جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دین و روشنفکری یا روشنفکری دینی


دین و روشنفکری یا روشنفکری دینی

شاید برای شروع بحث لازم باشد به موضوع جهانی شدن بپردازیم که گریزی از آن نیست بسیار می بینیم و می شنویم که دوستانی انتقاد می کنند که چرا مباحث را دائماً در چارچوب های جهانی و یا منطقه ای قرار می دهیم و نپرداختن به موضوع در حوزه خاص ایران را نشانه ای از نوعی گریز از مسئولیت و یا نوعی «محافظه کاری» کلامی تلقی می کنند که ظاهراً در برابر خود نوعی «رادیکالیسم» کلامی را دارد که دائماً تمام مسائل را به سطح ایران تقلیل می دهد

گستره دین، گستره بسیار پهناوری است که زندگی انسان ها را از ابعاد گوناگون و در زمان های گوناگون در بر می گیرد، بنابراین کمتر کنشگر اجتماعی را می توان یافت که به شکلی از اشکال خود را با این حوزه مرتبط نداند. با این وصف آنچه در اینجا عنوان می شود نه فقط صرفاً از دیدگاه انسان شناسی به پدیده دین می نگرد بلکه حتی در این حوزه نیز بیشتر از آنکه خواسته باشد وارد بحث دقیق انسان شناسی دینی شود (که خود زمینه ای بسیار تخصصی است)، بر آن است تا از روندی از تفکر کنونی ما سخن به میان آورد که در طول سالهای اخیر ما را به سمت وسوی نوعی صوری گرایی خاص کشانده و اثر آن را می توانیم در سطح تخریب زبان و سپس تخریب کنش های اجتماعی ببینیم. این اشکال تخریب به انواعی از ابهام، ساده و کلیشه ای اندیشیدن و دامن زدن به کنش های مناسب با آنها در جامعه دامن زده است که به باور ما اثرات آسیب شناختی کوتاه و دراز مدتی داشته و خواهند داشت. این بحث با توجه به موضوع جلسه کنونی در حوزه یک رابطه میان دو مفهوم «روشنفکری» و «دین» و سپس یک مفهوم عمومی و بسیار جا افتاده در سالهای اخیر در جامعه ما یعنی «روشنفکری دینی» مطرح می شود، بدون آنکه بر آن باشیم که در آینده بحث را در همین حوزه ادامه دهیم. اما تمایل داریم که مبحث تخریب و سطحی شدن زبان و کنش های اجتماعی را در سایر زمینه ها نیز بشکافیم.

شاید برای شروع بحث لازم باشد به موضوع جهانی شدن بپردازیم که گریزی از آن نیست. بسیار می بینیم و می شنویم که دوستانی انتقاد می کنند که چرا مباحث را دائماً در چارچوب های جهانی و یا منطقه ای قرار می دهیم و نپرداختن به موضوع در حوزه خاص ایران را نشانه ای از نوعی گریز از مسئولیت و یا نوعی «محافظه کاری» کلامی تلقی می کنند که ظاهراً در برابر خود نوعی «رادیکالیسم» کلامی را دارد که دائماً تمام مسائل را به سطح ایران تقلیل می دهد. در پاسخ به این موضوع باید گفت که اولاً «رادیکال» یا «محافظه کار » بودن اجتماعی نوعی کنش متعلق به سوژه است و ربطی به قضاوت و داوری جامعه ندارد، مگر آن که کسی ادعایی در این زمینه داشته باشد و خواسته باشد با پناه گرفتن در پشت این اسامی و صفات برای خود موقعیتی ایجاد کند و یا از دیگران بخواهد که در جهت خاصی کنش های اجتماعی خود را سمت و سو بدهند. در غیر این صورت گمان ما آن است که کنش و اندیشه های سوژه در سطح جامعه را نمی توان در سطح یک یا چند «واقعه» دید بلکه آنچه مهم است، فرایند عمومی این رفتارها، تأثیری که بر جای می گذارند و بویژه تداوم داشتن و عمیق بودن آنها است. البته هر کس، با در نظر گرفتن سیستم های عمومی مسئولیت پذیری و حقوق اجتماع مبتنی بر هر فرهنگ و هر سیستم قانونی و اجتماعی خاص، می تواند تصمیم بگیرد که تا چه اندازه در حوزه اجتماعی دخالت کند و این دخالت تا چه حد «رادیکال» یا «محافظه کارانه» باشد و به علاوه هر کس آزاد است به گونه ای که می خواهد این واژگان را برای خود تفسیر کند، در عین حال که در بحث و جدل با دیگران باید بتواند این تفسیر را بر اساس مصادیق و تجربه نظری و واقعی استدلال کند و دیگران نیز آزادند که این استدلال ها را بپذیرند یا نپذیرند. در این وضع سخن گفتن از جهانی شدن در بحث جاری دقیقاً به این نکته باز می گردد که مفاهیم مورد استفاده ما در این حوزه مانند بسیاری از حوزه های دیگر، ناشی از ورود گسترده مفاهیمی است که از فرهنگ های دیگر و بویژه فرهنگ اروپایی قرون نوزدهم و بیستم اخذ کرده ایم، بدون آن که دغدغه چندانی درباره قابلیت انطباق آنها با فرهنگ خود داشته باشیم.

شاید لازم باشد بر این نکته تأکید کنیم که فرایند جهانی شدن فرایندی است پیش از هر چیز فناورانه - اقتصادی اما این فرایند که چندین قرن است آغاز شده بر پایه شکل گیری اندیشه ها و روابطی ساخته شده است که در دوران روشنگری و شکل گیری ایدئولوژی های جدید مدرنیته در اروپا به وجود آمدند. از همین دوران است که ما مفاهیمی چون «روشنفکری» و حتی «دین» را در معنایی که بسیاری از روشنفکران از آنها درک می کنند به ارث برده ایم. در حالی که معنای این واژگان حتی در فرهنگ اروپایی نیز کاملاً یکنواخت نبوده است. چند مثال در این مورد شاید گویا باشد. مفهوم «روشنفکری» در اروپا غالباً به یک سنت فلسفی آلمانی (کانتی) ارجاع می دهد که در فرانسه منجر به یک سنت سیاسی (روسو، ولتر و اصحاب دایرة المعارف) شد و در نهایت در انقلاب فرانسه در یک سنت لائیک تجسم می یابد. در قرن بیستم همین سنت لائیک است که در جدال چپ و راست در فرانسه طرفداران سوسیالیسم ضد کلیسای کاتولیک را در مقابل طرفداران راست کاتولیک قرار می دهد. این جدال دولت و کلیسا تا امروز ادامه یافته و هنوز به نتیجه ای قطعی نرسیده است و این در حالی است که سقوط و زوال سیاست دو مفهوم چپ و راست را حتی در کشور فرانسه تقریباً تخریب کرده است. اما مفهوم «روشنفکر» سرنوشتی کاملاً متفاوت در فرهنگ آلمانی، ایتالیایی یا آمریکایی و بریتانیایی داشته است و یا در کشورهای جهان سوم مثلاً در آمریکای میانی و مرکزی در مدارهای فکری و کنشی بسیار متفاوتی قرار گرفته است که توصیف هر یک بحثی جداگانه را می طلبد. واژگانی چون «دین» و «اندیشه دینی» در فرهنگ اروپایی عمدتاً به کاتولیسیسم و روابط پیچیده ای که دولت های ملی با کلیسای کاتولیک و پاپ ها داشتند، اطلاق می شود. این درحالی است که از قرن بیستم جامعه شناسان و انسان شناسان نیز با دیدی کاملاً جدید وارد بحث شدند. چنانکه دورکیم بحث دین را در رویکردی کارکردی به مثابه عامل انسجام دهنده به آگاهی و همبستگی اجتماعی مطرح کرد و وبر بحق دین را در قالبی تبارشناسانه و تاریخی مورد بررسی قرار داد و در سال های بعد نیز انسان شناسان دیدگاه هایی کاملاً جدید را از این پدیده مطرح کردند و تلاش کردند از خود محور بینی اروپایی فاصله بگیرند. در این حال ژرژ دومزیل با طرح ریشه واحد تمدن های هند و اروپایی آغازگر تفکری درباره شکل گیری اشکال درهم آمیزی (سنکرتیسم) دینی در این جوامع شد که میان آنها و تمدن های بین النهرینی اتفاق افتاده بود. میرچیا الیاده هم به دین به مثابه عاملی که فراتر از فرهنگ ها ولی در بطن آنها است، نگریست و مفهوم «انسان دینی» را مطرح کرد. این در حالی بود که روانکاوی فرویدی تلاش کرد تا دین را نیز همچون سایر پدیده های فرهنگی در دستگاه زیستی - روان شناختی خود تحلیل کند و...

در چنین وضعی برخورد و آشنایی ما با هر دو مفهوم «روشنفکری» و «دین» در معنای اروپایی آن از خلال اشکالی از اندیشه و تفکر انجام گرفت که محصول تقریباً مکانیکی ورود اندیشه های اروپایی (در بخش خاصی از آنها و به صورت جزیی و خارج از چارچوب های اندیشه و عمل آنها) به کشورمان بود. این ورود البته به دلیل ایجاد زمینه های اندیشه جدید و بر انگیختن اشکال جدیدی در گسترش فرهنگ در جامعه بسیار مفید نیز بود. شکل گرفتن نهادهایی همچون دولت ملی، دانشگاه ها، مطبوعات و رسانه ها، نهادهای تصویری و غیره، کمابیش حاصل همین ورود مفهومی بود که بعدها با به وجود آمدن یک منبع درآمدی بزرگ( نفت) توانست جامعه ایرانی را به شدت و شاید با شتابی بیش از اندازه دگرگون کند.

اما مشکل، به باور بیش از اندازه خوش بینانه ما به همین دگرگونی شتابزده مربوط است که در یک توهم بزرگ تبلور یافته است: این که ما می توانیم مفاهیم را به میل خود و با گذراندن آنها از خلال یک دستگاه نماد ساز(زبان) در جامعه خود کاربرد پذیر کنیم. از این لحاظ زبان نقش یک عامل توهم زا را داشته و هنوز هم دارد که گویی هر آنچه بتواند در آن مطرح شود در سطح جامعه نیز قابل تبلور یافتن و تداوم گرفتن است. این توهم نه تنها واقعی نبود بلکه با هزینه های بسیار سنگینی در طول صد سال اخیر نیز همراه بوده است. بنابراین به گمان ما مشکل رابطه میان «روشنفکری» و «دین» بیشتر ناشی از نوعی کج فهمی از تقابل میان این دو مفهوم است که حتی در شکل اصلی خود نیز به جز در دوره ها و موقعیت های خاص لزوماً تقابلی نداشته اند. افزون بر این ما نه تنها چنین تقابلی را ساخته ایم بلکه آن را در زبان خود وارد کرده و تلاش کرده ایم پرسمان های ناشی از این مفاهیم در زبان های اصلی خود آنها را به زبان خود منتقل کنیم.

از این رو است که به گمان ما واژه «روشنفکر دینی» واژه ای است ابهام زا، زیرا اولاً اصل را بر آن می گیرد که میان روشنفکری و دین رابطه ای تقابلی وجود دارد و بنابراین باید با چنین ترکیبی آنها را به یکدیگر نزدیک کرد و دوم این که این نگرشی نیست که مورد قبول بخشی از روشنفکران باشد و این روشنفکران را بنابراین می توان در رده «روشنفکران غیر دینی» یا «روشنفکران ضد دینی» قرار داد. این تفکر ولو آنکه ناخواسته ایجاد شود دارای تبعات اجتماعی منفی بسیاری است. برای بسیاری از افراد دین مجموعه ای از باورها است که به حوزه خصوصی تعلق دارد، برای برخی دیگر برعکس دین کاملاً به حوزه عمومی تعلق دارد و باید در آن سطح بسیار فعال باشد. افراد و گروه های مختلف با تلقیات گوناگونی این رابطه خصوصی - عمومی و میزان دخالت را ارزیابی می کنند و آن را در کنش های اجتماعی و فکری و کالبدی خود وارد می کنند. در حالی که واژه «روشنفکری دینی » این مشکل را در بر دارد که می تواند حتی به رغم خواست کسانی که خویش را بدین نام می خوانند ایجاد یک شکاف کند. مثلاً ما در بسیاری از موارد از جمله در اهمیت دادن به ضرورت گسترش آزاد اندیشی و آزادی خواهی و بالا بردن ظرفیت های فکری در سطح جامعه، لزوم استحکام بخشیدن به پایه های قانونی اقتدار دولت و خروج از منطق آمرانه و بسیاری دیگر از موارد با روشنفکران دینی هم عقیده هستیم ولی گمان نمی کنیم که به این دلیل باید خود را روشنفکر دینی بنامیم و در عین حال حاضر به پذیرفتن واژه «روشنفکر غیر دینی» نیز نیستیم. هر دو این واژگان به نظر ما اشکال تقلیل فکر و اندیشه و روی آوردن جامعه ما به صوری گرایی شدیدی هستند که در طول چند دهه اخیر ضربات سختی به فرایندهای اندیشه وارد ساخته است.

اگر به بنیان های فکری این جامعه بنگریم، چه متون مقدس را در نظر بگیریم و چه متون ادبی قدرتمندی چون حافظ و مولوی را، می بینیم که رمز پایداری این متون و درونی شدن و تداوم یافتن آنها در زندگی و کنش ها و افکار ما، در چند لایه بودن و پرهیز آنها از سطحی نگری و سطحی نویسی و اندیشه تقلیل یافته است. حال چگونه ما با چنین پایه هایی به چنین سطحی از اندیشه کلیشه ای سقوط کرده ایم این پرسشی اساسی است که باید به آن اندیشید. اما در این که چنین سقوطی اتفاق افتاده لااقل از دیدگاه فرهنگی کمتر می توان شک و تردید داشت. امروز ما در جامعه ای زندگی می کنیم که اولاً بشدت تمایل دارد محلی بیندیشد و محلی عمل کند و ظاهراً چشم خود را بر جهان ببندد و تصور کند که می تواند تمام نیازهای خود را از درون خود تأمین کند. ثانیاً از این منابع استفاده لازم را نمی کند و تنها از اشکال سطحی آنها و به صورتی نمایشی از آنها بهره می برد و بیش از هر چیز به صوری گرایی اهمیت می دهد و در این راه به نحوی سیستماتیک محتواها و معانی عمیق را تخریب می کند. ثالثاً این تخریب را از طریق وارد کردن تعداد بی شماری از واژگان به ظاهر روشن در چارچوب زبان بازتولید کرده و آن را چنان تحت فشار قرار می دهد که هر روز بی معنا تر شده و امکان همدلی و همزبانی در آن را از میان می برد و به همان میزان نیز امکان ارتباط و همفکری و چرخه های مثبت اندیشه را از میان بر می دارد و برعکس بیشترین امکان را به رشد اندیشه های تقلیل یافته ای داده است که افکار و اندیشه ها و انسان ها را نه در کنش ها و اندیشه های عمیق شان و در فرایندهای طولانی مدت، بلکه در کنش ها و سخنان سطحی و در کوتاه مدت «داوری» می کند و از ابزارهای ساده ای همچون کلیشه سازی و برچسب زنی به مثابه ابزارهای اندیشیدن استفاده می کند. این فرایندی خطرناک است که در نهایت می تواند قابلیت اندیشیدن را به شدت کاهش داده و کنش های اجتماعی را نیز به سوی افزایش تنش و خشونت برده و از امکان تحمل تفاوت و مدیریت تفاوت در رابطه با این کنش ها و این افکار جلوگیری کند.

تجربه قرن بیستم به مثابه یکی از ایدئولوژیک ترین قرون تاریخ بشریت پیش روی ما است: قرنی که در آن کلیشه ای شدن اندیشه های عمیق و تبدیل آنها به کنش هایی به همان اندازه کلیشه ای سبب پدید آمدن بزرگترین فجایع انسانی شد. بنابراین بهتر است هر چه بیشتر به تعمیق اندیشه ها و افکار و کنش های اجتماعی آن بپردازیم . به باور ما «رادیکالیسم» واقعی در توانایی به زیر سؤال بردن کلیشه ها و اشکال به ظاهر بدیهی در هر زمینه ای نهفته است و نه تکرار آن چیزهایی که بارها و بارها تکرار شده اند همان چیزهایی که در بهترین حالت به عدم کارایی و در بدترین حالت به فجایع انسانی منجر می شوند.

دکتر ناصر فکوهی