جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

چرا نظریه


چرا نظریه

ژان بودریار یکی از تاثیرگذارترین نظریه پردازان وضعیت پسامدرن است

ژان بودریار یکی از تاثیرگذارترین نظریه پردازان وضعیت پسامدرن است. آثار او که مطالعاتی بینارشته یی در زمینه های مختلفی چون فلسفه، جامعه شناسی، اندیشه سیاسی، زبانشناسی و داستان های علمی تخیلی است، از ابتدای دهه ۷۰ تا به امروز همراه با واکنش های متفاوتی بوده است. بسیاری از همان ابتدا از پیروان او شدند و خیلی ها همچون کریستوفر نوریس به شدت از او انتقاد کردند. هر چند عمده فعالیت بودریار به مطالعات او درباره رسانه اختصاص دارد اما وی در سایر زمینه های نظری وضعیت پسامدرن نیز مواضع جالب توجهی دارد. نوشته زیر اولین متن از فصل نهم کتابHatred of Capitalism, A Reader است که در آن علاوه بر این، آثاری از دلوز، گاتاری، لیوتار و فوکو نیز به چشم می خورد. نقد او بر جهان رسانه یی نقدی تند و گاهی رادیکال است. او بیش از همه از نیچه در آثارش تاثیر گرفته است. نقد مداوم او بر عقلانیت روشنگری و انسانگرایی لیبرال نشانگر این واقعیت است. همان گونه که خود در این نوشته یادآور می شود، نوشتار او بیش از هر چیز «اغواگر» است و همین دلیل تاثیرگذاری آثار بودریار است.

بازتاب «واقعی» بودن یا وارد شدن به رابطه منفیت نقادانه با واقعی، نمی تواند هدف نظریه باشد. این وعده راستین دوره ماندگاری از روشنگری بود، و امروز اعتبار اخلاقی روشنفکرانه را معین می کند. اما امروزه این دیالکتیک جذاب، ناپایدار به نظر می آید. نظریه به چه کار می آید؟ اگر جهان با مفهوم واقعی که ما بر آن تحمیل می کنیم سازگاری ندارد، بی شک کارکرد نظریه نه آشتی دادن، بلکه بالعکس فریفتن، دور کردن مسائل از موقعیت شان و واداشتن آنها به یک فراوجود ناسازگار با واقعی است. نظریه بهای سنگین این را با یک خود- ویرانگری پیشگویانه می دهد. حتی اگر نظریه از برتری اقتصادی سخن می گوید، خود نمی تواند یک تئوری اقتصادی برای گفتمانی غخاصف باشد.

برای سخن گفتن از افراط و ازخودگذشتگی، نظریه باید خود افراطی و از خود گذشته باشد. اگر از وانموده حرف می زند خود باید به وانموده تبدیل شود و از خط مشی های مشابه ابژه اش پیروی کند. اگر از اغوا حرف می زند، خود باید اغواگر باشد و از حیله های یکسان بهره گیرد. اگر نظریه دیگر به گفتمانی از حقیقت رغبت ندارد، باید متصور جهانی باشد که در آن حقیقت نادیده گرفته شده است و تنها این گونه است که نظریه به عین ابژه اش تبدیل می شود.

مقام نظریه نمی تواند چیزی جز به چالش کشیدن واقعی باشد. یا بیش از این، این رابطه یک چالش نسبی است چرا که واقعی خود بی تردید تنها چالشی برای نظریه است. این بیان عینی مسائل نیست، بلکه محدودیت رادیکال تحلیل است که فراتر از آن نه دیگر چیزی پیروی می شود و نه می توان درباره اش چیز دیگری گفت. همچنین نظریه به تنهایی برای نقض واقعی کافی است، که خود یک محدودیت دست نیافتنی است. ناممکنی در آشتی نظریه با واقعی، پیامد ناممکنی آشتی سوژه و اهدافش است. تمام تلاش ها برای این آشتی، وهمی و محکوم به شکست است.

