چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

کتاب خوانی سریالی و مصائبش


کتاب خوانی سریالی و مصائبش

از قدیم گفته اند دل باید جوان باشد وگرنه سن عدد است البته جوان ماندن دل راه دارد راهش هم هیچ ربطی به بزک دوزک کردن و جراحی زیبایی و این چیزها ندارد فقط کافی است کارهایی را که در جوانی حوصله انجامش بود و در میان سالی به بهانه های مختلف از انجامش سر باز می زنیم, دوباره شروع کنیم یکی از این کارها خواندن سریالی رمان های یک نویسنده است یادم هست که در جوانی آثار خیلی از نویسندگان را سریالی می خواندم

البته مد سال های جوانی و اواخر نوجوانی نسل من، ماکسیم گورکی بود و میخاییل شولوخف. بعد به دلایل سلیقه همان روزگار، رسیدم به ژرمینالِ امیل زولا که بعد از خواندنش تصمیم گرفتم هرچه کتاب از مجموعه ٢٠جلدی خانواده روگن – ماکار ترجمه شده، به ترتیب بخوانم. خوشبختانه سه رمان از این مجموعه («سهم سگان شکاری»، «زمین» و «دارایی خانواده روگن») را دکتر محمدتقی غیاثی ترجمه کرده بود. از یک طرف تسلط دکتر غیاثی بر ادبیات فرانسه و از سوی دیگر ترجمه سه رمان به هم پیوسته از این مجموعه، کاملا بر منِ خواننده بدون ادعای آن زمان، تأثیر مطلوبی داشت. نثر هر سه رمان یکدست بود و همه اصطلاحات و اسم های خاص یکدست ترجمه شده بود؛ بنابراین واقعا حس می کردی از یک نویسنده کتاب های مختلف می خوانی. البته «ژرمینال»، شاهکار زولا، با ترجمه سروش حبیبی هم برای خودش شاهکاری مضاعف بود. آن زمان مرحوم فرهاد غبرایی هم دو کتاب از زولا ترجمه کرده بود: «شکست» و «آسوموآر». ترجمه هایی خوب و باز هم شانس خواندن دو اثر یکدست از نظر ترجمه از یک نویسنده؛ اما خواندن کتاب های دیگر این مجموعه (که بهتر است اسم مترجمانش را نبرم) فاجعه بودند. با هزار زحمت و گشتن در دخمه های خیابان انقلاب، مثلا ترجمه ای از «نانا» یا «دکتر پاسکال» پیدا می کردم که انگار نه انگار نویسنده اش امیل زولا است. در کتاب هایی که قرار بود زندگی دو خانواده روگن - ماکار را شرح دهد، پسرخاله شده بود پسر عمه و دایی شده بود عمو. این تازه کمترین مشکلات این ترجمه ها بود. اصلا اثری از رد پای ناتورالیستی ای که در ترجمه ها غبرایی و غیاثی و حبیبی دیده بودم، در این کتاب های پیدا نمی شد. یک داستان بی سر وته بود که باید خودم در خیالات خودم امیل زولایی اش می کردم. اکنون یک نسل از آن روزگار می گذرد و من هرچه را آثار جوانی است، رد کرده ام؛ اما چند وقتی است که دوباره افتادم به سریالی خواندن. به چندین دلیل که از جمله تمایلم به شناخت نشانه شناسی و زبان شناسی و این چیزها، «اومبرتو اکو» برایم جالب ترین نویسنده شده است. در یک برنامه هدفمند تصمیم گرفتم تمام آثار ادبی ترجمه شده از اکو را بخوانم. فکر نمی کردم اکنون که ٣٠ سال از دوران امیل زولا خوانی من گذشته است، در اومبرتو اکو خوانی دچار همان مشکل تاریخی شوم. من عنوان این مشکل را با گرته برداری از خودِ اومبرتو اکو می گذارم: بیش تفسیری برآمده از چند مترجمی! خیلی من درآوردی است، می دانم؛ اما باور کنید همین طور است. اتفاقا این مشکل الان با کثرت پدید آمده از نظر تولید مترجم بیشتر

به چشم می خورد.

کافی است تصمیم بگیرید رمان های یک نویسنده را سریالی بخوانید و گیر کنید در بیش تفسیری و بدفهمی های مترجم ها از متن. انگار که نویسنده شما پاره پاره می شود و شما به جای خواندن کم کم تبدیل می شوید به پازل درست کردن از متن های یک نویسنده واحد با نثرها و تفسیرهای متفاوت! اولین رمان اومبرتو اکو، یعنی نام گل سرخ را چندین سال پیش با ترجمه مترجم عزیزی (که بگذارید اسمش را نیاورم) خواندم. وای که چه زجری بود! فکر کردم خب دارم رمانی از یک فیلسوف می خوانم و معلوم است که رمان پیچیده است... . کم کم فکر کردم لابد من خیلی بی سوادم درباره این رمان... به هر جان کندنی شد، رمان تمام شد؛ ولی نفهمیدم چرا این رمان یکی از عجایب ادبیات شده است. تا اینکه چند سال پیش رمان «آونگ فوکو» با ترجمه رضا علیزاده را خواندم. «آونگ فوکو» به عنوان سخت ترین رمان اومبرتو اکو تحلیل شده است. خواندنش غیر از فهرست مطول ارجاعت فرامتنی که از خصوصیات اکو است، هیچ سختی ای نداشت. تازه فهمیدم اومبرتو اکو خواندن یعنی چه. خوشبختانه این مترجم دو رمان دیگر از این نویسنده «بائودولینو» و ایضا «آنک نام گل» (که همان نام گل سرخ باشد) و همچنین کتاب «اعترافات رمان نویس جوان» را ترجمه کرده است. حالا تقریبا احساس می کنم می فهمم اومبرتو اکو خوانی یعنی چه. اخیرا خبر رسید که آقای مترجم عزیزی، آخرین رمان اکو یعنی «شماره صفر» را ترجمه و منتشر کرده است و این ترجمه متأسفانه پر از اشتباه است.

خوشبختانه گویا رضا علیزاده هم در حال اتمام ترجمه این کتاب است و می توانم صبر کنم آن ترجمه بیرون بیاید؛ ولی در اینجا می خواهم از مترجمان خوب خواهشی کنم و به قول جوان ها بگویم: بی خیال کپی رایت! آن را که نداریم؛ دست کم به فکر ما خوانندگان باشید. وقتی می بینید مترجمی روی آثار یک نویسنده خارجی تمرکز کرده و کارهای وی را مرتب ترجمه می کند، شما از ترجمه موازی آثار چشم بپوشید. مسابقه که نمی دهید، کار فرهنگی می کنید.

لیلی فرهادپور