جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

جای نقد کجاست


جای نقد کجاست

وضعیت نقد در ایران

فرهنگ نقادی چگونه نهادینه می‌شود ساده‌ترین و نزدیک‌ترین توقعی که از فرهنگ روشنفکری و همه جریانات ادبی و هنری وابسته به آن می‌توان داشت، تحمل نقد است. نقادی ذات و بنیاد تفکر و فرهنگ روشنفکری است؛ جایگاهی است که هر فردی این امکان را به دست می‌آورد تا به راحت‌ترین شکل ممکن حرفش را بزند، بدون آنکه از چیزی یا کسی واهمه‌ای داشته باشد. می‌تواند بدون هر نوع اما و اگر و قید و بند و مراعاتی حرف و اندیشه خودش را به زبان آورد. فرهنگ و تفکر روشنفکری به دنبال آن است که هر فردی روایت خودش را بگوید و بنویسد، حتی اگر این روایت مخالف همه راویان بزرگ و کوچک باشد. فرهنگ نقادانه به او آموزش می‌دهد که در هر موقعیتی، فقط خودش باشد. فرهنگ روشنفکری، فرهنگی است کاملا ضدسانسور و با سانسور در هر شکل‌اش به شدت مخالف است. بهتر است آنها را از زبان نویسنده «عقرب...» حسین مرتضاییان آبکنار بخوانیم: «من از اساس با سانسور مشکل دارم. به نظرم با هر دلیل و توجیهی، کار بیهوده و عبثی است. به نظر من نباید تحت هیچ شرایطی تن به سانسور بدهیم. خب، حالا من شاکی‌ام. من به عنوان سرباز در دوران خدمت، اجباری به جنگ رفتم و نه داوطلبانه، اما حالا که رفته‌ام و جنگ را تجربه کرده‌ام از آنها می‌پرسم چرا نمی‌گذارند روایت فردی خودم را بگویم؟ تجربه ملموسم را. چرا تحمل ندارید روایت شخصی من را بشنوید؟»

(مصاحبه با حسین مرتضاییان آبکنار/روزنامه کارگزاران ۸/۳/۸۶)

گزاره اولیه آبکنار، گزاره‌ای است کاملا صادق؛ از اساس با سانسور مخالف بودن به خصوص در فرهنگ نوشتاری. و بعد پرسش مهم و بنیادین او: چرا نمی‌گذارید من روایت فردی خودم را بنویسم؟ چرا تحمل ندارید روایت شخصی من را بشنوید؟ عقرب از سوی کسانی سانسور شده که هیچ‌گونه ربط و تعلقی به فرهنگ روشنفکری ندارند و برعکس صریحا گفته‌اند که با این فرهنگ و افرادش مشکل دارند. اما پرسش من از خود این فرهنگ است که با سانسور از اساس مخالف است، چگونه می‌تواند در یک اجماع همگانی یک نقد ادبی را سانسور کند و تحمل شنیدن روایت شخصی یک فرد را از فلان نویسنده یا شاعر نداشته باشد. چرا روشنفکران و رسانه‌های مطبوعاتی نمی‌گذارند روایت فردی خودم را بگویم، چرا اجازه داده نمی‌شود یک خرده روایت کوچک هم در کنار آن همه کلان روایت‌های بزرگ، حضور داشته باشد. مگر با چاپ این روایت منفی و بگیریم کاملا نادرست و حتی از سر غرض و مرض چه اتفاقی می‌افتد؟ مگر نباید با سانسور در هر شکل و شمایلی مخالف باشیم و مبارزه کنیم. پس چرا روایت نقادانه یک شخص چیزی حدود یک سال است که در هیچ رسانه (یا مطبوعه) و سایتی اجازه چاپ پیدا نکرده است؟ آن هم به بهانه‌های واهی بیرون متنی. مگر می‌شود در مجادله با طرف مقابل‌مان (دولت و حکومت) بگوییم سانسور در هر شکل آن کاری است بیهوده و عبث و بعد در درون خودمان این عمل از اساس نادرست را مرتکب بشویم. اگر سانسور از بنیاد نادرست است، که هست، این نادرستی در همه جا مصداق دارد. و بیشتر از همه جا در درون خود این فرهنگ. بنابراین سانسور نباید جایگاهی در فرهنگ روشنفکری و در میان روشنفکران داشته باشد یعنی این فرهنگ و روشنفکران وابسته به آن، بالاترین ظرفیت را برای شنیدن روایت‌های فردی و شخصی،‌ به هر زبان و لحنی دارند. به تعبیر دیگر بالاترین گفتمان انتقادی را باید در میان این قشر دید و شنید. نه فقط نسبت به دیگران که در آغاز نسبت به خود. این ویژگی جزء بنیادی کارکردهای فرهنگ روشنفکری است: «انتقاد از روشنفکر و طرح معایب و کاستی‌ها و اشتباه‌ها و انحراف‌های او نه تنها الزامی است، بلکه اقتضای کارکرد خود اوست. تفکر انتقادی ایجاب می‌کند که به همه چیز به تساوی و بی‌استثنا منتقدانه بنگریم.»

