پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

پوزیتیوسیم در اورپا تا ۱۹۰۰ میلادی


پوزیتیوسیم در اورپا تا ۱۹۰۰ میلادی

این فقط در قرن هجدهم بود که خاصه در فرانسه, این وجهه تازه علوم طبیعی در سرتاسر جامعه تعلیمی احساس شد و این نخستین و کلی ترین خصیصه ای است که از حیث آن پوزیتیویسم کنتی, همچون یکی از ظهورات علم گرایی قرن نوزدهم, دینی به دوره روشنگری دارد

۱) لفظ «پوزیتیوسیم» را آگوست کنت(۱) در دهه ۱۸۲۰ وضع کرد. اما برای فهم سرگذشت اندیشه های ورای این لفظ، دست کم به سه دلیل، لازم است نگاهی بیفکنیم به قرن هیجدهم و حتی قرن هفدهم، یکم، اولاً به دلیل عناصر فکری مقوی حائز اهمیتی که در این دوران یافت می شود. دوم، به این دلیل که خود کنت دیون فکری مهمی، هم دیونی که به آنها اذعان کرد و هم دیونی که به آنها اذعان نکرد، نسبت به متفکران پیشین خودش داشت. سوم، به این دلیل که کنت ترکیب پوزیتیویستیش را در واکنش به مسائلی که خاص نسل او بود، بسط و تفصیل داد.

به یک معنی که به هیچ روی بی اهمیت نیست، پوزیتیوسیم همچون رهیافتی عقلانی مشخصه آگوست کنت و به همان قدمت سنت افلاطونی در فلسفه است. اما عملاً برای شروع، قرن هفدهم کافی است. بدون آنکه لزوماً بر بینش پوزیتیویستی اخیری که شارح آن پی یر دوکاسه(۲) بود صحه بگذاریم، یگانه ترکیبی که متقدم بر ترکیب علوم کنت بود، از آن دکارت بود و باز می توانیم بگوییم که دکارت همچنین نماینده کلاسیک فرانسوی روحیه نظام ساز (esprit de systeme)، جزئی از حال و هوایی بود که کنت در آن نفس می کشید. از این گسترده تر، به وجه کلی انقلاب عملی قرن هفدهم شرط اجتناب ناپذیر تکوین پوزیتیوسیم بود ولو آن که اکتشافات و رهاوردهای انقلاب عملی و حتی مبادی و روش های آن، در این ارتباط، کم اهمیت تر از وجهه فوق العاده زیاد و فزاینده علوم طبیعی و عاملان به آن بود.

باری این فقط در قرن هجدهم بود که خاصه در فرانسه، این وجهه تازه علوم طبیعی در سرتاسر جامعه تعلیمی احساس شد و این نخستین و کلی ترین خصیصه ای است که از حیث آن پوزیتیویسم کنتی، همچون یکی از ظهورات علم گرایی قرن نوزدهم، دینی به دوره روشنگری دارد. ولتر(۳) که کنت یادی از او نکرد، دالامبر(۴) و کوندرسه(۵) که از آنان یاد کرد و بسیاری دیگر از فیلوزوف ها(۶)، کوشش های سرسختانه و مقرون به موفقیتی کردندکه محفل فرهیختگان جامعه را با دستاوردهای دانشمندان فرانسوی و خارجی آشنا کنند. عامل دیگری که به همین اندازه برای پوزیتیویسم مهم است این است که آنان کاربرد روش های علوم طبیعی را در مسائل اجتماعی به این منظور تبلیغ و عمل کردند که «فیزیکی اجتماعی» (با علم الاجتماع) را پدید آوردند. نظر آنان در این باب که «روش علمی» دقیقاً عبارت از چیست، خاصه در مورد اهمیت نسبی استقراء و قیاس، تجربه و ریاضیات همیشه روشن نیست و مسلماً همواره در این موارد، اتفاق نظر وجود نداشت. گرایش اینان خاصه در مسائل اجتماعی از حیث تجربی کمتر از آن بود که خودشان مقر و معترف به آن بودند و از این لحاظ کنت نیز به آنان ماننده بود.

