چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
شهریار ملک اعداد
مرحوم «پرویز شهریاری» از استادان نامدار ریاضی بود. او به ریاضی عشق میورزید و ریاضی را عاشقانه تدریس میکرد. علاوهبراین او مولف و مترجم کتابهای ریاضی بسیاری بود. شیوه نگارش او بهگونهای بود که برای اولینبار بسیاری از دانشآموزان به درس ریاضی علاقهمند شدند. استاد «شهریاری» برخلاف آنچه در نگاه اول ممکن بود به نظر برسد، به گرمی از میهمانانش پذیرایی میکرد و با مهربانی به پرسشهایشان پاسخ میگفت شاید همین برخورد گرم باعث شده است تا اینبار مصاحبه کننده، پرسشهای متداول را کنار بگذارد و چیزهایی از استاد بپرسد که کمتر کسی از او پرسیده است. پاسخهایی که استاد ارایه کرده، پیش از این در جای دیگری بیان نشده است.
استاد! چه شد که به راه ریاضیات رفتید؟
تازه دانشسرای مقدماتی را در کرمان تمام کرده بودم چون شاگرد ممتاز بودم به جای آموزگاری، برای ادامه تحصیل به تهران آمدم و از طرفی در دانشسرای مقدماتی، سال آخر متوسطه را نخوانده بودم و اینجا در دانشکده ادبیات کلاسهای مخصوصی گذاشتند تا افرادی مثل من بتوانند سال آخر دبیرستان را تمام کنند. سه رشته وجود داشت؛ ریاضی، تجربی (طبیعی) و ادبی. ابتدا در رشته ادبی ثبتنام کردم چون خیال داشتم فلسفه بخوانم. منتها رشته ادبی حدود ۳۵۰نفر شاگرد داشت و با وجود استادان خیلی برجسته، احساس کردم نمیتوانم ادامه دهم و تصمیم گرفتم به رشته کمتعدادتری بروم. در رشتهطبیعی ۱۴نفر و رشته ریاضی شش نفر بودند که یک نفر وسط کار رفت و من اضافه شدم و در مجموع، شش نفر فارغالتحصیل شدیم. تنها دانشگاه آن زمان، دانشگاه تهران بود. دانشگاه تهران یک دانشکده علوم داشت که آنهم فقط یککلاس ریاضی داشت. در تمام تابستان برای جذب دانشجوی ریاضی تبلیغ میکرد ولی مهر که سر کلاس رفتیم ۱۳ نفر از سراسر ایران ثبتنام کرده بودند و خبری از کنکور نبود.اگر کسی از من بپرسد که در مجموع چه کار کردهای و چهکاره بودهای میگویم من از ۱۵سالگی -سوم دبیرستان- معلم بودهام. از ابتدا به ریاضیات علاقه داشتم ولی حواسم بیشتر بهطرف فلسفه بود. بعد از وارد شدن به ریاضیات، فلسفه را نیز خودم ادامه دادهام و ریاضیات را هم به عنوان پایه کارم قراردادم.
از فعالیتهای بیشمارتان در حوزههای علمی و فرهنگی راضی هستید؟
حقیقت این است که من از راهی که در فلسفه و بهخصوص ریاضیات رفتهام راضی هستم. حتی گاهی فکر میکنم چه خوب شد وارد بحث ریاضیات شدم. ریاضی را مادر همه علوم میدانند ولی این به معنای آن نیست که اگر در راه دیگری میافتادم، از نیمه راه کنار میکشیدم. مثلا در کنار ریاضی همیشه به فلسفه علاقهمند بودم و الان هم در نوشتهها و مقالهها وحتی مطالعاتم، بیشتر به فلسفه ریاضی میپردازم و احساس میکنم این دو خیلی به هم نزدیک هستند.
شما که هم دستی در علم داشتهاید و هم دستی در ادبیات و فرهنگ، چه تفاوتی میان دیدگاههای هنرمندان و دانشمندان قایل هستید؟
من همیشه این تشبیه را به کار بردهام که دانشمند مانند کسی است که در پایین تپه روی یک بوتهگل یا گیاه خم میشود و جزییات را بررسی میکند و از آنچه در اطراف گیاه میگذرد کموبیش غافل است، ولی هنرمند مانند کسی است که روی تپه رفته است و همه اطراف را میبیند؛ بنابراین میتواند قضاوتی کلی نسبت به مسایل داشته باشد. شاید به همین دلیل است که من وظیفه هنرمند را بالاتر از وظیفه دانشمند میدانم. اگرچه دانشمند هم در مسایل اخلاقی جامعه دخالت میکند ولی چون وارد جزییات میشود، دشوار است که هر چیزی را در کل ببیند، البته دانشمندانی هم داریم که در فعالیتهای اجتماعی هم شرکت داشتهاند. بیانیههایی که از سوی دانشمندان مختلف علیه بمب اتم، چهل و ... منتشر شده از این دست هستند.
