یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

به بهانه انتشار کتاب دیالکتیک برای قرن جدید آیا هنوز امیدی به دیالکتیک هست دیالکتیک هنوز معجزه میکند


به بهانه انتشار کتاب دیالکتیک برای قرن جدید آیا هنوز امیدی به دیالکتیک هست دیالکتیک هنوز معجزه میکند

دراین خصوص کتاب های بسیاری تاکنون به زبان های اروپایی نوشته شده که ترجمه یکی از جدیدترین آن ها ٢٠٠٨ به تازگی از سوی نشر اختران منتشر شده است دیالکتیک برای قرن جدید با ویراستاری برتل اولمن و تونی اسمیت این کتاب گزیده مقالاتی است درباره دیالکتیک از فیلسوفان و نظریه پردازانی چون فردریک جیمسون, کارل کوسیک, دیوید هاروی, جان بلامی فاستر, ایستوان مزاروش, میشل لوی, کریستوفر جی آرتور, برتل اولمن, نانسی هارتسوک, تونی اسمیت و دیگران

یکی از پرکاربردترین و درعین حال دشوارترین مفاهیم فلسفی «دیالکتیک» است. در تاریخ تفکر غربی این اصطلاح در زمینه های مختلف به معنای چیزهای کاملا مختلفی بوده است: از هراکلیتوس تا کانت، هگل و مارکس. طبق تاریخ این مفهوم، دیالکتیک جایگاهی ویژه در سنت مارکسیسم غربی یافت. به طور مختصر، دیالکتیک به عنوان شیوه ای از تفکر و مجموعه ای از مقولات مرتبط تعریف می شود که تغییرات واقعی و فعل و انفعالات جاری در جهان یا بخشی از آن را بی کم وکاست و به صورتی دقیق جذب و از آنِِ خود می کند. دیالکتیک تا جایی که چنین ویژگی هایی داشته باشد، در حکم توضیح جهان و ازجمله جامعه نیز هست. اما با وجود ساده سازی و تلخیص بسیار، نباید درباره این مفهوم منتظر اجماع بود. درعین حال، در نظر متفکران دیالکتیکی، دیالکتیک روشی عرضه می کند برای عرضه یافته ها به دیگرانی که دیالکتیکی فکر نمی کنند. وقتی «دیالکتیک» به مسئله تام وتمام جهان امروز یعنی سرمایه داری می رسد مسئله ساز می شود: چون اگرچه نمی توان گفت دیالکتیک قادر به تبیین سرمایه داری است، کمک می کند روابط و فراشدهای سرمایه دارانه را که همه وهمه بخشی از آنند بشناسیم. مارکس نیز در نامه ای به انگلس در سال ١٨٥١ می نویسد: «اگر فرصتی باشد مایل است چیزی درباره بازسازی عقلانی خودش از روش دیالکتیکی هگل بنویسد». اما با توجه به نیازهای مبرم زندگی مارکس در مقام یک انقلابی و کار روی اقتصاد سیاسی که فراتر از محدوده های اولیه اش گسترش یافت، هرگز این فرصت فراهم نشد. وظیفه بازسازی دیالکتیک از میان اشارات به شدت پراکنده اش و به کارگیری آن در نظریه هایش به پیروان بعد از او واگذار شد. با این حال، بدون راهنمایی های مارکس، نتیجه عمده این کار نیز بیش از یک قرن مناقشات تلخی بوده که برخی از نظریه پردازان مارکسیست را (یک نسل قبل آلتوسری ها و اخیرا کسانی که خود را مارکسیست تحلیلی می نامند) واداشته تا اصرار کنند باید دیالکتیک را یکسره کنار گذاشت. هرچند هیچ ایده ای جدا از فرم آن قابل فهم نیست و فرم همه نظریات مارکس دیالکتیکی است. مادامی که مارکسیسم به فهم ما از مناسبات اقتصادی و سیاسی جهان کمک می کند برای بهبود درک مان نیازمند مطالعه دیالکتیک هستیم. دراین خصوص کتاب های بسیاری تاکنون به زبان های اروپایی نوشته شده که ترجمه یکی از جدیدترین آن ها (٢٠٠٨) به تازگی از سوی نشر اختران منتشر شده است: «دیالکتیک برای قرن جدید» با ویراستاری برتل اولمن و تونی اسمیت. این کتاب گزیده مقالاتی است درباره دیالکتیک از فیلسوفان و نظریه پردازانی چون فردریک جیمسون، کارل کوسیک، دیوید هاروی، جان بلامی فاستر، ایستوان مزاروش، میشل لوی، کریستوفر جی.آرتور، برتل اولمن، نانسی هارتسوک، تونی اسمیت و دیگران. ویراستاران کتاب در معرفی آن می نویسند: «این مجموعه نه قسمی بازگویی نظام مند از چیستی و چگونگی استفاده از دیالکتیک است و نه نوعی پژوهش در باب مجادلات عمده صورت گرفته در این میدان مطالعاتی؛ ولو اینکه مقداری از هر کدام از این موارد را در صفحات پیش رو بیابید. همچنین مبالغه خواهد بود اگر ادعا کنیم که این مجموعه نما و مروری بسنده از وضعیت حاضر تفکر دیالکتیکی ارائه می دهد؛ اگرچه اشکال متعددی از دیالکتیک مارکسیستی در اینجا ارائه شده است». (ص٢٠) بر این اساس، کتاب می کوشد بحث های برخی از مهم ترین متفکران مارکسیست را ارائه کند که هم اکنون درباره دیالکتیک بحث می کنند. همچنین بسیاری از مضامینی را که با مفهوم مهم دیالکتیک برجسته می شوند به بحث می گذارد. در این راستا موقعیت کنونی دیالکتیک را نیز در تفکر بشری بررسی می کند.

کتاب حاضر به گونه ای تنظیم شده که ورود و خروج نسبتا آسانی را به موضوع فراهم کند. مقالات کاملا مستقل از یکدیگرند. نوشته برتل اولمن، نخستین مقاله کتاب، هم زمان مسائل معرفت شناسانه و سیاسی ای را ارائه می کند که دیالکتیک به عنوان راه حل به آن ها می پردازد. ریچارد لوینس دیالکتیک را در مقابل نظریه سیستم ها قرار می دهد زیرا مفاهیم وابستگی متقابل و کلیت آن اغلب با معادل هاشان در تفکر دیالکتیکی اشتباه گرفته می شود. در حالی که بسیاری از مارکسیست های غربی آشکارا مفهوم انگلسی «دیالکتیک طبیعت» را رد می کنند، فاستر استدلال می کند که مارکسیسم اکولوژیکی که بر روابط درونی بین جامعه و طبیعت درون یک کلیت واحد تأکید دارد، به هستی شناسی دیالکتیکی خود مارکس نزدیک تر است. همچنین این نوع دیالکتیک برای درک بیگانگی روز افزون جامعه ما نسبت به طبیعت بسیار مناسب است و شاید از معدود چارچوب های بسنده برای مواجهه با بحران اکولوژیکی معاصر را فراهم کند. دیوید هاروی تعاریف مطلق، نسبی و رابطه ای از فضا و زمان و همچنین تجربه «فضا-زمان» را بررسی می کند. هاروی اهمیت حفظ فضا و زمان را در تنشی دیالکتیکی با یکدیگر از طریق تحلیل های پیچیده ای از «گراند زیرو» در منهتن تا نظریه های مارکسیستی ارزش و آگاهی طبقاتی به تصویر می کشد. فردریک جیمسون دیالکتیک را شیوه ای از تفکر درباره آینده تلقی می کند، چیزی که البته - ولو به شکلی ناتمام - در زمانه حاضر درک می شود و تحقق می یابد. مارکس، هگل، دریدا، بارت و برشت چهره های اصلی مورد بحث در جست وجوی جیمسون برای نوعی دیالکتیک تضادمحورند که وضعیتی تاریخی و پایانی کاملا گشوده دارد. نوشته مزاروش استعاره زیربنا و روبنا را که معمولا مرتبط با تفاسیر پوزیتویستی از مارکسیسم است، برای تحلیلی دیالکتیکی بازآفرینی می کند که در آن مفهوم کلیت نقشی بنیادی بازی می کند. او پس از تشخیص محدودیت های ساختاری عمده تفکری که از زیربنا برمی آید، تغییراتی را بررسی می کند که برای ظهور آگاهی کلیت بخشی که درخور رسالت دگرگونی سیاسی است ضروری به نظر می رسد. میشل لوی به این می پردازد که چگونه درک دیالکتیکی تروتسکی، لنین و لوکاچ از وحدت اضداد و مقوله کلیت به آنان کمک می کند تا از دترمینیسم اقتصادی بپرهیزند و تاریخ را همچون فراشودی گشوده و متناقض دریابند. همچنین فهم نیاز به سنتزی دیالکتیکی بین صورت بندی های اجتماعی خاص و عمومیت سرمایه داری جهانی آن ها را از تمامی وسوسه های ناسیونالیستی محافظت کرد.

کتاب حاضر مدعی است با به کارگیری دیالکتیک و با انجام تحقیقات دشوار تجربی می توان به نظریه ای دست یافت که بتواند سرمایه داری را در شدنش تبیین کند. «دیالکتیک برای قرن جدید» مارکسیسم را چنین نظریه ای معرفی می کند.



همچنین مشاهده کنید