به طور اخص، راجع به دین کنت به فیلوزوف ها، باید بگوییم که هم محتمل و هم لازم بود. کنت از مونتسکیو(۷) که به او اذعان کرد بصیرتی بنیادی را اخذ کرد. در این مورد که بر جامعه، قانون های تاریخی و دیگر قانون های حکم فرمایند که همگون با قانون هایی هستند که حاکم بر پدیده های طبیعی اند. آنسیکلوپدی(۸) بزرگ دالامبر و دیدرو(۹) (۷۲ ـ ۱۷۵۱) پیشگام طرح وفاق همه معرفت های فارغ از پیش فرض های دینی بود و مفهوم یگانگی علوم طبیعی و علوم اجتماعی را تحکیم و تقویت کرد. میان دالامبر و تورگو(۱۰)، مجملی از بنیادی ترین مبادی کنت، طبقه بندی علوم(Classification of the Sciences) و قانون مراحل سه گانه Law of the Three (Stages)، مبادله شد که بیش از مدل های مقدماتی آنها بود. اندیشه پیشرفت (The ldea of Progress) به تلویح در دومی و بیش از همه به طور کلی در تفکر دوره روشنگری وجود داشت و کوندروسه که کنت او را «فرزند روحانی» نامید، آنها را بسط و تفصیل داد.

کوندروسه که عاقبه الامر قربانی انقلاب فرانسه شد پیوند مهمی برقرار کرد میان روشنگری و جو روشنگری که عهد انقلابی او در سه سال اول انقلاب طرح و نقشه هایی را برای اصلاح نظام آموزشی ابداع و پیشهناد کرد و در آن از یک سو اولاً بر ریاضیات و علوم طبیعی انگشت نهاد و ثانیاً بر آموزش عالی و از دیگر سو بر کاربرد مؤکدتر روش علوم طبیعی در مسائل اخلاقی و اجتماعی، کوندورسه که خود ریاضیدانی حرفه ای بود خواسته و دانسته روابط شخصی و نیز فکری هم با سنت فیلوزوف ها برقرار کرد و هم با دانشمندان کارآزموده معاصرش، از قبیل جی. ال. لاگرانژ(۱۱) بعد از درگذشت کوندورسه این نقش را جماعتی موسوم به ایدئولوگ ها(۱۲) که رهبران آنان کابانیس(۱۳) دستوت دو تراسی(۱۴) بودند، ایفا کردند. این جماعت خاصه دلبسته کاربرد اندیشه های اجتماعی و سیاسی کوندیاک(۱۵) بودند و تعالیمشان را در نظام آموزشی اصلاح شده از ۱۷۹۵ در مسیرهایی پراکندند که شباهتی به مسیرهای پیشنهادی کوندروسه خاصه در مدرسه جدیدالتأسیس پلی تکنیک(۱۶) نداشت.

این پیوندها و ارتباطات مهم بودند زیرا یاد روشنگری و خاصه فکرت «علم الاجتماع» را تا به روزگار آگوست کنت، که خودش وارد مدرسه پلی تکنیک شد، تداوم بخشیدند. در عین حال کنت دست کم به همان مقدار که از روشنگری و انقلاب که وارث آن و ذینفع از یکی از نهادهای انقلاب و روشنگری بود، علیه آنها سر به شورش برداشت. تا آنجا که به مدرسه پلی تکنیک مربوط بود، در استنتاج کردن این نکته، که دوره آموزشی پیشرفته برای جمع برگزیده سطح بالایی از مهندسان آینده است تا اندیشه مهندسی اجتماعی، از رهگذر نخبگان سیاسی از لحاظ مدیریت، یکه وتنها نبود. تا آنجا که به مسائل گسترده تر مربوط می شود، کنت نقطه عزیمت خودش را این مقدمه قرار داد که روشنگری و انقلاب بن و بنیاد فکری و اجتماعی رژیم گذشته (Ancien regime) را سست کردند بی آنکه هیچ چیز پذیرفتنی را جایگزین آنها نمایند. (بعداً در یکی از کلمات قصار خودش گفت: شما فقط چیزی را می توانید ویران کنید که برای آن جایگزینی داشته باشید. ) از اینکه بگذریم او با مردان بس دور و متفاوتی همچون هگل، ویکتورکازین(۱۷) و با جی. م. دومیستر(۱۸) و ال. ج. ا. دوبونالد(۱۹) و هنری دو سنت سیمون(۲۰) از حیث این اعتقاد وجه مشترک داشت که وظیفه فوری و بسیار مهم بعد از ۱۸۱۵، جبران نقیصه یاد شده است از این رهگذر که بازسازی و تأسیس نهادهای نو و خاصه ایدئولوژی نوی فوریت دارد، زیرا هرج و مرج اجتماعی و سیاسی را فقط بعد از فرونشاندن هرج ومرج فکری می توان اصلاح کرد؛ اقتدار سیاسی را فقط بر پایه پذیرش عام آموزه ای نو می توان بازگرداند.

