دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

آیا حضرت زهرا در جبهه های جنگ حضور پیدا می کرد


آیا حضرت زهرا در جبهه های جنگ حضور پیدا می کرد

پاسخ به یک شبهه

امروزه در میان مردم می شنویم که می گویند :

حضرت زهرا (س) در هنگام جنگ ، به مداوای بیماران مجروح می پرداخت ، و از آنان پرستاری می کرد ؛ و از این داستان و موارد دیگر ، نظیر حضورت حضرت فاطمه (ص) در مسجد این طور نتیجه گیری می کنند ، که زن می تواند در جامعه حضور یابد.

البته مبحث ما حضور زن در جامعه نیست ، بلکه تحریف هایی است که در تاریخ ایجاد می شود و از آن در راستای اهدافی بهره برداری می کنند ، است.

متن زیر که از کتاب "فاطمه زهرا از تولد تا مرگ" گرفته شده است این واقعیت را روشن می کند :

● فاطمه در روز «احد» :

پس از گذشت سیزده ماه از پیکار عقیدتی و پیروزمندانه ی «بدر» ، نبرد «احد» رخ داد و در این صحنه ی خونبار بود که بیش از هفتاد نفر از یاران شایسته و برگزیده ی پیشوای بزرگ توحید که جناب «حمزه» در صدر آنان قرار داشت ، در بستر شهادت آرمیدند و همه را در سوک خود نشاندند.

در این جنگ بود که پیشانی مقدس پیامبر گرامی شکست و دندانهایش هدف سنگ اندازی های دشمن حق ستیز قرار گرفت. خون چهره ی مبارک و دهان و محاسن شریف او را فراگرفت بطوری که خون بسان رنگ ، در محاسن آن حضرت لخته بست. درست در آن شرایط حساس و لحظات دشوار بود که شیطان با رساترین صدای خویش به گونه ای که در گوش مسلمانان مبارز و مردم مدینه طنین افکند ، نعره ای دروغین سر داد که : «هان ای مردم ! محمد کشته شد و کار اسلام به پایان رسید.»

اینجا بود که دلها در میدان نبرد مضطرب گردید و اراده ها متزلزل شد. گروهی پا به فرار نهادند و تنها ایمان آورندگان راستین بودند که تا پای جان ماندند و از شرف و آزادگی اسلام دفاع کردند. امواج این تزلزل و اضطراب از میدان گذشت و دامنه ی آن به مدینه ، فرودگاه وحی و پایگاه عدل و آزادی رسید و آنجا نیز دلهره و تزلزل کمتر از خط مقدم نبود.

«صفیه» دخت آزاده ی بنی هاشم و عمه ی پیامبر و خواهر «حمزه» به همراه محبوبه ی خدا و پیامبر فاطمه علیهاالسلام به سوی میدان خونین «احد» حرکت کردند.

دختر پیامبر در حالی حرکت می کرد که دست ها را روی سر نهاده بود و از ژرفای جان فریاد می زد و بانوان هاشمی نیز هماهنگ با او راه میدان «احد» را پیش گرفتند. هنگامی که «فاطمه» و صفیه به میدان «احد» رسیدند شعله های آتش جنگ فروکش کرده بود ، گروهی از یاران به خون خفته بودند و گروهی زخمی گشته و پیامبر مهر و عدالت در تلاش برای گردآوری پیکرهای به خون خفته ی یاران و در جستجوی گمشدگان بود که در مسیر خویش ناگهان به قربانگاه «حمزه» رسید و با پیکر به خون خفته و مثله شده و شرایط وصف ناپذیر او روبرو گردید.

سپاه شرک و استبداد ، زشت ترین و ناجوانمردانه ترین «مثله» را در مورد او مرتکب شده بود ، از سویی انگشت دستها و پاهای آن یکه تاز میدان نبرد را بریده بودند و از دگر سو استخوانهایش را شکسته بودند. هم بینی و گوشها و اعضاء تناسلی آن قهرمان شکست ناپذیر را از پیکرش ، با قساوتی باور نکردنی جدا کرده بودند و هم شکمش را دریده و جگرش را بیرون آورده و او را در شرایطی تکان دهنده رها کرده بودند.