(تمرین مدارا/محمد مختاری/مقاله دفع و نفی روشنفکران/ص ۱۶۹)

حالا می‌شود از این کارکرد الزامی سر پیچید با این بهانه و ترفند که در جامعه ایران و در شرایط کنونی به سبب مقابله با روشنفکران باید از انتقاد رویگردان شد و خود را و روایت فردی خود را سانسور کرد. آن هم نه در عرصه انتقاد فردی از روشنفکران که در عرصه نقد ادبی و روایت شخصی یک فرد از کلیه متونی که از نویسنده‌ای خوانده. آیا چون در جامعه، این قشر و تمام آثارش به شدت در معرض سانسور و اجحاف و حذف است، هیچ کس حق نقد ادبی از هیچ نویسنده‌ای را ندارد. تا آنجا که روزنامه‌نگار جوان و تازه‌کار یک روزنامه وزین بگوید که سیاست این روزنامه به خاطر شرایط خاص اجازه چاپ به هیچ گونه نقدی به ویژه نقد ادبی در مورد نویسندگان و هنرمندان بزرگ را نمی‌دهد. و در ادامه با افتخار کامل منتقد ادبی را ملامت کند که شما در خلاء زندگی نمی‌کنید، در ایران زندگی می‌کنید نه در سوئیس و نروژ. اگر این شیوه و منش برخورد مختص به همین روزنامه‌نگار جوان و آماتور بود، جای پرسشی نبود. اما وقتی این نگاه در میان همه جریان‌های روشنفکری عمومیت پیدا می‌کند و همه افراد و جریانات ادبی با همه تنوع و تکثرشان این نقد ادبی را سانسور و حذف می‌کنند، این پرسش مثل پتک بر ذهن فرود می‌آید. پس جایگاه نقد کجاست؟ یا این پرسش که چگونه می‌شود حداقل در عرصه نوشتن و ادبیات، با هر نوع سانسوری از اساس مخالف بود و خود با این گستره دست به سانسور زد. تنها جایی که باید با سانسور در هر شکل و قد و قواره مبارزه کرد همین فرهنگ روشنفکری است. و مگر نه این عمل (مبارزه با سانسور) بیش از هر کجای دیگر باید در درون و بدنه همین فرهنگ رشد کند و پر و بال بگیرد؟!

اتفاقا درست به خاطر همین مسئله که در ایران زندگی می‌کنیم و نه در خلاء، در متن فرهنگی که در حالت پیشا مدرن نفس می‌کشد و با تفکر انتقادی و روایت‌های شخصی ستیز دارد، باید که فرهنگ انتقادی در جایی و در مکانی خود را بازتولید و نهادینه کند. و تنها جایی که این امکان را دارد و باید که داشته باشد، فرهنگ روشنفکری و روشنفکران وابسته به آن است. سانسور و حذف روایت شخصی باید اول از این مکان طرد شود. نمی‌شود از این الزام ضروری به خاطر شرایط ویژه اجتماعی، سیاسی و فردی سر باز زد و آن را موکول کرد به شرایطی فرهیخته مثل سوئیس و نروژ که قشر روشنفکران، هنرمندان و نویسندگانش آماج تیرهای غیبی و عینی نباشند. مطمئن باشیم تا سانسور و حذف روایت‌های شخصی در میان خود روشنفکران و نویسندگان رایج باشد و اعمال شود، نمی‌توانیم با سانسور در هر شکل‌اش، در ابعاد اجتماعی و سیاسی مبارزه کنیم.

به خاطر رشد، اعتلا و نهادینه کردن تفکر انتقادی و نهادینه کردن فرهنگ روشنفکری باید این گفتمان انتقادی بیش از همه جا و تندتر و بی‌رحمانه‌تر از همه جا در خود این فرهنگ صورت بگیرد، یعنی هر فرد، چه آماتور، چه حرفه‌ای، بتواند روایت شخصی خودش را از آنچه می‌خواند و می‌شناسد و تجربه می‌کند، بنویسد. تا زمانی که فرهنگ نقادی شکل نگیرد ما همچنان در جامعه قبیله‌گی خواهیم زیست. و در مواجهه با یک نقد و یک روایت فردی، به گونه قبیله‌گی موضع خواهیم گرفت تا مثلا از عضو وابسته به این قبیله حمایت و حفاظت کنیم.

