جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

علیه زبان و زیبایی


علیه زبان و زیبایی

مروری بر شباهت ایده های هنری مالارمه و دوشان

شعر استفان مالارمه (۱۸۸۹-۱۸۲۴) یکی از ناب‌ترین نمونه‌های کارکرد ذهن در اوج را پیش روی ما قرار می‌دهد. با وجودی که مشهور است او در میان سمبولیست‌ها از همه مبهم‌گو‌تر است، وقتی که ذهن با مفهوم واقع‌گرایانه و عمیق شعر مالارمه هماهنگ شود، خواهیم دید که هیچ یک از شاعران متاخر نتوانسته‌‌اند چون او جهان، سرشت انسانی و فعل نوشتن را با هم به آشتی برسانند. هر‌چند پیشروی مالارمه به سمت سمبولیسم عمیق بدون مشکل و مانع نبود. او به درکش از منطق شعری، ورای تناقض‌های عقیدتی‌اش به مسیحیت وابسته بود و در این مسیر چیزی را تجربه کرد که خود نامش را «مغاک» نهاد. او به تدریج توانست راهی بیابد تا از نفوذ کاتولیسیسم مسلط بر خانواده‌اش خارج شود و به بیان پخته‌یی از رابطه شعر و زندگی دست یابد. پس این امکان وجود دارد که مسیر شاعری او را از دام روانی ایمانی آرمان‌گرایانه به سمت بیان فلسفی‌اش در شعر بر اساس سمبولیسم مذهبی دنبال کرد.

وقتی مالارمه در سال ۱۸۶۴ در نامه‌یی خطاب به دوستش هنری کازالیس اعلام کرد که دارد شیوه تازه‌یی در نوشتن شعر را تجربه می‌کند، پیش‌بینی نمی‌کرد که بحران شخصی‌اش در این فرآیند دخیل شود. دیدگاه او این بود که نباید«چیزها را نقاشی کرد، بلکه باید تاثیر آنها را به تصویر کشید» و این امر موجب شد تا کارش با عقاید مسیحی‌اش در تضاد قرار گیرد. هویت قدسی یا «تاثیرها» در میتولوژی انجیلی بر اساس باور مذهبی بر اشیا مقدم شمرده می‌شدند. اما عقاید مبتنی بر کتاب مقدس به دلایل اجتماعی/ روانی در ذهن مالارمه بدل شد به فرآیندی طبیعی. آن‌ باورها تاثیرها را در ذهن او هماهنگ و به شکلی مقدم بر اشیا عرضه می‌کردند.

غلبه مالارمه بر «مغاک» وقتی رخ داد که او آسایش روانشناختی مواعید کتاب مقدس را کنار گذاشت و نقشی منطقی را پذیرفت به مثابه آفریننده تاثیرها. او از گذرگاه ادراکش نسبت به خداوند به عنوان خالق آرمانی، برای شاعران این حق را قایل شد که جهان را به دور از تعصب و غرض‌ورزی در شعرهای خود به شکلی سمبولیک احیا کنند. وقتی مالارمه از ساحت روانی متاثر از کتاب مقدس گذر کرد، به نوعی ایده‌آلیسم مرد-محور و مرگ‌اندیش رسید که با کتاب عهد عتیق و عهد جدید همخوانی داشت. هر چند که او به خاطر عمق خارق‌العاده معنا در اشعار متاخرش کارکرد منطقی آرمان را نفی نکرد. شعرهای مالارمه به خاطر عناصر سمبولیک‌شان از چیزهای معمولی و روزمره‌یی چون پنجره‌ها، غروب آفتاب، آرامگاه‌ها، پرندگان، زنان و مردان، سفرها و حتی کلمات و کتاب‌ها بهره می‌برند. او قصد ندارد این چیزها را به شکلی واقع‌گرایانه، تجریدی یا متافیزیکی بازآفرینی کند. او بیشتر مصمم است تا زبان و ایده‌ها را به کار گیرد تا اشیا به تاثیرهای مختلف منطقی تبدیل شوند. در یکی از اشعار اولیه مالارمه به نام «پنجره‌ها»، او نور هر روزه‌یی که بر پنجره می‌تابد و از شیشه گذر می‌کند را دستمایه قرار می‌دهد تا درباره تاثیر وهمی شعر سخن بگوید و قیاسی کند بین اشیای دنیای فرودست با نوع متعالی‌‌شان. تصویر وهمی یک فرشته لحظه‌یی در پنجره هویدا می‌شود و ذهن او را به هیجان می‌آورد تا به این فکر کند که می‌تواند در ماورای شیشه‌ها از نو متولد شود. اما این وسواس فکری در بطن هنر اسطوره‌یی یک فانتزی است منتج از تاثیرهای کشف غیرمنطقی اشیای موجود در جهان.

مارسل دوشان (۱۹۶۷-۱۸۸۷) دیگر هنرمند فرانسوی، به تبعیت از آرای مالارمه می‌خواست به هنری باز گردد که از تصویرگری پرهیز کند یا از کنش «شبکیه‌یی» پرهیز کند و در خدمت ذهن درآید. در نزد او امپرسیونیست‌ها، اکسپرسیونیست‌ها یا کوبیست‌ها - که در ابتدا رویش تاثیر گذاشته بودند - به حد کافی از احساس‌، فرم‌ها یا درونیات‌شان برای بازنمایی ایده‌های زیبایی‌شناسانه فرا‌روی نمی‌کردند. او چندان مشتاق نبود که بداند احساس‌ها چگونه به ذهن وارد می‌شوند، یا چگونه هیجان‌ها وضعیت ذهن را تعیین می‌کنند، یا ذهن چگونه می‌تواند اشکال تجریدی را باز‌خوانی کند، بلکه بیشتر می‌خواست بداند ذهن چگونه محتوا را در هنر بازتاب می‌دهد و به طور مشخص، محتوای اسطوره‌یی چگونه توسط ذهن بازتاب می‌یابد. پس اگر مارسل دوشان و استفان مالارمه چنین درک قاطع و نافذی از زیبایی‌شناسی دارند، از چه رو آثار خودشان دشوار یا مبهم ارزیابی می‌شود؟ تصمیم مالارمه مبنی بر «پرهیز از نقاشی یک شیء و بازتاب‌دادن تاثیری که آن شیء تولید می‌کند» و تنفر مارسل دوشان از «زبان» به معنای معمول کلمه، منجر به سرنگونی غایت‌های زیبایی‌شناختی زبان و آفرینش دشواری‌هایی در راه درک ایده‌ها شد. لحظه پروبلماتیک آن زمانی بود که آنها تمرکز خود را روی میل‌گرایی زبان متعارف روزمره نهادند و در عین حال اعماق نمادگرا یا منطق اسطوره‌یی ذهن را احیا کردند. ابعاد ابهامی در آثار مالارمه و دوشان، نتیجه‌ عدم علاقه یا حتی- درباره خود دوشان- نشانه عداوت و ضدیت او با اصول رایج هنری بود. او می‌خواست نسبت به زبان معیار و گزاره‌محور و دینامیسم آن موضعی اپوزیسیون داشته باشد. نه مالارمه و نه دوشان هیچ‌کدام پیرو مکتب اخلاقی مبتنی بر زبان نبودند، چرا که اخلاقیات درگیر با زبان روزمره بود (و به قول تورات، وسیله‌یی بر‌ای بیان خیر و شر). در منطق زبان، واژه‌ها حسی را که از طریق مادیت جهان به ذهن منتقل می‌شود، متمایز می‌دانند. نوعی تبدیل منطقی از تجربه حسی بلا‌فصل به دانسته‌های مبتنی بر ایجاد ارتباط زبان‌شناسانه وجود دارد.

راجر پیترز