شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
چالشی بین حقیقت و کمال
قوی سیاه دارن آرونوفسکی یک ملودرام کامل است که شکوهمندانه، احساساتی و در عین حال سیاه و ابزورد به تصویر کشیده شده. مرکز توجه فیلم پرفورمنس ناتالی پورتمن است که هیچ چیز کم از یک قهرمان ندارد و به دقت تصویر شفافی از درگیری خیر و شر در باله چایکوفسکی «دریاچه قو» را میآفریند. گاهی هنرمند خودش را غرق هنرش میکند ولی ظاهراً باله، عقل از سر پورتمن برده است. همه چیز در مورد باله کلاسیک به افراط مربوط میشود. این گونه هنر مهمترین نوع در بیان مفاهیم با حرکات بدن است؛ توهم پیروزی بر واقعیت و حتی غلبه بر جاذبه. و نیازمند تکاملی است که طی سالها تمرینهای کمالگرایانه طاقتفرسا توسط بالرین کسب میشود؛ تمرینات فیزیکی و ذهنی که باید منجر به تسلط بر زندگی عادی هنرمند شود.
و این درگیری میان ایدهآل بودن و واقعیت نینا سیرز (شخصیت پورتمن) را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد. زندگی او وقف باله شده. آیا این کاملاً انتخاب او بوده است؟ مادر او اریکا (باربارا هرشی) هم روزی رقصنده بوده و حالا زندگیاش را فدای حرفه دخترش کرده. آنها هر دو باهم در آپارتمانی زندگی میکنند که گاهی حس پناهگاه و گاهی حس یک سلول را تداعی میکند. آنها مثل دو خواهر یکدیگر را در آغوش میگیرند و ساعتها باهم گپ میزنند و در این میان گویی چیز اشتباهی وجود دارد. نینا در یک کمپانی در «نیویورک لینکون سنتر» کار میکند که به وسیله توماس لروی (وینسنت کسل) مستبد اداره میشود.
او بالرین سابق که معشوقهاش نیز بوده، بت مک اینتایر (وینونا رایدر) را بیرون کرده و برای پیدا کردن یک لید جدید (بالرین نقش اصلی) مصاحبه میکند. «دریاچه قو» نیاز به یک لید دارد که نقش مخالف را بازی کند. آشکارا نینا بهترین برای نقش قوی سفید است. توماس او را برای نقش قوی سیاه بیش از اندازه دقیق و بینقص میبیند چراکه تکنیک او بر حسش غلبه دارد. فیلم به نظر دارای داستانی آشکار است و به راحتی قابل پیشبینی. تنشی میان نینا و توماس و لیلی که بعد از راه میرسد وجود دارد. لیلی (میلا کونیس) بازیگر جدید از «وست کوست» آمده و همه آن چیزی است که نینا نیست؛ متهور، بیقاعده و با اعتماد به نفس. او نینا را مجذوب میکند، نه تنها به عنوان یک رقیب بلکه به عنوان یک الگو. لیلی دختری اغواگر است، در حالی که نینا حتی به نظر نمیآید اهل قرار گذاشتن با کسی باشد. لیلی برای نینا به چالشی بزرگ در حرفهاش و سرکوفتی در زندگی شخصی تبدیل میشود. شخصیت توماس - هیولایی که به داشتن انگیزههای نادرست در مورد بالرینهایش معروف است - توسط «کسل» با حالت رعبانگیز و نخوتباری بازی شده است.
آشکار است که او برای نینا هم نقشههایی دارد و این مساله در ذهن نینا بحرانی ایجاد میکند. چگونه میتواند خود را از شر این بینقصی که توسط مادرش به او تحمیل میشود نجات دهد. هیچ گاه نمیشود داستانی راجع به باله ببینیم و فیلم «کفشهای قرمز» (مایکل پاول- ۱۹۴۸) در ذهنمان یادآوری نشود. اگر شما تاکنون آن را ندیدهاید مطمئناً بالاخره روزی خواهید دید. در شخصیت «توماس»، آرونوفسکی و کسل، شخصیتِ بوریس لرمونتو (آنتون والبروک) را فراخواندهاند؛ مدیر اپرای فیلم «کفش قرمز» که رفتار مستبدانهاش از او یک تمامیتخواه تمامعیار ساخته است. و در «نینا» ورژنی از دبورا کر وجود دارد؛ دختر سادهای که به دنبال آرامش است. قوی سیاه در برخی لحظات، فیلم قبلی آرونوفسکی (کشتیگیر) را به خاطر میآورد.
هر دو شخصیتهایی را نشان میدهند که تمام ذهن و توانشان معطوف تعقیب حرفهشان شده و این تعقیب سرسختانه نهایتاً منجر به تخریبی در زندگی شخصی آنها شده است. البته من همچنین یکی دیگر از کارهای بینظیر آرونوفسکی یعنی «پی» (۱۹۹۸) را نیز به خاطر میآورم؛ مردی که در جستوجوی فرمول جدیدی در زبان ریاضی دیوانه میشود. موضوع فیلم دیگر او «چشمه» (۲۰۰۷) نیز راجع به مردی است که بر زمان و مکان غلبه یافته. داستان اصلی که «قوی سیاه» از آن برگرفته شده، بسیار قدیمی و سنتی است. رقابت پس پرده، حسادت هنرمندانه و یک اثر هنرمندانه در زندگی هنرمندانی که هنرشان را اجرا میکنند به تصویر کشیده میشود. آرونوفسکی بیمقصد، از دستورالعملهای قابل اعتماد به ذهن نینا راه مییابد. مرزها کمکم برای نینا سردرگمکننده میشوند. فیلم با یک رویا آغاز میشود و واضح است که زندگی رویایی نینا با زندگی واقعیاش پیوسته و متصل است.
آرونوفسکی و پورتمن بیواهمه این ماجرا را به هرکجا که آنها را ببرد دنبال میکنند. بازی پورتمن سورپرایزی از این هنرپیشه است؛ کسی که نقش افسونگر ۱۳ساله «دختران زیبا» را بازی کرده است. او قبلاً هرگز نقشی اینچنینی نداشته است؛ شخصیتی که درگیریهای ذهنی عمیقی دارد و حتی نقشهای پیشینش هرگز به این اندازه به مهارتهای فیزیکی نیاز نداشتهاند که او در این فیلم آنها را لازم داشته (او مدت ۱۰ ماه تمرین کرده است). او به نوعی به اوج میرود، در حالی که هنوز در نقشاش است و شما حتی در لحظات اوج نقشاش، بازی کردن او را حس نمیکنید. تراژدی نینا و بسیاری دیگر از هنرمندان و قهرمانان این است که بینقص بودن در اجرای هنرشان تنها بخشی از زندگی است اما رسیدن به آن به قربانی کردن بسیاری از بخشهای دیگر زندگی منجر میشود. در سنین جوانی همه چیز معطوف راضی و خشنود کردن کسی میشود (این فرد ممکن است والدین، مربی یا حتی کار باشد) و مساله زمانی عجیب میشود که او در نهایت هم نمیتواند آن شخص را کاملاً خشنود و راضی کند. اینگونه ممکن است شخص در تمام بخشهای زندگی به جز دنیای شخصی خودش کامل و بیعیب شود.
این یک سنت در بسیاری از درامهایی است که محور آنها داستان باله است. قوی سیاه دارای یک زیبایی است. همه تمهای موسیقی و زندگی، سیر موازی داستان و باله، همه سردرگمیهای ناشی از واقعیت و رویاها دست به دست هم میدهند تا اشتیاق و شور و شوقی بزرگ را به وجود آورند. و این تنها به یک مکان میتواند ما را ببرد و میبرد. اگر جای شما بودم زمان زیادی را برای اینکه بفهمم عملاً چه اتفاقی در حال روی دادن است صرف نمیکردم. در «کفش قرمز» هم بسیاری از مردم درباره پایان داستان شک داشتند اما آنها اشتباه میکردند.
راجر ایبرت
ترجمه: انیسا رئوفی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران انگلیس دولت انتخابات عراق دانشگاه تهران مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم چین روز معلم رهبر انقلاب نیکا شاکرمی
سیل آتش سوزی زلزله شهرداری تهران سازمان هواشناسی آموزش و پرورش هلال احمر قوه قضاییه پلیس معلم فضای مجازی قتل
تورم بانک مرکزی مسکن قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو ایران خودرو حقوق بازنشستگان سایپا
مهران غفوریان ساواک رضا عطاران تلویزیون موسیقی عمو پورنگ سریال شهاب حسینی صداوسیما مسعود اسکویی سینمای ایران دفاع مقدس
اسرائیل فلسطین رژیم صهیونیستی جنگ غزه غزه آمریکا روسیه ترکیه حماس نوار غزه اوکراین یمن
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان آتیلا حجازی باشگاه استقلال علی خطیر لیگ برتر بازی لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا
اپل هوش مصنوعی صاعقه گوگل ناسا تلفن همراه عکاسی مدیران خودرو کولر
کبد چرب فشار خون چای دیابت بیماری قلبی