جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شکاکیت و تجربه گرایی


شکاکیت و تجربه گرایی

«هیوم» و تأثیر وی بر منظومه های فکری علمی جدید

تا قبل از ظهور «هیوم» تفکر غالب این بود که رابطه علت و معلول میان پدیده ها برقرار است. به عنوان مثال شیشه ای می شکند و صدایی از آن برمی خیزد. این صدا معلول شکستن شیشه است؛ توپی به زمین می خورد و پس از آن از زمین بلند می شود. به زمین خوردن توپ، علت بلند شدن آن است؛ میوه ای رشد می کند، می رسد و سپس از درخت به زمین می افتد.

رسیدن میوه علت افتادن آن است و... اما «هیوم» مخالف این بود که رابطه علی میان این پدیده ها برقرار کنیم. به نظر وی، آنچه این پدیده ها را به هم مرتبط می سازد یا گونه ای توالی است و به این نمی توان توالی رابطه علت و معلولی گفت.

توپ بر زمین می خورد و ذهن ما این گونه عادت کرده است؛ هنگامی که به زمین خوردن توپ را می بیند، تصور می کند پس از آن توپ برمی خیزد.

این در حالی است که به نظر «هیوم» کودکی که برای اولین بار زمین خوردن توپ را می بیند، این توقع را از آن ندارد که توپ به سمت ما بیاید، بلکه این ما هستیم که به جهت دیدن مرتب این توالی، این توقع را داریم، بنابراین، رابطه ای که اینجا برقرار است، پیش از آنکه رابطه علت و معلولی باشد، رابطه توالی است.

به عنوان مثال «هیوم» معتقد است ما این گونه دیده ایم اکثریت افرادی که به بیماری و با دچار شده اند، پس از زمانی خاص می میرند و ذهن ما این امر را به آینده هم تعمیم می دهد، در حالی که با توجه به گذشته، نمی توان در مورد آینده قضاوت کرد و ممکن است دارویی کشف شود که دوره بیماری را طولانی تر یا حتی بیمار را معالجه کند. به همین دلیل، صرف آنکه رابطه ای توالی میان دو پدیده در گذشته برقرار است، نباید ما را بدان سمت بکشاند که یک رابطه علی و ضروری و کلی را برای همه زمانها نسبت میان آن دو پدیده قائل شویم.

«هیوم» این نکته را به انسان شناسی خود هم سرایت می دهد. به نظر وی، ما دوام و وجود نفس را «خود» می نامیم. هر یک از ما بی تردید به نفس یا خودی که داریم معتقدیم و این خود از دوام و پیوستگی برخوردار است؛ اما در عمل با مشاهده و تجربه نمی توانیم معین کنیم که این «خود» کجاست؟

وقتی به درونمان مراجعه می کنیم، آنچه با آن رو به رو می شویم، اندکی اندیشه، احساس، خاطره و عاطفه و مانند آنهاست و هرگز با موجودی دیگر با نام خود مواجه نمی شویم که صاحب آن اندیشه ها و احساسات باشد به نظر «هیوم»، ما در مورد هر جنبه دیگری هم می توانیم همین گونه برخورد کنیم.

مثلاً میزی را می بینیم که دیروز دیده ایم و تصور می کنیم این جسم همان جسم دیروزی می باشد و این ذهن انسان است که این پیشفرض را برای خود در نظر می گیرد، اگر چه باید میان شیء امروز و دیروز شباهتی باشد که ذهن این عمل را انجام دهد، اما به یک معنا این ذهن انسان است که علت ساز است و چیزی به نام رابطه علی و معلولی در جهان وجود ندارد.

این است دلیل آنکه هیوم مسأله «استقرا» را هم رد می کند. به نظر وی به عنوان مثال از اینکه هر چه کلاغ دیده ایم و سیاه بوده اند، نمی توانیم این نتیجه را بگیریم که همه کلاغها سیاه هستند. اگر تاکنون همه قوهایی که دیده ایم سفید بوده اند، این نکته ما را بدان سمت سوق نمی دهد، که بگوییم که همه قوها سفید هستند، همان گونه که قوهایی در استرالیا زندگی می کند که سفید نیستند، بنابراین «استقرا» کردن که ویژگی ذهن است، نباید به قانونی کلی و ضروری برای ما تبدیل شود.

«هیوم» بر خلاف «دکارت» معتقد است، حتی حیوانات هم هر چند نمی توانند کلیاتی را برای خود وضع کنند، با تکیه بر «استقرا» رفتار می کنند.