اگر در اینجا، در مورد ارتباط کنت با هگل بخواهیم کندوکاو کنیم، از مقصود خود دور خواهیم افتاد، لیکن بحثی می کنیم از شباهت و مغایرت کنت و کارین، میستر، بولاند و سنت سیمون و روشن تر از جایگاه کنت در سیاست و فرهنگ بازگشت سلطنت(Restoration) فرانسه، ویکتورکازنن به سال چند سال از کنت بزرگتر بود و وقتی کنت هنوز در پلی تکنیک دانشجو بود، او هم در مدرسه نورمال(۲۱) و هم در سوربون(۲۲) تدریس می کرد. کازین ادیبی برجسته و استاد فن خطابه و بت جوانان آزادیخواه دوره بازگشت سلطنت بود و با هواداران مخالف سیاسی آزادیخواه، خاصه در حکومت چارلز دهم(۲۳)، نیک ارتباط داشت، در حالی که به سبک مغلق می نوشت و برای مخاطبان بسیار اندکی سخن می راند و مورد تنفر اشخاصی همچون اف. گویزوت(۲۴) بود که هم مخالف او بودند و هم بر او اعمال قدرت می کردند. به رغم توافق کنت و کازین در این مورد که، فرانسه و اروپا نیازمند اجماع فکری و اخلاقی بود تا جایگزین دین سنتی شود، چون عقاید و آموزه هایشان کاملاً مغایر با یکدیگر بود، کازین دشمن اصلی کنت شد. کازین عزم کرد که به این اجماع از رهگذر فلسفه ای التقاطی (eclectic philosophy) دست پیدا کند؛ سمت گیری این فلسفه التقاطی از لحاظ تاریخی بر تأکید روان شناسی درون نگرانه(introspective psychology) و برخودآیینی (autonomy) ذهن و طبیعت روحانی (spiritual nature) آدمی بود. نظام معتدل آگاهانه خواسته و دانسته ای طرح ریزی شد تا در تأمین آموزه سیاسی اعتدال و میانه روی (juste milieu) که مورد حمایت سلطنت طلبان مشروطه طلب(constitutional monarchists) آزادیخواه سنتی دوره بازگشت سلطنت بود، مؤثر افتد. کازین برای علوم طبیعی بهره اندکی داشت و به گفت او، کامیابی های علوم طبیعی از فرانسیس بیکن(۲۵) تا کوندیاک، توجه را از مسائل بشری بازگرفت و به خود معطوف کرد. کنت فن سالار(technocrat) و معتکف فکری که بعد از آن که شروع به نگارش آثار بزرگش کرد، هیچ چیز نخواند، مجیزگوی(adulator) «علم» بود، آن گونه که او آن را می فهمید. او بر آن بود که روان شناسی «علمی» باید فیزیولوژیکی باشد (در این مورد رأی او مبتنی بود بر آثار زیست شناسانی همچون ام. اف. ایکس. بیشا(۲۶) و اف. جی. وی. بروسی(۲۷) و خاصه بر جمجمه شناسی(phrenology) فرانتس گال(۲۸) )، انتخاب گرایی (eclecticism) را تحقیر می کرد و بر اصالت و صلابت ترکیب طرح ریزی شده خودش می بالید. کنت به جز تحقیر «روح گرایی» (spiritualism) کازین که آن را فریبکارانه و سطحی می انگاشت، هیچ کار دیگری نتوانست انجام دهد.

