سه شنبه, ۱۲ تیر, ۱۴۰۳ / 2 July, 2024
مجله ویستا

ادبیات و ترس


ادبیات و ترس

صورت‌بندی عالی میشل فوکو از مفهوم قدرت، و اصرار دائمی او بر پرداختن به این مفهوم در تمام آثارش، یکی از نقاط عطف نظریه‌پردازی در قرن بیستم است، و برای ورود به بحث رابطه‌ ترس …

صورت‌بندی عالی میشل فوکو از مفهوم قدرت، و اصرار دائمی او بر پرداختن به این مفهوم در تمام آثارش، یکی از نقاط عطف نظریه‌پردازی در قرن بیستم است، و برای ورود به بحث رابطه‌ ترس و ادبیات بسیار به‌کارمی‌آید. فوکو از پرداختن به نهادها آغاز می‌کند، و ایده اصلی او در کتاب‌های نخستش مثل «مراقبت و تنبیه» و «تاریخ جنون»، این است که مدرنیته به نوعی فرآیند انتقال قدرت از فرد به نهاد است. تحلیل درخشان او در کتاب «مراقبت و تنبیه»، و بررسی تاریخی‌نوآورانه‌اش از ماجرای اعدام قاتل شاه که تا انتهای کتاب ادامه می‌یابد، به خوبی نشان می‌دهد که در عصر مدرن، از قدرت «فردزدایی» شده است، قدرت دیگر متکی به فرد نیست و برای اعمال قدرت لزوم سوژه انسانی از بین رفته است. مثال این وضعیت «سراسربین» است، اختراع جرمی بنتام برای اعمال نظارت بر رفتار زندانیان. سراسربین امکانی است برای آنکه نظارت و اعمال قدرت بر زندانیان دیگر وابسته به فردی خاص نباشد: تفاوت ندارد چه کسی در برج سراسربین نشسته است، این دستگاه حتی اگر کسی در آن نباشد، کارش را انجام می‌دهد. به بیان دیگر، تکنولوژی رفته رفته امکانی فراهم آورد تا قدرت، به جای فرد، در ماشین تعبیه شود. پس دیگر نقطه متمرکز قدرت وجود ندارد، دیگر حاکمی در کار نیست که او را مرکز و منشأ اعمال قدرت بدانیم. همینجاست که باید گفت بین قدرت و خشونت نیز تفاوتی بنیادین وجود دارد. اعمال قدرت لزوما به معنای وجود رابطه‌ای مستقیم نیست، و این به نوعی تفاوت بنیادین حاکم با دولت نیز هست.

به این ترتیب، مفهوم دولت نیز در نظریه فوکو با مفهوم کلاسیک دولت تفاوتی ماهوی دارد. نزد فوکو، دولت دیگر ساختاری سیاسی نیست که از بالا بر مردم حکومت می‌کند و امور جامعه را سامان می‌دهد. دولت در عصر ما، همان شیوه ارتباط مردمان با یکدیگر است، همان نحوه آموزش کودکان، شیوه عملکرد اقوام، سامان درونی خانواده، نحوه برخورد با بیماران و... مفهوم دولت هم‌بسته مفهوم قدرت است، و از آنجا که قدرت می‌تواند مستقل از فرد اعمال شود و در ساختارهای خرد جامعه و در کوچک‌ترین روابط افراد رد پای قدرت مشهود است، پس دولت نیز در تمام روابط بشری نفوذ می‌کند، و به جای ساختار سیاسی‌ای مشخص و قابل اشاره، بدل به عنصری ماندگار از شیوه زندگی افراد می‌شود. به قول خود او: «قدرت را باید به مثابه آن چیزی تحلیل کرد که مثل زنجیر عمل می‌کند. دولت هیچگاه اینجا یا آن‌جا متوقف یا مستقر نمی‌شود، در دست هیچ‌کس نیست، کالایی نیست که بتوان با پول به دستش آورد. قدرت از طریق سازمانی شبکه‌ مانند اعمال می‌شود. افراد نه فقط هدف‌های دست و پا بسته و تسلیم آن، بلکه عناصری برای مفصل‌بندی قدرت نیز هستند. افراد وسیله‌های قدرت‌اند، نه محل اعمال آن.»

همین صورت‌بندی را برای مفهوم «ترس» نیز می‌توان ارائه کرد. ترس نیز دیگر نقطه اعمال مشخصی ندارد، دیگر نمی‌توان با انگشت کسی یا چیزی را نشان داد و گفت «او عامل ترس است» یا «مردم از او می‌ترسند». چنین کاری ساده‌لوحانه است، و نتیجه دست کم گرفتن ساز و کارهای حکومت مدرن است. ترس به تک تک سلول‌های افراد ساکن در جامعه مدرن رسوخ کرده است، و در هیئت کلماتی نظیر «نظم» یا «برنامه» توجیه شده است. حجم حیرت‌انگیز برنامه‌های تلویزیونی و کتاب‌های عامه‌پسند روان‌شناسی، که به زبان التوسری از موثرترین «دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت» هستند، درباره نظم و برنامه خود گویای اهمیت این مفاهیم در سرکوب خودانگیختگی جمعی است. ترس بدل شده است به خصلت برسازنده روابط انسان‌ها با یکدیگر، بدل شده است به هوایی که تنفس می‌کنیم و غذایی که فرو می‌دهیم.

این راه را اگر ادامه دهیم، می‌رسیم به این‌جا که ما همه وسایل «القا»ی ترس هستیم، در ادامه نظریه فوکو، که عقیده داشت وسایل اعمال قدرت‌ایم لحظه رهایی زمانی فرا می‌رسد که عامل «الغا» ترس باشیم، به جای وسیله به سوژه بدل گردیم، نظم و برنامه و دقت و هر نام ایدئولوژیک دیگری را که چون نقاب ترس عمل می‌کند کنار بزنیم. پیش از آن اما مسیری باید طی شود، و آن مسیر مواجهه فرد با ترس‌های درونی اوست، و ادبیات آن چیزی است که می‌تواند دست ما را بگیرد، جلو آینه‌ای مجازی ببرد، و وادارمان کند با هیبتی از ترس‌های درونی‌مان رودررو شویم.

امیر احمدی آریان