شما بارها اشاره کردهاید که ریاضی تاریخ پرباری در ایران داشته است ولی اکنون دیده میشود که این درس، زجرآور شده. نه خوب تدریس میشود و نه دانشآموزان انگیزه چندانی برای یادگیری دارند، با اینکه ریاضیات کاربرد فراوانی در صنعت و علم و حتی زندگی روزمره دارد. مشکل از کجاست؟
حقیقت همان است که خود شما گفتید. وقتی ریاضیات به صورتی تدریس میشود که دانشآموزان از برخورد با آن ناراحت میشوند، چه میتوان کرد؟ در مدارس هم، معلم یا مدیر مرتبا هشدار میدهند «حواستان باشد. ریاضی دارید.» اما نمیگویند حواستان باشد ادبیات دارید یا شیمی دارید. مگر با هم فرقی میکند؟ بهنظر من ریاضی آسانترین درس برای یادگیری بچههاست. مشکل شاگردی که احساس میکند درس ریاضی را نمیفهمد مربوط به این است که مقدمات را فرانگرفته، چند جلسه غیبت کرده یا درسنخوانده یا به هر دلیل عقبافتاده است و حالا سر کلاس آمده و شما مطلب را برایش میگویید و نمیفهمد. خیال میکند که خودش استعداد ریاضی ندارد. اگر کوشش کنیم که ریاضیات را بهطور پیوسته به شاگرد یاد بدهیم، مطمئنا عذاب نخواهد کشید و موفق خواهد شد. ممکن است یک شاگرد وقتی به مرزهای ریاضی رسید استعداد نوآوری نداشته باشد (که مطالب جدیدی به ریاضی اضافه کند) ولی بیتردید، آنچه کشف شده و مورد استفاده قرار گرفته است، میتواند یاد بگیرد.
شاید اشکالکار از سیستم آموزشی است.
حتما همینطور است. برایتان مثالی میزنم. قبل از آغاز کنکور سراسری تحقیقی انجام دادم که شامل مردم جنوبتهران بود. به سراغ خانوادههایی رفتم که در آنها فرزند، دانشجو بود ولی پدر و مادر سواد درستوحسابی نداشتند. میپرسیدم آیا کتابخانه دارند؟ و میدیدم اغلب کتابخانه دارند با تعدادی میان پنج تا صد جلد کتاب. موضوع کتابها را میپرسیدم؛ داستان بود، سفرنامه، شعر، کتابهای علمی و... اما از زمانی که کنکور سراسری آغاز شد دیگر از کتابخانهها خبری نیست و من هرجا مراجعه کردم خیلی به ندرت به کتابخانه برخوردم. آن هم در خانوادههایی که پدر و مادر هر دو باسوادند. دانشآموز فقط کتابهایی را میگیرد که تست داشته باشد و او را برای کنکور یاری دهد. کتابخوانی ما دچار زحمت شده است. اگر تیراژ کتابها را با دوران قدیم مقایسه کنیم، رکود کتابخوانی آشکارا قابل لمس است. کتاب به وسیله دانشآموزان به میان مردم میرود و اگر آنها کتاب نخوانند تقریبا هیچکس کتاب نمیخواند جز چند نفر پیرمرد، پیرزنهای قدیمی و نتیجه این همه صحبت از کتاب و کتابخوانی، این میشود که میبینیم.
استاد! شما بیش از نیم قرن معلمی کردهاید و زیاد شنیدهایم که در تدریس خود از روشهای خاصی برای تدریس گروهی در کلاس استفاده میکردهاید.
