پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
ارائه پول نقد نشانه شخصیت شماست
خطوط حمل و نقل بیآرتی یکی از راهحلهای شهرداری تهران برای حل معضل ترافیک است. زمانی که اولین خط بیآرتی تهران از میدان آزادی تا چهارراه تهرانپارس راهاندازی شد، انقلابی در صنعت حمل و نقل عمومی شهر تهران بود؛ یک سفر شهری از غرب به شرق تهران با یک بلیت ۲۰ تومانی ناقابل، تازه آن هم به میل و کرم خودت.
یعنی اگر کسی نداشت، بلیت نمیداد و از این سر شهر تهران تا آن سر شهر تهران میرفت. آن هم با سرعتی که به طور حتم از تاکسیهای این خط طویل که چهار سال پیش کرایهشان هزار تومان بود، زودتر میرسید. اما از آنجایی که خیلی از مسائل وقتی در تهران عمومیت بیشتری پیدا میکند، دچار مشکل میشود (مثلاً رستورانهایی که معروف میشوند، سریعتر از تصور بشر کیفیت سرویسدهی آنها پایین میآید) خطوط بیآرتی هم هر چقدر که گسترش پیدا کردند، دچار کاستیهایی شدند که قابل بحث است.
البته انصافاً نمیتوان این کاستیها را صرفاً به متولیان بیآرتی ربط داد. نحوه برخورد خود مردم با این مساله هم جای بحث دارد. در هر صورت تجربه سفر شهری با خطوط بیآرتی (اگر گذرتان نیفتاده) جدای از جابهجایی ارزانقیمت و کمک به اینکه شهر تهران کمتر آلوده شود، دستیافتهای دیگری هم برای شما خواهد داشت. این پیشنهاد جدی ماست. اگر علاقه دارید گوشهای از فرهنگ جامعه ایرانی را تجربه کنید حتماً سفر شهری با خطوط مختلف بیآرتی را تجربه کنید. اتفاقهایی که در زیر نقل میشود گوشههایی از این تجربههای منحصر به فرد بیآرتی است.
● صحنه اول: غروب برفی در خط شش بیآرتی
راننده در سرمایی که استخوان سوز است، یکلا پیراهن پوشیده تازه یقهاش هم باز است. کلی صد تومانی و دویست تومانی لای دست و بالش است اما یک فرق مهم با بقیه دارد. برای تسریع زمان مابین انگشتان دست چپش دویست تومانیهای لولشده گذاشته است. طوری که از لابهلای انگشتانش اسکناس مثل دندههای پنجه بوکس بیرون زده. از آن رانندههاست که تخت گاز میرود و لذت تو از بهای اندک بیآرتی را چندبرابر میکند. اتوبوس پر است. سر هر ایستگاه بدون اینکه سرعت را کم کند، میگوید فلان ایستگاه، نبود؟! سر هر ایستگاه هم مسافرانی که از لای درزهای در و پنجره اتوبوس بیرون زدهاند، اعلام میکنند که پیاده میشوند. بعد از چند ایستگاه راننده کمی تن و بدنش را میخاراند و میگوید: «ایستگاه پله اول به ایستگاه عباسآباد نزدیکه بینش نگه میدارم مسافرای هر دوتا پیاده شن.» و به این منوال سنت دو ایستگاه یکی در این سفر شهری شکل میگیرد. البته این صحنه طولانی به این نتیجهگیری ختم نمیشود.
در یکی از گذرگاههای مهم که ایستگاه ندارد چند نفر ایستادهاند و یک جوان اصرار دارد که سوار شود. اتوبوس پشت ایستگاه ایستاده و فقط «نیم در» سمت راننده باز است. جوان به دلیل اینکه هوا سرد است و شش اتوبوس رد شده و نگه نداشتهاند، میخواهد سوار شود. راننده هم میگوید اینجا ایستگاه نیست و «دیماً» اتوبوس جا ندارد. جوان از «نیم در» باز سمت راننده بالا میآید. راننده از روی صندلیاش که بلند میشود جوان تازه متوجه یک لا پیراهن او در این سرمای سوزان میشود. حساب کار دستش میآید و عقبعقب به سر سهراه مربوطه برمیگردد.
● صحنه دوم: غروب دیگر، خط یک بیآرتی
در چهارراه ایستگاه ویژه بیآرتی وجود دارد. اتوبوس از راه میرسد و همه به سمت آن یورش میبرند اما اتوبوس خالی است و برای همه جا هست. اما باز هم یورش میبرند. همه سوار میشوند. هنگام ورود به جایگاه بیآرتی مردانی شبیه به دلارفروشان کنار دستگاههای کارتخوان ایستادهاند. ملت هم یا به کارتخوان کارتی میزنند یا به این مردان اسکناسی پول میدهند. و احتمالاً زیر لب میگویند این مردان اسکناسی حقوقبگیرند یا هرچه کارت کمتری کشیده شود و پول بیشتری به آنها داده شود، کاسبی آنها بهتر است. اگر اینطور باشد که آنها اندازه یک مدیرعامل پول گیرشان میآید اگر هم اینطور نباشد به حساب آنها چگونه رسیدگی میشود. مثلاً به آنها گفته شده هر طور شده باید فلان قدر پول نقد تحویل بدهید. خلاصه این مردان کمحرف بازی ذهنی خوبی برای مسافران هستند. نه اصرار به پول گرفتن دارند و نه اصرار به اینکه مردم کارت بزنند. اغلب بیانصاف نیستند و این کار را میکنند اما خب...
● صحنه سوم: بعد از ظهر، خط شش بیآرتی
راننده خیلی تر و تمیز است. سبیلهایش را انگار برق انداخته. در هر ایستگاه آنقدر مکث میکند تا مردم با ایستادن روی یک پا جا باز کنند و مسافران بیشتری وارد شوند. سر یکی از ایستگاهها زنی که چند متری فاصله گرفته از اتوبوس را صدا میزند تا پول کرایه را پرداخت کند. همان لحظه زن دیگری که کنار در اتوبوس ایستاده تا کرایه را حساب کند، میگوید که مسافر دوست اوست. راننده در ایستگاههایی که سر چهارراهها هستند آنقدر مکث میکند تا دو سه باری پشت چراغ بماند و مسافران بیشتری سوار شوند. طوری که در هر ایستگاه کلی آدم بیخیال میشوند، از اتوبوس پیاده شده و سوار اتوبوس دیگری میشوند. سر یکی از ایستگاهها جوانی از این جمعیت پرشمار کرایه را نمیدهد و میرود.
راننده هر چقدر بالا و پایین میپرد، جوان توجهی نمیکند. خلاصه راننده از اتوبوس پیاده شده و دنبال جوان میدود. جوان هم که شوخطبعیاش گل کرده و خیلی فرزتر از راننده است زیگزاگ از پیادهرو به داخل خیابان میآید و از کنار اتوبوس رد میشود و راننده در پیاش و دوباره به مسیر قبلی برمیگردد و... خب برای ملتی که در اتوبوس معطل شدهاند این صحنه دو حالت دارد؛ یا از خنده نابود شدهاند یا از عصبانیت. یکی در این میان فریاد میزند: «بابا بیا من ۵۰۰ تومن به جاش میدم!» راننده چند دقیقه بعد بدون گرفتن صد تومان خسته و نابود در حالی که پیراهن تمیزش در سرما خیس عرق شده بازمیگردد. و اتوبوس راه خود را در سامانهای که نامش بیآرتی است از سر میگیرد.
امیر بهاری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست