جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

نگاهی به نمایش”گمشدگان” نوشته و کارگردانی بهزاد آقاجمالی


نگاهی به نمایش”گمشدگان” نوشته و کارگردانی بهزاد آقاجمالی

سد نشانه پیشرفت در کشاورزی, نیرو و عمران عمومی است

سد نشانه پیشرفت در کشاورزی، نیرو و عمران عمومی است. اما فراتر از همه این موارد، داشته‌های فرهنگی یک جامعه است که دارای اهمیت فراوان است. سدی در حال راه‌اندازی است و باید ساکنان یک محل، آن جا را ترک کنند.

همه محل را ترک کرده‌اند به جز یک خواهر و بردار که باید بمانند. آن‌ها معتقدند ‌برای حفظ و نگهداری یک معبد قدیمی باید بمانند. همین مسائل شاکله ‌اصلی درام را می‌سازد. چالش بر سر ماندن و رفتن است. یسنا و فردوس، خواهر و برادری هستند که می‌خواهند بمانند، ‌هم به خاطر بازگشت پدر گمشده‌شان و هم برای معبد. فردوس معتقد است که باید خونی گرفته شود تا معبد به واسطه راه‌اندازی سد خراب نشود. یسنا هم با یونس سر و سری دارد تا بتواند این مامور را وا‌دار کند که همین جا بمانند. اما روزهای آخر سپری شده و دیگر فاصله‌ای تا راه‌اندازی سد نیست. او می‌آید که یسنا و برادر مریضش را با خود به شهر ببرد. وی در می‌یابد که یسنا با عق زدن‌ها و تهوع بی‌موقع دچار بحرانی شده است. البته تا حدی هم موفق می‌شود که رضایتش را برای ترک خانه جلب کند.

یونس می‌رود که از داروخانه دارویی ‌بخرد و برای یسنا بیاورد. فردوس به دنبال تحقق نقشه خود است، باید یکی را قربانی کند. با بازگشت یونس، او از اتفاقی بد پرده بر می‌دارد. از رابطه نامشروع او و یسنا بچه‌ای در راه است. یسنا پیشنهاد ازدواج می‌دهد تا این گونه رضایت به رفتن بدهد. یونس اما ابتدا نمی‌پذیرد و می‌خواهد با تزریق دارو باعث سقط جنین شود. فردوس هم به دروغ با دستی زیر پارچه قرمز یونس را تهدید به قتل می‌کند. سرآخر یونس به بهانه آب آوردن برای یسنا که قرص خورده است، پا به فرار می‌گذارد. فردوس هم از بی‌هوشی یسنا سوءاستفاده می‌کند و آمپول را به خواهرش تزریق می‌کند. اما در پایان اعتراف می‌کند چون بچه ناقص است، این قربانی نمی‌تواند از ویران شدن معبد قدیمی پیشگیری کند.

داستان نمایش با پیچ و خم درستی همراه است اما گاهی کم و کاستی در آن احساس می‌شود. مثلا شخصیت پدر که بخش عمده‌ای از چالش‌ها بر سر بازگشت دوباره ‌اوست، در نمایش به شکل بارزی مطرح نمی‌شود. حتا مرگ مادر هم در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد. وجود و پردازش این افراد غایب می‌توانست نگاه موشکافانه‌تری به شخصیت‌های حاضر در صحنه بدهد.

جغرافیای سد و نام و اعتبار معبد چندان مشخص نیست. در معرفی این افراد و ارتباط‌شان با معبد نیز کاستی‌های اطلاعاتی مشهود است. آیا این افراد اقلیت دینی هستند و مثلا زرتشتی هستند و منظور از معبد هم یک آتشکده است؟ هیچ چیز مشخص نیست. این معلومات در اجرا بر ادله‌های محکم برای بروز اتفاقات تاکید می‌کرد. نمایش بستر معلومات است و هر چه بر چند لایگی آن تاکید شود، اعتبار ساختاری و محتوایی اثر هم بالاتر خواهد رفت. این کاستی، درام را در مسیر منطقی و پر چالش خود قرار نمی‌دهد. ما بر پایه همین اطلاعات، تحلیل و برداشت خود را از اجرا خواهیم کرد. البته ایده جالب می‌نماید. پرداختن به مساله رویارویی صنعت با فرهنگ و مدرنیته با سنت، خواه و ناخواه مهم جلوه می‌کند.

همین خود بیانگر دغدغه‌مند بودن بهزاد آقا‌جمالی است. حتا او می‌داند که باید در ایجاد اتمسفر، با تاکید‌گذاری بر‌رنگ قرمز پارچه، وجود خون بر کف اتاق، خون گربه، خون ناشی از سقط جنین و تهوع و آثارش در کیف دستی یونس بکوشد تا گروتسکی موثر حاکم شود. اما در چند و چون آن کاستی و نقص ملاحظه می‌شود که خود بیانگر ملاحظه‌گری نویسنده است. وگرنه گاهی شفافیت و صراحت در القای اطلاعات بستر اندیشه ورزانه‌ای را ممکن می‌‌سازد. حتا رمز و رازگونگی بودن درام نیز هیچ منافاتی با اطلاعات دقیق و به اندازه دادن ندارد. ما در تئاتر به دنبال بیان یک ارتباط کامل هستیم تا بیانگر رشد و تعالی افراد جامعه شویم. خودسانسوری‌ مانعی بزرگ برای ایجاد یک ارتباط کامل است و ممیزی نیز مزید بر علت می‌شود.

بنابراین دستگاه درام در اجرای"گمشدگان" گاهی ناکوک و فالش می‌نوازد. همین ناکوک بودن در کارگردانی نیز کاملا هویداست. کارگردان زحمت می‌کشد در وسط صحنه کادر سفیدی را مشخص می‌کند. یعنی قرارداد بازی اش همین محوطه سفید رنگ است و خارج از آن بازی‌‌ نباید صورت بگیرد. مثلا اگر قرار بود، بازیگری سر بر دیوار بگذارد و تکیه به آن بدهد، باید این محوطه سفید تا خود دیوار پیش می‌رفت. این همان قواعد بازی است که نامش را ترکیب‌بندی می‌نامیم و همین نکات ما را به زیبایی شناسی اجرا سوق خواهد داد.

همین قضیه در خود میزانسن‌ها بارها تکرار می‌شود که ‌نشانه نوعی بداهه بدون هدایتگری است. یعنی بازیگر حس خود را القا کرده و کارگردان به آن خط و جهت نداده است. وظیفه کارگردان ایجاد میزانسن تثبیت شده است‌. حتا در کمدی‌های بداهه پردازانه نیز، باید میزانسن‌های کلی مشخص باشد و بداهه در جزییات درام ممکن می‌شود. مگر آن که یک اثر کاملا بداهه باشد.

در اجرای"گمشدگان" دیده شد که بازیگر میز را پرت کرد و آن قدر این حرکت شدید بود که میز به بیرون از محوطه پرت شد. ما در اجرا نمی‌خواهیم خیلی واقعی بازی کنیم، بلکه تاکید بر واقع نمایی خواهیم کرد. فرقی هم نمی‌کند شیوه بازی حسی و طبیعی استانیسلاوسکی را مدنظر داشته باشیم و یا بر پایه بازی کاملا تئاتری، تصنعی و قراردادی برشتی و شرقی عمل بکنیم. بنابراین حس بازیگر باید کنترل شده باشد. اما مهدی کوشکی با تمام هوش و توان لازم در بازی از تمرکز لازم برخوردار نیست. به عبارتی حس‌هایش قوی‌تر از حد لازم است و همین برای بازیگر زن مشکل ایجاد می‌کند. ما قرار نیست در صحنه کسی را بزنیم و بکشیم. القای این واقعیت در حد یکی دو مورد از نشانه‌های هجومی، با استفاده از ژست و فیگور و میمیک چهره و بیان درست و از همه مهم‌تر حس لازم کاملا نمایان خواهد شد، آن هم کاملا درست و منطقی که هر نوع شک و شبهه‌ای را از صحنه حذف خواهد کرد.

موسیقی سام ضیایی در حاشیه اجرا قرار می‌گیرد و چون کورسویی بر تنه آن نواخته می‌شود. سوز و گداز دارد و زخمه‌ای غریب را در کشاکش اتفاقات نغمه‌سرایی می‌کند. این حاشیه‌نشینی درست است چون در بطن و اصل ماجرا وجود موسیقی غیرمنطقی می‌نماید. چون قرار است که یک نفر بمیرد یا کشته شود. و می شود! در این حس و حال دیگر موسیقی کارساز نیست مگر همان که در حاشیه بماند تا ما را به سوی‌ دیگری پرتاب کند. آنچه نباید باشد که نیست. اما انسان از آن چشم پوشیده است. بدون این دنگ و فنگ‌ها هم می‌شد، اتفاق بهتری را ایجاد کرد و حتا تن به سرنوشت محتوم داد. اما منطق اجرا درست است چون باید تراژدی اتفاق بیفتد.

طراحی صحنه هم بر اساس اختصار و ایجاز، بر آن است تا توجه و تمرکز را بر مدار اتفاقات قرار دهد. اتفاقاتی که با دیالوگ بین آدم‌ها شکل می‌گیرد. طراحی لباس هم تکیه‌اش بر واقع‌گرایی است. همین رخت و لباسی که همه می‌پوشند و خود مرز بین بازیگر و تماشاگر را خیلی سریع برمی‌دارد. نور هم برای تقطیع زمانی به کار می‌آید. وسایل صحنه هم به یک تلویزیون و پارچه سرخ و کیف مختصر شده است. این نوع نگاه به تئاتر ما را در بازی با انتظار بیشتری مواجه می‌کند. البته انتخاب‌ها در نگاه اول درست می‌نماید. هر بازیگر آنچه باید باشد، به خوبی عیان می‌کند. بازی نقش فردوس خیلی سخت می‌نماید که آن هم با تمرکز بیشتر و تعریف درست از شخصیت، بهتر بازی خواهد شد. مهدی کوشکی باید به دیگران هم امکان بازی بدهد تا بازی خود او نیز جلوه بهتری پیدا کند. قدرت نمایی در بازی بدون توجه به طرف مقابل یک ضعف است. حتا اگر قرار باشد خواری و زبونی دیگران را به نمایش بگذاری. تمرکز در روابط نیز می‌توانست بازی‌ها را به میزانسن‌های تثبیت شده‌ای هدایت کند.

طنز در"گمشدگان" تمام آن تلخی‌ها را تلطیف می‌کند تا ما بنشینیم و شاهد یک رخداد تراژیک باشیم. همین نوع برخورد در ایجاد فضای گروتسک موثر است. خنده‌ای که در پایان نمایش زهر خند می‌شود. بنابراین اجرا نکات برجسته‌ای هم دارد که مطمئنا در اجراهای بعدی کارگردان حضور موثرتری خواهد داشت.

رضا آشفته