تحلیل و تبیین تنها برای نظریه کافی نیست. نظریه خود باید یک رخداد در جهانی که تبیین می کند، باشد و برای رسیدن به این هدف، نظریه باید در این منطق مشارکت کند و به آن سرعت بخشد. باید از تمام ارجاعاتش بگسلد و اهتمامش را فقط صرف آینده کند. نظریه باید امروزه به بهای عمدی تحریف واقعیت موجود عمل کند. در این راه باید از نمونه تاریخ پیروی کرد که بسیاری مسائل را از اساس اسطوره یی شان جدا کرد تا آنها را در زمان واژگون کند. امروزه باید این مسائل از تاریخ و اهداف شان جدا شوند بلکه شاید معماهایشان، مسیر بازگشت پذیرشان و سرنوشت شان را بازیابند.

نظریه باید سرنوشت خود را پیش بینی کند، چرا که برای هر تفکری باید انتظار آینده یی عجیب را داشت. در هر حال، نظریه محکوم به انحراف و کج فهمی است، چه بهتر که خود را منحرف کند تا از خود منحرف شود. اگر نظریه به هر تاثیر راستینی گرایش دارد، باید آن را تحت الشعاع حرکت خود قرار دهد و این دلیل وجود نوشتار است. اگر تفکر این انحراف را در نوشتار خود پیش بینی نکند، جهان آن را از راه عوام گرایی، نمایش یا تکرار انجام خواهد داد. اگر حقیقت خود را فریب ندهد، جهان آن را به وسیله های مختلف جادو خواهد کرد، با نوعی کنایه عینی یا با کینه توزی.

بنابراین هدف از گفتن اینکه جهان جذبه یی است چیست؟ کنایه آمیز است یا عینی؟ جهان اینچنین است بله. هدف از اینکه بگوییم این طور نیست چیست؟ در هر حال اینچنین است. هدف از نگفتن آن چیست؟ تمام آنچه نظریه می تواند انجام دهد تحریک جهان برای «بیشتر» است؛ بیشتر عینی بودن، بیشتر کنایی بودن، بیشتر اغواگر بودن، بیشتر واقعی یا غیرواقعی بودن. دیگر چه؟ نظریه تنها در این «اهریمن زدایی» معنی پیدا می کند. این گونه است که قدرت یک نشانه مهلک را به دست می آورد، حتی بی شفقت تر از واقعیت، که شاید بتواند ما را در مقابل این واقعیت بی شفقت، این عینیت، این زرق و برق جهان که بی تفاوتی اش اگر ما هوشیار بودیم ما را به خشم می آورد، محافظت کند.

بیایید همچون رواقیان باشیم؛ اگر جهان مخرب است، مخرب تر باشیم. اگر بی تفاوت است ما بی تفاوت تر باشیم. ما باید جهان را به وسیله بی تفاوتی که در کمترین حالت با بی تفاوتی خودش یکسان است، تسخیر و اغوا کنیم.

برای مقابله با سرعت گیری شبکه ها و مدارها، جهان به دنبال آهستگی خواهد بود، به دنبال ایستایی. در حرکتی مشابه جهان به دنبال چیزی سریع تر از وسایل ارتباطی خواهد بود، چیزی همچون یک چالش یک دوئل. در طرفی ایستایی و سکون، و در طرف دیگر چالش و دوئل. مخرب، زشت، بازگشت پذیر، نمادین یا هر چیز دیگر، مفاهیمی نیستند که فرضیه را از حکمش تمییز دهند. اعلام تخریب، خود مخرب است یا اساساً چیزی نیست. در این معنی، گفتمانی است که حقیقت را از آن گرفته اند (درست مثل اینکه کسی صندلی را از زیر شخصی که می خواهد بنشیند، بکشد).

ژان بودریار

ترجمه؛ یاسر نوذری