بد نیست نگاه هوشنگ گلشیری را به جامعه قبیلگی مرور کنیم: «من از کار مخفی، از پسله حرف زدن بدم می‌آید. این نشانه عقب‌ماندگی جامعه است که نشود به صدای بلند حرف زد... من چون به مخاطبان احترام می‌گذارم و چون نویسندگان را قدر می‌گذارم، از ریا بیزارم. پس با اظهارنظر صریح می‌خواهم توهم نویسنده یا حداقل اطرافیانش را فرو ریزم. دیگران نیز باید بتوانند به صراحت در باره من و دیگران بنویسند. در این راه حتی اگر اشتباه کنیم یا تهمتی بر ما ببندند مهم نیست. لازمه رسیدن به جامعه‌ای فراتر از جامعه قبیله‌ای، گذشتن از این در تنگ و حقیر دار و دسته‌ها و خانواده‌ها و منیت‌های حقیر است. و به حکم تعلق خاطر به فرهنگ این سرزمین باید عواقبش را به جان خرید.»

(باغ در باغ/هوشنگ گلشیری/ج ۲/ ص ۷۷۲)

● مصونیت از نقد یا مصونیت در نقد

در یک کلام مصونیت «در نقد» به وجود می‌آید نه «از نقد». وقتی گرداگرد کسی یا کسانی دیوار قطور و غیرقابل نفوذی از مصونیت می‌کشیم و می‌گوییم این افراد به خاطر سابقه خدمات طولانی به فرهنگ این کشور،‌ به خاطر شرایط ویژه فردی و اجتماعی نباید مورد نقد واقع شوند، مطمئن باشید و باشیم که اولین چیزی که از آنها گرفته‌ایم همین «مصونیت» است. چون مصونیت در هر نوع‌اش در مورد هر فرد، در نقد شکل می‌گیرد و بدون آن از دست می‌رود.

حسین مرتضاییان آبکنار از مصونیت این گونه می‌گوید: «یکی از اصلی‌ترین دلایل سانسور، نگاه تک‌منظری است. به نظر من این تصور اشتباه است که روایت‌های متفاوت و فردی از یک پدیده ممکن است به قداست یا شأن آن لطمه بزند. یعنی تعداد روایت‌های شخصی و فردی باعث نمی‌شود که پدیده‌ای آسیب ببیند یا تحلیل برود. در جهان متکثر، شما باید بپذیرید که نظرتان متعلق به خودتان است.» (همان)

وقتی عمل نقد از جایی برداشته، سانسور یا محدود گردد، به هر دلیل یا علتی، اولین چیزی که از بین می‌رود، همین «مصونیت» است. عمل نقد، حتی در مخرب‌ترین اشکال خود، بهترین بستر را برای رشد نویسنده و اثرش فراهم می‌کند. دم دستی‌ترین واکنشی که نقد در مولف پدید می‌آورد، شنیدن صدای دیگران است و بیرون رفتن از تک‌صدایی و «تک‌منظری». و بعد فروریختن توهم نویسنده و اطرافیانش و بعدتر قدرت بازدارندگی اوست از عارضه هولناک و مخرب خودشیفتگی. این نقد و شنیدن صدای دیگران و روایت‌های متکثر نیست که مخرب است، در توهم ماندن و دامن‌زدن به خودشیفتگی است که نابودکننده است. این نقد نیست که به نویسنده یا هنرمند آسیب می‌رساند، این نبود نقد و چندصدایی است که نویسنده را دچار رکود و توقف می‌سازد. سعدی در جامعه قبیله‌ای و مذهبی ـ سنتی آن دوران که هیچ سر و کاری با مفاهیم مدرن و نقد و چندصدایی و روایت‌های متکثر ندارد، به گونه خاص خود به فرهنگ عدم‌نقد و بلاهایش اشاره می‌کند:

ز دشمن شنو سیرت خود، که دوست/هر آنچ از تو آید به چشمش نکوست

تروشروی بهتر کند سرزنش/ که یاران خوش‌طبع شیرین‌منش

هر آن گه که عیبت نگویند پیش/ هنردانی از جاهلی عیب خویش

چه خوش گفت یک روز داروفروش/ شفا بایدت داروی تلخ نوش

فرهنگ روشنفکری و روشنفکران با تکیه جوهری و بنیادی بر فرهنگ و تفکر نقادی و تجسم بخشیدن به این فرهنگ در میان خود، به عالی‌ترین شکل ممکن به دیگر افراد اجتماع، قدرتمندان و سیاستمداران نشان می‌دهند و اثبات می‌کنند که مصونیت در نقد پدید می‌آید نه در گریز از نقد.

● تمرین دموکرسی و مدارا

«هر عیب و حسنی که در این جامعه باشد، در روشنفکر آن نیز هست. او نیز گرفتار عارضه‌های فرهنگ «حذف» و دیدگاه ثنوی و سیاه و سفید کردن، عدم‌تحمل و زبان‌ستیز و تئوری توطئه و نتیجه‌گیری‌های سریع و تعمیم فوری جزء به کل بوده است. او نیز از تجربه نهادی آزادی و دموکراسی و مدارا محروم بوده است. از این بابت نیز هم زیان‌ها دیده و هم زیان‌ها رسانده است.»

(تمرین مدارا/محمد مختاری/ دفع و نفی روشنفکران/ص ۱۶۱)

روشنفکران و نخبگان فرهنگی، هنری و ادبی هر جامعه‌ای، تک ستارگان آن سرزمین‌اند؛ تک ستارگانی که در راس و قله‌ قرار دارند. در ظاهر با مردم و نهادهای مردمی ارتباطی ندارند و آثارشان را اقلیتی از خواص می‌خوانند. اما در باطن غیر از این است. رهبری درونی و باطنی مردم را از بعد فرهنگی و ذهنی این افراد و آثارشان بر عهده دارند. این حرکت بطئی به چشم نمی‌آید.

اما از درون به تدریج دامنه تأثیراتش آشکار می‌شود. این افراد ذره ذره فرهنگ و ذهنیت جامعه، ذوق و سلایق آنها را تغییر می‌دهند. مسلم است که برطبق اظهارات صریح و روشن محمد مختاری این نخبگان و فرهیختگان از همین جامعه‌اند، با تمام ویژگی‌هایشان. برای همین جایگاه و تأثیرشان هست و بعد بر آمد‌ن‌شان از متن همین تعارضات است که بیش از هر جای دیگر نیاز به تمرین دموکراسی،‌ مدارا و تحمل دارند. یک وجه از وجوه منشور تمرین دموکراسی، فراهم ساختن زمینه‌ای است که هر فردی بتواند با صدای خودش حرف بزند حتی اگر مخالف تمام صداهای دیگر باشد. یعنی اگر تمام صداهای نخبه و فرهیخته می‌گویند چیزی یا کسی به همه دلایل درست و موجود، بهترین است، یک ‌تک‌صدا هم بتواند معکوس آن را بگوید حتی به نادرست. فرهنگ روشنفکری بیش از هر جای دیگر ظرفیت تمرین دموکراسی را دارد، یکی از نشانه‌های این ظرفیت بالا، تحمل نقد و استقبال از آن است نه بایکوت آن.

اما پرسش اینجاست که وقتی یک نقد ادبی، نه به اتهام ضعیف بودن نقد، که به دلایل بیرون نقدی و حمایت‌های قبیلگی از یک عضو وابسته به این قبیله، مسائل کاملا شخصی، بایکوت و سانسور می‌شود، وقتی قشر روشنفکران و هنرمندان و نخبگان و فرهیختگان، تحمل نقد، آن هم نقد ادبی را ندارند، از چه کسان دیگری می‌توان توقع تحمل، مدارا و دموکراسی را داشت. مسئله‌ چاپ شدن یا نشدن یک نقد نیست، چنان که با چاپ شدنش هم هیچ اتفاقی نمی‌افتد. مسئله، تحمل نقد و تمرین دموکراسی است. که اگر در میان فرهیختگان یک قوم نباشد پس کجا می‌توان سراغ‌اش را گرفت؟ دموکراسی و مدارا از فرهنگ نخبه و فرهیخته که در راس جامعه قرار دارد، به بدنه جامعه ریزش می‌کند نه برعکس.

زمانی می‌توانیم از مردم، قدرتمندان و سیاستمداران توقعِ تحمل نقد و ظرفیت چند‌صدایی را داشته باشیم که پیش از آن و به موازات آن، در فرهنگ روشنفکری آن را تمرین کنیم و پیش ببریم. باید از نفس فرهنگ انتقادی دفاع و حمایت کرد، نه اینکه نسبت به چه کسی و کجا و چه جوری. باید از نفس فرهنگ نقادی پشتیبانی کرد و رواجش داد و برای این عمل چه کسی شایسته‌تر و مناسب‌تر از روشنفکران؟!

زری نعیمی

سردبیر مجله عروسک سخنگو



همچنین مشاهده کنید