جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نخ های «نمایان» شده یک فیلمنامه


نخ های «نمایان» شده یک فیلمنامه

فیلم ساختن حرفه پیچیده و ظریفی است گاهی با ایده و فکری ساده, فیلم از این رو به آن رو می شود و گاهی هم با انواع و اقسام ترفندها و شیوه های مختلف نمی توان فیلم را از وضعیت «ضعیف بودن» نجات داد

فیلم ساختن حرفه پیچیده و ظریفی است. گاهی با ایده و فکری ساده، فیلم از این رو به آن رو می‌شود و گاهی هم با انواع و اقسام ترفندها و شیوه‌های مختلف نمی‌توان فیلم را از وضعیت «ضعیف بودن» نجات داد.

بر همین اساس برخی از کارگردان‌های سینما می‌گویند فیلم ضعیف‌ساختن سخت‌تر از فیلم خوب ساختن است. معنی این جمله این است که می‌توان براحتی فیلمی ‌خوب و موفق ساخت؛ فقط کافی است کمی‌ این حرفه را جدی گرفت و چند اصل ساده را رعایت کرد.

«فاصله» آخرین ساخته کامران قدکچیان، کارگردان پیشکسوت و حرفه‌ای سینمای ایران که این روزها بر پرده سینماهاست، نمونه‌ای از همان فیلم‌هایی است که می‌توانست به اثر شایسته و درخور توجهی تبدیل شود، اما تبدیل به اثری ضعیف شده است. البته این ضعف نه از ناحیه انتخاب و هدایت بازیگران فیلم است، نه به دلیل عناصری همچون: فقر لوکیشن، کارگردانی ضعیف و... .

فیلم از یک جنبه ضربه خورده و آن سپردن سوژه و ایده‌ای ناب و جذاب به فیلمنامه‌نویسی است که آثار قبلی‌اش نشان می‌دهد تخصص فراوانی در حرام‌کردن سوژه‌ها و ایده‌های خوب دارد و در نهایت از هر سوژه خوب و جذابی تلقی فیلمفارسی‌گونه دارد. داستان فیلم فاصله درباره دختر جوانی به نام مریم است که بتازگی از همسرش محمود جدا شده است.

محمود قصد دارد با دختری به نام نازنین ازدواج کند که بسیار ثروتمند است و چند سالی است از همسرش جدا شده است. پدر نازنین فردی به نام آقای مغربی است که نویسنده و در عین حال صاحب یک شرکت بزرگ تجاری است. او سال‌ها قبل همسرش را از دست داده و دیگر ازدواج نکرده است.

منیر هم که سال‌ها قبل واسطه ازدواج مریم و محمود شده، در همین شرکت آقای مغربی کار می‌کند. روزی که مریم برای دیدن دوستش منیر به شرکت آقای مغربی می‌رود، شیفته این مرد می‌شود و تصمیم می‌گیرد با او ازدواج کند تا انتقام رفتار همسرش محمود را این‌گونه بگیرد.

این خط داستانی می‌توانست با قلم یک فیلمنامه‌نویس توانا و کارکشته به اثری جذاب و تاثیرگذار تبدیل شود، اما تلقی سطحی نویسنده از این موضوع باعث شده تا حتی ظرفیت‌های خوب هنری موجود در فیلم نیز در سایه سهل‌انگاری‌های فیلمنامه‌نویس نادیده گرفته شود.

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های فیلمنامه‌ای سطحی در نگارش دیالوگ‌های آن اثر بروز و ظهور می‌یابد. فیلم سرشار از چنین جملات و دیالوگ‌های تکراری است که بارها و بارها در آثار نمایشی متعددی شنیده‌ایم. مثلا در جایی از داستان یکی از شخصیت‌ها برای بیان عمق نفرت خود نسبت به مردان از این جمله استفاده می‌کند: «مردها همه سر و ته یک کرباسن»!

جایی دیگر مریم خطاب به مغربی می‌گوید: «من یک عمر با کتابای شما زندگی کردم»! در پردازش موقعیت‌ها نیز نویسنده کاری جز استفاده از ایده‌های نخ‌نما شده و هزاران بار استفاده شده نکرده است. مثلا زمانی که منیر خبر بدی می‌شنود، آب در گلویش می‌پرد. چنین موقعیتی در جای دیگری از داستان درخصوص محمود نیز تکرار می‌شود تا این نکته ثابت شود که تنها راه نمایش هیجان و تعجب افراد در چنین داستانی، این است که موقعی خبرهای عجیب بشنوند که در حال خوردن آب هستند تا از طریق نمایش پریدن آب در گلوی آنها، هیجان و تعجب‌شان نمایش داده شود!