این منظره ی رقت انگیز و دردآور ، قلب پرمهر پیامبر را سخت جریحه دار ساخت ، چرا که نشانگر شدت کینه و شکنجه و انتقام کشی مشرکان از عموی دلاور پیامبر بود. از همان قهرمانی که هماره یار و پشتیبان پیامبر و اهداف بلند و عادلانه ی او بحساب می آمد. خشم و اندوه عمیق ، سراسر قلب پیامبر را پوشاند و آن حضرت را با آن همه ی شکیبایی و پایداری و گذشت ، دگرگون ساخت. در همان شرایط سخت بود که بناگاه عمه اش «صفیه» و دخت سرفراز و پر شهامتش فاطمه علیهاالسلام از راه رسیدند.

پیامبر به سرعت با عبای خویش پیکر غرق در خون حمزه ی شهید را پوشانید و کوشید تا مواضع مثله شده ، نمایان نباشد و چشم بانوان هاشمی به آن منظره ی رقت انگیز و دردناک نیافتند.

«صفیه» و فاطمه علیهاالسلام دوان دوان خود را به پیامبر و جسد به خون خفته ی «حمزه» رساندند و به گریه و ناله پرداختند و خود پیامبر مهر نیز با آنان همکاری و همیاری نمود و در سوک حمزه گریه سر داد و اشک ها ریخت.

پس از گریه ای طولانی در کنار پیکر «حمزه» ، «فاطمه» سر بلند کرد و بر چهره ی پدر نگریست اما دریغ و درد که پیشانی پیامبر را مجروح دید و خونها را که بر چهره ی نورافشان و محاسن شریف آن حضرت لخته شده بود ، نظاره کرد. گویی توجه به پیکر غرقه به خون «عموی گرانقدرش» او را فرصت نداده بود تا بر چهره ی پدر بنگرد. به همین جهت با دیدن آن منظره ی غمبار ، فریادی دردآلود سر داد و به شستشوی چهره ی پدر و پاک کردن خونها از آن سیمای نورافشان پرداخت و در حالی که خونها را می زدود ، می فرمود : خشم خدا بر کسانی که چهره ی نورافشان پیامبر خدا را خون آلود نموده اند ، هر لحظه افزون باد.

● دو یار پرشور پیامبر :

آری بانوی بانوان ، خونها را از رخسار نورافشان پدر ، پاک می نمود و امیر مومنان با سپر خویش آب می ریخت و «فاطمه» را یاری می کرد. آن گوهر بی همتای جهان هستی دید جریان آب و شستشو ، خونریزی را بیشتر می کند به همین جهت در پی چاره اندیشی خویش تکه حصیری آورد و آن را با شرایط خاصی سوزانید و خاکسترش را بر روی زخم ها نهاد تا خون باز ایستد و چنین شد که خون بند آمد.

شما خواننده ی گرامی با مطالعه ی این سطور و به یاد آوردن آن منظره ی غمبار آیا می اندیشی که بر دخت سرفراز پیامبر چه گذشت ؟ روشن است که اندوهی عمیق و ترس و دلهره ای شدید گستره ی قلب پرمهر و آگاه او را که از همگان نسبت به مقام والای پیامبر آگاه، عارف ، حق شناس و پرمهرتر بود، فراگرفته بود.

جریان تکاندهنده ی «احد» به پایان رسید و امیر مومنان به خانه بازگشت و شمشیر ظلم ستیز و ستم سوز خود را به «فاطمه» داد و فرمود : بانوی من! این شمشیر را بگیر که امروز مرا یاری کرد و مورد تصدیقم قرار داد. و آنگاه به سرودن این اشعار شورانگیز و حماسی و درس آموز پرداخت :

افاطم هاک السیف غیر ذمیم

فلست بر عدید و لا بلئیم

هان «فاطمه» جان! بیا و این شمشیر ستم سوز را که درخور سرزنش نیست بگیر و بدان که من قهرمان متزلزل و یا کوته نظر و پستی نخواهم بود.

بانوی من! به جان خودم سوگند که در یاری پیامبر خدا و در راه فرمانبرداری از پروردگار آگاه به امور بندگان ، وظیفه ی خویش را آنگونه که شایسته بود ، انجام دادم. و جز پاداش پرشکوه خدا و خشنودی و نعمت بی کران او در بهشت ، در اندیشه ی چیزی نیستم.