● تجربه گرایی هیوم

نظریه «هیوم» در رد «علیت» و «خود» ریشه در تجربه گرایی وی دارد. چکیده تفکر وی این است که واژه برای آنکه معنایی داشته باشد، باید با تصور مشخصی مرتبط گردد. اگر آن تصور درباره جهان باشد، تا از تجربه اخذ نشده مضمون حقیقی نخواهد داشت. طبق این نظریه، اگر کسی بخواهد معنای واژه مشخصی را بداند، باید به دنبال تجربه ای باشد که واژه از آن گرفته شده است. اگر چنین تجربه ای وجود نداشته باشد، واژه دلالت تجربی نخواهد داشت.

«هیوم» برای شرح تفکر خود در این باره، از تمایز فکر کردن و سخن گفتن سخن می گوید، به عقیده وی، ما فقط وقتی فکر می کنیم که با مفاهیم واقعی عمل کنیم، یعنی این مفاهیم از عمل ناشی می شوند، اما وقتی حرف می زنیم، در ورطه اصطلاحات بی معنا و توخالی هم می افتیم.

به عقیده «هیوم»، هنگامی که با تصوری رو به رو می شویم، باید دو پرسش را مطرح کنیم؛ اول اینکه آیا تصور مربوط به واقعیتهاست؟ و اگر این طور است، آیا بر مشاهده و تجربه استوار است؟ و دوم اینکه آیا به نسبت بین تصورات مثلاً ریاضیات و منطق مربوط می شود؟ به نظر «هیوم» اگر پاسخ این دو پرسش منفی باشد، باید آن تصور را دور انداخت، زیرا چیزی جز سفسطه و اوهام در برنخواهد داشت. این همان «شکاکیت هیومی» است که بعدها از سوی «کانت» مورد توجه قرار گرفت. البته او معتقد است ما نمی توانیم تا آخر راه شکاک بمانیم و باید گونه ای شکاکیت اندک را بپذیریم، اما همین شیوه «هیوم» باعث از بین رفتن بسیاری از خرافات و موهوماتی می شود که در اذهان و افکار ما وجود دارند. «هیوم» با تکیه بر همین تجربه گرایی و شکاکیت خود ما بعدالطبیعه را نفی می کند.

اگر ندانیم که فردا آفتاب طلوع می کند یا نه و بسیاری از حقایق عادی ما از رابطه علی و معلولی پیروی نمی کنند، چگونه می توانیم به حقایق کلی عالم و آدم دسترسی داشته باشیم؟ به تعبیر دیگر، «هیوم» به قابلیتهای شناخت ما تردید دارد، نه به وجود جهان و عالم. در این راستا، او حتی زمان و مکان را از ویژگیهای ذهن و نه واقعیاتی در جهان در نظر می گیرد. پرسش «هیوم» مانند بسیاری از معرفت شناسان این است که «چه می توان دانست» و نه اینکه «چه باید دانست؟»

● «هیوم» و سرشت بشر

«هیوم» بیشتر آثار خود را پس از «تحقیق درباره فهم انسانی» و «تحقیق در مبادی اخلاق» وقت مطالعه طبیعت یا فطرت انسانی در کردار و عمل کرده است. آنچه «هیوم» درباره آن تردیدی نداشت، این بود که چیزی به نام «طبیعت انسانی» وجود دارد. اختلاف وی با «لاک» بر سر همین نکته بود. «لاک» تصریح می کرد گناه اصلی، یعنی این تصور که «انسان ذاتاً گناهکار است، اشتباه است، به همین دلیل، وی ذهن انسان را چون لوح پاکی می دانست که با آموزش هر چیز را می توان بر آن نقش بست اما «هیوم» باور نداشت که انسان این گونه آسان تربیت بپذیرد.

او معتقد بود می توان چیزی به نام «سرشت» را برای انسان در طول تاریخ بشری مشخص کرد. این دیدگاه «هیوم» ریشه در مطالعات جالب وی در تاریخ داشت. او مورخ معروفی بود و کتابی هم در مورد تاریخ انگلستان دارد. در این میان، دو دیدگاه وجود دارد که یک دیدگاه، سرشت انسان را بد جلوه می دهد و دیدگاه دیگر، اساساً این سرشت را خوب می داند. «هیوم» از جمله افرادی است که معتقد بودند طبیعت انسان نه کاملاً فاسد است و نه کاملاً خیر.

● تفکیک میان «هست» و «باید»

یکی از معروفترین دستاوردهای «هیوم» که در کنار بحثهای «علیت» و «استقرا» و «هویت شخصی» قرار می گیرد، موضوع نسبت «هست» و «باید» است. «هیوم» معتقد است در این مورد شکافی میان گزاره های «هستی» و «بایدی» وجود دارد. اینکه شما بگویید باران می بارد، گزاره ای «هستی» است و اینکه بگویید باید باران ببارد، گزاره ای «باید» و «توصیه ای» است.

به نظر هیوم، از گزاره های «هستی» به گزاره های «باید» نمی توان رسید. یعنی شما نمی توانید استنتاجی را در نظر بگیرید که مقدمه آن، گزاره «هستی» است و نتیجه آن، گزاره «بایدی» است. به عنوان مثال، از اینکه بگویید در جهان فقر وجود دارد، نمی توانید نتیجه بگیرید که فقر را باید اضافه یا کم کرد و یا از اینکه در جهان نژادپرستی هست، نمی توان آن را تأیید یا رد نمود. و یا اینکه نمی توان نتیجه گرفت نژادپرستی نابرابری باید باشد یا نباید باشد. «هیوم» سعی می کرد با این شیوه، فضیلت و معرفت را از هم جدا کند.

البته، سنتی قوی در تاریخ فلسفه و تفکر وجود دارد که تمایزی میان معرفت و فضیلت قایل نیست. از سقراط که این دو را یکی می داند بگیرید تا ارسطو که هر چند این دو را متفاوت می داند، اما نسبتی ژرف میان آنها قایل است و تا تفکر دینی و نوافلاطونی، همه به ارتباط منطقی میان گزاره های «هستی» و «باید» قایل هستند، اما «هیوم» میان این دو نوع گزاره تفکیک قایل می شود. این تفکیک هم ریشه در تجربه گرایی او دارد. «هیوم» منشأ اخلاق را از معرفت بیرون در نظر می گیرد.

اندیشه وی، نسبتی نزدیک با روح حاکم بر جهان جدید برقرار می کند که میان سه ساحت «فضیلت»، «معرفت» و «زیبایی» تمایز می گذارد و طرح فکری «هیوم» هم ذیل این دور نمای مدرنیته قابل توجیه است. در تفکر جهان قدیم، میان معرفت و فضیلت و زیبایی تمایزی نیست و واژه «حسن» که هم به معنای فضیلت و معرفت و هم به معنای زیبایی وحدت است، این سه جزو را در تفکر قبل از مدرنیته نشان می دهد. با مدرنیته، تمایز و شکافی میان معرفت، فضیلت و زیبایی به وجود می آید که به آسانی پر نمی شود. در این خصوص، موضع «هیوم» در مورد شکاف است و گفتمانی وسیع را در فلسفه و تفکر غربی به وجود آورده است.

● «هیوم» و تأثیر بر منظومه های فکری - علمی

بسیاری از موضوعات و مضامینی که «هیوم» بدانها پرداخته، هم اکنون نیز در منظومه فلسفی و نظری موضوع بحث و تحقیق هستند. بحث هویت شخصی، موضوع «علیت»، بحث «استقرا»، تمایز «هست» و «باید» و شکاکیتی که او در برابر هر موضوع از خود نشان می دهد، بر تفکر جهان جدید تأثیرهای عمیقی گذاشته اند. او توانسته مانند افلاطون بسیاری از بحثهای پیچیده نظری را به صورت مرتب بیان کند و برخورد افراد دیگر را با آن آسان سازد.

علاوه بر این، رویکردی توأم با شک در بسیاری از مباحثی که با آنها رو به روست، ازخود نشان دهد. این روحیه حتی برای فردی که در سده بیست و یکم به کار فکری مشغول است، رهگشاست. «هیوم» در اوج تفکر علمی، بسیاری از قوانین و قواعد علمی را موقتی اعلام و تصریح کرد، هر آنچه علمی است، به معنای درست بودن آن نیست. او بسیاری از نظریه های علمی را موقتی می دانست. این «هیوم» بود که «کانت» را از خواب جزمی اش بیدار کرد و این نکته ای است که خود «کانت» در مقدمه کتاب «تمهیدات» بدان اشاره می کند.

تجربه گرایی «تام هیوم» که گاهی هم با افراط همراه می شود انسان را از اسیر شدن در دام بسیاری از خرافه ها و اندیشه های پوچ رها می سازد.

حسین فرزانه