از دیگر ویژگی‌های نخ‌نما شده و کلیشه‌ای در چنین داستان‌هایی نیز این است که هربار قرار است اتفاق بد و ناگواری رخ دهد، حتما باید باران ببارد تا هیجان موجود در صحنه چند برابر شود. از این شیوه نیز نویسنده بخوبی در داستان استفاده کرده است.

ضعف فیلمنامه فاصله به همین جا محدود نمی‌شود. شخصیت‌پردازی نیز از نکات بسیار قابل تامل داستان است. شخصیت مغربی نمونه‌ای قابل تامل در این زمینه است.

او فردی است که سال‌ها قبل نویسنده بوده و حالا شرکتی تجاری را اداره می‌کند. این‌که این دو مساله چه ارتباطی می‌تواند با هم داشته باشد؟ سوالی است که پاسخ احتمالی آن این است: نویسندگی راهی برای برقراری ارتباط میان او و مریم است و تجارت راهی برای برقراری ارتباط بین محمود و دختر مغربی است! گذشته از این منطق سست و ضعیف به نظر می‌رسد انتخاب چنین نامی ‌برای این شخصیت، کنایه‌ای هم به شخصیت نویسنده همیشگی داستان جیرانی با نام مشرقی داشته باشد.

با این تفاوت که اگر مشرقی داستان جیرانی فردی منطقی است، مغربی در این داستان آنقدر شخصیت بی‌منطق و بی‌هویتی است که هم حرف‌های دختری جوان درباره مرگ مادرش و جدایی از همسر سابقش را بدون هیچ دلیلی قبول می‌کند و هم این‌که این دختر جوان را بسادگی به خانه‌اش راه می‌دهد. مغربی با وجود آن همه پیشینه ادبی و شرکت بزرگی که دارد، آنقدر بی‌کس و کار است که هنگام رفتن به خواستگاری به جای آن‌که یکی از اقوام یا بزرگان خانواده‌اش را با خود ببرد، نامزد دخترش را به خواستگاری می‌برد! احتمالا نویسنده از این موضوع مهم غافل بوده که خواستگاری مراسمی ‌کاملا رسمی ‌است و در چنین مراسمی، فردی که هنوز رسما وارد خانواده نشده نمی‌تواند حضور داشته باشد!

عشق یک ثانیه‌ای مریم به این شخصیت نیز از نکات عجیب داستان است. او بتازگی از همسرش جدا شده و چنین افرادی معمولا تا مدت‌ها روحیه‌ای درب و داغان دارند و نه‌تنها تمایلی به برقراری ارتباط با جنس مخالف ندارند، بلکه اساسا از جنس مقابل متنفر می‌شوند. حال این‌که چگونه او می‌تواند چنین رابطه‌ای را با مرد دیگری طراحی و آغاز کند از عجایب روزگار است.

مخاطب قرار است در پایان فیلم فاصله با اتفاقی عجیب و غریب غافلگیر شود. مغربی از طریق منیر از رابطه محمود و مریم باخبر می‌شود. محمود در تصادفی عقلش تکان می‌خورد و حاضر می‌شود برای جبران گذشته دوباره با مریم سر سفره عقد بنشیند، اما مریم در آخرین دقایق از محضر خارج می‌شود و خود را ناپدید می‌کند تا این‌که سال‌ها بعد از کتاب جدید مغربی، شرح حال خود را مطالعه می‌کند. اگر قرار است داستانی برای مخاطب عام ساخته شود، چه نیازی به این پایان‌بندی عجیب و غریب دارد؟ اگر هم قرار است برای مخاطب خاص ساخته شود، این همه سطحی‌نگری برای چیست؟

کامران قدکچیان کارگردان پیشکسوتی است. او تا‌به‌حال ۲۰ فیلم ساخته و همین پرونده کاری دلیل محکمی‌ بر این مساله است که امثال او حرفه و کار خود را بخوبی می‌شناسند، اما در این حرفه اشتباه‌های کوچک است که شکست‌های بزرگ را خلق می‌کند. کاش فاصله متکی بر متن بهتر و دقیق‌تری بود!

حبیب حداد