فاطمه جان! من مردی بودم که هرگاه آتش جنگ شعله ور می گشت و اوج می گرفت به پا می خاستم بی آنکه ذره ای سزاوار نکوهش باشم. من بودم که فرزند شررات پیشه ی «عبدالدار» را هدف گرفتم و او را با شمشیری آبدیده و آخته که مغز استخوانها را می شکافت ، زخمی و زمین گیر ساختم.

آنگاه او را بر روی شنهای بیابان بجای نهادم و یاران و نزدیکانش که همگی غرق در یاس و ناامیدی گشته و زخم برداشته بودند ، پراکنده و تار و مار شدند.

من بودم که شمشیر آخته و ستم سوز خویش را در دستم بسان شعله ی آتش یا صاعقه ای مرگبار تکان می دادم و گردنها و استخوانها و کمرها را بوسیله ی آن قطع می نمودم.

من همچنان به پیکار خویش ادامه دادم تا خدای عادل گروه تجاوزکاران را پراکنده ساخت و سینه ی بردباران و قهرمانان شکیبایی را شفا بخشید. و اینک بانوی من! خونهای مشرکان تجاوزکار را از شمشیر ستم ستیز من بزدای ، چرا که این همان شمشیری است که به دودمان «عبدالدار» حرارت و سوزانندگی دوزخ را نوشاند.

در این لحظات بود که پیامبر از راه رسید و فرمود : «فاطمه» جان! شمشیر شوی گرانمایه ات را بگیر که راستی در میان نبرد وظیفه ی بزرگ خویش را به عالی ترین صورت به انجام رسانید و خداوند به دست توانای او سردمداران شرارت پیشه ی قریش را نابود ساخت.

● یک دروغ رسوا :

در سطور گذشته این بحث از نظر شما خواننده ی گرامی گذشت که فاطمه علیهاالسلام پس از فروکش نمودن آتش جنگ به میدان «احد» رسید و هنگامی که دیدگانش به چهره ی نورافشان پدر افتاد و زخمها و خونها را نظاره کرد ، با قلبی اندوهگین اما درایت و توانمندی بسیار به شستشوی خونها از چهره ی پدر پرداخت و تکه حصیری را سوزانید و خاکسترش را بر روی زخمها نهاد. این نکته حقیقتی است که آن مورخان نوشته اند و درست هم بنظر می رسد اما در روزگار ما برخی این واقعیت را گرفته و بهانه ای برای اهداف شوم و سوژه ای برای نمایشنامه های زشت خویش ساخته و باوقاحت و اصرار بسیار نوشته اند که :

«فاطمه در میدان پیکار حاضر می شد و به پانسمان و درمان مجروحان جنگ می پرداخت.»

راستی من نمی دانم هدف این بداندیشان یا اشتباه کاران از ترویج این نارواها و پخش و نشر این بهتان ها چیست؟

آیا برآنند تا شکوه معنوی و قداست و پاکی دخت سرفراز پیامبر فاطمه علیهاالسلام را لکه دار سازند ؟ یا بر این اندیشه اند که با این بافته ها و ساخته ها ، راهی برای اختلاط زن و مرد بیابند ؟

اگر بپذیریم که «نسیبه» دختر «کعب» در پیکار «احد» در گوشه ای حضور یافت و زخمهای مجروحان پیکار را پانسمان نمود. این بدان مفهوم نخواهد بود که ما به خود اجازه دهیم تا دخت پیامبر فاطمه علیهاالسلام را که در عفاف و حیاء و پاکی و قداست سرآمد عصرها و نسلها و سالار زنان گیتی بود ، همانند کارمندان بیمارستان و پرستاران درمانگاه ها و زنانی بشمار آوریم که در موسسات درمانی خدمت می کنند. به هر حال هدف از ساختن و پرداختن و پراکندن چنین دروغها چیست ؟ و دلیل این گونه نویسندگان و گویندگان کدامست ؟ من نمی دانم ! شاید آنان برای دروغ خویش توجیهی نیز تراشیده باشند که ما از آن بی خبریم!