او با رویکرد اقتدارگرایانه (authoritarian) به میراث فکری، اخلاقی و اجتماعی روشنگری و انقلابی، که میسر و بونالد مبلغ آن بودند، بس بیشتر همدلی داشت. او با آنان اتفاق نظر داشت که مشکل اساسی از فردگرایی(individualism) عنان گسیخته همه گونه سخنان بی ضابطه و بی در و پیکر درباره «آزادی» ـ و او دو یا بیشتر از دو نسل، ناشی می شود. این شراب گیرا و مستی آور، هیچ کاری نکرد به جز سردرگمی و تهییج مردمان و سرکشی آنان در برابر هر گونه نظم و انضباطی، کنت مفهوم «ضد انقلاب» (به تفکیک از ارتجاع) را که میسر و خاصه بونالد، که سمت گیری جامعه شناختی او بیش از هر دو بود، آن را پیشنهاد و مستدل کردند، قبول داشت. بونالد بعد جدیدی به تحلیل اجتماعی که از مونتسکیو و روشنگری به میراث مانده بود، افزود بعضی خواهند گفت که کشف «جامعه شناسی» که کنت آن را در رأس سلسله مراتب علوم خودش جای داد، کار او بود ـ زیرا از آن برای تقویت بوربونهایی(۲۹) که به سلطنت بازگشتند، بهره جست. به جای جدی گرفتن مفهومی تحت الفظی از «بازگشت سلطنت» (که مأخوذ از سویس هالر(۳۰) بود) بونالد استدلال کرد که چون رژیم گذشته سرنگون شده است لازم است از نو، از پایه، بازسازی شود. جامعه شناسی، نه فلسفه، توانست وضع انسانی را در همه وجوهش آشکار نماید و بدین سان مؤدی به اکتشاف قانون های جاودانه جامعه شد که شالوده سنتی را پایه ریزی کردند که در برابر آگاهی های آینده و انقلاب های نافرجام و بی حاصل، شکست ناپذیر بود. بونالد در همان حال که این ساختار عقل گرایانه کمال یافته را پایه ریزی می کرد با میستر که در باب خرد آدمی بدبین بود ـ و قسمی اقتدارگرایی (authoritarianism) را مدلل کرد که در نهایت متکی بر اوامر و نواهی کلیسایی بود که آنها را در میثاق با اورنگ شاهی و متغیر نظام سلطنت اعمال می کرد ـ وجه اشتراک داشت، هرچند آمادگی او برای اینکه خودش را از بابت متافیزیک خداشناسی توحیدی (theism) به زخمت بیندازد از میستر کمتر بود. کنت از هر دوی اینها از این لحاظ فراتر رفت؛ او دین را نیز معروض تحلیل جامعه شناختی قرار داد و آن را با ترکیب سیاسی خودش یکپارچه کرد. فراتر از همه، فرق او با میستر و بونالد (و نیز کازین) این بود که او بر علوم طبیعی همچون الگو و شالوده ای برای تجویزهای اجتماعی، انگشت می نهاد. مع الوصف اهمیت ظهور جامعه شناسی را در حال و هوا و به قصد «بازگشت سلطنت» به یک معنی، نباید دست کم گرفت.

هر چند کنت دین قابل ملاحظه ای به میستر و بونالد داشت و به آن اذعان کرد ـ خاصه در تحکیم و تقویت گرایش هایش در باب «حکومت دینی» خیلی نمی توان تردید کرد که استاد واقعی اش سنت سیمون بود که وقتی کنت خدمت او را همچون منشی اش ترک کرد، بر خلاف، به دین خودش به او اذعان نکرد. به نظر عجیب می آید که همین کنت از یک سو به طرز نظرگیری تحت تأثیر متفکران گونه گونی همچون میستر و بونالد قرار گرفت و از دیگر سو متأثر از یکی از سوسیالیست های اولیه سنت سیمون شد و باز عجیب تر اینکه اگر کسی التفات نماید که کارل مارکس که او نیز دین زیادی به سنت سیمون داشت (و او نیز به این دین التفات نکرد)، شاید بتواند برای این ناسپاسی پاسخی بیابد که آن عبارت است از اینکه نه فقط عقل مقتدر خود کنت به وی این توانائی را داد که هر چه لازم داشت تشخیص دهد و جذب نماید و بر خلاف کازین، در ترکیب خودش شکل تازه ای به آنها بدهد، بل با چیزی که وجه مشترک میستر، بونالد، سنت سیمون بود، خود کنت با همه آنها وجه اشتراک داشت؛ سیاست آشتی (Politics of reconciliation) غرض و غایت ثبوت اجماعی است که اقتداری بر آن پایه ریزی شد که فراتر از همه احزاب و جناح ها بود و مشخصه هواداران متأخرتر حکومت «جمهوری» (Presidential) در سال های واپسین جمهوری وایمار(۲۳۱) و در جمهوری پنجم (Fifth Republic) در فرانسه بود. این غایتی اجتماعی بود که رادیکال ها(۳۲) و نیز ضدانقلابیون (counter-revolutionaries) برای تحقیق آن تکاپو می کردند. اما این دقیقاً رادیکالیسم(۳۳) سنت سیمون بود که کنت از زرادخانه فکری اش حذف کرد و بیرون انداخت.

تقریباً در همه وجوه اساسی دیگر، حتی در ترتیب زمانی و الگوی تکاملی اش، سنت سیمون سرمشق کنت بود و لکن هر چه کنت بیشتر سنت سیمون را کوچک می شمرد و به او ارج نمی نهاد، خود سنت سیمون بیش از هر چیز صرفاً فضای کلی«ماقبل پوزیتیویستی» را بازتاب می داد یا آن را حمع بندی می کرد. انتساب نقشی فرودست به فلسفه نظری یا سنتی؛ خاصه طرد قاطع و راسخ متافیزیک؛ قانون مراحل سه گانه و فکرت سلسله مراتبی علوم؛ التزام به نگرش فیزیولوژیکی به ذهن؛ اتباع فرآیندهای تاریخی از قانون های طبیعت بشری؛ عجین کردن و بستگی متقابل روش های تاریخی و علمی؛ نگرش همدلانه فزآینده کنت و سنت سیمون به تعابیر مسیحاگونه (messianic terms) و رشد و تکامل دینی تمام عیار که جایگزین دین سنتی شود ـ و به دست شاگردان آنان تکمیل شد ـ همه اینها و تعالیم دیگر، از وجوه مشترک این دو مرد است. آنچه موجب افتراق کنت و سنت سیمون است و فراتر از همه، متفکران اولیه ای که هر دوی آنان از ایشان اندیشه هایی را اقتباس کردند، انقلاب فرانسه و پیامدهایش بود که تأکیدی بود بس مؤکدتر بر این آموزه [= انقلاب] که، صرفاً وسیله ای بود برای دستیابی به غایاتی اجتماعی و به همین سان تأکیدی بود بر اهمیت و عظمت بخرانی که آنان در انقلابی که پدید آمده بود، به آن پی بردند. لیکن درک فوریت این مسائل در اندیشه کنت ممزوج شد و به روحیه نظام ساز دکارتی او. بر خلاف سنت سیمون خودآموز که اندیشه هایش را به همان سان که به ذهنش می آمد، باز می نوشت، کنت شکیبا بود و انضباط شخصی و دانش و تخصصی داشت که آرزومند بود به یاری آنها ابتدا بنیان علمی مستحکمی را پایه ریزی نماید و سپس ترکیب دینی و سیاسی خود را بر آن استوار کند؛ ترکیبی که رهنمودهای حاصل از آن نجات بخش جامعه ای اعتصاب زده باشد. بدین منظور تعالیم عمده کنت در دو کتاب مفصل به ترتیب ششم و چهارم، در دو مجله بزرگ مندرج بودند، اگر چه تلخیص آنها در بخش بعدی، به طرز نظرگیری، کمکی بود به آثار مختصرتری که گه گاه به مناسبت برای مصرف عامه نگاشته شدند.

نویسنده: واتر - سایمون

مترجم: علی - حقی

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از فرهنگ تاریخ اندیشه ها، جلد دوم، چاپ اول ۱۳۸۵

پی نوشت:

۱. Auguste Comte

۲. Pierre Ducasse

۳. Voltaire

۴. D. Alembert

۵. Condorcet

۶. Philosophes

۷. Montesquieu

۸. Envyvlopeddie

۹. Diderot

۱۰. Turgot

۱۱. J.L. Lagrange

۱۲. Ideologyes

۱۳. Cabanis

۱۴. Destutt de Tracy

۱۵. Condillac

۱۶. Ecole Polytechnique

۱۷. Victor Cousin

۱۸. H.M. de Maistre

۱۹. L.G.A. de Bonald

۲۰. Henri de Saint-Simon

۲۱. Ecole Normale

۲۲. Sorbonne

۲۳. Charles X

۲۴. F. Guizot

۲۵. Francis Bacon

۲۶. M.F.X. Bichat

۲۷. F. J.V. Broussais

۲۸. Franz Gall

۲۹. Bourbons

۳۰. Swiss Haller

۳۱. Weimar

۳۲. Radicals

۳۳. Radicalism

۳۴. System of Positive Polity

۳۵. Opuscules

۳۶. Clotide de Vaux

۳۷. Loyola

۳۸. Systematized common sense

۳۹. Emile Littre

۴۰. Fontenelle

۴۱. Pulpit of Notre Dame

۴۲. Louis Napoleon

۴۳. Richard Congreve

۴۴. Gibralter

۴۵. Cross- Channel

۴۶. Frederic Harrison

۴۷. Pierre Laffitte

۴۸. George Sarton

۴۹. Isis

۵۰. A refaire L oeuvre de Comte

۵۱. Emile Durkheim

۵۲. L.T. Hpbhouse

۵۳. Saint Paul

۵۴. Roman Catholicism

۵۵. T.H. Huxley

۵۶. Catholicism minus Christianty

۵۷. Theodore Jouffroy

۵۸. John Morley

۵۹. Gladstone

۶۰. Forthnightly Review

۶۱. George Eliot


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.