من همیشه معتقد بودم که کار گروهی شاگردان میتواند خیلی موثر باشد. در سال ۱۳۲۶ در دبیرستانی هندسه کلاس هشتم را درس میدادم. یک ماه که گذشت بچهها را تا حدودی شناختم. بنابراین آنها را به گروههای سهنفری تقسیم کردم؛ یک شاگرد درسخوان، یکی متوسط و یکی ضعیف و گفتم از این به بعد فقط با گروه کار دارم نه با نام بچهها و نمره سهنفر گروه را جمع و تقسیم بر سه میکنم و برای هر سهنفر همین نمره را میگذارم. ابتدا بچهها باور نکردند ولی ثلثاول همین روش را اجرا کردم. بنابراین شاگردان به جان هم افتادند. صبحها زودتر میآمدند و عصرها دیرتر به خانه میرفتند. یکبار در راهروی مدرسه یک شاگرد قوی را دیدم که دنبال شاگرد ضعیفی راه افتاده بود که «تو را به خدا بیا این قضیه را یاد بگیر. تو پدر نمره مرا درآوردی» مدیر و مسوولان مدرسه و پدر و مادرها عصبانی بودند و از من گلایه میکردند ولی من استقامت کردم و دیدم که ثلث دوم اندکی سطح نمرهها بالاتر رفته است. ثلث سوم نتیجه خوبی گرفتم. کمترین نمره کلاس ۵/۱۵ بود. بنابراین نمره هر ورقهای را به خودش دادم. این تجربه نشان داد که اگر شاگردها گروهی کار کنند حتی شاگرد قوی هم قویتر میشود. زیرا شاگرد ضعیف مرتبا از او سوال میکند و او متوجه نقاط ضعفش میشود و ریاضیات را عمیقتر یاد میگیرد.
یک سوال خودمانی بپرسم. آیا در دوران تحصیل خودتان هرگز تقلب کردهاید؟
یادم میآید در سال اول دانشسرای مقدماتی، ریاضیام از بقیه بهتر بود. سر جلسه امتحان، ما را در راهرو روی زمین مینشاندند، نه روی صندلی. دور من آدمهایی نشسته بودند که ریاضیاتشان ضعیف بود و کمک میخواستند. معلم حساب ما آقایی به نام «الفت» بود که فوت کرده است.من جواب سوالات را یکییکی مینوشتم و به بچههای اطرافم میدادم. آقای «الفت» هم همه چیز را میدید و هیچ نمیگفت. ورقه خودم را هم نوشتم و تحویل دادم. در کمال تعجب دیدم همه آن بچهها نمره قبولی گرفتهاند ولی من تجدید شدهام در حالی که همه سوالات را پاسخ داده بودم. یک روز به منزل او در خارج شهر رفتم. به محض اینکه مرا دید گفت «میدانم برای چه آمدهای. میخواهی بگویی چرا نمرهات را کم دادهام. نمره تو ۲۰ بود ولی تو را تجدید کردم و به آنها نمره قبولی دادم تا برایت درس عبرت شود و از این به بعد کار نادرست نکنی و وسیله تقلب دیگران نشوی. آنها قبول شدهاند و خوشحالند ولی تو تجدیدشدهای و تمام تابستان را ناراحت خواهی بود» سرانجام من در شهریور قبول شدم ولی رفتار این معلم به یادم ماند که نباید برخلاف قانون رفتار کرد.
آقای «شهریاری»! یکی از صفات معلم خوب، توانایی به راهآوردن شاگردان عصیانگر و ناآرام است. شنیدهایم شما در این زمینه مهارت داشتهاید. میتوانید از روشهایتان برایمان بگویید؟
مهمترین بخش رفتار با یک دانشآموز ناآرام و طغیانگر که به محیط دانش احترام نمیگذارد این است که استعدادش کشف شود، بالاخره او هم استعدادهایی دارد ولی چون آنها را در نمییابد ناچار به عصیانگری میشود، مثالی برایتان میزنم. یادم است در یکی از سالهایی که هندسه کلاس هشتم را تدریس میکردم اولینبار که به کلاس میرفتم، مدیر مدرسه صدایم زد و اسمی را گفت و تاکید کرد که مواظب او باشم. گفتم یعنی چه و او گفت آدم بیتربیتی است. ممکن است یک وقت جمله نادرستی بگوید یا باعث زحمت شود. من هیچوقت عادت نداشتم دفترم را به کلاس ببرم یا سرکلاس حاضرغایب کنم ولی آن روز دفتر را به کلاس بردم تا این شاگرد را بشناسم. اسمها را خواندم. البته یادآوری کنم که آن زمان خودم هم دانشجو بودم. هنگامی که اسم او را خواندم دیدم «حاضر» گفت. نه بدوبیراه گفت نه صندلی پرت کرد. روش تدریس من اینگونه بود که مسالهای را پای تخته مطرح میکردم و در جریان حل مساله از تکتک بچهها میپرسیدم که «تو چه میگویی» تا مساله حل شود. خلاصه آن روز حل مساله به جایی رسید که هر کس میتوانست جواب دهد. بنابراین همان شاگرد را بلند کردم و او جواب درست داد. کمی تشویقش کردم. گفتم: «مثل اینکه تو یکی هندسه را میدانی» او کمی به اطرافش نگاه کرد. فکر کرد با کس دیگری هستم. وقتی مطمئن شد با او هستم آرام سرجایش نشست. در جلسات بعد مرتبا از این شاگرد میپرسیدم. البته سوالاتی را میپرسیدم که میدانستم جواب درست میدهد. یکروز هنگامی که از راهروی مدرسه رد میشدم دیدم دنبال شاگردی میدوید که «تو را به خدا من فقط جلوی یک معلم آبرو دارم» و من نگذاشتم آبرویش برود و هر جلسه از او سوالهایی را میپرسیدم که میتوانست جواب بدهد و تشویقش میکردم. در اسفندماه پدرش به مدرسه آمد. تیمسار ارتش بود. به مدیر مدرسه گفت: «میخواهم معلم هندسه بچهام را ببینم.» گوشهای نشسته بودم. نگاهی به من کرد و گفت: «من میخواهم بدانم تو با بچه من چه کردهای که وقتی به سینما میرویم در یکربع وقت استراحت وسط فیلم، از جیبش قلم و کاغذ درمیآورد و روی مساله هندسه کار میکند. سر میز ناهار نشسته و قلم و کاغذ در دستش است و ضمن غذاخوردن، هندسه میخواند ولی در مجموع همان بیشعور قبلی است. هیچدرس دیگری را نمیخواند. تو چه کار کردهای؟» جواب دادم: «من گفتم اینکه پدرت میگوید بیشعوری، بیخود میگوید.» این را هم همینطوری نگفتم. من اگر بگویم شعور داری که باور نمیکند. من در عمل به او ثابت کردم که با دیگران فرقی ندارد. البته پدرش ناراحت شد و قهرکرد و رفت. این شاگرد آخر سال در هندسه، نمره ۱۶، ۱۵ گرفت ولی رفوزه شد. یعنی از درسهای دیگر نمره نگرفت. این تجربه نشان داد که یکشاگرد اگر درسی را با علاقه بخواند میتواند.
دانشآموزان دوست دارند از معلمهایشان ایراد بگیرند و گاه این کار را با رفتار آمیخته به طنز و حتی هجو انجام میدهند. شما نیز با چنین رفتاری از سوی شاگردانتان روبهرو بودهاید؟
قدیمها رسمی بسیار جالب برپا بود که بعضی معلمها هم ناراحت میشدند. آخر سال ششم که درس تمام میشد خود شاگردها جشنی میگرفتند و هرکدام قسمتی از غذا و لوازم پذیرایی را به مدرسه میآوردند. مسوولان مدرسه، پدر و مادرها و معلمها را دعوت میکردند. خود شاگردان هم بودند. یکی از برنامههای مراسم این بود که دو یا سهنفر از شاگردان که میتوانستند ادای معلمها را دربیاورند، پای تخته میرفتند و این کار را میکردند. من به این قسمت از برنامه خیلی علاقه داشتم. از همان قدیم عادت داشتم هنگامی که سر کلاس میرفتم، تسبیح به دست میگرفتم تسبیح کوچکی بود و حتی پای تخته هم دستم بود. در آن مجلس هم همین دانشآموزی که عرض کردم تسبیحی بلند آورده بود که سرش روی زمین کشیده میشد. حتی لحن صدایم را هم تقلید میکرد. بعضی معلمها خواهش میکردند بچهها به آنها نپردازند ولی من خواهش میکردم که حتما به من بپردازند. من از آن مجالس خیلی چیزها یاد میگرفتم. نقاط ضعف و قوت را به صورت غلو شده میدیدم و در جلسات بعدی تدریس از آن مطالب استفاده میکردم.
امیر حاجیصادقی
طرح: هادی حیدری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست