابع در دفتر روزنامه موجود است
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست