چهارشنبه, ۲۲ اسفند, ۱۴۰۳ / 12 March, 2025
مجله ویستا

میرزا حسن رشدیه, بنیانگذار مدارس نو


میرزا حسن رشدیه, بنیانگذار مدارس نو

روز جمعه پنجم ماه رمضان سال ۱۲۷۶ هجری قمری در شهر تبریز در خانه یکی از مجتهدین آن شهر, آخوندملامهدی تبریزی پسری به دنیا آمد که در بزرگسالی دگرگونی بزرگی در شیوهٔ آموزش مردم ایران پدید آورد و نامش در تاریخ آموزش و پرورش ایران زمین جاودان ماند

روز جمعه پنجم ماه رمضان سال ۱۲۷۶ هجری قمری در شهر تبریز در خانه یکی از مجتهدین آن شهر، آخوندملامهدی تبریزی پسری به دنیا آمد که در بزرگسالی دگرگونی بزرگی در شیوهٔ آموزش مردم ایران پدید آورد و نامش در تاریخ آموزش و پرورش ایران زمین جاودان ماند. این فرزانه‌ٔ اندیشمند حاج میرزاحسن رشدیه بود که امروز نام یکی از میدان‌های منطقه‌ٔ ۱۱ تهران به نام اوست.

حسن، پسر باهوش آخوند ملامهدی چون به سن رشد رسید به مکتبخانه‌اش فرستادند. مکتبدار پس از چند روز از هوش و ذکاوت او آگاه شد و او را به عنوان جانشین یا خلیفه و یا به زبان امروزی مبصر کلاس انتخاب نمود. حسن با آنکه به آموختن علاقه فراوان داشت اما از اینکه مکتبدار اطفال را بشدت تنبیه می‌کرد سخت رنج می‌برد. حقیقت آن بود که مکتبدار راه یاد دادن را نمی‌دانست و اگر چه شاگردان پس از مدت‌ها با تمرین توفیق اندکی خواندن و نوشتن را پیدا می‌کردند اما اغلب از مدرسه و کتاب و نوشتن به شدت متنفر می‌شدند.

درباره چگونگی تنبیه در مکتبخانه‌ها تاکنون مقالات و کتاب‌های بسیار نوشته دکتر باستان در خاطرات خود درباره چگونگی تنبیه شاگردان در یکی از مکتبخانه‌های تهران می‌نویسد: «... طرز تنبیه میرزا هم شنیدنی است. از تیر سقف دکان یا مکتبخانه دکان یا مکتبخانه، طنابی دولا آویزان شده بود و میرزا بچه ای را که می خواست تنبیه کند بلند کرده، روی طناب می‌گذاشت و به او دستور می‌داد که با دست طناب را بگیرد، بعد ترکه را بر می داشت و به جان طفل می‌افتاد و بچه برای اینکه به زمین نیفتد، مجبور بود پای خود را از طناب بلند نکند. البته وسایل تنبیه دیگری هم بود. مثلاً گاهی بچه ها را فلک می‌کردند... میرزا ترکه‌های نازک اناری را که قبلاً تهیه کرده بود برداشته با آن ضرباتی چند بر کف پاهای شاگرد بی نوا می‌نواخت... چانه زدن در موقع چوب خوردن نیز حکایتی دارد. بچه پس از هر چوب خوردن دست را به بدن مالش می‌داد و ضمن گریه و زاری التماس و درخواست می کرد که معلم او را ببخشد.

«... خلاصه مجازات بیرحمانه معلم، رشدیه را سخت متأثر می‌کرد. بچه ها را سپرده بود که صبح زود قبل از آخوند [به مدرسه] بیایند. او کلید مکتبخانه را داشت. صبح زودتر از ساعت معمول ابتدا خودش می‌آمد، در را باز می‌کرد حریم آن را آب و جارو می‌کرد. بچه ها هم به تدریج حاضر می‌شدند.

... بچه‌ها وجود رشدیه را مغتنم می‌شمردند که به کمک او درسشان را یاد می‌گیرند و در مجازاتشان تخفیفی پیدا می شد. از اینرو طفلکان پروانه وار اطراف رشدیه می‌گشتند.» ( ۱)

کتب درسی آن زمان در مکتبخانه‌ها عبارت بود از جامع عباسی، ابواب الجنان و گلستان و شاگردان پس از گذراندن مراحل اولیه، صرف، نحو، قرآن، نصاب، جودی، جوهری و ترسل را می آموختند. رشدیه که شاگردی هوشمند بود بر این حقیقت آگاه شده بود که مکتبدار خود از آنچه درس می‌دهد آگاهی چندانی ندارد و هر زمان از درس دادن عاجز می ماند مباحث فرعی دیگری را مطرح می‌ساخت. از همین رو وی اغلب درس‌ها را نزد پدر می‌آموخت و روز بعد به شاگردان دیگر درس می‌داد. او گذشته از آنکه الفیه و صمدیه را نزد پدر آموخت به مطالعه اشعار شاعران و کتاب های تاریخی نظیر تاریخ بیهقی نیز پرداخت.

رشدیه در پانزده سالگی لباس روحانیت پوشید اما همچنان به تعلیم و تربیت علاقه مند بود و گذشته از تحصیل در زمینه ادبیات عرب و فقه کتاب هایی هم درباره تعلیم و تربیت می‌خواند و در مسجد پدرش به وعظ و تبلیغ می‌پرداخت. وی در بیست و دو سالگی به پیشنمازی یکی از مساجد که فاصله چندانی با شهر تبریز نداشت رسید.

میرزا حسن رشدیه در آن زمان از اختلاف هولناک طبقاتی میان مردم تبریز بشدت رنج می‌برد. او شاهد بود که برخی از اطرافیان ولیعهد مظفرالدین میرزا از ثروت بسیار برخوردارند و بقیه مردم در فقر و تیره روزی وحشتناکی بسر می بردند. برخی از تجار و بازرگانان نیز زندگی مرفه‌ای داشتند اما اکثریت مردم گاه به نان شب هم محتاج بودند. مظفرالدین میرزا اگر چه قساوت قلب و شرارت برادرش ظل السلطان حاکم اصفهان را نداشت اما در مجموع حاکمی ناتوان و بی عرضه بود. او به شکار علاقه فراوان داشت. عیش و نوش و شکار را خیلی دوست داشت و البته ادعای دیانت هم داشت و مانند پدرش ناصرالدین شاه خود را علاقه مند به اهل بیت معرفی می کرد. اطرافیان مظفرالدین میرزا به مردم محروم به چشم حقارت می‌نگریستند و همین امر میرزا حسن رشدیه را بشدت رنج می‌داد. در آن زمان سه روزنامه فارسی در خارج ایران منتشر می‌شد. حبل المتین در کلکته هندوستان و اختر و ثریا در اسلامبول عثمانی (ترکیه امروز). بعدها روزنامه چهره نمایی مصر هم بر آنها افزوده شد. برخی از شماره‌های روزنامه‌های اختر، ثریا و حبل المتین به طور پنهانی از خارج کشور به تبریز می‌رسید و رشدیه علاقه فراوانی به خواندن آنها داشت.

مطالعه مقالات آن روزنامه‌ها این حقیقت را برای رشدیه فاش ساخت که عامل اصلی تمام آن نابسمانی های اجتماعی ظلم و ستم درباریان استبداد هولناکی است که بر سراسر ایران سایه افکنده است. رشدیه به تدریج احساس کرد که از همه خطیبان و پیشنمازها و نویسندگان و شاعرانی که برای رسیدن به مقام و شغل پردرآمد پادشاه و ولیعهد را دعا می کنند نفرتی عجیب دارد و آنها را عاملان اصلی آن تیره روزی های شگفت محرومان می‌داند.

در یکی از شب‌های سال ۱۲۹۸ واقعه مهمی برای او اتفاق افتاد که مسیر زندگی اش را به طور کلی تغییر داد. وی در یکی از شب‌ها مثل همیشه پس از نماز مغرب و عشاء بر روی منبر رفت و از زشتی همکاری با ظالمان سخن گفت و پس از ذکر چندین حدیث و روایت با صراحت گفت که هر کس در ستایش حاکمی ظالم سخنی گوید و حتی چند کلمه‌ای بیش ادا نکند در تمام جنایات و غارتگری‌ها و مظالم آن حاکم شریک خواهد شد وی از حرام بودن اطاعت از حاکم ظالم سخنی نیز گفت او در حال سخنرانی بود که ناگهان در مسجد باز شد و مظفرالدین میرزا ولیعهد با تنی چند از نزدیکان خود وارد مسجد شد. این شاهزاده را رسم بر این بود که پس از مراجعت از شکار، برای ادای نماز به هر مسجدی که در مسیر راهش بود وارد می شد و اتفاقاً آن روز برای ادای نماز وارد آن مسجد شد. به محض اینکه پای ولیعهد به مسجد رسید، رشدیه سخن را تغییر داد و ولیعهد را عادل ترین مردمان معرفی کرد و مانند دیگر واعظان درباری از ارزش و ثواب اطاعت از «حضرت والا» سخن گفت. ولیعهد سری به علت تشکر تکان داد و پس از نماز همراه چند تن از یارانش از مسجد خارج شد.

رشدیه سخن را تمام کرد از منبر پایین رفت و آنگاه از مسجد خارج شد و به سوی خانه اش روان گشت. احساس نفرتی عمیق از خود به او درست داده بود. احساسی که هرگز قبل از آن حتی یک بار هم که شده آن را لمس نکرده بود. آهسته به خودش گفت: نیم ساعت اول از عاقبت کسانی سخن گفتی که به نفع ظالمان سخن گویند و مردمان را از اطاعت ظالمان بر حذر داشتی ولی چون چشمت به ولیعهد خورد مردمان را به اطاعت از او خواندی.

بعد از آنکه به خانه رسید به نزد پدرش رفت. پدر متوجه روح مضطرب و پریشان پسر خویش شد. آهسته گفت:

چه خبر شده؟

میرزاحسن دو زانو روبروی پدر نشست. با چشمانی اشک آلود به او نگریست. سپس عمامه را از سر برداشت و بر زمین نهاد و گفت:

دیگر به مسجد نمی‌روم. من این قابلیت را در خود نمی بینم. وقتی که ولیعهد وارد شد نزدیک بود از ترس قالب تهی کنم. از او تعریف کردم و از مردم خواستم که او را اطاعت کنند. آه پدر، گناه خودم کم نیست، چرا وبال دیگران را بر عهده بگیرم. من لایق این لباس و این شغل نیستم.

من دیگر نمی خواهم در گناهان این ولیعهد شریک باشم. من دیگر به مسجد نمی‌روم.

پدر میرزاحسن حیرت زده گفت:

براستی نمی‌خواهی باز هم به مسجد بروی؟ مردم که خیلی از تو راضی هستند.

میرزا حسن با تأثر سرش را تکان داد:

اصل رضایت خداست و من نمی دانم که چطور شد وقتی ولیعهد را دیدم هول شدم و آن جملات را بر زبان راندم. امیدوارم خدا من را ببخشد. من دیگر لیاقت پیشنمازی را ندارم.

تبلیغ خرافات گناه بزرگی است

اصرار پدر و مادر برای اینکه میرزا حسن به پیشنمازی ادامه ندهد، نتیجه نداد. رشدیه از لباس روحانیت درآمد و مکلا شد. اما همچنان به مطالعه ادامه می داد. مقاله یک دانشمند اروپایی در نشریه ثریا که در اسلامبول منتشر می شد، براستی میرزا حسن را تکان داد. دانشمند اروپایی در مقاله ای که ترجمه آن در نشریه ثریا چاپ شده بود، گفته بود که در حیرتم چرا تعداد بی‌سوادان در کشورهای اسلامی این قدر زیاد است در حالی که کتاب آسمانی مسلمانان یعنی قرآن کریم بیش از هر کتاب مقدس دیگر به علم آموزی سفارش می‌کند.

میرزا حسن رشدیه خوب می دانست که گریز ایرانیان از مدرسه در آن روزگار به علت شیوه‌های نادرست تعلیم و تربیت در مکتبخانه‌هاست. او که خود از نزدیک شاهد روش های غلط تدریس و مجازات و تنبیه بدون دلیل شاگردان در مکتبخانه ها بود، خوب می‌دانست که تنها راه ایجاد تحول در تعلیم و تربیت نونهالان کشور تربیت معلمان آگاه است.

در این دوران چاپ یک خبر در روزنامه اختر و ثریا توجه میرزا حسن را جلب کرد و آن برگزاری جشن سی امین سال تأسیس دارالمعلمین بیروت بود. میرزا حسن تصمیم گرفت که به بیروت برود و در آن دارالمعلمین به تحصیل بپردازد.

پدر میرزاحسن ابتدا با سفر او به بیروت موافق نبود اما رشدیه پس از ساعت‌ها بحث با پدر سرانجام او را متقاعد ساخت که سفر به بیروت و تحصیل در آنجا ضروری است. اما مسئله‌ای که پدر و فرزند با آن روبرو بودند، خرج سفر به بیروت بود. آخوند ملامهدی این موضوع را با حاج میرزا جواد مجتهد مطرح ساخت. حاج میرزا جواد که از نظر مالی وضع نسبتاً خوبی داشت، خرج سفر میرزا حسن به بیروت و سپس هزینه تحصیل او را در دارالمعلمین تقبل کرد.

میرزا حسن در اواخر سال ۱۲۹۸ هجری قمری وارد بیروت شد. مدیر دارالمعلمین بیروت از اینکه یک دانشجوی ایرانی داوطلبانه برای تحصیل در آن مرکز به لبنان آمده است، بسیار خوشحال شد، اما به میرزا حسن سفارش کرد که تحصیل در آن مرکز برای او چندان آسان نیست. زیرا که گذشته از آموختن روش‌های درست تدریس و رفتار با دانش آموزان، باید زبان عربی و زبان فرانسه را نیز بیاموزد. میرزا حسن که شیفته آموختن روش‌های درست تعلیم بود، همه شرایط را پذیرفت.

تحصیل میرزا حسن رشدیه در بیروت دو سال تمام طول کشید. او در این دوران متوجه شد که اولین گام در مسیر تربیت صحیح وارد شدن در قلمروی محبت است و اصولاً کسی که به انسان‌ها عشق نورزد نمی تواند معلم خوبی باشد. او بر این حقیقت واقف گشت که تنبیه شاگردان آثار مصیبت باری بر روان دانش آموز می گذارد و او را از درس و مطالعه فراری می دهد. میرزا حسن رشدیه پس از فارغ التحصیل شدن از مرکز تربیت معلم بیروت روانه اسلامبول پایتخت عثمانی شد. او از شیوه کار مدارس جدید در اسلامبول مطالب بسیار شنیده بود و اکنون قصد داشت که از آن مدارس که با اصول جدید اداره می‌شدند دیدن کند. رشدیه با سفارش سرکنسول ایران در اسلامبول توانست از چند مدرسه بازدید کند. روزی که قصد داشت اسلامبول را ترک کند، به سرکنسول ایران گفت: «من از چند مدرسه جدید بیروت و مدارس اسلامبول دیدن کردم. متأسفانه ما در هیچ یک از شهرهای ایران چنین مدارسی نداریم. تنها مدرسه دارالفنون در تهران است که با همت مرحوم میرزا تقی خان امیرکبیر تأسیس شد. اما شنیده ام که برای مدیران و معلمان آن مدرسه هم مشکلاتی ایجاد می‌کنند. من قصد دارم که ابتدا به شهر ایروان در قفقاز بروم و آنجا یک مدرسه اسلامی با روش جدید تأسیس کنم.» ( ۱)

سرکنسول با تعجب گفت: چرا به ایران نمی‌روید و در تبریز و یا در تهران و یا یکی از شهرهای ایران مدرسه ای به سبک جدید تأسیس نمی کنید؟

رشدیه در پاسخ گفت: می دانم که در ایران با مخالفت مکتبدارها و مدارس سنتی قدیمی و طلاب قشری روبرو خواهم شد. آنها که کاملاً از روش‌های درست تعلیم و تربیت بی‌خبرند از روی حسادت به مبارزه با مدارس جدید می‌پردازند و برای تعطیل کردن آنها از هیچ دروغ و تهمتی خودداری نمی‌کنند و حتی به افراد متدین تهمت بی دینی می‌زنند.

پاورقی:

۱ ـ ایروان از شهرهای ایران بود اما در جنگ های ایران و روسیه در سال ۱۲۱۸ هجری قمری به دست روس ها افتاد.

۲ ـ برای آگاهی از زندگانی حسنعلی خان گروسی رجوع کنید به مهری بامداد، شرح حال رجال ایران، جلد اول، صص ۳۵۹ ـ ۳۶۷. لازم به تذکر است که امیرنظام گروسی در جریان تحریم تنباکو در سال ۱۳۰۹ هجری قمری فرمان ناصرالدین شاه را نادیده گرفت و برای سرکوب انقلاب مردم تبریز حاضر نشد که تفنگ های موجود در انبار را بین سربازان توزیع نماید و از همین رو به تهران احضار شد و مدت ها بیکار بود.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.